هبوط

1396/06/26

نگاهش به مرغ سرخ شده ی جلوی روش، میخ شد. هیچ چیز از گلوش پایین نمی رفت. حالش خوب نبود.
همین چند ساعت پیش عکس ها بدستش رسیده بود. باید چیکار می کرد؟ به کی باید می گفت؟ باید به روی خودش می آورد؟ باید تلافی می کرد؟
کلافه چنگی لای موهای مش شده اش کشید. بوی عطرش حالش رو به هم می زد. چقدر ساده بود!
تولد بود و دوست داشت همه چیز خوب باشه. همین امشب بود که عکس ها بدستش رسید. همین امشب بود که نتیجه ی مثبت آزمایش جلوی چشماش رژه رفت.
دوست داشت در دستشویی رو باز بکنه و هر چقدر توی توانش هست عق بزنه. مهسا بهش گفته بود پسرا تا وقتی عاشقت هستن که بتونن عذابت بدن.
اما مهرداد اینطوری نبود، تا وقتی عاشق بود که عذابی نداشت. حالا که عاشق نیست…
از پشت صندلی بلند شد. امشب هم اونجاست؟ فردا هم عکسای امشب دستش می رسید؟
کلافه و عصبی دور میز می چرخید. همه چیز هم خریده بود! نوشابه، کیک، شمع، کلاه، پایه ی دوربین، ست سر آستین و ساعت و هر چی که توی حسابش بود رو برای تولد سی سالگی همسرش خرج کرده بود.
مهرداد بهش خیانت کرده بود! با یک زن بور و خوشگل تر از خودش.
به خودش توی آینه نگاه کرد. چربی های کم ولی شل شکمش حال خودش رو هم بهم می زد. سعی کرد با گرفتن نفسش، حجم عظیمی از چربی رو داخل بده.
باز هم نمی شد. همیشه چاق بود! این شکم لعنتی دیرتر از هر جایی آب می شد! آرایشش هم چنگی به دل نمی زد. عین دختر بچه های چهارده ساله آرایش کرده بود. ریمل چسبیده به مژه، خط چشم پهن، سایه ی سبز همرنگ لباس زیرش، رژ لب گلبهی و رژ گونه ی گلبهی.
با دلشوره زیر لب زمزمه کرد : آخ تو چقدر نفرت انگیزی! کجا کم گذاشتی؟ کجا خوب نبودی؟ معلومه! همه جا! فکر کردی مردا اینقدر به شیکم وفا دارن که با غذای خوشمزه خر بشن و کنار بیان؟ فکر کردی براشون مهمه مبل ها رو چجوری می چینی؟ فکر کردی براشون اهمیت داره امروز ناخنت رو پیش کی درست کردی؟
محکم موی سشوار کشیده اش رو چنگ زد و جیغ کشید. همراه جیغ عصبی گریه کرد:

  • آخ خدا لعنتت کنه! خدایا من رو بکش! حالم از خودم بهم می خوره. چرا؟ چرا؟ مگه بلد نیستی یکم بهتر به خودت برسی؟ مگه بلد نیستی خوب ارضاش کنی؟ خدا لعنتت کنه که بهت خیانت کرده. ندیدی اون زنه رو؟؟؟ سیصد مرتبه از تو سکسی تر بود. خاک تو سرت. خاک تو سرررررت.
    تمامی این جملات رو هنگامی که موهاش رو می کشید و جیغ می زد، می گفت.
    به نظرش تمامی وسایل لوکس خونه بهش پوزخند می زدن. از نظرش مهرداد حق داشت تا خیانت کنه. خونه ی تمیز، آرامش، صبر و غذای خوب که نیاز هاش رو برطرف نمی کرد!
    از آشپزخانه به سمت اتاق مشترکشون رفت. در همون حال تک تک لباس هایش رو کند. در کمدش رو باز کرد. باز هم گریه سر داد. حتی یک لباس شب سکسی هم نداشت تا برای شوهرش دلبری بکنه.
    به در چوبی کمد تکیه داد و روی زمین نشست. غریبانه پاهاش رو توی بغلش گرفت. زیر لب با لرز زمزمه کرد:
  • الان مهرداد داره لب های اون زن رو مزه می کنه؟ الان داره سینه هاش رو بالا پایین می کنه؟ یعنی ممکنه… ممکنه باهم یکی بشن؟ اون زن داره از کیر مهرداد استفاده می کنه؟ هه… همیشه وسط سکس جوگیر می شد می گفت کیرم تو کس تو میره فقط! اون جواب آزمایش لعنتی رو چیکار کنم؟ این نطفه ی مزخرف بوجود اومده رو چیکار کنم؟؟؟ به کی بگم؟ به مهسا بگم؟ اگه بهش بگم سرم جیغ می زنه می گه دیدی گفتم! دیدی گفتم همه مردا سر و ته یک کرباسن؟!. نه، نه به اون نمی گم. به مزدک بگم؟ بهم بد نگاه می کنه می گه تقصیر خودته.
    سرش رو تند تند تکون داد. لبخند ناباوری زد. به کف اتاق تمیز و پوشیده شده از گل های رز و شمع های نیمه روشن خیره شد.
  • اره، تقصیر خودمه. تقصیر خودمهههه. خود احمقمممم. اخ خدا لعنتت کنه سمیرا! خدا بکشتت سمیرا! تو چرا اینقدر ذلیلی؟ چرا اینقدر بدبختی؟؟
    تاب و توان نگاه کردن به تخت و عکس های عروسیشون رو نداشت. مهرداد الان با اون بود. اگه یک وقت زنش باشه چی؟ آخ تحمل هوو نداشت!
    یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت توی اتاق چمبره زده بود تا آخر سر صدای چرخش کلید توی قفل در بلند شد. سریع از جاش بلند شد. با عجله تمامی شمع ها و گل ها رو زیر تخت فرستاد. ارایش ریخته شدش رو پاک کرد و با همون لباس زیر های سبزش، روی تخت خوابید.
    به سختی جلوی خودش رو گرفته بود تا گریه نکنه. طول کشیده بود تا مهرداد به اتاق برسه. یکدفعه یاد برگه آزمایش روبان پیچ شده روی اپن افتاد. به مغز معیوب و فراموش کارش لعنت فرستاد.
  • نکنه ببینه؟ نکنه پاره کنه! نکنه بهم شک کنه! اخ خدا بکشتت سمیرا. چقدر حال بهم زن و کودنی!
    در با شتاب باز شد. بوی عطر تام فورد رو به خوبی می شناخت و می فهمید.
    مهرداد هراسون به سمتش اومد. بازو های لختش رو چسبید و از خوابِ بی خوابی بیدارش کرد. با ترس و وحشت به همسرش گفت:
  • این چیه؟؟؟؟؟؟ یعنی چی؟؟؟؟؟ این مثبت روش و این بینی چک مادرجنده چی می گه؟؟؟؟؟؟
    سمیرا وحشت زده به قیافه ی همسرش نگاه کرد. بچه نمی خواست؟؟؟؟؟؟؟؟
    چیزی توی وجودش شکست، خرد و پودر شد. چشم های ناباور و اشکیش رو به برگه آزمایش مچاله شده داد و آروم گفت:
  • باردارم.
    مهرداد عصبی و با وحشت تکونش داد. ازش جدا شد گلدون روی پاتختی رو شکوند. کمی داد کشید، کمی فحش داد و کمی از مهرداد بودن فاصله گرفت.
    سمیرا هنوزم توی شوک رفتار مهرداد بود. بچه نمی خواست؟؟؟؟ پس اون همه عشق به بچه، اون همه قول و قرار… وجدانش بهش نهیب زد که کسخل، اون الان بهت خیانت کرده! دیگه چی رو می خوای ثابت کنی؟
    مهرداد کمی آروم شد. به سمت همسرش رفت و خواست بازو هاش رو دوباره تو دستش بگیره که سیمرا عقب کشید.
    مهرداد لب گزید و آروم گفت:
  • بندازش! خب؟ نگهش ندار سمیرا. من بچه نمی خوام! اصلا… اصلا کی بهت گفته این همه سور و جشن و اینا راه بندازی؟ بخاطر بچه؟ سمیرا… سمی خر نشو. من پولش رو ندارم. وقتشم ندارم. خودتم قراره بری سرکار… می فهمی؟ هان؟ سمیرا؟
    چقدر خوب می تونست خرش کنه. انگار تا الان عینک دودی روی چشم هاش بود و تازه الان عینک شکسته بود.
    دلیل اون همه اصرار برای کار کردن سمیرا، سمینار های بزرگ و دیر اومدن ها رو الان می فهمید.
    سمیرا بعد از مدتی پلک زد و با صدای خش دار، زمزمه کرد:
  • خودم پولش رو می دم.
    از جاش بلند شد و آروم به سمت آشپزخونه رفت. مهرداد عصبی بازوش رو کشید که سمیرا با جیغ بنفشی، سورپرایزش کرد.
    با همون لحن عصبی گفت:
  • گفتم خودم پول بچمو می دم. حتی اگه خدایی نکرده بیماری نادر هم گرفت سراغ جیب تو نمی رم. بی غیرت! تو مگه نگفتی بچه می خوام؟ تو مگه نبودی؟؟؟؟ الان جا زدی؟ اینقدر کثافتی؟
    مهرداد عصبی لگدی به پایه ی میز ناهارخوری زد و تمام وسایل روش رو پهن زمین کرد:
  • اره الان جا زدم. من بچه نمی خوام. به قرآن سمیرا بچه رو نندازی خودم از پله ها پرتت می کنم پایین هم تو بمیری هم اون بچه!
    تهدید مهرداد نفس سمیرا رو برید. مهسا باید نظرش رو عوض کنه، مرد ها وقتی عشقشون تموم شه عذابشون رو شروع می کنن.
    حالا می فهمید مشکل از ظاهر و لباس و آرایشش نبود. مهرداد دیگه نمی دید. هیچ چیز مربوط به سمیرا رو نمی دید. نه خونه، نه لباس، نه غذا و نه حتی جنبه های سکسی سمیرا.
    سمیرا سری تکون داد و بدون حرف دوباره به سمت اتاق برگشت. تصمیمش رو گرفته بود. بچه ای رو که بعدا با شرمساری کلمه ی بابا رو توی املا بنویسه رو به هیچ عنوان نمی خواست!
    صبح مهرداد زودتر از سمیرا از خونه بیرون زده بود. با نامه ی بلند بالایی عذرخواهی کرده بود و تازه فهمیده بود که سمیرا براش تولد گرفته بود.
    پوزخندی زد و نامه رو روی اجاق گاز تبدیل به خاکستر کرد.
  • حیف آقا مهرداد که اهل تلافی نیستم و گرنه می رفتم به همون همکار های خوشگلت می دادم. می ترسم به ننه ی پیرت بگم سکته کنه قوز بالا قوز بشه. کثافت حروم زاده! خیانت می کنی بعد می گی بچمون رو بندازم؟ حیف که به آینده ی بچه فکر می کنم نه خواسته ی توی حروم زاده کسکش. تا الان خوب بودم، خانوم بودم الان می خوام نباشم. می رم پول هات رو خرج می کنم. برات دیگه غذا نمی فرستم شرکت.
    اشکش رو پاک کرد. تهدید ها و تلافی هاش هم بچگونه بودن! اما انگاری اشک هاش بند نمی اومد. گریه بلند سر داد. نمی تونست. مهرداد رو دوست داشت. ده سال بود که دوستش داشت. از اوایل کارشناسی تا اوایل ارشد که بالاخره مهرداد ازش خواستگاری کرد.
    شیش سال زندگی مشترک حالا امشب با عکس هایی که توی تلگرام براش فرستاده بودن و عین روز معلوم بود فتوشاپ نیست، داشت خراب می شد.
    کاش مهرداد دلیل خوبی برای این کارش داشته باشه. اونقدر تو فکر بود که نفهمید تلفن سه بار زنگ خورد و خاموش شد. دفعه ی چهارم بدون نگاه کردن به شماره برداشت.
  • سمیرا؟ چرا غذای منو نفرستادی؟
    هدیه گفته بود بیا اینم مهرداد جون مورداعتمادت! دختره کوچیکتر از توئه اسمشم نگاره. تحویل بگیر سمیرا خانومممم!!!
    از زخم زبون هدیه دلش درد اومد. مهرداد چند باری اسم سمیرا رو پشت تلفن اورد تا اخر سر، سمیرا گفت:
  • گفتم شاید نگار خانوم برات آش پرملات پخته، دیگه من سیب زمینی هام رو توی زنبیل نذارم. بچه رو هم میندازم. فقط هم بخاطر آینده ی خودش! قفل در رو هم عوض می کنم تا وقتی دلیلت رو نشنیدم نمی خوام ببینمت. خراب کردی مهرداد، حتی اگه من کم می ذاشتم بهم می گفتی. من همه جوره باهات کنار اومدم اما این یه مورد رو… نه! سمیرا از این سراب زندگیش اومده بیرون. نه الان بهت فحش می دم نه حرف اضافه ای می زنم، من هنوزم مثل قدیم قانعم و فقط ازت دلیل می خوام. همین!

نوشته: gloomy_rain(پاییز)


👍 6
👎 2
5908 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

652787
2017-09-17 21:52:30 +0430 +0430

دلم گرفت

0 ❤️

652800
2017-09-17 22:58:19 +0430 +0430

تو یه خیانت دلیل آخرین چیزیست که باید به دنبال دونستنش باشی.دلیل خیانت چه چیزی رو عوض میکنه؟ با دونستنش چه چیز خراب شده ای ترمیم میشه؟
احتمالا بیاد و معذرت خواهی کنه و ابراز پشیمونی. اما پشیمونی و ناراحتی آدمهای خائن از خیانتشون نیست،از اینه که چرا بیشتر حواسشون نبود،از اینکه چرا اینجوری شد و لو رفتند.
دنبال دلیل نباش،بفکر خودت و آینده ات باش.

0 ❤️

652847
2017-09-18 07:57:52 +0430 +0430

قشنگ بود پاییز جان.لایک

0 ❤️

652867
2017-09-18 11:01:25 +0430 +0430

داستان بيخودي بود. از ادماي كودن بدم مياد. موفق باشيد

0 ❤️

652874
2017-09-18 12:04:22 +0430 +0430

خدا نکشتت اصغر فرهادی .
کار یاد بچه های مردم دادی.تازه گرم خوندن شذه بودم که تموم شد .باز هم تموم شد

0 ❤️

652899
2017-09-18 15:22:19 +0430 +0430

سودابه انصافا تواین سه سال خیلی خوب خودت رو حفظ کردی. بین جقیا آشنایی

0 ❤️

653023
2017-09-19 02:24:31 +0430 +0430

نظر شما چیه؟
تازه داشت قشنگ میشد بقیش کو پس؟؟؟

0 ❤️

653100
2017-09-19 19:46:31 +0430 +0430

درود، جدای از غلط های نگارشی، داستان یک درد و رنج که در زندگی ی زوج خونه دار لوکس مادی گرا بوجود اومده،
این سمیرا پشت چهره واقعی نشون میداد بهتر بود، این شکم پرچرب و افتاده ش، گویای خییییییییلی از حرفای نگفته س…
از رنجی که مهرداد بهش میده، متنفرم،فک کنم مهرداد وحدت شخصیت نداره، مرد زندگی نیست.
درد و غم سمیرا حس کردم، دلم گرفت (dash)

0 ❤️