همسایه باحال من (1)

1391/10/14

با سلام به دوستان عزیز شهوانی اسم من سیاوش 32 سالمه کرد هستم و بچه غرب کشور و خاطره ای که میخوام واستون تعریف کنم بر میگرده به 4 سال پیش. داستان از اونجایی شروع شد که بدلیل شغلم (مهندسی عمران) مجبور شدم برای کار به جنوب کشور برم یه چند سالی رو تنها جنوب بودم و هر ماه میومدم به خانوادم سر میزدم تا جایی که از طرف شرکتی که براشون کار میکردم منتقل شدم به یکی از شهرهای بندری جنوب کشور، تو این مدتم بدلیل دوری خانواده ماهیانه فقط موقع مرخصی هام سکس داشتم.
وقتی رفتم تو اون شهر بندری بعد از یک ماه دیدم جای خوبی و میتونم خانوادم رو بردارم بیارم اونجا بهمین خاطر شروع کردم دنبال خونه پیدا کردن واسه خودم، بعد از چند مدت گشتن تو یه جای خوب اون شهر یه خونه دو طبقه پیدا کردم که طبقه بالاش یه زن و شوهر جوان زابلی اجاره کرده بودن که پسر 2 ساله هم سن بچه من داشتند، من بعد از چیدن واسیل خونه رفتم و با خونوادم برگشتیم اونجا، روزها به همین منوال میگذشت و من اصلا توجهی به همسایه بالا نداشتم فقط یه چند باری شوهرخانم طبقه بالا رو که اسم خانمش پریسا بود رو دیده بودم، یه چند باری هم پریسا واسه احوال پرسی پیش خانمم اومده بود که بعدا برام تعریف کرد.
یه شب که از سر کار برگشتم خانمم گفت که پریسا اینجا بوده و کلی با هم حرف زدند و گفته که شوهرش مریضه و اونها هم درگیر مریضی اون هستند خیلی از زندگی خصوصیش گفته بود که به خاطر طولانی شدن داستان من بیخیال میشم ولی این رو بگم که شوهر پریسا تو یه سازمان کار میکرد که حراست گیت ورودی اون بود و بخاطر کارش مجبور بود یه شب از 12 تا 8 صبح بره و شیفتهای بعدیش 8تا4 و 4 تا 12 شب در دو روز بعدی بودیعنی پریسا خانم هرهفته دو سه شبی رو تنها بود، بعد شنیدن این اطلاعات خانمم اضافه کرد که اصلا ازش خوشم نمیاد احساس میکنم خیلی جلفه، منم بدلیل اینکه خانمم شکاک بود پیش خودم کفتم شاید دوباره پیش خودش خیال بافی کرده، اینم بگم زندگی سکسی ما خیلی عالی نبود چون همسرم آدم سرد مزاجی بود ولی بدلیل اینکه بعد از دو سال زندگی مشترک منم رفته بودم جنوب تقریبا برام عادی شده بود و به این نوع زندگی عادت کرده بودم و خداییش هم من اصلا بفکر خیانت و … نبودم.
روزها گذشت و یه روز من که از سر کار برمیگشتم دم در شوهر پریسا رو دیدم که منتظرش بود بیان برن بیرون منم بعد از سلام رفتم بالا تو راه پله نزدیک دم در خونه مون پریسا اومد پسرشم باهاش بود سلام گرمی کرد و بعد از احوالپرسی گفت هر کاری داشتین شما چون تازه اومدید این شهر ما در خدمتیم، وقتی داشت حرف میزد تو چشام زل زده بود و یه لبخندی رو لبش بود بعد اتمام حرفامون رفت پایین من رومو برگردوندم که نیگاش کنم دیدم اون زودتر از منم روش رو برگردونده بود و داشت نگاه میکرد یه لحظه تو چشم هم ذل زدیم و اونم با یه لیخند و تکون سر ازم خداحافظی کرد.
از خودم و پریسا بگم، پریسا یه زن 24 ساله سبزه با قدی متوسط و سینه های خوش فرم که از زیر مانتوش زده بود بیرون و یه کون تراشیده نسبت به هیکلش گنده و خیلی حشری بود منم قدم 180 و چون بدنسازی کار میکردم هیکلم بدک نبود بچه هام میگفتن که خوش تیپی، بعد اون ماجرا یه جورایی مور مورم میشد وقتی میدیدمش و اونم موقعهای که شوهرش نبود و میدونست منم خونم به بهونه های مختلف میومد خونه ما تا تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم ولی هر چی دنبال شمارش تو گوشی خانمم گشتم پیداش نکردم یه روز عصر با همکارم که اهل تهران بود و با خانمش مثل ما اومده بودن اونجا از سر پروژه بر میگشتیم که خانم من زنگ زد و گفت نیا خونه و چون من خونه مهندس هستم خانمش با اصرا میگه که شام رو باید اینجا باشید، اون شب شیفت شوهر پریسا بود به فکر رسید برم خونه و به یه بهونه ای برم دم درشون و جریان رو بهش بگم که دیدم کلیدام رو فراموش کردم و این دوست سیرشمم باهامه حالم گرفته شد و با دوستم رفتیم خونه شون بعد از شام دوستم گفت کاش وقتی میومدیم از آب شیرین کن آّ میگرفتیم(دوستان جنوبی میدونن که جنوب آب لوله کشی شهری نداره یا اگه داشته باشه قابل شرب نیست) منم گفتم ما هم آب لازم داریم و به این بهانه کلید خونه رو از خانمم گرفتم و با ماشین من رفتیم خونه ما که 20 لیتریهای آب شیرین رو بیارم به دوستم گفتم شما تو ماشین بمون من الان میام، پریدم رفتم خونه خودمون و 20 لیتریها رو آوردم قلب داشت از سینم میزد بیرون یه نفس عمیق کشیدم و رفتم طبقه بالا در زدم و آقای … شوهر پریسا رو صدا کردم (البته میدونستم که خونه نیست) پریسا اومد در رو باز کرد از تعجب شاخ درآوردم آخه چادر سرش نکرده بود و همین جوری اومده بود دم در یه شلوار چسبون تنگ تنش بود که کونش اونو پاره میکرد تیشرتش هم سینه اش باز بود و قشنگ سوتین مشکیش رو میشد دید وای خدای من چه موهای بلند ونازی داشت مشکی،صاف و تا نزدیکیهای لمبره های کونش اومده بود به ته ته پته افتادم سلام کردم گفتم ببخشید آقاتون خونه تشریف دارند که گفت نه سر کار هستند آخه امشب شیفتشونه، دلم رو زدم به دریا و بهش گفتم پریسا خانم من میخوام باهاتون خصوصی صحبت کنم میتونم شمارتون رو داشته باشم که گفت چرا نمیفرمایید تو دم در بده(داشتم از استرس میمردم) که من گفتم آخه دوستم دم در منتظره و باید برم بچه هام رو هم بیارم که تازه فهمید من تنهام، برگشت گفت باشه سیاوش خان این شمارم ولی فردا بین ساعت 11 تا 12 تماس بگیر وقتی اینو گفت دیگه حدس زدم خودش هم فهمیده جریان از چه خبره و خداحافظی کردم و رفتم. اون شب وقتی برگشتم خونه تا صبح بخاطر فکر و خیال فرداش خوابم نبرد. بالاخره روز و ساعت مقرر فرا رسید ساعت 11:30 بود که بهش زنگ زدم گوشی رو برداشت و بعد از احوالپرسی شروع کردم به مخ زدن که من ازتون خوشم اومده و … از این حرفها که نذاشت حرفم تموم بشه و گفت کاش که از خدا یه چیز دیگه میخواستم گفتم چطورمگه گفت آخه روز اولی که اون پایین داشتید اسباب کشی میکردید تو رو دیدم و با خودم گفتم که ممکنه من حتی واسه یه ساعت هم که باشه با اون مرده(منظورش من بودم) دوست بشه، تازه گفت چندین بار به خانمتون گفتم خوش بحالتون آقا سیاوش خیلی خوش تیپه تازه 2 هزاریم افتاد که خانمم چرا بهش میگفت جلف و ازش خوشش نمی اومد، بعد از کلی حرف زدن قرار فرداش رو گذاشتیم که من برم پیشش تو خونه آخه شوهرش شیفت 6 تا 4 بعدازظهر بود البته ما هم ساعت کارمون از 6 شروع میشد و چون خودم سرپرست کارگاه بودم به همکارام گفتم من داخل شهر کار دارم و دیر میام شما صبحونتون رو بخورید، اون شب قبل از خواب رفتم حموم و به خودم و سیاوش کوچولو یه حال اساسی دادم از کیرم بگم که کیر من 20 سانتی میشه و نسبتا کلفت هم هست، شب رو تا صبح فقط به فکر پریسا بودم و بالاخره روز موعود فرا رسید و من ساعت 6 از خواب بیدار شدم و پس از رسیدن به خودم و پوشیدن لباسهام رفتم بیرون (خانمم و پسرم تا 10 و 11 صبح از خواب بیدار نمیشدن) قبلش صدای بیرون رفتن شوهر پریسا و بستن در پایین رو شنیده بودم منم رفتم پایین و محکم درو بستم تا اگه احیانا همسرم بیدار بوده مطمین بشه من رفتم. تو کوچه زنگ زدم به پریسا با یه حالت ناراحت و دلخوری گفت پس چرا رفتی بیرون منم گفتم این فیلم بود در واحدتون رو باز کن که اومدم، دوباره رفتم خونه در رو یواشکی باز کردم و بدون سر و صدا رفتم جلوی در خونه پریسا اینا…
دوستان اگر خوب بود بگید که تو قسمت دوم نحوه کردن کوس و کون پریسا و ماجراهای بعدیش رو تعریف کنم

نوشته: سیاوش


👍 0
👎 0
50532 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

350655
2013-01-03 20:55:41 +0330 +0330

والا داستانت یکم چیز بود چیز دیگه
بزار یبا دیگه بحونم

0 ❤️

350656
2013-01-03 23:07:34 +0330 +0330

تو مهندس گوه هم نیستی بدبخت فلک زده

چون اگه مهندس بودی برای جامعه مهندسی ارزش قایل میشدی و تراوشات ذهنیت رو اینجا خالی نمیکردی

اگر هم خیانتی کردی اینجا نمینوشتی و آبروی مهندس های گل رو نمیبردی چلقوز

که خداییش به فکر خیانت نبودی هان؟ گوه خوردی مرتیکه الاغ

به جای این مزخرف بازیها کمی مرد باش آشغال …بویی از مردی و مردونگی نبردی

احمق الاغ چرا به همسرت خیانت کردی

مرتیکه تنوع طلب …هرزه های بلهوس

به اسم مهندس اینجا نرین آشغال

وگرنه خودم میام بالا سر خودت و اونایی که ازت حمایت میکنن

و در آخر …سزای خیانت رو میبینی بدبخت

زنت چنان بهت خیانت کنه که خودتم خبردار بشی ولی هیچ گوهی نتونی بخوری …چون چیزی که عوض داره گله نداره الاغ


هرکه باشد نظرش در پی ناموس کسان

پی ناموس وی افتد نظر بلهوسان

عاقبت دست در آغوش نگارش ببرند

هرکه یک بوسه ستاند ز لب یار کسان

خلاص

0 ❤️

350657
2013-01-04 10:48:14 +0330 +0330
NA

خیلی بی ناموسی چرا با ابروی مردمان خون گرم و با حیای جنوب بازی میکنی جنوب کشور که لوله کشی دارن بوشهر و بندرعباس که مطمئنم چون خودم جنوبی هستم مردم زابل هم که بسیار مردم نجیبی هستن
برو گمشو دیگه هم به جنوبی ها توهین نکن

0 ❤️

350658
2013-01-04 13:13:36 +0330 +0330
NA

ghoromsagh khob hamasho migofti dg

0 ❤️

350659
2013-01-04 16:05:30 +0330 +0330
NA

نمیدونم چرا همه مردایی که دارن داستان مینویسن خوش تیپن و شوهر زنهایی که باهاشون سکس میکنن بی ریخت و بته خیار…!
اینجور نیست؟!

0 ❤️

350660
2013-01-04 16:10:25 +0330 +0330
NA

مهندس جان ریدی…
نمیدونم چرا همه مردهای داستانها خوش تیپن و کیرهای بلند و هیکل توپ و … و شوهر زنهایی که میخوان باهاشون سکس کنن بی ریخت و گلابی و هالو و …
نه…؟!

0 ❤️

350661
2013-01-04 17:33:52 +0330 +0330
NA

آدم کون سگ رو ليس بزنه بهتر از اينه که از زابولي جماعت شماره بگيره. خاک تو سرت…

0 ❤️

350662
2013-01-04 18:28:54 +0330 +0330

تو سیکل هم نداری کسکش

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها