هری پاتر و خانم دکتر

1393/08/01

خسته و کوفته وارد اتاقم شدم . ساکم رو يه گوشه ايي پرتاب کردم و بدون اينکه لباس هام رو در بيارم روي تخت ولو شدم . توي تمرين يکي ازبچه ها ، بد جوري بهم تنه زده بود . تمام استخوانهام درد ميکرد . انقد خسته بودم که حتي حوصله دوش گرفتن هم نداشتم ، نه تو باشگاه و نه تو خونه . بيخوابي پدرم رو در آورده بود . شب قبل به اتفاق جميع خانواده ، خونه عمو نادر بوديم . جشن تولد پسرعموم شايان بود . يه پسر تپل مپل ، 4 ساله وشيرين زبون که هرچقدر هم که دوراز چشم زن عمو لپاش رو ميکشيدم ، بازم سير نميشدم . دست خودم که نيست که . از بچگي به مقوله " لپ " علاقه داشتم . يکي هم نيست به ما بگه : آخه تو هم کسخلي که با اين سنت ، به جشن تولد يه بچه 4 ساله ميري و حکما ً کادو هم ميخري . اما نه ، شرکت تو اينجور مهموني ها و مراسم ها يه فلسفه وجودي داره که همانا اين است : هر جا دختر عمه باشه ، ما هم هستيم . بعله ، زياد از موضوع پرت نشيم . ( که اگه بشيم ، ميفتيم و دست و پامون ميشکنه )داشتم ميگفتم که شب ساعت 1:30 رسيديم خونه و من چون خواب از سرم پريده بود ، نشستم پشت کامي جون تا ببينم دنيا دست کيه ؟ بعد از مدتي کس چرخ در وب و گذرانيدن وقت ساعت 4:30 صبح يادم افتاد که بابا خوابيدني هم هست ، لذا با چشماي پف کرده رفتم که مثلتا ً بخوابم . خير سرم هنوز چشام گرم نشده بود و هنوز زنيکه جينده رو نکرده بودم ( خوابهاي ما هم سيخ سيخيه ) که ، با نوازش پر مهر و محبت لنگه دمپايي مادرم ، بيدار شدم و با هر مکافاتي بود خودم رو به کلاسهاي صبح رسوندم . ناهار هم تو سلف دانشگاه ؛ اگه بشه اسمش رو غذا گذاشت ؛ و بعد کلاسهاي بعد از ظهر و بعد هم مستقيم به سمت باشگاه و تمرين و اون برخورد کيري ، حالا هم که رو تخت ولو بودم . و خوابيدم …


صبح که بيدار شدم ، رفتم که يه دوش بگيرم ، شايد که خستگي از تنم در بره .

  • تو که معناي عشقي ، به من معنا بده اي يار دروغ اين صدا را به گور قصه ها بسپار صدا کن اسممو ، از کنج شب ، از لب ديوار براي زنده بودن دليل آخرينم باش ، … همينجورکه مشغول خوندن بودم ، متوجه يه سري لکه هاي قرمز رو بدنم شدم . ازاونجا که به خيلي چيزا من جمله :6
    -365 روز سال ، همه گل هل ، انواع و اقسام خوراکي ها و … حساسيت دارم ، به تخم چپم حواله کردم ، گرچه اين دفعه يک کم تفاوت داشت و بيشتر شبيه جوش بود تا لکه ، ولي با خودم گفتم که حتما ً اين مدل جديده و همينطور که به ياد خواب ديشب ، جق ميزدم ، خوندن رو هم ادامه دادم :

  • ماندم در انتظارت ، شهلا چه بيوفايي ! شهلاي من کجايي ؟ شهلا چه بيوفايي ! بعد از حموم ، دو ساعت با موهام ور رفتم تا درست بشه . اين " تن تني " هم که اون سالها مد شده بود و ما، کسخلا ميزديم کيري ترين مدل مويي بود که تا حالا داشتم ، پدر آدم در مياد تا موهاي جلو رو فر بده بالا . به هر حال ناشتايي رو خوردم و يا علي مدد . روز از نو و روزي از نو . بايد از اون سر شهر پا ميشدم ميومدم اين سر شهر که مثلا ً برم دانشگاه و چيز ياد بگيرم و مهندس بشم و به مملکتم خدمت کنم و اينجور کسشعرا . خوبيش اين بود که امروز فقط يه درس2 واحدي داشتم که اونم ساعت 10 شروع ميشد . تو کلاس نشسته بودم و به کس گفتن هاي استاد گوش ميدادم که ، کم کم حس کردم تنم ميخاره ! ! ! يعني چي ؟ يهو به ياد صبح و اون جوشهايي که ديده بودم افتادم . مخم سوت کشيد . نکنه يکي از اين کسايي که کردمشون مريض بوده و حالا کار دستم داده ؟ اگه اينجور بود که بيچاره ميشدم ، ولي نه اين اواخر از روش نوين " کاندو ماي زيشن " استفاده کرده بودم . ولي اگه مرضي بود که با تماس هم سرايت ميکرد چي ؟ تو ذهنم شروع کردم به Search کردن ، که چه مرضهايي با جوش و خارش و اين حرفها همراه هستن و دوره پنهانشون چقدره و اين که اين اواخر چه کسايي رو کرده بودم . بد جوري تو فکر بودم .

  • هري ، هري ، کلاس تموم شد . نمياي بريم ؟

  • ها ، … ، آها . اومدم . *


تا غروب خارشش بيشتر هم شد . ديگه صبر جايز نبود . حتما ً بايد ميرفتم دکتر . يه دکتر خوب هم ميشناختم . سال قبل که خواهرم يه بيماري قارچي گرفته بود ، براي درمونش تقريبا ً به تمام دکترهاي متخصص پوست شهر سر زديم ، تا بالاخره يکيشون ، بيماري رو تشخيص داد و درمونش کرد . يه خانم دکتر که حداکثر 30 سالش بود . يکي از جوانترين متخصصين شهر و يا حتي کشور . با توجه به مدارکي که داشت ، مطمئنا ً کلاسهاي دوره دبستان رو جهشي ، گذرونده بود که تو اين سن تخصصش رو گرفته بود . يه دختر خوشگل و لوند که معلوم نبود ميخواست نصيب کي بشه . خيلي منظم و مرتب بود . تواون 6 ،7 باري که ديده بودمش ، يه بار نشده بود که روپوشش تميز و صاف و اتو خورده نباشه . يه عينک چشم بادومي هم داشت که کمتر به چشش بود و اکثرا ً دور گردنش آويزون بود . خيلي خوش اخلاق و شوخ بود و خيلي گرم ميگرفت . نميدونم با همه اينجور بود يا واسه ما پارتي بازي ميکرد ، آخه خانم خواهر دوست خواهرم بود . فهميدين ؟ يا دوباره بگم : خواهر دوست خواهرم . ازش خوشم ميومد . خيلي راحت با ديگران ارتباط برقرار ميکرد ، حتي اگه اولين باري هم بود که طرف رو ميديد . مطبش سر راهم بود . ميتونستم شب موقع برگشتن از باشگاه يه سري بهش بزنم .


طبقه چهارم ،از آسانسور که ميومديم بيرون ، در روبرو ، مطبش بود ، ولي الان يه تابلو ديگه سر درش زده بودن : آقاي سينا خسروي ، وکيل پايه 1 دادگستري . نتونستم جلوي خندمو بگيرم . وکيل ! اونم تو ساختمون پزشکان ! اين ديگه کدوم کسخلي بود . رفتم تو . منشيش پشت ميز نشسته بود و داشت با کامپيوتر کار ميکرد . مثل اينکه داشت يه چيزي تايپ ميکرد .حکما ً اونم فهميده بود ملت اينجابي خيرهستند ، داشت کمک ما يه داستان براي " تپه سيخي " مينوشت ، چميدونم .

  • سلام خانوم . + سلام . چه کاري مي تونم براتون انجام بدم ؟

  • ( تو همون داستانت رو بنويسي کلي کار برامون انجام دادي ) ببخشيد ، اينجا قبلا ً مطب خانوم XXX بود ، ميخواستم بپرسم شما آدرس جديدشون رو ميدونيد ؟ + خواهش ميکنم . بله . طبقه دوم ، شماره 8 .

  • خيلي ممنون . ببخشين که مزاحم شدم . + خواهش ميکنم .

  • خداحافظ . + به سلامت . پله ها رو دوتا يکي اومدم پايين و وارد مطب شدم . واي خدايا . گوش تا گوش ، آدم نشسته . يعني همشون مريضن ؟ خيلي کارش گرفته ها . مثل اينکه به جز مطب منشي رو هم عوض کرده بود . قبلا ً يه زن منشيش بود ولي حالا يه دختر حدودا ً 25 ساله پشت ميز نشسته بود . يه روسري آبي سرش بود و يه مانتو سياه تنش ، خيلي ساده ولي مرتب . بعد از کلي گلو صاف کردن رفتم جلو .

  • سلام . خسته نباشيد .

  • سلام . خيلي ممنون . بفرماييد . امرتون ؟

  • ( امروز چه منشي هاي باکلاس و لفظ قلمي گيرمون مياد ) ببخشيد ، يه وقت ميخواستم .

  • براي امروز ؟

  • بله . اگه ميشه .

  • بله . حتما ً ، ولي ممکنه زياد طول بکشه .

  • مسأله ايي نيست .

