نگهبانِ افغان

1399/11/05

به نام شهوت!
همون‌طور که تگ زدم تم داستان گی هست،،،
من 20 سال سن دارم، لاغرم و به بات بودن گرایش دارم و خوشحالم چون که ننگ نیست ضمناً استریت یا تاپ بودن هم افتخار نیست.
یک روز زمانی که 17 سالم بود با یکی از دوستام که Asexual هست (و چاق) دنبال یک پارتنر خیابونی! می‌گشتیم که پیدا نمی‌شد! رفتیم یک منطقه‌ای که ساختمون نیمه‌کاره زیاد داشت این جور جاها منبع کارگر، نگهبان و عمله‌اس؛ از خیر اون‌هایی که چند نفره کار می‌کردن گذشتم رسیدیم به یک ساختمون که فقط یک نگهبان اون‌جا بود تو یک چادر در طبقه دوم؛ در چادرش باز و دراز کشیده بود با گوشی‌اش کار می‌کرد، چند سنگ ریز برداشتم پرتاب کردم اطراف چادرش، متوجه شد و به ما نگاه می‌کرد با اشاره بهش فهموندم که بیاد پایین، به‌مجرد این‌که اومد پایین نه برداشتم و نه گذاشتم گفتم دوستم می‌خواد برای شما ساک بزنه (همیشه اولش از دوستم مایه می‌ذارم چون یکم می‌ترسم و خجالت می‌کشم) خندید و هیچی نگفت!
ادامه دادم گفتم اون میل داره با شما سکس کنه برگشت به من گفت خودت بهم یک دست بده! فهمیدم افغان هست قبول کردم با دوستم رفتیم داخل؛
سگش رو باز کرد و اومد نزدیک در بستش چفت در رو انداخت اما نذاشتم قفل بزنه رفتیم بالا و وارد چادرش شدیم به دوستم گفتم بمونه بیرون مراقب باشه،
روی زانوهاش وایساده بود و به من گفت شروع کن! گفتم خب باید در بیاریش من هم کاندوم رو آماده می‌کردم وقتی دید پرسید این چیه؟ گفتم کاندوم دیگه، گفت لازم نیست بذاری می‌خواست ازم بگیرش! من به شوخی گفتم مامانم سکس بدون کدکس رو برام قدغن کرده که به من سیلی زد یعنی مرزهای هاردکور جابه‌جا شد گفتم پتیاره من زنت نیستم هر گهی که می‌خوای بخوری ازم پرسید چند وقته این شغل رو انتخاب کردی؟ دیدم زیاد پرت‌وپلا می‌گه گفتم عین انسان شروع کن وگرنه من برم…
کاندوم رو کشید من شروع کردم به ساک‌زدن؛ کیرش سیاه بود و صاف و قلمی حدود 14 سانتی، داشت خوش می‌گذشت که یک‌هو منو بلند کرد و چرخوند شلوارم رو پایین کشید و ناشیانه دخول کرد من که سخت مجرب و عمری این‌کاره بودم چنان دردی کشیدم که می‌خواستم کنسل کنم برم اما دهنم رو گرفته بود داشت تلمبه می‌زد تا این‌جاش رو تحمل کردم که دیدم گوشی‌اش رو برداشت من هم سریع کشیدم کنار گفتم خدا عقلت بده فکر می‌کنی وقتی گوشی دستت هست می‌ذارم حتی به من انگشت بزنی؟! گفت تو چه کون پرسروصدایی هستی! من فهمیدم که قصد اذیت داره، بلافاصله گفت به چندتا از دوست‌هام ندا دادم بیان پیش‌مون، من به جای مخالفت بهش گفتم بذار با دوستم صحبت کنم اول؛ به همین بهانه از چادر زدم بیرون و تا کفش‌هامو می‌پوشیدم به دوستم گفتم برو درو باز کن وگرنه الان مشتی قحطی‌زده می‌ریزن و انتقام نژادپرستی هموطنان رو در قالب منی در ما خالی می‌کنن دیدم بروبر داره منو نگاه می‌کنه خودم با عجله داشتم از پله‌ها پایین می‌رفتم که با یک چماق اومد بیرون و گفت فکر می‌کنی می‌ذارم به این راحتی بری تازه بیدارش کردی تا ندی نمی‌ذارم بری من بی‌اعتنا و با ترس به راه‌ام ادامه دادم دوستم عین گاو وایساده بود! دوستم ترسو هست
یک‌هو صداش رو انداخت تو سرش انگار دزدی چیزی گرفته نگهبان بود دیگه گفتم الان همه فکر می‌کنن اومدیم دزدی از این خانه خراب بی‌همه چیز در یک خرابه دیگه ترس‌ام به درجه اعلا رسیده بود آرزوم این بود فرار کنم داشتم به سمت در می‌دوییدم که سگش رو صدا زد گفت بگیرش این‌جا ناخودآگاه برگشتم سمتش و گفتم باشه بهت می‌دم دیدم سگه هیچ واکنشی نداره توسل کردم به ریسک و شانس دوباره فرار کردم سگه اصلا عین خیالش هم نبود درو باز کردم رفتم بیرون یعنی بزرگترین شانس عمرم بود اما دوستم هنوز تو بود سمت خیابون دویدم عین روانی‌ها دست تکون می‌دادم که ماشین‌ها وایسن تا زنگ بزنن به پلیس که بگم می‌خواسته تجاوز کنه! گوشی هم نداشتم همراه‌ام. یک کامیون! وایساد گفتم زنگ بزنه به پلیس که یکی می‌خواد به دوستم تجاوز کنه پرسید دختره یا پسر؟ گفتم پسر گفت حیف شد! فکر کنم از همون قماش بود زنگ نزد گفت بریم ببینم کجان
رفتیم داخل، کامیون رو نگه داشت من هم رگباری در می‌زدم نگهبانه درو باز کرد با چوب افتاد دنبالم دوستم که همین‌جا فرار کرد اما من دور کامیون می‌چرخیدم اونم دنبالم؛ تا این‌که راننده نگه‌اش داشت و باهاش حرف می‌زد من درین فاصله با سرعتی بی‌رقیب فرار کردم چوب رو پرتاب کرد اما به من نخورد دور شدم و باورم نمی‌شد اما به خیر گذشت به دوستم رسیدم دیدم صورتش سرخه فهمیدم تاوان کار منو داده و یک کشیده آب نکشیده نوش کرده خیلی بهت‌زده بود گفت به چندتا کرکس زنگ زد بیان خلاصه که یک مرگ رو پشت سر گذاشتیم رفتم به چندتا از دوست‌های راسیست ناسیونالیستم که به خون اعراب و افغان تشنه‌ان گفتم می‌خواسته تجاوز کنه حسابی از خجالت این لمپن نگهبان در اومدن تا دیگه هوس نکنه در کشور بیگانه مادامی که پول نون‌اش رو از نگهبانی در میاره بخواد رجزخوانی و روده‌درازی کنه.
این بدترین خاطره سکسم و عمرم بود که گیر یک قجر متحجر افتادم.
مرسی از شما خواننده عزیز! و امیدوارم سو برداشت نشه چون من برای عزیزان افغان احترام زیادی قائلم و مرتجع‌های ایرانی هم فرقی با این نگهبان ندارند.
بدرود و مراقب خودتون باشید!!!

