همسایه ها (۱)

1399/10/04

لباسام رو عوض کردم، کتری رو از روی شعله برداشتم که چایی دم کنم،دسته کتری کنده شد .افتاد روی گاز و برگشت روی خودم . خودمو کشیدم عقب ولی باز مقداری آبجوش ریخت روی رونم . جیغی از ته دل کشیدم و ولو شدم توی آشپز خونه. پریا با ترس و اضطراب از اتاقش اومد بیرون ولی می ترسید بیاد جلو و گریه میکرد.خودمم نمیتونستم باید چکار کنم ! صدای زنگ در اومد، پریا باز کرد . دختر همسایه که از جیغ و داد ما ترسیده بود.چی شده خاله.وای سوختم مژده !!!مژده هم سریع به باباش گفت.آقای کمالی هم بدون معطلی، با سلام اومدتو چی شده مریم خانم؟ با اشاره به رونم ،آب جوش ریخت روم ! چند تا پارچ آب سرد ریخت روی پام و بدون حرفی، دستش رو برد سمت شلوارکم ،مریم خانم اجازه بدید این بدترش میکنه و کشید رو به پایین . تا بخوام مقاومتی کنم،تا روی زانوم کشید !!وای خاک بسرم،عجب گندی زدم!! کلا سوختگی رو فراموش کردم! اصلا وضع مناسبی نداشتم .تاب یقه گشاد وشل که نیمی از سینه هام مشخص بود وشلوارک پوشیده بودم که زیرش نه شرت داشتم نه سوتین .آلان هم کوسم مثل تابلو جلوی چشماش بود .مغزم هنگ کرده بود، بشدت از دستش عصبانی شدم !دلم میخاست بایک چیزی بکوبم توی سرش و از خونه بندازمش بیرون! ولی اون داشت کار خودش رو میکرد .خدا رو شکر مریم خانم :نترسید ،چیز خاصی نیست نیاز به بیمارستان نداره!!حوله آشپز خونه که به درب کابینت آویزون بود رو برداشت وانداخت روی کوسم و با انگشتاش دور محل سوختگی رو بررسی میکرد .دوباره بدونه اجازه تابم رو زد بالا ،روی شکمتون که نریخته؟با غیظ تابم رو کشیدم پایین ،نه فقط روی پام ریخته! یک دستشو انداخت زیر زانوهام و دست دیگش روانداخت دورکمرم، بغلم کرد و برد روی مبل . پماد دارید توی خونه؟ عصبی بودم و با خشم گفتم نه خیر!! .خوشبختانه مژده ،پریا رو برده بود توی اتاق وچیزی نمی دیدند!خودش رفت رو تختی رو برداشت انداخت روم ، بهتره چیزی نپوشید .بذارین هوا بخوره اگر هم درد داشتید فقط بگیرید زیر آب سرد .صدا زد مژده بابا ،کمک پریا جون آشپزخونه رو تمیز کن ،بعد بیا .در حال رفتن:مریم خانم خدا رو شکر به خیر گذشت اگر کاری یا خریدی داشتید به من بگید و رفت سمت درب .بجای تشکر با صورتی برافروخته و عصبانیتی که از صدام موج میزد : ممنون همه چیز هست ،لطفا درب رو پشت سرتون ببندید !!عملا داشتم بهش توهین میکردم ولی اون ،لبخندی زد :چشم،و رفت بیرون و در رو بست. بغضم ترکید سرم رو کردم زیر روتختی و زدم زیر گریه .نیمساعتی گریه کردم تا کمی آروم شدم .مژده هم داخل آشپزخونه رو جمع کرد و رفت. دوباره سوزش پام شروع شد .بلند شدم کشون کشون و اشک ریزون رفتم توی حموم وآبسرد رو باز کردم و گرفتم رو پام تا مقداری آروم شد و برگشتم . صدای زنگ آومد. باز کردم ،خودش بود خیس آب شده بود. با خشم گفتم بفرمایید؟ .ببخشید مریم خانم دوباره مزاحم شدم رفتم براتون پماد گرفتم ! از این که زیر بارون کلی راه رفته تا پماد خریده برام ، خجالت کشیدم .روم نمیشد نگاش کنم ، تشکر کردم و درو بستم . ولی باز هم احساس خیلی بدی داشتم .راستش بعد از این که بابای پریا خبر مرگش از زندگیمون رفت ، چندتایی خواستگار رو رد کرده بودم وتمام فکرم معطوف به بزرگ کردن پریا بود و از مردها دوری میکردم .ولی حالا احساس میکردم یک آدم وقیح، توی خونه خودم بهم توهین کرده. چند روزی بهم ریخته بودم، حتی حال کار کردن نداشتم و عصبی بودم .

چند روزی گذشته بود که با ندا دوستم درد و دل کردم .انتظار داشتم مثل همیشه ازم حمایت کنه! ولی در کمال تعجب گفت: مریم باورم نمیشه، طرف در نهایت ادب ومتانت، بلند شده اومده کمکت کرده از رو زمین بلندت کرده ،زیر بارون رفته برای تو پماد خریده ولی تو بهش بی احترامی کردی ؟! اصلا مگه وظیفه ای داشته که ازش طلبکاری ؟مگه اگر میرفتی بیمارستان حتما دکتر زن معاینه ات میکرد ؟ خودت داری میگی حتی حوله انداخته روت که نبینه، این کجاش بی احترامیه ؟ندا یک ریز سرکوفتم میزد . گفتم حالا میگی چکار کنم ؟ کلی صحبت کردیم و با حرفاش آرومم کرد. ولا بلای حرفاش شوخی میکرد .دو سه روزی با خودم کلنجار رفتم وحسابی فکر کردم .راستش خجالت میکشیدم باهاش رو برو بشم. ولی باید عذر خواهی میکردم.
آقای کمالی (رامین)حدود چهل و پنج سال سن داشت . که با دخترش مژده زندگی میکردند .مادر مژده در سه سالگی بر اثر بیماری فوت کرده بود و حالا مژده 15 ساله شده بود . توی این مدت برای مژده بیشتر از پدر و مادر، یک دوست بود . راستش گاهی به نوع بر خورد و رفتارش با مژده حسودیم میشد. این که اینقدر وقت میذاشت وکنار دخترش بود و باهاش خوش میگذروند .نوع رفتار و گفتار مژده با وجود سن کمش هم نشانه دیگه ای از تربیت درست آقای کمالی بود .
اونروز کیک درست کرده بودم. گفتم یک تیکه براشون ببرم و به این بهونه عذر خواهی وتشکر هم کنم . بشقاب روآماده کردم و چادرم رو انداختم رو سرم و رفتم پشت درشون، انگار داشتند بازی میکردند وبا خنده و سرو صدا بحث میکردن.در زدم. در حال بحث با مژده درب رو باز کرد .سلام کردم.به به سلام مریم خانم حالتون چطوره ؟ اوضاع پاتون چطوره ؟گفتم به لطف شما خوبم ،اونروز شما ومژده جون حسابی زحمت افتادید و شرمنده کردید…بشقاب کیک رو گرفتم جلوشون :بفرمایید کیک پخته بودم، گفتم شاید شما هم دوست داشته باشید.بشقاب رو گرفت .به به حتما ،از بوش که معلومه یک کد بانو اونو درست کرده !حالا که زحمت افتادید چایی تازه دمه،پریا جون رو هم صداکنید دور هم میخوریم. . تشکر کردم !گفت جدی عرض کردم! خودمم نمیدونم چرا قبول کردم . پریا رو صدا کردم و همه کیک رو برداشتم ورفتم خونشون .ضمن خوشامد گویی، بشقاب وچنگال و چایی ریخت و آورد بوی چای تازه دم وهل وکیک حس خوبی بهم میداد .وقتی کیک میخورد به به و چه چه میکرد .راستش از تعریف و تمجیدش دلم داشت قنج میرفت. نیم ساعتی با صحبت و پذیراییشون گذشت. بلند شدیم و خدا حافظی کردیم. موقع خدا حافظی گفت :مریم خانم حتما یک شب شام تشریف بیارید دورهم گپی بزنیم .هرچند ممکنه دستپخت من بد باشه ولی مژده جون دستپخت خوبی داره .گفتم قطعا همینطوره تشکر کردم و اومدم خونه.

انگار کل حسی که هفته گذشته بهش داشتم از بین رفت و یک حس جذاب ودلنشین جاشو گرفته بود.از این که با همه رفتار زشتی که من داشتم و توهین هایی که کرده بودم حتی به روی خودش نمیاورد و وبا مهربونی جوابمو داده بود شرمنده بودم .اولین کار زنگ زدم به ندا و باهاش صحبت کرد م باز شیطنت ندا گل کرد .مریم جون مبارکه ؟چی مبارکه ؟با این تعریفای تو، خیلی زود لنگات تو هواست و کوست رو حالی داده!! بعدش از نوع گاییدن و سایز کیرش برام تعریف میکنی!!خندم گرفت ، خفه شو ندا !! مریم خیلی عوضی هستی! هفته پیش با فیلم بازی کردن ، کوس وکونت رو نشونش دادی ،آلان هم رفتی خونش لااقل قرص بخور زودی حامله نشی. کمی با ندا شوخی کردم و خدا حافظی کردم .شام خوردیم و کارهام رو کردم و رفتم تو تخت. بقول ندا داشت مورمورم میشد. داشتم اتفاقات اونروز رو تصور میکردم.نوازش انگشتاش که داشت شلورکم رو میکشید پایین و خودم رد انگشات روی پام رو دنبال میکردم .و اینکه چجور خیلی آروم و با نرمی داشت رونم رو لمس میکرد .انگار احساس اون روزش امشب داشت عمل میکرد .دستانش رو موقعی که داشت بغلم میکرد و میبرد روی مبل ،حس میکردم .جدی جدی داشتم داغ میشدم .لعنت بهت ندا با این حرفات !!!الان چه خاکی روی سرم بریزم .بد جور حالم خراب بود.دستم رو بردم توی شرتم و کمی کوسم رو نوازش کردم و با دست دیگم پستونام رو میمالیدم .غرق در حس بودم که گوشیم زنگ خورد .مامانم بود ده دقیقه ای صحبت کردیم و سعی کردم بخوابم .با هزار بد بختی خوابیدم .ولی از بس به حرفا و چرت و پرتای ندا فکر کرده بودم و خودم رو انگولک کرده بودم .خوابشو دیدیم . منو بغل کرد و برد رو تخت وداشت پستونام رو میخورد و میمالید. ومثل غروب با کیف و به به و چه چه میخورد .منم سرش رو فشار میدادم توی سینم وکیرش رو نوازش میکردم .چند دقیقه ای که خورد رفت پایین تخت و مشغول خوردن کوسم شد .در حالی که پستونام رو می مالیدم فشار میدادم التماسش میکردم که منو بکن .بلند شد سر کیرش رو کرد توی ذهنم یکم خوردم . رفت پایین گذاشتمش دم کوسم وفشار داد وای ی ی ی… !!!
صدای زنگ لعنتی ساعت بلندشد واز خواب پریدم .ساعت 7 بود.از روی شرتم کوسم رو لمس کردم شورتم خیس شده بود . دلم میخواست بخوابم شاید ادامه اش رو ببینم . ولی دیر شده بود .بلند شدم رفتم خودمو شستم و آماد شدیم که پریا رو ببرم مدرسه برم سر کار .

ادامه...

نوشته: مریم


👍 68
👎 8
110301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

783076
2020-12-24 00:44:33 +0330 +0330

شانسو ببین؟ حالا اگه ما بودیم مار کون پشمالوی مرد همسایه رو گاز گرفته بود اصرار میکرد بمکش زهرش بیاد بیرون!!


783088
2020-12-24 01:00:27 +0330 +0330

خوب بود همچیش درست و حسابی ادامه بده ممنون😚

2 ❤️

783090
2020-12-24 01:03:01 +0330 +0330

لایک

2 ❤️

783096
2020-12-24 01:15:11 +0330 +0330

واقعا که مرغ همسایه غازه به این میگن.
فک کنم از اونایی باشی که بدون باز کردن حساب پس‌انداز امام رضا تو قرعه کشی برندت کنه.
داستانت تقریبا خوب بود.
دستان مبارکمان بر بخش لایک جلوس نمود.

4 ❤️

783121
2020-12-24 02:35:46 +0330 +0330

قابلیت جذب مخاطب رو داره به شرطی که آئین نگارش رو اجرا کنید و پاراگراف بندی رو رعایت کنید
امیدوارم در قسمت بعدی با رعایت این مسائل از جذابیت داستان کم نشه

2 ❤️

783148
2020-12-24 07:02:07 +0330 +0330

یعنی یه زن که خودش بچه داره عقلش نمیرسه وقتی جاییش میسوزه اول باید لباس رو ازش جداکنه و بعد با آب سر یا یخ خنک کنه؟باید عین چوب بستنی بمونه تا همسایه از صداجیغش بیاد و بعد بره باباش رو خبر کنه و تازه اون بیاد اینکارا رو بکنه؟موضوع کلی داستان میتونه خوب باشه ولی بهانه بهتری هم میشد برا شروع درست کرد

1 ❤️

783151
2020-12-24 07:37:40 +0330 +0330

فشنگ بود. پرداخت قصه و باز شدن گره ها کم کم. حس تعلیق خوبی را منتقل کردی، مریم جان.

1 ❤️

783165
2020-12-24 09:33:44 +0330 +0330

شما خانمهای مطلقه که کستون میخاره میخواهین کس بدید دیگه چرا صغرا کبرا میچینید ؟ راحت برید کس و کونتون رو بدید دیگه

1 ❤️

783210
2020-12-24 15:36:04 +0330 +0330

لایک ۱۸ تقدیمت

1 ❤️

783220
2020-12-24 16:07:30 +0330 +0330
+A

با اینکه داستانه ولی من کلی غیرتی شدم چطور ی هفته ای یادت رفت چه گهی خورده اون دوستت دیگه چی میگه

0 ❤️

783323
2020-12-25 07:41:30 +0330 +0330

قشنگ بود لایک ولی تف تو روی همسایت با این شانسی که داره 😂😂😂😂

1 ❤️

783326
2020-12-25 08:22:07 +0330 +0330

حالا که فرصت اظهار نظر هست مریم خانوم یه حال مشتی و حسابی بهش میدی یعنی حداقل یه شب تا صبحی زیرش ناله میزنی تا تلافی کنی ببینم چه کار میکنی اگه بخوای حاضرم قبلش چند جلسه تمرین کنیم

2 ❤️

783334
2020-12-25 09:34:14 +0330 +0330

فکت :
وقتی شلوارکتو کشید پایین با انبوهی از موهای زائد روبرو شد که حالش بهم خورد و حوله رو زود انداخت روش .

پند اخلاقی و اجتمائی
حتما قبل چایی دم کردن ، شِیو کنید .
😉

1 ❤️

783347
2020-12-25 11:38:22 +0330 +0330

بعد چند روز یه داستان نسبتا خوب؛
خدا کنه ادامه‌ش هم خوب باشه…
راضیم ازت مریم جون.

1 ❤️

783496
2020-12-26 15:51:11 +0330 +0330

فقط کامنت شاه ایکس 😂😂😂

1 ❤️

788361
2021-01-25 22:37:31 +0330 +0330

کیرش تو ذهنت!!!
کیر منم تو ذهنت

0 ❤️

914697
2023-02-11 15:34:47 +0330 +0330

👏 😎

0 ❤️