  • اسمتون ؟

  • پاتر ، هري پاتر

  • بله . تشريف داشته باشيد ، نوبتتون که شد ، بهتون اطلاع ميدم . پول رو بهش دادم و رفتم يه گوشه نشستم . خوب شد که تو راه يه روزنامه ( فکر کنم خبر ورزشي بود ) خريده بودم . ازتو کيفم در آوردم تا بخونم .ولي احساس عجيبي داشتم ، راحت نبودم .سرم رو آوردم بالا ، ديدم جمعيت حضار همشون زل زدن به من . چه چيز غير عادي تو من وجود داشت که اينجوري نگام ميکردن ؟ نکنه ، زيپ شلوارم باز بود؟ زير چشمي يه نگاه کردم . نه ، بسته بود که . پس چي ؟ چشم بصيرت رو که يه دور چرخوندم ، گوشي اومد دستم . تو کل اون خلق ا… که اونجا بودن فقط من يکي مرد بودم . باقي همه آبجي . همشون هم از اون کلاس بالا ها که حتما ً اومده بودن دستورات جديدي براي جوون نگه داشتن پوست صورتشون بگيرن . تريپ مايه داري و بيخياليه ديگه . شايد براشون سئوال بود که يه مرد پيش يه دکتر متخصص پوست ، اونم از نوع زنش ، چيکار داره ؟ کسخولي از خود ما مرداست ديگه . زياد به اين جور چيزا اهميت نميديم . که آره بالاي ابروم مثلا ً چين برداشته و اين حرفا . خب تقصير خودم بود ، از روي کون گشادي حوصله نداشتم برم دنبال يه دکتر ديگه ، تازه هردکتري که خانوم دکتر نميشه . بنابراين تموم اون نگاه هاي مشکوک رو به تخم هاي دوگانه صادر کردم و مشغول خوندن روزنامه شدم . محض خنده بگم که ، تقريبا ً نصف مطالبش مربوط به آشتي رهبري فرد و پروين بود ، نميدونم دفعه چندم ولي يکي از اون دفعه هايي بود که آق بهروز با گل و شيريني رفته بود سر تمرين . اين پرسپوليسي ها هم بعضي موقع ها يه دفعه کسشون ريپ ميزنه . بگذريم . بعد از يه ساعت و نيم معطلي ، نوبت ما شد که بريم تو . در زدم و وارد شدم . تو همون نگاه اول منو شناخت .

  • سلام .

  • اوه ، سلام هري ، چطوري ؟ خوبي ؟ (نگفتم . ديدين چه زود خودموني شد )

  • خيلي ممنون . خوبم . شما چطور ؟

  • منم بد نيستم . خانواده چطورن ؟ خواهرت ؟

  • مرسي ، همه خوبن . سلام دارن خدمتتون . ( رفتم و جلوش روي صندلي نشستم )

  • رفتين و ديگه به ما سر نزدين ها .

  • دورادور جوياي احوالتون بوديم .

  • خب ، چي شده يادي از ما کردي ؟ از اين ورا ؟

  • هيچي ، دلم تنگ شده بود ، اومدم بهتون سر بزنم .

  • هنوز هم همونطور شوخ هستي .

  • اه ، واا… راست ميگم . ناراحتي برم ؟

  • خيلي مسخره ايي . ( حالا که خواهرم همرام نبود ، خيلي راحت تر باهام حرف ميزد )

  • بابا آخه تو ميگي ديگه . آدم سالم که پا نميشه بياد دکتر ، لابد مريضم ديگه .

  • چي شده ؟ خدا بد نده ؟

  • راستش از ديشب ، چند تا جوش قرمز رو تنم در اومده که بد جوري هم ميخاره . نميدونم چيه .

  • ميشه ببينم ؟

  • بله ، البته . پيراهنم رو از شلوارم در آوردم و زدم بالا . از چيزي که ديدم وحشت کردم . تموم تنم پر از جوش بود . فهميد که حالتم تغيير کرده .

  • چيزي شده ؟ بهت زده بودم . جوابشو ندادم .

  • پرسيدم ، چيزي شده ؟

  • نه ، … يعني آره . امروز صبح 3 ،4 تا بيشتر نبود . حالا اين همه شده .

  • آها . قديما که با خواهرم ميومديم ، تا چشمم بهش ميوفتاد و صداي باحالش رو ميشنيدم ، کيرم شق ميکرد ، خفن . اما الان نه . همش به فکر مرضم بودم . خانم دکتر محو تماشا شد . خيلي حال ميکرد که به يه تن صاف و صوف و تريپ پرورش اندامي ! ! ! ! نگاه ميکرد . شهوت از نگاهش ميباريد . استغفرا… ، ببين داره شر درست ميکنه ها . براي اين که حواسش رو پرت کنم دستم رو آوردم جلو و مشغول خاروندن شدم .

  • خيلي ميخاره ؟

  • اوهوم .

  • خب ، حالا نخارون ، تنت زخم ميشه . برو رو تخت دراز بکش . بايد دقيقتر نگاه کنم .

