سلام . اول از همه بگم واقعا از همتون ممنونم که با نظراتتون بهم دلگرمی دادین . امیدوارم تونسته باشم رضایتتون رو جلب کنم . چند نفر از دوستان انتقادهای بجایی داشتن که بشدت باهاشون موافقم و اینم اضافه کنم که علتش کمکاری خودم بوده و باید در مورد شخصیتها توضیح بیشتری میدادم ، یه دوستی هم گفتن که زن عمو هم ژن نمیشه و نمیشه مادر و دختر قد بلند باشن ، ایشونم حق دارن !بله به لحاظ ژنتیکی زن عمو ارتباطی به برادر زاده پیدا نمیکنه ولی ازدواج یک مرد بلند قد با یه زن بلند قد همیشه شدنیه .
خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم … ارسلانH
غروب بود که تارا باهام تماس گرفت
_داداش سلام کجایی؟
_پارک . چطور ؟
_پارک نزدیک خونه؟
_آره
_پس واستا تا بیام
بلافاصله گوشیو قطع کرد و بعد از یک ربع پیداش شد
_سلام . خوبی داداش
_ اینجا چیکار میکنی ؟
_نگرانت شدم اومدم پیشت .
چند دقیقه ای سکوت بینمون بود که تارا شکستش و به حرف اومد
_ازم دلخوری؟
_چرا باید دلخور باشم؟ کاری کردی مگه؟
_لازم نیس برام نقش بازی کنی . پرستش همه چیو بهم گفت
_بهش تاکید کرده بودم که بهت چیزی نگه
_ما همه چیو بهم میگیم . داداش خواستم بگم سروش تقصیری نداره
_من که چیزی نگفتم . قضاوتتونم نکردم .
_اره چیزی نگفتی ولی معلومه ناراحتی . تازشم میدونم که با زن عمو هم بحثت شده .
یهو عین برق گرفته ها از رو نیمکتی که نشسته بودم پریدم
_لعیا چیزی بهت گفته ؟
_نه … نه اون چیزی نگفته . امروز خیلی بی حوصله بود فهمیدم که باتو …
_با من چی ؟ مگه منو اون باهم چه صنمی داریم ؟
_بسه داداش تروخدا . چرا فکر میکنی بقیه خرن ؟ تو نبودی مگه چند شب پیش با زن عمو تو اتاقش سکس میکردین ؟
_نه کی این حرفو زده ؟
_عه عه عه؟؟؟ تو روی من دروغ میگه . اومدم تو اتاق زن عمو که لباس خواب پرستشو براش ببرم ، صداتو از تو حموم اتاقش میومد .
یاد اونشب افتادم که از حموم دراومدیم دیدیم چراغ اتاق روشن شده . پس کار تارا بوده !
_خب که چی ؟ حتما اینم به پرستش گفتی ؟ سکس منو خودتو چی ؟ اونم گفتی ؟ اگه نگفتی برو بگو
_داداش چرا اینجوری میکنی ؟ خب بگو مشکلت چیه شاید تونستیم حلش کنیم
_میخوای ببرمت یجایی ؟؟؟
_کجا؟
_بریم میفهمی
سوار ماشین شدیمو به سمت محله قدیمیمون رفتم . وقتی رسیدم جلو در خونه پدریم تارا بغضش گرفت
_یادش بخیر طاها … چقدر دلم برا مامان بابا تنگ شده
_پیاده شو
پیاده شدیم ، اول کمی به نمای خونمون نگاه کردیم ، بعدش در مقابل چشمان بهت زده تارا دسته کلیدی که از جیبم دراورده بودمو یکیشو داخل قفل انداختم و درو باز کردم
_وای طاها… اونی که فکر میکنم درسته؟ اینجارو…؟
_آره خوشگلم …خریدمش. حالا برو توشم نگا کن
_مگه خالی نیست ؟
_تو حالا برو توو
وقتی وارد خونه شدیم تارا از شدت خوشحالی و یا دلتنگی زد زیر گریه . خونه رو با هزار زحمت از اونی که خریده بودش پس گرفتم ، البته کلی پول اضافه بابتش دادم تا راضی بشه . تمام وسایلهای قدیمیمون رو هم که تو خونه خان عمو انبار کرده بودم رو مثل زمانی که پدر مادرم زنده بودن چیده بودم .
_خوشحال شدی ابجی خوشگلم؟
_وای طاها …مرسی …مرسی …مرسی داداش . فوق العاده ای تو
پرید و محکم بغلم کرد . آروم و با حوصله تو خونه قدم برمیداشت و هر وسیله ای که جلو چشش بود از جاش برش میداشت و کمی نظاره میکرد و میذاشت سرجاش . تک تک اسباب این خونه برامون دنیایی از خاطرات بود . حتی اتاق تارارو هم تا اونجایی که میشد مثل روز اولش چیده بودم .
تارا به سمت اتاقش رفت و خودشو رو تخت ول کرد . دراز کشید و منم کنارش نشستم . اشک چشماشو با نوک انگشتم پاک کردم . تارا دستاشو باز کرد و بغلم گرفت ، میخواست لبامو ببوسه که مانعش شدم .
_طاها…الان بهترین زمانه ! بعد از مدتها دوتایی باهم یه سکس…
_هیششششششش . هیچی نگو . اینجا ، این خونه حرمت داره .
تارا دیگه حرفی نزد . بعد یک ساعت که باهم یاد دوران شیرین زندگی با پدرمادرمو زنده کردیم از خونه زدیم بیرون .
_طاها زود بریم خونه زن عمو نگران میشه . شب شده .
_میریم . عجله نکن . نهایتش اینه که زنگ میزنن بهمون دیگه . راستی تارا … قضیه رابطه تو و سروش چیه ؟ کی برا شروع این رابطه پیشنهاد داد ؟
_یروز که سروش اومده بود خونه ، چشش همش رو پرو پاچه زن عمو بود ، وقتی دید من دارم نگاش میکنم خودشو جمع و جور کرد . بعد اون از هر فرصتی برا دید زدن من استفاده میکرد تا اینکه یروز که اومده بود خونه ، بدور از چشم تو کارت ویزیتش رو داد دستم و گفت باهاش تماس بگیرم . اولش نمیخواستم این کارو بکنم ولی خود هم میدونی سروش پسر شوخ و بذله گوییه که تیپ و قیافش هم مورد پسند هر دختریه ، این شد که وسوسه شدم و باهاش تماس گرفتم .
_اولین بار کی باهاش سکس کردی ؟
_همون شبی که خودتم دیدی
_اونروز که رفته بودین ویلای لواسون چطور ؟
_قرار بود اون روز سکس کنیم که تو اومدی اونجا نشد . بعد رفتن تو زود برگشتیم خونه . چون تو دوربین دیدیم که ماشینمونو شناختی و داری دور و برش میچرخی . برا اینکه متوجه نشی ، همینکه از ویلا دراومدی ما زود سوار ماشین شدیم و زودتر از تو رسیدیم خونه .
_پرستشم قرار بود با شما باشه؟ گروپ کنین ؟
_پرستش راضی نبود ، میگفت من دخترارو ترجیح میدم ولی من بهش اصرار کردم ، سروشم چون از علاقه تو به پرستش خبر داشت همش میگفت پرستشو نیار ولی من اصرار کردم . در کل دست سروش به پرستش نخورده .
_دوسش داری؟
_پرستشو؟ معلومه … مثل خواهر نداشتمه
_سروشو میگم
تارا سکوت کرد . نمیدونم چی تو مغزش میگذشت تا اینکه خودم جواب خودمو دادم
_دوسش داری دیگه . چون اگه نداشتی خیلی زود میگفتی ندارم . ببین تارا بهت ثابت شده که من ادم تعصبی نیستم ولی این دلیل نمیشه که خیر و صلاحتو نادیده بگیرم . من تعصب جنسیتی ندارم . این یادت باشه مرد بودن با نر بودن خیلی فرق میکنه . تو هنوزم ذهنت درگیره امینه ، باید قبول کنی که اون دیگه رفته ، دیگه نیست . سروش پسر خیلی خوبیه ، تیپ و هیکل و قیافه خوبی داره ، پول داره ، شخصیت داره و مطمئنم هستم که دوستت داره . من رفیقمو خوب میشناسم ، نگاهش رو هم میشناسم . اون دوستت داره .
وقتی دیدم تارا ساکته و حرفی نمیزنه ، خواستم جو رو عوض کنم و با شوخی گفتم
_اونجورم که من میدونم بندوبساط بزرگ و براهی هم داره که خوراک خودته .
_عهههههه؟؟؟طاهاااا؟ مگه من جندم؟؟؟
_مگه فقط جنده ها دوس دارن زیر کلفت بخوابن؟ ابجی سکسی ما فقط یخورده حشرش بالاس که به کیر داداششم رحم نکرده .
این حرفو که زدم دستمو گذاشتم رو دستش و دستشو کشیدم سمت کیر خودم و روش قرار دادم .
_اینجا داداش ؟ پشت فرمون؟ لااقل برو یجای خلوت پارک کن
_ای به چشم .
فرمونو شکوندم و پیچیدم تو یه فرعی بعدشم تو یه کوچه و روبروی یه باشگاه پارک کردم . ماشین شاسی بلند بود و شیشه هاش کمی دودی . میدونستم تا کسی دقت نکنه نمیتونه داخل ماشینو ببینه .
دستای تارا شروع به کار کرد ، دکمه های شلوارمو باز کرد و کیرمو دراورد بیرون
_این چرا هنوز خوابه ؟ الان خودم بیدارش میکنم
کیرم که مچاله شده بودو همشو گذاشت دهنش و اونقدر زبون زد که تو دهنش کم کم شروع کرد به راست شدن . سرمو به صندلی تکیه داده بودم و از ساک زدن خواهرم لذت میبردم که یوقت متوجه شدم یه پسری جوون با لباس ورزشی که یه دو بنده مشکی با یه لگ مشکی و کتونی توی پاش بود اومده جلو در باشگاه داره با موبایلش حرف میزنه . معلوم نبود چون باشگاه زیر زمین قرار داشت اومده بیرون تا خوب انتن بده یا از سر صدای موزیک باشگاه زده بیرون . هرچی که بود یه سوژه برا من و تارا شکل گرفته بود .
سر تارارو از رو کیرم بلند کردم و بهش گفتم شلوارتو در بیار .
به حرفم گوش داد ، خم شدم روش دکمه مانتوش رو باز کردم و دهنمو رو کصش گذاشتم
_خوشگل خانوم اون پسره رو میبینی داره با گوشی حرف میزنه؟
_اوهومم
_میبینی چه هیکل خفنی داره
_آیییی …آره
_خوب بهش نگاه کن فکر کن اون داره برات کص لیسی میکنه
اینو گفتمو همه جای کصشو با دهن و لب و زبونم خوردم . تارا داشت از لذت و شهوت به خودش میپیچید و دستشو گذاشته بود جلو دهنش .
_واییییی طاها، این پدرسگ عجب هیکای داره . اوممممم بخور طاها دارم میام …بخورش
حسابی با دیدن اون پسر تو ذهنش کلی براخودش فانتزی ساخته بود . داشتم کصشو زبون میزدم که کمرشو از رو صندلی شاگرد بلند کرد دو دستی سرمو گرفتو به کصش فشار داد . صورتمو پرشده بود از اب کص خواهرم . بدجور بی رمق شده بود ولی من تازه راست کرده بودم .
تارا چند دقیقه بعد که حالش سرجاش اومد گفت
_درش بیار برات بخورم ارضات کنم .
_تو حال نداری سرجات بشینی . بمونه طلب من
_وای طاها تو بی نظیری داداشی . مرسی که درکم میکنی . واقعا حالشو نداشتم ولی حرکتت عالی بود . خیلی خیلی بهم حال داد .
