همساده

1393/04/15

اون موقع توی تهران به این راحتی خونه به مجرد نمیدادن ، اللخصوص خونه ای که صاحبش مذهبی هم باشه ،اون روز که زنگ زده بودم صاحبخونه روی موبایلش “یا ایتها النفس…” بود . خلاصه رفتیم ما خونه رو دیدیم صاحابخونه که به مرد میانسال بود (از این مدل ها که میخوان بگن آره ماها چش برزخی داریم و خیلی آروم حرف میزنن و تیریپ نور بالایی میان برا ما) مارو،کلی سوال کرد ازم ، منم کلی سعی کردم احترام بزارم بهش
چند سالته ؟ 22
کارت چیه و …
گفتم برمیدارم ،خونه رو به کسی ندی ، اونم روی حساب چی (نمیدونم) گفت اوکی! داشتم میرفتم پارکینگ رو ببینم که همزمان ایفون زنگ خورد و یه زنو شوهره هم از بخت کیریه من اومدن بازدید خونه . از در پارکینگ که اومدم بیرون ، فورا با یارو تماس گرفتم که وقت هدر نره زنگ زدم گفتم کی قرارداد ببندیم ؟ گفت که من از این خانوم اقایی که اومدن بیعانه گرفتم . اقا ما هر چی بالا اومدیم پایین رفتیم ، زنگ ایفون و زذیم، گوشی رو به کونِ خودمون و کس خار طرف فرو کردیم طرف گفت نه که نه ، من اولویتم با زوج بوده ، اینقدر بهم فشار اومده بود که میخواستم طرف رو با خونه کیری ش بفرستم رو هوا .

فردای اون روز داشتم توی این بنگاه اون بنگاه دنبال جا میگشتم که یهو همون بنگاهیه که اون دیروزی رو بهم معرفی کرده بود زنگ زد گفت ، صاحابخونه اینجا اومده چرا نمیای قرارداد ببندی خلاصه من تو کونم از فرط خوشی ساز دهُلی برپا شد ، طوری که همچون چیتا رفتم به سمت بنگاه . دیدم “حضرت گوز” (با یه لبخند گم ، در عین حال (به نظر من کریه) که همیشه رو چهره اش بود) نشسته روی صندلی جلوی میز بنگاهیه .

من که رفتم تو با سر و خیلی آروم زیر لبی جواب سلامم رو داد یه زره نیم خیز هم کرد (که به نظر من این حرکت یعنی بیا برو تو کونم).
قرارداد رو بستیم و من بابت روز قبلش خودم رو زدم به اون راه . اون خونه هشت تا واحد داشت که من تا اخر روزی که اونجا بودن نفهمیدم که به کیه اون تو ، چون رفت و امدم کم بود و اینکه 1 سال اول همه خیلی محافظه کارانه باهام برخورد میکردن، من حق شارژ مو سر موقع پرداخت میکردم . اسه میومدم و میرفتم ولی باز هم همه باهام سرسنگین بودن . تا یه روز که این نظافتچی ساختمون اومده بود همزمان من داشتم میومدم تو اپارتمان که دیدم جلوی در واساده هی زنگ واحد رو به رویی منو میزنه ، ازم پرسید مدیر ساختمون نیستش ، خانوم پورهاشمی (یه زن حدود 34 یا 35 ساله تقریبا محجبه ، مانتویی بود ولی خوب، پوشیده،! و نمیدونم که شوهر داشت یا نداشت یا چی) ؟

گفتم وایسا ببینم ، بیا بالا حالا . رفتم جلو در واحد رو به روییم ، هر چی در و زنگ زدم فایده نداشت ، از راه پله که داشتم پایین میرفتم دیدم که چقدر کثیفه راهرو . رفتم به یارو گفتم نیست مدیر ساحتمون مثل اینکه گفتم حالا کارتو شروع کن شاید اومد ایشون /. ازش پرسدیم چیزی لازم داشتی بگو خلاصه این رفت و خبری ازش نشد ، خجالتی من رفتم گفتم چیزی نمیخوای گفت چرا اگه اب هست ، رفتم یه پارچ آب با یه کم میوه و یه سری خرت و پرت دیگه تو یه بشقاب براش گذاشتم تو راهرو .

طرف حدود 4 ساعت خودشو تو راه پله گایید ، اخر سرم رفته بود در یکی دو تا از این واحد ها که قبلا داده بودن ماشین شسته بود واسشون (خودش بهم گفت) ولی پول بهش نداده بودن . زنگ منو زد و جریان و گفت منم یه نگاهی به راه پله ها انداختم خدایی ش تمیز شده بود . گفت که اینجا لامپ هاش دو تاش سوخته تاریک بود اگه خوب نشده برا اونه . خلاصه من پول بهش دادم + یه مقدار پول دیگه که بره برا راهرو ها لامپ و خرت پرت دیگه دیگه بگیره.

این جریان گذشت تا بعد یه دو هفته ، یه روز داشتم میومدم که جلوی در ساختمون خانوم پورهاشمی رو دیدم که چند تا نایلون خیلی برزگ دستش بود (من هم تنهایی نمیتونستم بالا بیارم اونارو) که انگار تازه از تاکسی خالی کرده بود. خلاصه دید منو یه احوالپرسی نه مثل قبل سرد و نه خیلی گرم کردیم . من خواستم کمکش کنم که با یه کم من من قبول کرد .توی راه پله با یه حالت جدی ازم کلی تشکر کرد هم بابت کمک هم بابت اون حساب نظافت و لامپا و گفت حتما باهاش حساب کنم .

از اون موقع رابطه من باهاش بهتر شد ،اگه کمکی میخواست میگفت میرفتم کمکش (کارای فنی و اینا) البته خیلی رسمی ، گاهی اوقات هم یا خودش میاورد یا می داد پسرش “امید” غذا میاورد ، امید 12 سالش بود پسر خوب و باحالی بود خوشم میومد ازش .

امید بعضی اوقات میومد پیش من ، خیلی کیف میکرد با مدل زندگیم خلاصه باهاش دوست شده بودم در حد خودش بهش اجازه میدادم با کامپیوتر ور بره . بعضی وقتی با این دختر اون دختر میدادم تلفنی لاس بزنه . کم کم روش به من باز شد و فیلم سوپر میدیدیم با هم . خلاصه هفته ای یکی دو باز پیش من بود .

بهش میگفتم من مشکلی ندارم اگه درستو بخون همزمان . یه روز زود از سر کار اومده بودم حدود 1 بود که اومد اصرار کرد فیلم سوپر بزارم گفتم بعد ناهار اصرار کرد ، قبول کردم داشتیم با هم فیلم سوپر میدیدیم من رو کاناپه نشسته بودم اون رو زمین با فاصله یه متری از تلویزیون . یهو احساس کردم امید جلومه چهار دست و پا جلوم سرش رو به روی زانو هام به برجستگی روی شلوارم با چشماش اشاره کرد و خیلی شهوت الود گفت میشه بخورمش ؟

من ناخود اگاه دستم بلند شد محکم زدم تو گوشش ، گفتم خفه شو کثافت ! دستشو گذاشت رو صورتش شروع کرد گریه کردن ، عصبانی شده بودم ،خوب من من اصلا از پسر خوشم نمیومد ، اصلا گِی مِی تو کارم نبود ، حالم بهم میخورد از کل این قضایا ، با رفقا ما 100 فیلم با هم دیده بودیم ، اگر کاری میکردیم فقط تو کار جنس مخالف بودیم . بهش گفتم من به تو راه دادم چون خودم هم سن تو بودم خیلی برام خوب میشد اگه میفهمیدم یه دوست دارم که باهام ردیفه و بچه نمیبینه منو .

همین که نشسته بود گریه میکرد ، به خاطر حرفی که زده بود ناخوداگاه شروع کردم به بر انداز کردنش ، امید یه قیافه پسرونه خیلی خوشگل داشت ، دوست داشتنی و باحال بود . دوباره تو چشم نگاه کرد گفت من خیلی ازت خوشم میاد . فقط همین به دفه بزار بهش دست بزنم . من نمیدونستم چی بگم . تو دلم گفتم میزارم رفاقتی دست بزنه بعد خوشش نمیاد میزاره میره. دید من هیچی نمیگم اومد جلو ازم پرسید باشه ؟ دستشو رو صورت و گوشم گذاشته بود ، دستش برای دست یه پسر نرم بود . اون یکی دستشم برد رو شلوارم و اروم کیرمو میمالید و شروع کرد به باز کردن دکمه های شلوار جین من . از رو شرتم دست میکشید به کیرم میگفت جوون چه بزرگه !!
کیرمو از تو شرتم در اورد تا دید گفت جونن چه خوشگل و خوردنیه … (از اینکه تو این سن این جوری ادا اطفار بلده هم تعجب کرده بودم هم خیلی تحریک شده بودم با اینکه سعی میکردم نشم). شلوارمو تا زانو با شرتم کشید پایین به زحت زانو هامو از هم باز کرد اومد بینشون در حالی که با دشتش هی کیرمو میمالید و ناله میکرد سرشو برد پایین و شروع کرد اروم با نوک زبونش به تخمام میکشید ماهیچه های کمرم هی با این کارش شل و سفت میشد یه احساس قلقلک همراه با لذت توی همه جام میپیچید احساس میکردم کیرم هی سفت تر و سفت تر میشه نگاش نمیکردم اصلا ، اروم سرمو چرخوندم ببینم چه میکنه تو چشام نگاه کرد و گفت “جون این چیه دارییییی” و همزمان از همون پایین شروع کرد از زیر تخمام و زیر کیرم زبونش رو به سمت بالا کشید و شروع کرد به چرخوندن نوک زبونش به دور سر کیرم یه بار اینکارو کرد و تو چشام نگاه کرد گفت جون دوست داری ؟؟ دیدی دوست داری؟ گفتم این ساک زدن رو از کی یاد گرفتی پدر سوخته گفت “از مامانم” یهو من چشام گرد شد داشت سرشو برمیگردوند رو کیرم که یهو صدای زنگ در اومد .

نمیشد باز نکنم چون مامانش میدونست پیش منه . سریع پوشیدم ، فیلم بدون اینکه قطع کنم از پلیر زدم رو شبکه “بی بی سی انگلیسی که بعضی اوقات میزاشتم امید نگاه کنه برا زبان” روشن درو باز کردم درو مامانش گفت که بره ناهار بخوره ، گفت که میخواد با من بخوره مامانش یه نگاه کرد ازم پرسید غذا دارید اصلا شما ؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت بیاید با امروز رو پیش ما .

منتظر شد امید پاشد رفت با مامانش ، من رو هم همینجوری برد . اولین بار بود که میرفتم خونه شون برای ناهار یا شام ، در حین غذا خوردن ساکت بودم ، خوشبختانه سکوت من یه چیز عادیه برای همه چون کلا زیاد حرف نمیزنم ،.همش تو فکر امید و ساک زدنش بودم و حرفی که زد، اصلا تا به حال تو این وادی ها دی مورد مامان امید فکر نکرده بودم . مطمئن بودن شوخی کرده حتما داغ بوده اون موقع . چون من تا به حال ندیدم مامان امید با مردی بیاد و بره ، میدونستم خیلی جدیه با همه .

اون روز گذشت ، امید و مامانش فردای اون روز رفتن برای 15 روز مسافرت . روزی که برگشتن هم من نبودم تا چند روزی . کلا یادم رفته بود این قضیه تا اینکه یه روز امید رو تو پارکینگ دیدم اومد از دور بغلم کرد . شروع کردیم صحبت از مسافرتش و حرفای دیگه توی پله ها که میومدیم همش به شلوارم نگاه میکرد تا رفتیم تو . دستشو اورد نزدیک گفت دلم براش تنگ شده . گفتم باز شروع کردی گفت توروخدا اذیت نکن از همون جلو در شروع کرد باز کردن دکمه مو بو میکرد کیرمو میمالید به صورتش ، جون جون میگفت ، جلوی در بودیم ترسیدم کسی بشنوه کندمش از خودم با اینکه نمیخواستم رفتم جلوتر جلوی اپن باز نگه ام داشت جلوی پام زانو زده بود شلوارم تا زانو پایین بود شروع کرد به خوردن، دستشو روی باسنم گذاشته بود تخماممو با ولع میخورد خودشو میچرخوند همش دوباره جداش کردم رفتم رو کاناپه اینبار دوباره از کیرم اورد بالا زبونشو سرشو کرد تو دهنش . همونطور که میخورد نگام کرد بریده بریده گفت جون خوب میخورم کیرتو ؟
با سر اشاره کردم آره ،نفسمو بند آورده بود ، میدونست با کیر باید چیکار کرد.اروم پاشد باسنشو به سمتم کرد ، گفت دوست داری این تو بکنی ، تو کون خشگلم؟ "گفتم نه من از پسر خوشم نمیاد (اصلا فکرشم نمیکردم تا اینجا پیش بره). خیلی عجیب بود که این یهو اینجوری شده باشه ،ازش پرسیدم با کس دیگه هم اینکارو کردی ؟ گفت اره ! گفتم کی ؟ گفت یکی از دوستام پارسال تو مدرسه ، گفتم: ساک هم میزنید برا هم از کجا اینقدر خوب یاد گرفتی گفت از مامانم دیگه !
گفتم : مامانت ؟ (فهمید که خیلی چیز عجیبیه این برای من)
گفت اره (با تعجب فراوان گفتم چی؟) نشوندمش کنارم شروع کرد به تعریف کردن ، یه مدت بعد از اینکه بابام رفت ، مامانم فهمید با اون دوستم از این کارا میکنیم ، دعوام کرد . من همش گریه میکردم که مامانم بغلم میکرد ازم میپرسید چته ، تا اینکه گفتم بهش چی دوست دارم ، مامانم خیلی ناراحت بود ، یکی دو بار هم پیش روانپزشک برد منو ، یه روز منو برده بود حموم ازش در مورد چیزای مختلف پرسیدم ، مامانمم پرسید که من جدی دوست دارم کسی تو پشتم چیزی کنه ، گفتم اره مامانم منو برگردوند و شرتمو پایین کشید سوراخمو نگاه میکرد و با انگشت بهش میکشید من که حشری شدم کم کم توش انگشت کرد .(وقتی تعریف میکرد به کیرم که بعد از اینکه از دهنش جدا شده بود خوابیده بود نگاه میکرد که داره تکون میخوره دوباره از تعریفاش ، پس با جزئیات بیشتری تعریف میکرد ) میدید که دولم سیخ شده میمالیدش برام و بعضی وقتها هم تخمامو تو دهنش میکرد تا ارضا میشدم ، بعد ها کامل کیرمو ساک میزد واسم که من سریع ارضا میشم همیشه ، بعد از یه مدت فهمیدم مامانم خودش خیلی تحریک میشه با ساک زدن واسه من دستشو تو شرتش میکرد و کسشو میمالید ازم خواست که بکنمش ، منم میکنم ولی مامانم خیلی حشریه من سریع ارزا میشم ، مامانم چون ناخن هاشو گذاشته بلند شده یه کیر مصنوعی کوچیک هم گرفته منو باهاش میکنه سوراخمو میلیسه ، تو کونم میکنه کیرمو میخوره تا ارضا بشم . من با مامانم در مورد کیر های تو فیلم ها و مرد های خوش قیافه خیلی با هم حرف میزنم ، مامانمم بعضی وقت ها یه چیزایی میگه .

کیرم از صحبتهاش خیلی سیخ شده بود ، یهویی برگشتم بهش گفتم به مامانت گفتی با من اینکارارو میکنی ؟ گفت نه
اروم دستشو اورد رو کیرم دوباره گرفتش ، وقتی داشت میخورد من مامانشو تو ذهنم مجسم کردم ، تازه یادم افتاد که مامانش چه زن خوشگلیه .

یهو از دهنم پرید گفتم:من میخوام مامانتو بکنم . یه لحظه امید ساکت شد و کیرمو ول کرد ،نفهمیدم ناراحت شد یا چیز دیگه . بعد از یه مکث طولانی گفت: تو مثل داداش من میمونی ،ولی مامان من با کسی ندیدم تا حالا از این کارا کنه یکی دو بار بهش گفتم عصبانی شده ، اون اقایی هم که قبلا جای شما بود میخواست با مامانم عروسی کنه ولی مامانم نمیخواست . ( البته فهمیدم اون اقا کسی نبوده جز صاحابخانه دیوث اینجانب) امید گفت من یه نقشه دارم که میتونیم این کارو بکنیم با هم . یه روز که فرصت مناسب بود میگم بیا .

فردای اون روز من رفتم مسافرت تا 2 هفته نبودم ، وقتی برگشتم خبری از امید نبود . تا اینکه یه روز حول و حوش ساعت 4 و نیم بود که داشتم میرفتم تو اپارتمان که امید جلو در بود اومد پیش من گفت سریع بیا کلی زنگ زدم بهت موبایل که جواب نمیدی ، رفتم بالا گفتم چی شده ، به زور منو برد تو خونه شون گفت برو تو حموم ، گفتم چی ؟
گفت برو تو حموم مگه نمیخوای مامانو ؟

من گیج شده بودم فکر کردن مامانه تو حمومه میخواد منو بفرسته ، به زور اومدم بیرون ، امید اومد دنبالم ، گفتم یا میگی داستان چیه یا نمیخوام ، گفت بابا خره مامانم تا چند دقیقه دیگه میاد خونه من یه داستان بهش میگم که تو اومدی خونه ما بری حموم بعد مجبورش می کنم که بکنمش ، بعد در این حال تو از تو حموم بیا بیرون و تو اون حال دیگه نمیتونه کاری کنه .

دیدم نقشه اش افتظاحه با این حال وسایل رو برداشتم که برم حموم اونا (گفتم نهایت نمی کنم کاری) ، شانس ما هم تو راه پله داشتن اسباب طبقه بالارو میبردن . صاحابخونه طبقه بالا هم این وسط راهرو واساده بود (از تو چشمی میدیدم) .

وقتی خلوت شد داشتم میرفتم از شیشه راه پله دیدم مامان امید از تو حیاط داره میاد ، بدو بدو رفتم تو حموم . 1 دقیقه نشد صدای در اومد . مامان امید اومد تو من شیر حموم رو باز کرده بودم، اب رو هم گذاشته بودم بریزه رو لبه لگن که صدای دوش یکنواخت نباشه ولی خودم پشت در تو رختکن گوش واساده بودم . امید به مامانش سلام کرد ، صدای نایلون ها میومد که به هم سابیده میشد معلوم بود خرید کرده . گفت سلام عزیزم دلکم بستی میخوری ، صدای نایلون ها و در یخچال میومد ، یهو گفت امید دوش حمومو چرا باز گذاشتی ، صدای پای سریع اومد که داشت به حموم نزدیک میشد .

امید یهو گفت ، اقا فرزاد حمومه ، مامانش گفت : ها ؟
امید گفت : غروب میخواد بره جایی ، حمومش خرابه . از من پرسید منم گفتم باشه خیلی عجله داشت . شما هم موبالتو نبردی که زنگ بزنم . اروم گقت : نباید میزاشتم بیاد ؟ گفت نه عزیزم کار خوبی کردی . بعد صدا اومد :
ا چیکار میکنی امید ؟
مگه نمیگی کسی تو حمومه ،
نه اون تازه رفته فعلا در نمیاد ، یه کم مامان ، خیلی دلم میخواد . یهو صدای پا اومد پشت در و در زد “اقا فرزاد”

من در دوم حموم رو باز کردم رفتم تو حموم گفتم “شرمنده خانوم کریمی ، مزاحم شدم” . گفت : “نه اقا فرزاد ، خواستم ببینم چیزی لازم نداری؟” گفتم نه “همه چیز آوردم”. دیگه چیزی نگقت . من در حموم و بستم اومدم تو رختکن ، از پسرش پرسید حتما الان باید چیز کنی ؟ کی رفت تو حموم ؟ امید : قبل از اینکه بیای شما . مامانش میگفت: عزیزم حالا چیشده اینقدر مهربون شدی واسه مامانی . مامانش:فقط زودا این معلوم نیست کی از حموم در میاد آبرومون میره .
خیلی دلم میخواست ببینم دارن چیکار میکنن ولی صداشون دور شد رفته بودن تو اتاق خواب آروم لباس هامو در اوردم با شرت از در حموم اومدم بیرون ، در های حموم معمولا به خاطر رطوبت همشون سر و صدا دارن ، به خاطر همین کون من پاره شد تا بی سر رو صدا بیام بیرون . اومدم در اطاق ، تو رو نگاه کردم ببینم چه خبره . امید لبه تخت نشسته بود مامانش پشت به در بین پاهاش نشسته بود کیر امید رو که من نمیدیدم چقدر رو داشت میخورد و هم زمان قربون صدقه اش میرفت . فدات بشم دلت مامانی رو میخواست ، امید داشت سعی میکرد مانتو مامانشو دراره ، مامانش همیشه مانتو های آزاد میپوشید ولی باز هم از زیر معلوم بود که باسن بزرگی داره ، کم کم هیکل مامانشو داشتم میدیدم . زنونه ، قد بلند ولی پر پر پیمون بود .مامانش کیر امیدو ول کرد شروع کرد به در اوردن مانتوش که من خودمو قایم کردم . دوباره برگشتم دیدم مانتوشو پوشیده ، ولی سوتینشو در اورده و داره شلوارشم در میاره ، واقعا این صحنه جذاب بود . امید منو دید با ابروهاش خیلی جدی اشاره کرد نه (هنوز نیا).

مامانش باسن خیلی خوشگل و رون های چاقی داشت که منو داشت عین آهن ربا میکشید به خودش . مامان امید امید رو تخت گذاشت

دوباره شروع کرد به خوردن کیر کوچولوی امید . لیس میزد و همشو با تخم هاش میکرد تو دهنش ، یهو امد گفت مامان الان میادا میخوام بکنم توش ، مامانش گفت جوننن. و نشست رو کیر امید که شاید 10 سانت میشد ، امید مامانشو بفل کرد و محلم میکوبید تو کسش گفت مامان دوست داشتی الان یه کیر کلفت بود به جای کیر من ؟
مامانش گفت آآآررره ، اخخخ نگوو . امید برگشت به من یه نگاهی کرد ، من رفتم تو مامانش سرش رو سینه امید بود . این لحظه مثل این میمونه که چند تا غذا خوشمزه قراره واست بیارن اون وست سفره یه چیزایی هست که خیلی خوشمزه اس موندی اینارو بخوری نه صبر کنی اونارو بخوری.

ادامه…

نوشته: denverdonald


👍 5
👎 0
90923 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

426027
2014-07-06 04:44:01 +0430 +0430
NA

قشنگ بود بنویس

0 ❤️

426028
2014-07-06 05:17:21 +0430 +0430

Hihi kheily bahal bood benevis bevinim be koja khatm m8she :D

0 ❤️

426029
2014-07-06 06:10:11 +0430 +0430
NA

کی مینویسی؟

0 ❤️

426030
2014-07-06 07:18:12 +0430 +0430
NA

شبیهشو قبلا خونده بودم

0 ❤️

426032
2014-07-06 07:35:35 +0430 +0430
NA

1خوب بود ادامه رو بنویس

0 ❤️

426033
2014-07-06 08:15:59 +0430 +0430
NA

ریدی دیوث تکراری بود

0 ❤️

426034
2014-07-06 09:46:10 +0430 +0430
NA

میگم علی الخصوص و خوب نوشتی.
اللخصوص.
خلاصه انسان همیشه باید نواوری داشته باشه دیگه.

لت وپار

0 ❤️

426035
2014-07-06 09:59:32 +0430 +0430
NA

این دیگه همه داستان های حروم زاده بازی رو جمع کرده در یک داستان. گی و خیانت و محارم. خاک بر اون سر ابلهت کنن مردک احمق . ننویسی بیشعور . ننویس.برو جقتو بزن .اینکارا زوده برات .اشغال

0 ❤️

426036
2014-07-06 10:30:17 +0430 +0430
NA

خيلي قشنگ
سريع ادامه بده
منتظرم

0 ❤️

426037
2014-07-06 12:08:39 +0430 +0430
NA

کسکش با این داستانت جقی خواهرتو گاییدم مامان دوست داری بده مامانتو بکنم بشین لذت ببر

0 ❤️

426038
2014-07-06 15:08:06 +0430 +0430
NA

تا اللخصوص بیشتر نخوندم

0 ❤️

426040
2014-07-06 15:49:39 +0430 +0430
NA

یکم تغیرش دادی ولی همون داستان قبلیه
ادامشم این میشه>>>از پشت میکنی مامانشو>>اولش مامانه شوک میشه بعدا راه میاد باتون :|
داستان تکراری نزارین :|

0 ❤️

426041
2014-07-06 16:16:27 +0430 +0430
NA

هرچی که بود نباید بی انصافی کرد. خدایی خوب نوشته بودی و بی غلط.

0 ❤️

426042
2014-07-06 16:57:19 +0430 +0430
NA

کیر تو روحت تازه داشت جزاب میشد اح بد زدی تو حالم.زود بنویس بقیشو

0 ❤️

426043
2014-07-06 17:08:37 +0430 +0430
NA

داستانت خوب بود .دوست دارم ادامشو بخونم…

0 ❤️

426044
2014-07-06 17:39:01 +0430 +0430
NA

سعی کنی مغزت بیشتر کار می کنه
جغی بیچاره

0 ❤️

426045
2014-07-06 21:37:04 +0430 +0430
NA

تمامه مغزتو…ان گرفته

ستاد شناسایی تومور انی

0 ❤️

426046
2014-07-07 03:06:55 +0430 +0430
NA

کیر تو کونت تازه داشتم حشری میشدم

کیر زدی به حالمون
بقیشم مینوشتی بعد میذاشتی

اخه چرا با احساسات پاک من بازی میکنید lol

0 ❤️

426047
2014-07-07 03:16:06 +0430 +0430
NA

بنويس ادامشو قشنگ بود.

0 ❤️

426049
2014-07-07 04:41:31 +0430 +0430
NA

دمت گرم بینویس بینویس …

0 ❤️

426050
2014-07-12 10:17:00 +0430 +0430
NA

خوب بود بقیش رو هم بنویس

0 ❤️

563076
2016-11-02 03:21:10 +0330 +0330
NA

خیلی کنجکاوم بدونم ;
این سایت متعلق به کیه؟
هزینه هاش مثل هزینه برنامه نویسیش ، بروز کردن و مدیریتش که مطمئنم کار یه تیم باید باشه ، هزینه سرور و… از کجا تامین میشه؟
از اونجایی که بر خلاف ما بقیه کشورها تو هیچ کشور فارسی زبونی نمیشه با اداره همچین سایتی درآمد زایی کرد و درآمدی از قبایل فعالیت های تبلیغاتی نداره پس هدف نهایی راه اندازی … پشتیبانی و توسعه مداومش چیه؟
ادمین جایی هست بتونم اینارو بفهمم؟

0 ❤️