  • چشم . پا شدم و رفتم روي تخت خوابيدم . يه دستکش نايلوني ؛ از اين يه بار مصرفا ؛ دستش کرد و اومد جلوي تخت ايستاد . دکمه هاي لباسم رو باز کرد ، عينکش رو به چشمش زد و سرش آورد جلوتر و مثل نديد بديد ها به جوشها خيره شد . يعني که چي ؟ يهو وحشت کردم . نکنه يه مرض ناشناخته باشه ، چرا اينجوري نگاه ميکنه ؟ نکنه تو کل اين دنياي پتياره کيري ، من اولين نفري باشم که اين مرض رو گرفتم . نکنه بميرم ؟ دستش رو گذاشت رو يکي از جوشها و شروع کرد به برانداز کردنش .

  • چي شده ؟ مرضم چيه ؟ قيافش خيلي جدي شده بود . خنده ايي که هميشه رو لباش بود ، محو شده بود و خيلي متفکرانه داشت نگاه ميکرد .

  • بگين ، من طاقت شنيدنش رو دارم .// بابا تو چقد کسخلي //

  • شايد … . نه فکر نکنم .تو اين سن ، بعيده .

  • اين جوشها فقط روي سينه و شکمتون هست ؟

  • نميدونم . نگاه نکردم . گفتم که صبح چند تا بيشتر نبودن .

  • ممکنه که جاهي ديگه هم باشه ؟ سر ، صورت ، دست يا پاتون ؟ جاي ديگه ايي احساس خارش ميکنيد ؟

  • نميدونم واا… .

  • ا … ، ببخشيد ، ولي بايد سر آلتتون رو ببينم ! جان ؟ ميشه ؟ سر چي چي رو ببينين؟ حالا درسته که ما يه چند تايي هم کس کرده بوديم و خجالت هم تو مراممون نبود ، ولي اون فرق ميکرد . طرف به خاطر دادن ميومد ، ما هم به خاطر کردن ميرفتيم . اينه که زياد برامون مشکل نبود . اما حالا ، يه زن ، اونم آشنا و نه غريبه ، رو کرده بود و گفته بود که : … بابا من اگه پيش دکتر مرد هم ميرفتم ، عمرا ً نشون نميدادم . حالا چيکار ميکردم ؟ تو بد وضعيتي قرار داشتم ، اگه ميکشيدم پايين ، ديگه روم نميشد تو صورتش نگاه کنم ، اگه نميکشيدم باز هم ديگه نميتونستم مثل قبل باهاش راحت حرف بزنم . خدايا خودت به خير و خوبي و خوشي تمومش کن . گرچه سخت بود ، ولي خيلي سريع ، قبل از اينکه ناراحت بشه و يا فکر کنه خجالت ميکشم ، تصميمم رو گرفتم :

  • (با اجازه بزرگترها ) بعلــــه. ( بابا ملت بيخير ، همين جور دست به خوايه نشينين ، داستان که نمينويسين ، حداقل موقع بله گفتن ما کـِـل بزنيد .) به قد کفايت شلوارو بعد هم شورت رو کشيدم پايين و بعد دوباره دراز کشيدم و چشمامو بستم . ديگه کاري بود که شده بود . تموم شد رفت . دلم ميخواست آب بشم برم تو زمين . پرنده بشم برم تو هوا ، ولي اونجا نباشم . احتمالا ً فکرکرده بود که از اين مرضهاي جنسي و اين جورچيزا گرفتم که يه همچين درخواستي کرده بود . با کارهايي که من ميکردم ، بعيد هم نبود .

  • چند تاشون هم که اينجا هستن . قبلا ً بودن ؟ سرم رو آوردم بالا ، بيچاره راست ميگفت ، درسته که روي خود حضرت کير ، بکر و پاک بود ، ولي روي دسته و دور و اطراف ، چند تايي جوش بودن که يکيشون خيلي بزرگ بود .

  • نه ، مثل اينکه اينا هم تازه در اومدن . دوباره سرم رو گذاشتم روي تخت . خيلي به خودم فشار مياوردم که فکرم منحرف و در نتيجه کيرم شق نشه ، که اگه ميشد بدجوري ضايع بازي بود .قبول کنيين که کار سختيه . دوشب قبل يه فيلم سوپر ديده باشين ، شب قبل يه خواب سوپر ديده باشين ، حالا هم “لخت العورت” ( اينم يه اصطلاح جديد ديگه ) رو تخت باشين و يه دختر باحال هم دستش دور و ور کيرتون بچرخه ، اونوقت حضرت کير ياد دوست قديميش "خانم کس " نيفته و بلند نشه . خيلي سخته . با دست چپش سر کيرم رو بلند کرد و هل داد طرف شکمم ، بعد هم با دست راست مشغول چک کردن زيرش و تخمين مبارک شد . صب کنيد ، صب کنيد ، تند نريد ، پياده شين با هم بريم . شما چرا انقد فکرتون منحرفه . يک کم مثبت فکر کنيد . بابا طرف دکتره . حق داره که همه جوانب امر رو در نظر بگيره ، بايد همه چيز رو درست و حسابي ببينه تا بتونه تشخيص بده و درمان کنه . همينجور که به کارش ادامه ميداد گفت :