_خوشحالم که لذت بردی . حالا خودتو جمع و جور کن بریم خونه . یه زنگم بزن ببین چیزی میخوان سر راه بگیریم یا نه
تارا تماس گرفت و از زن عمو پرسید چیزی میخواین که اونم گفت شام نذاشتم ، یه چیزی برا شام بگیرین بیارین .
سر راه شام گرفتیم و رفتیم خونه . برام جای سوال بود که اهالی خونه از جمله زن عمو و پرستش جوری رفتار میکردن که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده
حتی زن عمو بهم گفت
_طاها خان یروز کاراتو راست و ریس کن خونوادگی همه باهم بریم یه مسافرتی جایی .
_چشم . حتما .
در عین ناباوری پرستش با شوخی و لبخند پرید وسط حرف و گفت
_نخیر …اول منو طاها باهم میریم بعدش خونوادگی
_قاشقو که میخواستم بذارم دهنم ، تو هوا مکث کردم . جا خورده بودم و بقدری تابلو بودم که همه زدن زیر خنده . برام عجیبتر این بود که لعیا بیشتر از بقیه میخندید . یعنی این واقعا منو برا هوسش میخواست ؟
اصلا پرستش چرا یهو نظرش اینقدر تغییر کرد ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
ذهنم پر بود از چراهایی که برا هیچکدومش پاسخی نداشتم .
بعد از شام همه دور هم جمع شده بودیم و چایی و میوه میخوردیم . لعیا مشغول تماشای مستندی که از ماهواره پخش میشد بود . پرستش و تارا هم باهم میگفتن و میخندیدن .
از جام بلند شدم و به سمت یخچال رفتم ، بطری ویسکی برداشتم و یه لیوان تو دستم برگشتم .
همه ساکت زل زده بودن بهم ، تا حالا ازین کارا تو جمع نکرده بودم و برام اصلا مهم نبود واکنششون چی میخواد باشه که بازهم غافلگیر شدم .
لعیا در کمال خونسری برگشت گفت
_عه طاها جان؟ پس ماها آدم نیستیم ؟ تک خوری میکنی؟
حتی پرستشو تارا هم از رک گویی لعیا تعجب کردن ولی ته دلشون حسابی کیف کردن از پیشنهاد زن عمو
پرستش زود از جاش بلند شد و گفت
_من میارم
زود رفت و چندتا گیلاس تو دستش برگشت . لیوان منم از دستم گرفت و گفت
_عزیزم لیوان چیه اوردی ؟ بیا تو گیلاس بریز حالش بیشتره با کلاسترم هست .
عزیزم؟؟؟با من بود؟؟؟ اونم تو جمع؟؟؟
_طاها جان میبینی دخترم چطور هواتو داره؟
_بله. لطف داره .
واقعا هنگ بودم . نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود . هرچی که بود تصمیم گیریو برام خیلی ساده تر کرده بود .
به پیشنهاد لعیا ، خودش شد ساقی و گیلاسامونو پر میکرد . اگر بخوام رو راست باشم باید بگم یکی از بهترین شبهای عمرم بود . همه ساده و بی آلایش دورهم جمع بودیم و مشروب میخوردیم ، میگفتیمو میخندیدیم . چند شات بیشتر نخورده بودیم که گوشیم زنگ خورد . سروش بود
وقتی بچه ها فهمیدن سروش پشت خطه ، گفتن دعوتش کنم بیاد اینجا . اهمیتی ندادم تا اینکه لعیا با صدای بلند طوری که سروش بشنوه گفت
_اقا سروش فقط جای شما اینجا خالیه . آب دستته بذار زمین و بیا اینجا
بعد مکالمم با سروش به لعیا گفتم
_شاید کار داشته باشه ، برا چی اونجوری گفتی بیاد
_آی آی آی آی …حسودی ممنوع . بذار اونم باشه دیگه ، لااقل ازش بابت ویلایی که در اختیارمون گذاشته بود تشکر میکنیم .