نوشته: پویا


👍 14
👎 23
68501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

788051
2021-01-24 00:39:01 +0330 +0330

اول

0 ❤️

788069
2021-01-24 01:01:20 +0330 +0330

تو که اینقدر وطن پرستی خب به ایرانیها بده میری سراغ افغانیها اینا هم بدبختا تو کف و میبینن تو هم خیلی کونی هستی هوس میکنن دسته جمعی دخول کنن ودر آخر ریدم تو داستانت اوبی

2 ❤️

788074
2021-01-24 01:14:31 +0330 +0330

عن تو این خاطرت ، تو که دنبال بکن میری تو خیابون یه چاقو یا اسپره هم باخودت ببر در اخر ریدم تو کی

2 ❤️

788077
2021-01-24 01:18:11 +0330 +0330

هیجان ترس از پاره شدنت از فیلمای هالیوودی بیشتر بود D:

1 ❤️

788098
2021-01-24 01:44:05 +0330 +0330

یارو تو چادرش خوابیده دوتا کون با پای خودشون میان که بهش بدن حالا اگه ما نگهبان بودیم باید با شورت آهنی میخوابیدیم نصفه شب نریزن سرمون!! اسکل مگه آلت افغانیها شکلش فرق داره برو پارک بشین پیرمرد مهربون پارک خودش میاد سراغت یا اگه تهرانی بروی پارک دانشجو صدتا میان برات مصفه شب تو ساختمونا دنبال کیر میگردی؟؟

5 ❤️

788128
2021-01-24 03:16:11 +0330 +0330

چه کیری چرا از اینا پیدا نمیشه حتما خودمون باید بریم دنبالشون

0 ❤️

788180
2021-01-24 13:58:34 +0330 +0330

دهنت باید تگ طنز میخوردم
خوب بود خندیدم ، لایک دادم

0 ❤️

788181
2021-01-24 14:00:02 +0330 +0330

میخورد*

0 ❤️

788186
2021-01-24 14:23:48 +0330 +0330

یاس منگولا

0 ❤️

788206
2021-01-24 17:16:30 +0330 +0330
+A

اخرش که دوستات اژ خجالتش دراومدن دیگه خالی بندی بود لازم نیست قهرمان داستان باشی

0 ❤️

788230
2021-01-24 21:26:36 +0330 +0330

اگه مثل اون یارو که داد جواد کردش کلی لایک گرفت میدادی جواد میکردت کلی لایک میگرفتی خار کسده قحطی زده کیر منم اونوقت لایکت میکردم با این داستان کیریت…کیر کل سلاطین شهوانی تو کونت

