همسایه پایینی (۲)

1399/12/18

...قسمت قبل

از حموم ک در اومدم بش گفتم چرا اونروز سوارماشین نشدی گفت ماشینت خوبه یاقیافت بد جوری ضد حال زد داشتم فکر میکردم ک دلیل کوس دادنش ب من چی بوده ک کیرمو گرفت تو دستش و گفت ولی از این هیولا ک نمیشه گذشت!
بش گفتم این قدر تابلوهه که کیر من بزرگه گفت نه آقا احسان من آمارتو داشتم میدونستم چی توی شورتت داری من ک شوکه شده بودم گفتم از کجا خانم همسایه خندید گفت اسم من پریسا هست اولا دوما سیمین با کلی آب و تاب برام تعریف کرده
!!! سی سی سیمین ای وای سعی میکردم خودمو محکم نگه دارم ولی انگار زانو هام جون نداشت چه کرد باهام این اسم
معذرت میخام ولی مجبور شدم اسم سیمینو بیارم
پریسا هم انگار فهمید ی لحظه داغونم کرد این اسم
موضوع مال سال ها پیش وقتی مجرد بودم و تو ی شرکت بازرگانی کار میکردم
من اونجا مسوول حسابداری بودم و سیمین تو شرکت قسمت بایگانی کار میکرد اون وقتا من ی جوان ورزشکار با حیا و ورزیده بودم سیمین هم همکار من بود و ی دختر معمولی از نظر من از نظر بقیه آدم خوبی همه ب من پیش نهادش میکردن ولی از اونجا ک من خیلی بلند پرواز بودم تن نمی‌دادم تا اینکه ازدواج کردو ب چند ماهی نکشید ک طلاق گرفتو اون جریان اتفاق افتاد
ب پریساگفتم حالا سیمین چی بت گفته بود؟؟
رفت از کشوی بغل تخت پاکت سیگارشو آورد گفت میکشی گفتم نه ممنون یکی روشن کرد و همچنان ک به زمین خیره شده بود گفت میدونسی ک بعد طلاق سیمین بخونه باباش برنگشت گفتم آره شروع کرد به تعریف
میدونسی سیمین ی هم خونه داشت گفتم نه گفت بله من باهاش هم خونه بودم
نزدیک عید بود یشب سیمین اومد پیشم دیدم انگار پریشونه گفتم چی شده گفت خیلی سخته برام تحملش از حرف زدنش پیدا بود ک تو آتیش شهوت میسوزه ولی واقعیت چیز دیگه بود
سیمین اشکاشو پاک کردو شروع کرد ب تعریفش
شوهر قبلیم منو وحشیانه میکرد ی تجربه سکس خشن طولانی برام کلیشه ای شده بود انگار من براش حکم ی عروسک سکسی داشتم دیگه از حس شهوت ب تنفر تبدیل شده بود اینقدر سکسمون طولانی میشد ک خسته میشدم و آخرش ب زور تحمل میکردم تا اینکه اونو با کلی مواد گرفتن و من ازش جدا شدم اولش فکر میکردم راحت شدم از دستش ولی بعد چند وقت انگار ی خلأ ی عمیق وجودمو می‌گرفت از درون میسوختم صدای مردا تحریکم میکردن با ی محبت کوچیک دلم می‌ریخت پاین وداغ میشدم دیگه حواسم ب کار نبود ک ی روز مدیر عامل ی سند بایگانی شده رو درخواست کرد و من هرچی گشتم پیداش نکردم وناچار رفتم پیش مسوول حسابداری ک اگه بتونه راهنماییم کنه بعد از ماه ها ک انگار باهم قهر بودیم رفتم پیشش گفتم سلام آقا احسان اونم مثل همیشه نگاهم نکردو گفت سلام سیمین خانوم بفرمایید همینجور ک نگاهش روی کیبورد کامپیوترش بود نگاهم ب دستای مردونه و عضلات ساعدش افتاد ک برجستگیش ونمای زیباش توجهمو جلب کرد خودمو جمع کردم و گفتم سند شماره ۳۴۵ رو مدیر عامل میخاد نمیتونم پیداش کنم میتونی ی سابقه ازش بهم بدی با بی اعتنایی گفت اصلن بلدی کاریو درست انجام بدی چقدر حرفش سنگین بود برام ولی انگار بی اعتنایی اون بیشتر منو جذب میکرد پرینت سند و گرفت همینجور ک نگاهش رو مانیتورش بود برگه پرینتو با دستش بسمت من گرفت و با اون صدای دورگه و مردونش گفت بفرمایید ی لحظه انگار آتیش وجودم شعله گرفت نمی‌دونم چرا این حرکتو کردم ولی چه حال داد انتهای برگه رو گرفتم طوری ک روی دستشو با کف دستم لمس کردم چه دستای گرمی ی لحظه حس کردم ی آب گرمی ازم خارج شد قلبم داشت از سینم میزد بیرون ولی بر خلاف تصور م کار آقا احسان هم ساخته شد انگار برق گرفتش نگاهشو از مانیتور برداشت و تو چشمام نگاه کرد رنگش پریده بود انگار نفسشو حبس کردن دیگه ب زور ی تشکر کوچیک و دویدم ب سمت اتاقم دراتاق و پشت سرم بستم ب در تکیه کردم صدای قلبمو می‌شنیدم انگار دست وپام منجمد شده بود ولی این آتیش شهوت لحظه ب لظه بیشتر شعله ور تر میشد از لای دکمه های مانتوم دستمو بردم داخل شلوارم گذاشتم روی کوسم خیس خیس شده بود داشت مثل قلبم میتپید وای چ حال عجیبی بود دلم میخواست محکم بغلم کنه ده دقیقه ای تو این حال بودم ک نگاهم ب پرینت توی دستم افتاد و یاد بد اخلاق ی مدیر عامل افتادم رفتم دنبال سند بگرد و بجور ک نیست ک نیست تو همین حالو هوا بودم ک گوشی تلفن اتاقم زنگ خورد باورم نمیشد احسان جونم کارش ساخته شده بود بم گفت سیمین خانوم پیدا شد گفتم نه گفت همه رفتن نمیخایی بری فردا م روز کاریه ها
من ک دیگه هوش و حواس برام نمونده بود کیفمو برداشتم چادرمو سر کردم از اتاقم ک اومدم بیرون پشت میزش بلند شد و با نگاهش منو تا دم درب بدرقه کرد خدا حافظ سیمین خانوم چه حس خوبی داشتم بعد اون همه بی اعتنایی انگار داشت ناز منو میکشید توی مترو همش سرم ب شیشه مترو نگاهم ب بیرون از مترو ب آدما و توفکرم همش احسانوم فرض میکردم ک داره با اون دستای مردونه و گرمش سینه هامو مئمالونه ب خونه ک رسیدم اینقدر تابلو بودم ک پریسا لبخندهای شیطنت آمیزی میزد انکار از درونم خبر داشت برای اولین بار بدون اینکه مانتومو در بیارم رفتم روی مبل نشستم ‌‌‌‌‌‌‌‌پریسا م ک طبق معمول ی سیگار روشن کردو روی مبل ته اتاق نشست اون نیمه صورت منو میدی و من نگاهمو ازش می دزدیدم سیگارش ک تمو شد رفت از توی یخچال ی پرتغال برداشت
میخوری
نه
نصفش کرد و یکم روی لباش مالید و با زبونش ی لیس عمیق ب پرتغال زدو ی نگاه عمیق ب من کرد من هنوز داغی دست احسانو حس میکردم اومد جلوی من ب حالت چمباتمه نشست و ی نگاهی تو چشمام کرد بدون اینکه حرفی بزنه سر منو گذاشت روی سینش چن دقیقه ای بوی عطر تلخش داغ ترم کرد سرمو بلند کرد دوباره ی نگاه عمیق تو چشمام ایندفعه لباشو گذاشت رو لبام اخ ک دنیا رو سرم خراب شد انگار احسان داره ازم لب میگیره دیگه نمیتونستم حرف بزنم دستشو پشت کمرم گره کرد باهم بلند شدیم خوابیدیم رو زمین همینطور سریع مانتو شلوار مو در آورد دستشو کرد تو شورتم شروع کرد ب مالیدن کوسم اخ انگار احسان داشت میمالید ب چشم ب هم زدنی سوتین مشگیمو در آورد و لباشو از روی لبم کشید گردنمو مکید و رسید ب نو ک ممه هام آه چه حسی داشت اون می مکید و من آه می‌کشیدم هر لحظه داغ تر میشدم ک ب خودم اومدم دیدم لباساشو کامل در آورده خوابیده روم داره میمالتم سرشو کرد لای پاهام زبونشو میکشید لای کوسم و با دستاش سینه هامو می مالید منم تو ی شهوت میسوختم سرشو از لای پاک در آورد و دستشو گذاشت روی کوسم دایره وار کوسمو می مالید کوسشو گذاشت روی صورتمو سرشو گذاشت لای پام شروع کرد ب خوردن کوسم منم فقط آه می‌کشیدم زبونمو می‌کشیدم روی کوسش آه ک چه استاد بود توی کارش از روم بلند شدو دوباره دستشو گذاشت رو کوسم ایندفعه انگشت وسطتشو کرد تو کوسم شروع کرد به عقب و جلو کردن دیگه داشت چشمام سیاهی می‌رفت ک نتونستم خودمو نگه دارم و ی لحظه ماهیچه هام سنگ شد و آبی داغ ازم خارج شد پریسام ی لبخندی به نشانه موفقیت زدو از روم بلند شد رفت رومبل نشست … واین داستان ادامه دارد

نوشته: احسان


👍 5
👎 7
33501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

795924
2021-03-08 13:42:16 +0330 +0330

متاسفانه ادامه داره 😓

1 ❤️

796097
2021-03-09 07:18:14 +0330 +0330

کیر تو کوس خار و مادر یکی یکتات با این کوسشعرایی که تفت میدید
یعنی تا نگید من مادر جانی سیز رو گاییدم، ول نمی‌کنید. ‌
نگارش و استفاده از علائم نگارشی هم پشمک حاج عبدالله شده

0 ❤️

798178
2021-03-19 09:23:11 +0330 +0330

این کسوشرات چی بود نوشتی حالم بد شد 😕 ربطش به تگ لز هم نفهمیدم

0 ❤️