  • خوب ، مشکل خاصي نيست ، گرچه تو اين سن خيلي مشاهده نشده ولي غير ممکن هم نيست . خب ، خدا رو شکر ، پس چرا ولمون نميکني بريم دنبال کارمون ؟ ديگه نميتونستم خودم رو کنترل کنم . با همه جاي بدنم ور ميرفت ، مگه ميشد بالا نياد . چشمم رو باز کردم و يه نگاه انداختم . بله ، شق کرده بود اساسي . لازم نبود سرم رو بالا بيارم ، تو همين حالت دراز کش هم به خوبي معلوم بود .زير چشمي يه نگاهي هم به خانوم انداختم . نيشش باز شده بيد . بله خوب ، خنده هم داره . ما رو بگو که اختيارمون رو داديم دست اين . بالام جان به چي ميخندي ؟ کس کيش ، تو هم اگه دو دقيقه تو کست انگشت کنن ، سينت سيخ ميشه مياد بالا ، آه … ، به چه گندگي . پس به چي ميخندي ؟ ها ؟ ( احتمالا ً به زمين خوردن دلقک ) ديگه داشت تحملم تموم ميشد ، يکي نيست بهش بگه که بابا ، اينجا که کلاس آناتومي نيست که. ديگه شورش رو در آورده بود . يه معاينه معمولي که انقد طول نميکشيد . لابد خانوم از گروه " في قلوبهم مرض ٌ " بود . ما هم که ديگه صبر ايوب نداريم . ديگه قاط زدم . هر چي ميشه بذار بشه . اختيارم دست خودم نبود . نميدونستم چيکار دارم ميکنم . دستم رو بردم و کونش رو چنگ زدم . اين کارم کاملا ً غير ارادي بود . وقتي که تو موقعيتش قرار بگيريد ، ميفهميد که چي ميگم . شلوار جين پاش بود واسه همين نميشد قشنگ بهش مسلط شد . از کارم پشيمون شدم ، اومدم دستم رو بکشم عقب که ديدم خانوم مقابله به مثل انجام داد و تو يه حرکت سريع کيرم رو تو دستش گرفت . مثل اينکه منتظر همين لحظه بود . تا اومدم به خودم بجنبم ، کيرم تو دهنش بود . خب ديگه ، دندون اسب پيش کشي رو که نميشمرن ، درست گفتن که از تو حرکت ، از خدا برکت . حالا که خودش جور شده بود ، بايد حداکثر استفاده رو ميبردم . همونطور که اون کارش رو انجام ميداد ، من هم بيکار ننشستم . دوباره دو تا دستم رو بردم جلو و شروع کردم به باز کردن دکمه هاي شلوارش ، بعد کمي رو به جلو خم شدم تا ديد بهتري داشته باشم . حالا راحت تر ميشد با کونش ور رفت . از اون کوناي “جنيفر لوپز” ي باحال بود . نه ورقلمبيده بود و نه پلاسيده بود . ميخواستم يواش يواش دستم رو ببرم تو شورتش که حس کردم اگه ادامه بده ، هر لحظه ممکنه آبم بياد . براي همين ، دستم رو گذاشتم رو قفسه سينش و آروم هلش دادم عقب که ولش کنه . خيلي زود متوجه منظورم شد و خودش رو کشيد کنار . يه نفس عميق کشيدم . احساس خوبي داشتم . روي تخت نشستم ، دستاش رو گرفتم و آوردمش جلوي خودم . چشم تو چشم . اما هنوز يه جوراي خاصي بودم ، هنوز باورم نميشد که خانوم دکتر هم ، آره . مگه ميشد ؟ اين همه ناز و ادا ، پشت چشم نازک کردنا ، سنگيني و وقار ، همه دود شده باشه ؟ صورتش رو آورد جلو تا بوسم کنه . آخيش . چقدر لباش گرم بودن . لبهاش رو گذاشت رو لبهام ، يعني در واقع لب بالايي ام رو بين دو تا لبش گرفته بود . ولي ولش نميکرد ، تو همون حالت فکش رو تکون ميداد و با لبم بازي ميکرد . عجب حالي ميداد . چه باحال . يه روش جديد هم ياد گرفتيم . بعد همين کار رو با لب پاييني هم تکرار کرد . همينطور که لب ميگرفت ، دکمه هاي روپوشش رو باز کردم . هيچ تريپ حس در آوردن بلوزش رو نداشتم ، همينجوري زدمش بالا تا جايي که کرستش معلوم شد . خوشبختانه از جلو باز ميشد . تقريبا ً نياز به هيچ کاري نداشت . سفت سفت شده بودن ولي حيفم اومد که يک کم ازشون نخورم . سينه بلوري که ميگن ، همين بود . تا اونجا که ميتونستم سينه هاش رو تو دهنم فرو ميکردم و بعد زبونم رو دورش ميگردوندم و باهاش بازي ميکردم . خوب که سير شدم ، دستام رو بردم زير رونهاش و بلندش کردم . آوردمش بالا و روي پاهام نشوندمش . دوباره شروع کردم به لب گرفتن . بعد ولش کردم و روي تخت دراز کشيدم . شورتش رو در آورد و اومد بالا . کيرم رو که مثل يه “ستون بتوني 18 شاخه ميله گرد 16” سفت شده بود ( آخر تشبيه ) گرفت تو دستش و خيلي آروم روش نشست . همينطور که کيرم رو تو کسش ميکرد ، بدنش رو آروم تاب ميداد . اين کارش يه حرکت موجي ايجاد ميکرد که خيلي حال ميداد . وقتي تا ته روش نشست ، دو تا دستش رو گذاشت روي سينم و شروع کرد به بالا و پايين کردن . زل زده بود تو چشمام و خيلي آروم کارش رو انجام ميداد . منم همينجور که لبخند ميزدم نگاش ميکردم . آرامش عجيبي احساس ميکردم . هيچ حرفي نميزدم ، حتي سعي ميکردم که آرومتر نفس بکشم تا اون احساس خوب رو از دست ندم . واسه اون هم همينطور بود . حس ميکردم کيرم انقد تو کسش گنده شده که هر لحظه ممکن بترکه . دستم رو بردم زير کونش تا کمکش کنم تا ريتم کار تند تر بشه . صداي نفس کشيدنمون بلند تر شده بود . ديگه به اوج لذت رسيده بودم . ولي خودم ميدونستم که تو اون حالت خيلي سخت ممکنه که آبم بياد .

  • پاشو .

  • چيکار ميخواي بکني ؟

  • جاهامون رو عوض ميکنيم .

  • چرا ؟

  • اه ، چقد سيم جيم ميکني . اينجوري راحت نيستم .

  • خب حالا ، چرا قهر ميکني ، باشه . پا شد و خودش رو کشيد کنار . اي پدر کون گشادي بسوزه ، به جاي اينکه بيام پايين تا اون بخوابه و بعد من برم روش ، اومدم که مثلا ً با يه چرخش جاها رو عوض کنم ، غافل از اينکه اين تخت ، تخت معاينه است که خيلي هم کوچيکه و بيشتر از يک متر ارتفاع داره ، نه تختخواب خونه . و تالاپ … و يه آخ بلند . بعله ديگه ، افتادم پايين . کون کشا ، ميميرن تخت ها رو يک کم پهن تر بسازن ، فکر نميکنن شايد يه وقت دکتر و پرستار هم حشري ميشن و مي افتند به جون همديگه . بالاخره اونا هم آدم هستند ديگه . نميدونستم بخندم يا گريه کنم . تصميم گرفتن در اين مورد خيلي سخت نبود . صداي خنده هاش که تو گوشم پيچيد ، من هم شليک خنده رو سر دادم . تو همين موقع ، يهو صداي در اومد . هول شدم . اونم همينطور . يادم و يادش رفته بود که کجا هستيم . و دوباره صداي ضربات انگشت بود که به در ميخورد . تق … تق … تق

  • بله . بفرماييد . خوبيش اين بود که دور تخت پرده کشيده شده بود و از جلوي مطب کسي نميتونست ما رو تو اون وضعيت ببينه . کسي که وارد شده بود ، چند قدم اومد جلو و بعد ايستاد .

  • ببخشيد خانوم دکتر ، مشکلي پيش اومده ؟ ( خيالم راحت شد . منشيش بود )

  • نه ، چطور مگه ؟

  • خيلي طول کشيد ، گفتم شايد …

  • نه . مشکلي نيست . فقط شک داشتم ، بايد دقيقتر معاينه ميشد . اينه که طولاني شده .

  • بله . ا ِ ، ببخشيد ، اگه خيلي وقت ميبره ، به بقيه بگم فردا بيان .

  • نه لازم نيست . ديگه تموم شد .

  • پا شيد آقاي پاتر ، شما حالتون خوبه . فقط يه حساسيت فصليه . و بعد يه اشاره به من کرد که تو هم يه چيزي بگو :

  • بله . چشم . همين الان . و همونطور که رو زمين نشسته بودم ، پايه هاي تخت رو تکون دادم که مثلا ً دارم از رو تخت ميام پايين .

  • خب ، امري نيست ؟

  • نه ، تا چند دقيقه ديگه که من نسخه اين آقا رو بنويسم ، نفر بعدي رو بفرستين .

  • بله خانوم دکتر . ببخشيد . و بعد رفت بيرون . با صداي بسته شدن در ، از روي تخت اومد پايين و شروع کرد به پوشيدن روپوشش .

  • هنوز تموم نشد که ؟

  • نه ديگه . بسه . خيلي بد شد ، الان بيشتر از نيم ساعته که اينجايي . و راه افتاد به طرف ميز کارش . دويدم و از پشت بغلش کردم .

  • حالا دو دقيقه هم روش .

  • نه ترو خدا . خيلي بد شد .

  • ميخواي ضد حال بزني ؟

  • نه ، …

  • پس چي ؟

  • خيلي خوب . زود تمومش کني ها .

  • چشم . امر ، امر شماست . خيلي سريع روپوشش رو زدم بالا و شلوارش رو کشيدم پايين . از بس هول کرده بود ، شورتش رو نپوشيده بود . دستاش رو گذاشتم روي ميز و کونش رو کشيدم عقب ، خودم هم رفتم پشتش ايستادم . کيرم رو با دستم گرفتم و هلش دادم تو کسش ، بعد دودستي کمرش رو گرفتم و بقيه ماجرا . بعد از يه مدتي که سرعت و شتاب رو زياد کردم و به نفس نفس افتادم ، فهميد که داره آبم مياد . با پاهاش سطل زباله رو که زير ميزش بود کشيد بيرون و گفت بريز اين تو . کيرم رو که به علت اصطکاک زياد قرمز شده بود کشيدم بيرون و گرفتمش جلوي سطل . دو سه بار که روش دست کشيدم ، آبم با شدت بيرون اومد . سر کيرم رو خم کردم تا همش ريخت توي سطل . واي چه باحال . حس خوبي داشتم . سرم رو که آوردم بالا ديدم نيست . فهميدم که رفته دستشويي . چند تا دستمال از رو ميزش برداشتم و خودم رو خشک کردم . ديگه وقت نبود که من هم برم دستشويي . شلوارم رو پوشيدم و سر و وضعم رو مرتب کردم . وقتي که از دستشويي اومد بيرون رفتم طرفش .

  • دستت درد نکنه .

  • خواهش ميکنم .

  • ببخشيد که زحمت دادم .

  • خبه خبه ، چه تعارفي هم ميکنه . بچه پررو .

  • داشتيم ؟

  • نه نداشتيم ، تازه خريديم . هر دو تا خنديديم . بعد يه ماچش کردم و اومدم بيرون . نگاه هاي معني دار جمعيت منتظر که در اتاق انتظار چرت مينداختن رو به ليميت چپ پسرم ( کپي رايت اين کلمه متعلق به پسر عموم هستش ) ماکول کردم و ساکم رو برداشتم و بعد از خداحافظي با منشي از مطب اومدم بيرون . يه نگاه به ساعتم انداختم .10 شب بود . خيابون هم کم کم داشت خلوت ميشد . جون ميداد واسه پياده روي ولي جون شما اصلا ً حسش نبود . يه تاکسي دربست گرفتم و صافتقيم رفتم خونه . تازه يادم اومد که در باره مريضيم ازش نپرسيده بودم که بفهمم بالاخره چيه ؟ حوصله شام خوردن نداشتم ، رفتم تو اتاقم و همونطور که خودم رو ميخاروندم خوابيدم .


صبح که صورتم رو تو آينه ديدم ، وحشت کردم . پر از جوش بود . زود لباسهامو پوشيدم تا برم پيشش ، ببينم دردم چيه . از پله ها اومدم پايين . مادرم و برادرم سر ميز نشسته بودن و صبحانه ميخوردن . ) باز کجا سر صبحي ؟ صبحانه نخورده .امروز که کلاس نداري ؟

  • مگه صورتم رو نميبيني ؟ ميخوام برم دکتر ببينم اينا چي هستن ؟ ) انقد هول نکن . فکر کنم بدونم چيه . ببينم ، خارش هم داره ؟
  • چه جورم . ) خودشه .
  • چي خودشه ؟ ) آبله مرغون .
  • چي ؟ ) آبله مرغون .
  • ولي اينکه مرض که واسه بچه هاست . من ، با اين سنم ؟ ) درسته . و تو هم از شايان گرفتي . شب تولدش . ديگه وا رفتم . حالا با اين سر و وضع چطوري بيرون برم ؟ برگشتم تو اتاقم . تو راه به اين فکر ميکردم که با اين وضعيت عالي سيستم دفاعي بدنم ، که حتي نميتونه جلوي يه ويروس پيش پا افتاده رو بگيره ، من چه خايه ايي دارم که بدون کاندوم کس ميکنم و ايدز و هپاتيت و … ، رو بيخيال ميشم . حالا که دو ، سه رو مرخصي استعلاجي بهم خورده بود ، چه کاري خوشتر ز خواب . رفتم تو اتاقم و دوباره خوابيدم . *

طي چند روز بعدي جوشها خوابيدن و سياه شدن و بعد هم کم کم محو شدن . وقتي که بالاخره رفتم بيرون ، همينجوري داشتم واسه خودم ميگشتم که يهو يه ماشين جلوي پام ترمز زد . ميشناختمش . ماشين خودش بود . يه ميتسوبيشي سفيد . سرم رو آوردم پايين . خودش تنها پشت رل نشته بود . در جلو رو باز کردم و سوار شدم . عينک دودي زده بود و يه شال سياه رو سرش انداخته بود . تو اون حالت نيمرخ چيز زيادي از صورتش معلوم نبود . سلام که کردم ، برگشت و نگام کرد . ميشد دون دون هاي کمرنگ جوش رو روي صورتش تشخيص داد . ديگه نتونستم جلوي خندمو بگيرم .

نوشته: هری پاتر


👍 6
👎 0
113392 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

441732
2014-10-23 14:49:57 +0330 +0330

پفیوز بینیم بابا . چقد زر زدی دهن مارو و خودتو و عمتو سرویس کردی عنتر

1 ❤️

441733
2014-10-23 15:18:16 +0330 +0330
NA

طولانی ولی خوب بود good

0 ❤️

441735
2014-10-23 16:18:26 +0330 +0330

قشنگ بلدی کس شعر بگی آفرین اینم یه هنر که کار هر کسی نیست

1 ❤️

441736
2014-10-23 17:09:30 +0330 +0330

نویسندگیت عالیه ولی اگه ابله مرغونو نمیاوردی بهتر بود !! ضمنا اخرش از خواب پریدی دیدی خواب میبینی !! یادت رفت اینو بنویسی !!

0 ❤️

441737
2014-10-23 17:15:59 +0330 +0330
NA

کسخول ریدی تو اسم هری پاتر…پدرسگ

1 ❤️

441738
2014-10-24 05:22:44 +0330 +0330
NA

ایشالا تیر آهن ١٨ و ١۶ که گفتی ,داغشو تو کون دروغگو بکنن.
فقط کس شر گفتن بلدی. دو امتیاز مثبت واسه عقل کمت

2 ❤️

441739
2014-10-24 05:59:30 +0330 +0330
NA

استعداد ویژه ای تو کس شعر گویی داری.
آفرین

1 ❤️

441740
2014-10-24 09:33:34 +0330 +0330

khily kholi :))

0 ❤️

441741
2014-10-24 12:47:52 +0330 +0330
NA

اگه همه دکترا انقد جنده بودن چی میشد دیوث؟؟؟؟

0 ❤️

441742
2014-10-24 21:03:22 +0330 +0330

یخچال ساید بای ساید ال جی تو کونت اینقد میگن سوپرای دکترا و پرستارا رو نگاه نکید واسه همین چیزاس دکترا دکترن جنده هم باشن بایه مالش کون شوشول تورو نمیکنن دهنشون لوله ی تانک تو کونت

0 ❤️

441743
2014-10-25 13:49:09 +0330 +0330
NA

chobet to konet.

0 ❤️

441744
2014-10-25 16:02:06 +0330 +0330
NA

کل اسپرمای بچه های شهوانی تو حلقت گوه مغز. الاغ جقی جای کل این اسهالا میتونستی بنویسی میخوام کس بگم! باور کن بیشتر افرین میگرفتی تا فوش!
بیشعور انتر شا عباس گوز بوفالو تو دهنت عن توله. یک ساعت داشتم اسهالای تورو میخوندم خاک بر سرت nea

0 ❤️

441746
2014-10-25 19:18:57 +0330 +0330
NA

کس نگو مامله دکتر کیر جوش زده تو کرد تو دهنشو خورد - ای کیرم تو تخیلاتت

0 ❤️

441747
2014-10-26 03:19:50 +0330 +0330
NA

جاروی هری پاتر تا دسته تو کون تو و کس اون خانم دکتر

0 ❤️

441749
2014-11-19 00:49:27 +0330 +0330
NA

عینک هری پاتر تو کونت

0 ❤️

720259
2018-09-28 01:34:04 +0330 +0330

کیر قصاب محلتون تو کص ننت ک دروغ نگی کص ننه،حالا این ب کنار،چرا فک میکنی خیلی شیرین و کصنمکی؟

0 ❤️

739993
2019-01-07 05:35:22 +0330 +0330
NA

کس کش مگه میشه دیوث منم دکترم برا درمان بیا پیشم با از کونت ارضات کنم،کسخر خری پاتر،ابله مرغان ،تو سن 30سالگی عمدتا خودشو بشکل زونا بروز میده و تو سن تو هم عوارضش شدید خواهد بود کلا این بیماری با افزایش سن عوارضش شدیدتر میشه و تا 13سالگی درمان نمیخاد چون عمدتا خفیف و کم عارضه هست بعدشم دوره کمونش بین4تا7روزه کسخل دیشب رفتی جشت تولد توله عموت فرداش گرفتی؟؟؟

0 ❤️

767275
2019-05-14 00:08:33 +0430 +0430

ایول عن آقا عالی بود

0 ❤️