0 ❤️

788243
2021-01-24 23:05:19 +0330 +0330

از شما كونيا هر چي بگي برمياد

0 ❤️

788274
2021-01-25 00:53:15 +0330 +0330

اگ واقعا راست بگی باید بگم که ریدم تو مغز کیریت،ایرانی کی اینجور خار و ذلیل شده که توی دیوث بخوای آبرو ایرانیا رو ببری؟؟؟؟؟

0 ❤️

788368
2021-01-25 23:13:28 +0330 +0330

خوب کونی چاقال بجای این اراجیف و چرت و پرت مثل آدم به هموطنات سرویس بده تاپ و بات چیه مشتی کونی هستی دیگه یا همون مفعول خودمون

0 ❤️

788501
2021-01-26 23:42:47 +0330 +0330

بیا به من بده کیفشو ببر

0 ❤️

810329
2021-05-18 05:44:55 +0430 +0430

بیچاره افغانی ها که بدبختا اصلا تو این فازها نیستن نمیخوام از افغانیا دفاع کنم هر کشوری بد داره خوب هم داره ولی افغانی هایی که ایران میان فقط بخاطر کار میان و تنها چالششون کار هست بابای من همه کارگراش افغانی هستن ولی هیچکدوم بد نبودن
ولی زمانیکه من ۱۶ سالم بود رفتیم خونه باغمون عصر من و دختر یکی از بستگانمون رفتیم خرید کنیم تو برگشتنی یه عده جلومون رو گرفتن و ما رو به زور کشون کشون بردن تو یه ساختمون نیمه کاره مثل حیوون هفت ، هشت تایی ریختن سرمون حالا شما تصور کنید یه دختر بچه باکره رو ۷ ، ۸ آدم بالغ و سن بالا باش تجاوز کنن من بیهوش شده بودم و تو بیمارستان بودم زمانیکه به هوش اومدم تا نزدیک ۱۰ روزی بستری بودم و تا یکماه بعدش نمیتونستم راه برم ولی دردناک تر از این من بدبخت باردار شده بودم با اینکه به هر دو مون تجاوز کرده بودن ولی من بدبخت باردار بودم توی دادگاه هم قاضی گفت میتونم دختر رو به عقد هرکدوم که خودش دوست داره دربیاریم باباجونم گفت چه راهکار اصولی دختر من اینارو که میبینیه از ترس زبونش بند میاد اونوقت شما میگی عقدش کنین اونا هم وقتی فهمیده بودن بابام‌دستش به دهنش میرسه با کمال میل میگفتن ما میگیریمش

در نهایت قرار شد بچه امو سقط کنم شابد هیچکس تصور نکنه من چه بدبختی کشیدم خانواده ام محکم میگفتن این بچه باید سقط بشه ، ولی من دلم نمیومد هرچقدر التماس میکردم که بزارن بدنیا بیارمش مگه من و این بچه چه گناهی داشتیم مرغشون یک پا داشت آخرش تصمیم گرفتم حالا که قراره تنها دلخوشیم رو هم ار دست بدم پس با هم‌ باشیم هیچوقت خانواده امو اینقدر سنگ دل و بی رحم ندیده بودم عملا التماسشون میکردم ولی اونا آبروشون ارجح تر بود تا اینکه دیگه قرار بود هفته بعد نامه از دادگاه گرفته بودیم و نوبت زده بودیم بیمارستان اونشب خیلی دلتنگ بودم دیگه شکمم کاملا مشخص بود حامله هستم خیلی دلم شکسته بود هنوز وقتی یادم می افته اشکام میاد گفتم‌خدایا تو خودت میدونی من و این بچه قربانی هستیم کمکم کن من دیگه طاقت مصیبت ندارم آخه مگه من چه گناهی کردم که تو این سن اینقدر بلا رو باید تحمل کنم یهو باباجونم اومد سمتم اون یمدت خیلی کتکم میزدن برادرم و مامانم‌ اینا چون همکاری نمیکردم راجب بچه ام من غیرارادی فکر کردم بابام میخواد کتکم بزنه و دستمو گرفتم جلو صورتم این بیشتر بابامو ناراحت کرد چون بچه کوچیک خانواده هم هستم بابام خیلی دوستم داشت انصافا هم هیچوقت دست روم بلند ککرده خلاصه باباجونم گفت خیالت راحت بچه ات بدنیا میاد و خودم هم نوکریش رو میکنم ولی بچه امو به اسم باباجونم شناسنامه گرفتن الان بچه ام به من میگه آجی فکر میکنه خواهرش هستم ولی خدا روشکر میکنم زنده موند هرچند رسما برادر و خواهر باشیم‌

0 ❤️

819304
2021-07-09 14:50:34 +0430 +0430

پویا جان کیر همین نگهبان افغان تو کص ننه جانت با این داستانت

0 ❤️

827444
2021-08-21 14:12:32 +0430 +0430

کسی کیر افغانی خواست پیام بده

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها