همفکری

1400/09/07

اردیبهشت 1400
تهران
مسعود و فرزانه

+برا آخرهفته دیگه جایی برنامه نزاریا…! قراره بچه ها بیان دورهمی داشته باشیم.
-تازه اینجا بودن که…؟به این زودی دلشون تنگ شد؟؟؟
+این دفعه آخه فرق میکنه… قراره یه مهمون جدید به جمعمون اضافه بشه…یه مهمون خاص.
-مهمون جدید دیگه کیه…؟میشناسیشون؟
+من که نه…سعید پیداشون کرده… میگه یه زوج جوونن…مثل خودمون…اهل عشق وحال.
-یعنی اونارم میخواد بیاره تو بازی؟؟
+حالا به این سرعت که نه…!فعلا توآب نمک میخوابونتشون تا ببینه چی میشه.
-حالا اون میخواد باهاشون حال بکنه،ما چرا وارد بازیش بشیم…؟اصلا چرا میخواد بیارتشون اینجا؟
+برا اینکه خونه زندگیشون اینجاست…ما هم فعلا در حد دوستی ورفت وآمد باهاشون جور میشیم.
-با همون آقا سعید ونیلوفرخانمم قرار بود در حد دوستی باشه ها…! یادته که!!!
+خوب ضرر کردیم مگه…؟دوستی با اونا به غیر از عشق وحال وبگو بخند ومسافرت اینا چیز بد دیگه ای هم داشته؟
-نه عزیزمن بحث این چیزا نیست، برا تنوع میخواستی یه زوج دیگرم وارد رابطمون بکنی که کردی، دیگه چی کم داری که میخوای دو تا آدم غریبه دیگرم بیاری تو زندگی خصوصیمون؟ هم تو هم اون سعید؟
+گفتم که! قرارمون فعلا برا دوستی و آشناییه…
-اصلا نیلوفر میدونه؟ راضیه؟
+ببین این چیزاشو دیگه من نمیدونم،زنگ بزن ازهمون نیلوفر بپرس…

فروردین98

-تو واقعا خجالت نمیکشی همچین چیزی از من میخوای…؟به تو هم میگن شوهر…؟ غیرتت کجا رفته؟
+بحث غیرت نیست. بحث عشق وحاله… میخوام دوطرفه باشه…هم خودم حال کنم هم یه حالی به توبدم.
-این مدلی آخه؟… درسته به نظرت؟
+ببین عزیزم،ما نزدیک شیش ساله رسما زن وشوهریم،خب؟؟… قبلشم که دوسه سال نامزدی وعقد واینجور چیزابود، تازه قبل از اونم که ما هر کاری دلمون خواسته کردیم،…خب این یکنواختی بس نیست به نظرت…؟ تاآخرعمرمیخوای همینجوری باشه؟
-ببین،اینکه به قول معروف اومدی مردونگی کردی یه دختر دست خورده رو گرفتی، درست، دمتم گرم…ولی وجدانا نه دیگه بحث گذشته هارو بکن،نه دیگه من وبا یه زن خیابونی مقایسه کن.بعدشم، زندگی زناشویی همینه دیگه…!قرارنیست که تا دیدیم همه چی تکراریه بریم سراغ یه رابطه جدید که…
+ای بابا! چه ربطی به اون جریان داره آخه…؟من اگه میخواستم تورو با یه زن خیابونی یکی کنم که اصلا ازت نظر نمیخواستم!! خودم میرفتم پی عشق وحال خودم، تو رو هم میزاشتم به حال خودت،هرکاری دلت خواست بکنی!

تیر98

-ای بابا!خسته نشدی تو اینقدر این جمله رو تکرار کردی؟ ولمون کن دیگه جون مادرت!
+میگم آدم حسابین، ازاین الکیا نیستن که هدفشون فقط همین کارباشه… پسره خودشم میگه…هدف اولمون دوستی و رفاقت ایناست…بریم مسافرت و تفریح واین جورچیزا…وسطاشم اگه خواستیم یه حالی هم بکنیم با همدیگه… این کجاش بده؟
-من موندم این طرز فکرمسخره از کجا به سرت زده…؟اصلا چی شده که تو به فکر این جورمسخره بازیا افتادی؟
+فکرکن یه فانتزی سکسیه.یا جو گیر شدن…یاچمیدونم…هرچی اصلا…مهم اینه که من دوست دارم انجامش بدم ،توهم باید کمکم کنی.
-نمیدونم بابا…!من که هرچی میگم تو فقط حرف خودتو میزنی،مرغت واقعا یه پا داره،اصلا هرکاری دلت میخواد بکن!من دیگه نه حرفی میزنم،نه مخالفتی میکنم، مسئولیت کاملش با خودت… فقط امیدوارم روزی پشیمون بشی که دیگه دیر نشده باشه…

آذر98
رامسر -ساعت11:30

فرزانه:چه ویلای خوشگلی دارین…پرازگل ودرخته…فکرکنم تابستون خیلی باصفایی داشته باشه اینجا.
نیلوفر:قابل نداره عزیزم… چشمات خوشگل میبین… ما که تابستون چندبار تعارف کردیم بیاین،خودتون قابل ندونستین.
سعید:برا اینکه تواین چندماه آشنایی ورفت وآمدا با ما هنوز احساس غریبی میکردن…ولی ایراد نداره…یه خوابی براشون دیدیم که دیگه پیش ما نه احساس غریبی کنن، نه دیگه از چیزی خجالت بکشن…
فرزانه:ای وای ،…پس خدا بدادمون برسه…
مسعود: فقط اون وسط درختا جای یه استخرچهارفصل خالیه واقعا.
سعید:استخروجکوزی توزیرزمینه.آبشم همیشه گرمه…شب قبل خواب دسته جمعی میریم یه تنی به آب بزنیم.اهل آب بازی اینا که هستین؟
مسعود:اختیار دارین…مارو دست کم گرفتینا… نا سلامتی مدرک حرفه ای غریق نجاتی داریم واسه خودمون…
سعید:جدی!؟ چه خوب…! اتفاقا نیلو میخواست بره کلاس شنای خصوصی… فکرکنم دیگه نیازی به این کار نباشه.
مسعود:توی خونتون استخردارین اونوقت شنا بلد نیستن؟… مگه میشه؟
سعید:من که اصلا هیچ علاقه ای به شنا ندارم ،در همین حد که خودمو نجات بدم برام بسه…نیلوفر یکم علاقه داره که اونم خودت زحمت بکش هرجورکه بلدی بهش یاد بده دیگه… نیست که دخترمون یکم تپله…میترسه بره زیرآب دیگه بالانیاد…
نیلوفر:خوب حالا…دیگه آبرومون ونبر…حالا انگار خودش خیلی باربیه…!؟
مسعود:حالا نمیخواد دعوا کنید…ما همه جوره شمارو قبول داریم…دراختیارنیلوجانم هستیم.هرمدلی که خواستین… کرال، سوئدی، پروانه… صفرتاصدشوبهتون آموزش میدم
نیلوفر:جدی همه اینارو بلدین؟ خوش به حالتون پس!!
فرزانه:فقط کاشکی قبلش میگفتین حداقل یه لباسی،مایویی، چیزی ،واسه شنا میاوردیم!
سعید:لباس نمیخواد که!.. لخت لخت… نهایت یه شورت معمولی…استخرعمومی نیست که…!
نیلوفر:نه بابا،ولش کنید اینو،زیادی خورده هذیون میگه…نگران اونم نباش عزیزم…عصری قراره بریم ساحل یه چرخی بزنیم. از همون طرفم میریم مرکز تجاری یه دو سه تا ست خوشگل میگیریم میایم.
سعید:پس حتما ازاین دوتیکه ها بگیرین…ازاین مدل بندیا… یه وقت نرید ازاین یه تیکه های دامن داربگیرینا…گفته باشم!!
نیلوفر: چشم، حتما… یه مدلی میگیریم که هم خوشگل باشه ،هم بازکردنش واسه شما راحت باشه… خوبه؟
سعید:ایول …!پس تا شماها درمورد رنگ ومدلش به توافق برسین، من ومسعودم میریم بالا یه دست شرطی فوتبال دستی بزنیم بیایم…

ساحل رامسر- ساعت19:15

+این دختره حرفی نزد بهت؟
-چه حرفی؟
+هیچی…سعید میگه اگه آمادگیشو دارین ازامشب دیگه یواش یواش شروع کنیم…
-اونو که ازحرکات ورفتارامروزشون خودم فهمیدم…مخصوصا نیلوخانم… دیدی چه لباسی پوشیده بود؟ …یکی نیست بهش بگه اگه دامن به اون کوتاهی میخوای بپوشی ، دیگه نباید زیرش شورت توری بپوشی…!ازهمون اول لخت میومد سنگین تر بود که!
+خب حالا…!نگفتم که عیب این و اونو بگی…پرسیدم نظرت چیه در مورد امشب؟
-من قبلا حرفامو زدم بهت… دیگه خود دانی…!
+دیگه تا اینجاشو اومدیم… خوب نیست وسط کاربزنیم زیرش.
-من موندم همین دوستی ورفت آمد معمولی چه عیبی داره که شماها میخواین این همه پیچیدش کنین؟
+قبلاچند باربهت گفتم که!..دوسه بار امتحان میکنیم،بعد درموردش میشینیم مفصل حرف میزنیم…بعدشم، هدف اصلی من راحت بودن جلوی همدیگست…میخوام حداقل با همین دونفرم که هستیم، اینقدرراحت باشیم که هرکاری دلمون خواست،جلوی همدیگه انجام بدیم.
-آدم نباید هر چیزی رو امتحان کنه، این صد بار…ولی اگه مشکل تو فقط همینه ،ایراد نداره،هرکاری تو بخوای من میکنم ،یاهر جوری که تو بخوای من لباس می پوشم،…اصلا از همین امشب تو استخرلخت مادرزادمیام که خیالت راحت باشه،خوبه؟…فقط من میگم اون یه کاروانجام نده،همین…

داخل جکوزی – ساعت23:10

مسعود:وای چه حالی داد… خستگیم حسابی در رفت…
فرزانه: من که هنوزبدنم حسابی خورده…انگار یکی با بیل زده تو کمرم
سعید: دوای بدن درد و خستگی تو پیش منه…فکرکنم با یه ماساژ مشتی کل خستگیی که از بچگیت تا الان داشتی در میره.
فرزانه: وااا… مگه بلدی ؟نگفته بودی تاحالا؟
سعید: اختیار دارین…به قول مسعود،مارو دست کم گرفتینا… نا سلامتی مدرک حرفه ای ماساژوری داریم واسه خودمون…
هر مدلی که خواستین… ترکی،تایلندی،سوئدی،معمولی،باروغن،بی روغن،فرق نمیکنه… صفرتاصدشوانجام میدم برات.
نیلوفر: نه بابا…چرت وپرت میگه واسه خودش… این فقط یه مدل بلده…همونم هر وقت رو من انجام داده درد بدنم خوب شده ولی عوضش جای دیگم حسابی درد گرفته…
سعید:نه بابا، اونجوریام نیست که این میگه…الان طفلک فکرمیکنه چه خبره …من فقط عادت دارم اجرت کارموهمون لحظه با طرف حساب میکنم. حالا هر کی میخواد باشه…
نیلوفر:فرزانه جان،فکر کنم منظورمستقیمش با تو بودا…دیگه از این واضحترنمیتونست بگه…خلاصه که حواست باشه…
مسعود:منم الان که فکر میکنم، میبینم ،برا آموزش ویادگیری شنا الان بهترین موقع باشه… مگه نه؟
فرزانه:نیلوجان، فکر کنم اینم منظورمستقیمش با تو بودا…برو که خدا پشت وپناهت…

کنارجکوزی- ساعت23:45

سعید وفرزانه
+انصافاعجب پوست نرم ولطیفی داری!!احتیاج به روغن کاری وروغن مالی اینا نداره اصلا…همینجوردست راحت سرمیخوره روش …
-الان مثلا داری مخمو میزنی؟
+نه بابا،اون که اوکی شده…خیالم راحته ازش …دارم به شوهرت حسودی میکنم مثلا…
+ولی انصافا بدن خیلی روفرمی داری… ورزش خاصی کار کردی؟
-اره…اون موقع هاکه سر حال تر بودم یه مدت ایروبیک و یوگا کارمی کردم.
+جدی؟…پس بیخود نیست باسن و کمرت انقدر خوش فرم شده!!..حسابی واسه آقا مسعود ساختیشون…
-اینقدر زبون بازی نکن…یه کم دل به کار بده…
+من که دلم میخواد دل به کار بدم،… ولی راستش این بند لباسات خیلی مزاحمه… یه جواریی دست وبال آدم وبسته…مزاحم کارکردن میشه.
-تو که راست میگی…ولی باشه…اگه مشکلت همینه که ایرادی نداره…هر کدومو خواستی دربیار…ببینم بازچه بهانه ای میاری؟
+ایول…! اونموقع که میگفتم لباس بندی بگیرین به خاطرهمین بود…با کشیدن یه بندساده اون دوتا زندانیهای پیچاره آزاد میشن…به همین راحتی… میبنی؟…یه همچین آدم آینده نگر و دوراندیشی هستم من…ولی کیه که قدر بدونه…

داخل استخر

مسعود ونیلوفر
+ببینم !..شماها واقعا شنا بلد نیستین، یا ما رو سر کارگذاشین؟
-خودت چی فکر میکنی؟
+فکر کنم گزینه دوم صحیح باشه…
-پس چرا با جون ودل داشتی یاد میدادی؟
+دیگه از روی سادگیمه دیگه…
-ظاهرا که برات بد نشد!.. به بهانه شنا یاد دادن دستتو هر جایی خواستی بردی که…
+ولی هنوزازاون یکی گروه عقبتریم…ظاهرااونا خیلی زودترازما خودمونی شدن با همدیگه… پیشرفت چشمگیری داشتن.
-پس جناب آقای ساده…اطلاعاتت رو بروز کن … ظاهرا که هیچی ،واقعا خیلی زود خودمونی شدن با همدیگه…چون همین الان شوهرعزیزما همسرعزیزشما رو بغلش کرد با خودش برد… .
+عه! کجا رفتن؟
-احتمالا حمام طبقه بالا.
+اونجا چرا؟
-چمیدونم…سعید میگه اونجا کوچیکتره،صدا اکو میشه…حالش بیشترمیشه.
+معلومه نقطه به نقطه اینجارو امتحان کردینا !..آمار همه جارو دارین قشنگ…
-به قول سعید سکس مثل موبایل میمونه، باید ببینی کجا بهترآنتن میده…همونجا زنگاتو بزنی…
+من همه جای خونه خودمون موبایلمو امتحان کردم… خوبم آنتن داده…یه جکوزی مونده ،که اونم تو خونه خودمون جا نمیشد،وگرنه امتحانش میکردم…
-آهان…منظورت اینه که الان بریم اونجا دیگه…آره؟

اردیبهشت1400

-ببین، همون دوسال پیشم سر جریان سعید ونیلوفر من کلی بهت گفتم نکن اینکارو،ولی تو گوش نکردی اصلا،همون کارخودتوکردی.
بهت گفتم یا چند وقت دیگه پشیمون میشی یا بهش اعتیاد پیدا میکنی.یادته؟…ولی مثل اینکه تو بهش اعتیاد پیدا کردی…بدجورم معتادش شدی…الانم من واقعا نمیدونم چی باید بگم…چون میدونم هر چی بگم بی فایدست…تو بازم کار خودتو میکنی…
+خب اعتیاد به این کار مگه بده؟ کم لذت بردیم؟… خود تو؟…کم حال کردی تو این جریان؟…یادته وقتی نیلو عادت میشد با سعید دونفری میافتادیم به جونت چقدر بهت حال میداد؟
-خب عزیزمن سکس همیشه لذت بخش بوده و هست،نه فقط برا من…برا همه…این جزیی از وجودمونه،نمیشه انکارشم کرد…ولی هرچیزی حدی داره…میخواستی امتحان کنی که کردی…همه جورشم امتحان کردی…دیگه خواهشا بیشترازاین آلودش نشو…یه وقت اگه یه نفر از خانوادهامون بفهمه، دیگه نمیتونی به این راحتیا جمعش کنیا…حالا ازمن گفتن بود…دیگه هر کاری که دلت میخواد بکن…

پایان یا ادامه…انتخاب با شماست
توجه: داستان وکلیه شخصیتها کاملا تخیلی میباشد(لطفا در خانه امتحان نکنید).

نوشته: تنها


👍 27
👎 12
75401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

844917
2021-11-28 02:40:14 +0330 +0330

خیلی هم عالی و قشنگ. اگه ادامه بدی که ممنون میشیم. فقط شلوغش نکنی و زوجها زیاد بشند یا بخای آخرش واسشون پشیمونی بنویسی

0 ❤️

844932
2021-11-28 05:00:32 +0330 +0330

مرگ مادرت پایان بده و بای

0 ❤️

844942
2021-11-28 06:57:19 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

844948
2021-11-28 07:56:47 +0330 +0330

خب یکم صحنه های سکسی تخیلیشم تعریف میکردی لااقل کسی گول شیطونو خورد و در خانه انجامش داد ی وقت زانو شو نکنه تو کس زن رفیقش اخه همه که مثل تو بلد نیستن بکنن که

1 ❤️

844964
2021-11-28 10:37:09 +0330 +0330

ادامه بده خوب بود

1 ❤️

844972
2021-11-28 12:55:01 +0330 +0330

اِوا خاک عالم!!!
ذلیل شین الهی ذلیل مرده ها…
ادم زن جنده اش رو زیر دست و پای اینو اون میندازه تا جنده بشه ؟!! تف به نافتون… 😎

0 ❤️

844987
2021-11-28 15:32:55 +0330 +0330

واقعا باید رید به اون بند نافتون…مرتیکه خودش تنوع طلبه و زیپ شلوارش همیشه اماده باز شدنه اونوقت ادامه اینکارش در گرو جنده کردن زنشه!! شماها که با افتخار این داستانها رو اینجا تو این سایت نشر میدیدن …چرا با غریبه ها جوش میخورین ؟ اگه راست میدین و راست میگن یخورده خایه نشون بدین از همین بچه های سایت درخواست کنید بالاخره هستند کسانی که هم عقیده شماها هستند …والا تو قبایل وحشی آمازون هم اگه یکی به اون یکی بگه بده یه راه زنتو بکنیم …میگه بیا کیرم رو بخور…بگه خب بده لیسش بزنیم …میگه بیا کیرم رو بخور…بگه از کون چطور ؟ برش داربیار بکنیم …میگه کونی ننته…بگه ساک چی ؟ بدم دهنش؟ میگه نخیر مثل اینکه تو ادم بشو نیستی بیا کیرم رو بخور…! 😎

0 ❤️

845003
2021-11-28 16:50:11 +0330 +0330

جالب بود. حتما ادامه بده

0 ❤️

845030
2021-11-28 21:24:23 +0330 +0330

قشنگ بود. ادامه بده

0 ❤️

845233
2021-11-29 22:42:06 +0330 +0330

کیرمبه طور کامل تو
دهنت

0 ❤️

845335
2021-11-30 10:42:27 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

845743
2021-12-02 18:54:10 +0330 +0330

ادامه ادامه

0 ❤️

869190
2022-04-16 21:56:25 +0430 +0430

قسمت سکسی اصلا نداشت همش داستان خشک و خالی بود

0 ❤️

870317
2022-04-23 11:09:08 +0430 +0430

بیشتر شبیه کارایی هست که ما تو خونه انجام دادیم، اصلا داستان های تخیلی نشده😂

0 ❤️