حدود نیم ساعت بعد سروش که دستش کلی تنقلات بود به جمعمون اضافه شد
_به به …به به …واقعا جای من و این مزه ها خالی بوده
_گردن شکسته تو از کجا فهمیدی ما داریم مشروب میخوریم که اینهمه خرت و پرت گرفتی اوردی ؟
_والا بعد یه عمر گدایی قراره ندونم که جلو کدوم امام زاده بساط پهن کنم؟ از لحن لعیا خانم همه چیو گرفتم .
بچه ها از زرنگ بازی سروش زدن زیر خنده . خودمم خندم گرفته بود .
چند شات هم با سروش زدیم و باقیشو سروش به سلامتی جمع تنهایی رفت بالا .
تقریبا همه دیگه مست مست بودن . هممون تلو تلو میخوردیم . بسختی تونستم پاکت سیگارمو پیدا کنم ، بعد اولین پکی که به سیگار زدم تازه فهمیدم چقدر مستم . لعیا بلند شد بره اتاقش . گفت شما باشین و یکم خوش بگذرونین .
بچه ها گرم گفتگو بودن که به بهونه اینکه هوا گرمه ، رفتم مثلا از اتاقم لباس خنک تر بردارم بپوشم . رفتم جلو در اتاق لعیا ، در زدم که بلافاصله جواب داد
_بیا تو طاها
وقتی وارد شدم اولین حرفی که زدم این بود که
_از کجا فهمیدی منم ؟
_میدونستم میای پیشم
_لعیا ؟ بابت امروز ازت معذرت میخوام . نمیدونم چیشد یهو وحشی شدم
_این چه حرفیه عزیزم ؟ اتفاقا بهترین سکس عمرم بود . همیشه اینجوری باهام سکس کن
_چی؟ منظورت چیه که میگی همیشه ؟
_یعنی دیگه نمیخوای منو بگایی؟؟؟
اینو گفت و زد زیر خنده
_لعیا تو مستی نمیفهمی چی داری میگی
_چرا خوشگله ؟؟؟ خوبم میفهمم . قراره به برادرزاده شوهرم حسابی کص بدم . قراره جنده و زیر خواب دومادم بشم . قراره پاهامو برا دومادم باز کنم . قراره لنگامو برا…
_بسه لعیا . این حرفا چیه میزنی ؟
لعیا یهو جدی شد و گفت
_امروز هرچی که بینمون بودو به پرستش گفتم . از همه چی خبر داره .
_چی ؟ تو چیکار کردی ؟
_باید میدونست یا نه؟ اگر بعدا میفهمید چی میخواستی بگی بهش ؟
_وای لعیاااااا؟! این چه کاری بود کردی ؟
_طاها مطمئن باش درسترین کارو کردم . پرستشم که حالا دیگه بدست اوردی . دیگه چی میخوای ؟
_لعیا من دوستت داشتم ، من عاشقت بودم . لعیا منه لامصب خاطرخوات شده بودم . میخواستم باهات ازدواج کنم .
_لعیا در حالی که سعی داشت با دستان لرزونش سیگاری که از دستم قاپیده بودو لای لباش بود روشن کنه گفت
_تو دیگه مال پرستشی . تو مال من نیستی . منم دوستت داشتم ، منم عاشقو دل باختت بودم ولی خب نشد عشقم ، نشد نفسم . منم مادرم ، منم خوشبختی دخترمو میخوام .
لعیا در حالی این حرفارو میزد که اشک از چشاش سرازیر میشد و با لبخندی تصنعی صورتمو نوازش میکرد .
_خب لعیا اگه تو بخوای من همین الان میرم بهشون میگم که منو تو میخوایم باهم ازدواج کنیم . گور بابای هرچی قانون و شرع و عرفه .
_نه خوشگلم ، نه قربونت برم . من اجازه نمیدم بخاطر من با روان دخترم بازی کنی .
منو تو توی این خونه ایم و همیشه همو خواهیم دید ، پرستشم به عنوان همسر همیشه کنارته . فقط ازت میخوام خوشبختش کنی . حتی هروقت که بخوای تنمو بدنمو در اختیارت میذارم ولی عشقت مال دخترم باشه . احساست برا پرستش باشه .
_لعیا؟؟؟؟ چی داری میگی ؟ مستی حالیت نیس چی میگی
_اتفاقا الان صادقتر از همیشه هستم . دخترم شاید گاهی بخواد با همجنس خودش بره رو تخت ، توهم اگر دلت خواست میتونی بیای سمت من .الانم دیگه بهتره بری ولی بهم قول بده آخر شب که همه خوابیدن بیای پیشم . مهم نیست چه ساعتی ولی بیا
از اتاق لعیا بیرون اومدم اما داغون و خراب .
وقتی برگشتم پایین تارا گفت
_عه پس چی شد ، لباستو عوض نکردی ؟
حوصله ماله کشی نداشتم و فقط یک کلمه گفتم :نه
امشب بقدر کافی غافلگیر شده بودم که سروش زد بدترش کرد
_طاها بشین میخوام یه چیزی بگم . مهمه
نشستم ، یه سیگار روشن کردمو به چشای سروش نگا کردم
_بگو داداش
_طاها خودت خوب میدونی رفاقت من باتو بخاطر رفاقتمون بوده . بخاطر برادریمون بوده . بخاطر خودت و خودت و خودت بوده ، همیشه پشت هم بودیم و پشت هم خواهیم بود . تو هیچ دینی به گردنت نسبت به من نیس و ازت برادرانه میخوام تو این عالم مستیت باهام صادق باشی و حرف دلتو بزنی .
من میخوام از تارا خواستگاری کنم و قبل از تارا نظر تو که مثل داداشمی برام مهمه . تارا تنها دختریه که در کل عمرم بهش دلباختم .
با حرف سروش بدجور جا خوردم . اینو دیگه کجای دلم بذارم . مونده بودم چی بگم . اول فکر میکردم سروش فقط از روی هوس تارارو میخواد ولی الان لابلای حرفاش فقط و فقط صداقت بود .
میتونست خیلی راحت یه مدت با تارا باشه و حسابی ازش کام بگیره و بعدشم ولش کنه اما همون اول کاری بعد از اولین سکسش با تارا حالا داشت ازش خواستگاری میکرد . این یعنی خیلی وقته که تارارو میخواد .
_آره … داداشم بودی داداشم هستی . کی بهتر از تو ؟ ولی نظر تارا مهمه .
برگشتم رو به تارا که کنار پرستش نشسته بودو هردو مثل چند لحظه پیشه من از تعجب خشکشون زده بود
_خب تارا خانم … دیدی که سروش چی گفت . نظرت چیه ؟ حاضری زنش بشی ؟ اگر نظر منو بخوای من میگم بهتر از سروش نمیتونی پیدا کنی . هم پسر خوب و با معرفتیه و هم خیلی دلقکه و خوب میخندوندت
_ممنون داداش
_خواهش میکنم
_الان این تعریف بود ازم کردی یا …
هممون یهو زدیم زیر خنده . جواب تارا هم مشخص بود چیه . فقط یک حرف مونده بود که به سروش گفتم
_ببین سروش ، جدا از همه شوخیامون من تورو همه جوره قبول دارم و بهم نشون دادی که رفیق روزای سختم بودی اما این خونه مثل هر خونه دیگه ای بزرگتر داره و اونم زن عموئه . یروزیو فیکس کنین با خونوادت بیا و نظر ایشونم بشنو . من حرفی ندارم و به نظر من تارا گزینه ای بهتر از تو نخواهد داشت
یکم دیگه حرف زدیم و خوردیم و گفتیم خندیدیم که من پاشدم گفتم من میرم یکم تو باغ قدم بزنم ، سروشم گفت منم میام
دوتایی داشتیم راه میرفتیمو گپ میزدیم
_طاها … تارا چیزی بهت گفته بوده ؟ راجع به من و رابطش؟
_رابطه؟ چه رابطه ای؟
_راستش الان یک ماهی میشه که من باهاش در ارتباطم . البته بیشتر تلفنی
_چطور مگه؟ باید میگفت بهم؟
_آخه وقتی پیشنهاد ازدواجمو مطرح کردم خیلی تعجب نکردی ، انگار خبر داشتی
_از اینکه میخوای ازش خواستگاری کنی خبر نداشتم و خیلیم جا خوردم ولی بابت رابطت با تارا یه بوهایی برده بودم .
_تو میخوای چیکار کنی ؟ منظورم پرستشه! معلومه خیلی دوستت داره
_نمیدونم …تا ببینیم نظر زن عموم چی باشه .
یخورده دیگه دوتایی باهم راه رفتیمو گپ زدیم تا اینکه پرستش اومدو منو صدا کرد
_طاها میشه یه لحظه بیای ؟
_بله ؟
_میخوام باهات حرف بزنم
_بزن … در خدمتم .
_طاها الان میتونم حرفمو بهت بزنم ، شاید بعدا دیگه نشه . همونطور که فهمیدی من همجنس بازم ، تو با این مسئله مشکلی نداری؟
_نه ندارم ، البته بشرطی که زندگیمو تحت الشعاع قرار نده .
_واقعا مشکلی نداری ؟
_نه دیگه … گفتم که ندارم
_اخه معمولا اقایون انحصار طلب میشن
_فکر میکنم فهمیده باشی من نیستم .
_بله…یخورده هم زیادی لارجی
_منظورت چیه ؟
_هیچی ولش کن . تو حرفی ، شرطی ، چیزی برا گفتن نداری؟
_ببین پرستش …من توی بد شرایطی هستم که قابل توصیف نیس و نمیتونم از کسی کمک بگیرم ، فقط ازت میخوام یه چندروزی بهم مهلت بدی تا خودمو پیدا کنم وگرنه که تو عشق اولم هستی .
_مگه عشق دومی هم داری ؟ یا سومی یا …
_عه؟! گل آلودش نکن . فقط یه سوال !
_بپرس
_با چند نفر هستی ؟ منظورم …
_منظورت همجنس بازیمه ! هی چند نفری میشن
_اگر یروز بفهمی من با یکی از اون چند نفر رابطه دارم چیکار میکنی ؟
_این یه فرضیه محاله یا …
_تو این دنیا هیچ فرضیه ای محال نیس .
_بهش فکر نکردم
_خب بهش فکر کن و بعدا بهم بگو
تو این فاصله که منو پرستش صحبت میکردیم حواسم به سروش و تارا بود که یه گوشه از باغ به بهونه صحبت نشسته بودن و حسابی از همدیگه کام میگرفتن .
یک ساعت بعد هم سروش رفت خونشون و هم دخترا به اتاقشون . منم قبل خواب به اتاق لعیا رفتم.
نوشته: ارسلان H
بابا چرا اینقدر کم بود جونمون به لبمون رسید لطفا سریعتر بنویس ولی کیفیت رو فدای کمیت نکن گلم
داداش منو که میشناسی من نگهبان در خونتون هستم گناه دارم زن و بچه دارم فقط منو نکن همون سه تا بستتن
مثل سری قبل عالی بود
منتظر ادامش هستم
موفق باشی
خیلی سریع پیش رفته یه بخشایی از داستان. توضیحات تفصیلی و جزییات رو از قلم ننداز.
همه رو توی همدیگه فرو کردی بیشرف توی روحت خخخخ خوشم آمد لایک دادم
ارسلان جان دمت گرم داداش فوق العاده بود ادامه بده که من یکی هوادار پرو پا قرصم
با بند بند وجود از شخصیت اول و دوستش سروش حالم بهم خورد فکر کنم این یعنی خوب به تصویر کشیدیش :|
عالی ادامه بده