هم قبیله (۴)

1400/05/12

...قسمت قبل


سلام . اول از همه بگم واقعا از همتون ممنونم که با نظراتتون بهم دلگرمی دادین . امیدوارم تونسته باشم رضایتتون رو جلب کنم . چند نفر از دوستان انتقادهای بجایی داشتن که بشدت باهاشون موافقم و اینم اضافه کنم که علتش کمکاری خودم بوده و باید در مورد شخصیتها توضیح بیشتری میدادم ، یه دوستی هم گفتن که زن عمو هم ژن نمیشه و نمیشه مادر و دختر قد بلند باشن ، ایشونم حق دارن !بله به لحاظ ژنتیکی زن عمو ارتباطی به برادر زاده پیدا نمیکنه ولی ازدواج یک مرد بلند قد با یه زن بلند قد همیشه شدنیه .
خیلی خیلی خیلی دوستتون دارم … ارسلانH

غروب بود که تارا باهام تماس گرفت
_داداش سلام کجایی؟
_پارک . چطور ؟
_پارک نزدیک خونه؟
_آره
_پس واستا تا بیام
بلافاصله گوشیو قطع کرد و بعد از یک ربع پیداش شد
_سلام . خوبی داداش
_ اینجا چیکار میکنی ؟
_نگرانت شدم اومدم پیشت .
چند دقیقه ای سکوت بینمون بود که تارا شکستش و به حرف اومد
_ازم دلخوری؟
_چرا باید دلخور باشم؟ کاری کردی مگه؟
_لازم نیس برام نقش بازی کنی . پرستش همه چیو بهم گفت
_بهش تاکید کرده بودم که بهت چیزی نگه
_ما همه چیو بهم میگیم . داداش خواستم بگم سروش تقصیری نداره
_من که چیزی نگفتم . قضاوتتونم نکردم .
_اره چیزی نگفتی ولی معلومه ناراحتی . تازشم میدونم که با زن عمو هم بحثت شده .
یهو عین برق گرفته ها از رو نیمکتی که نشسته بودم پریدم
_لعیا چیزی بهت گفته ؟
_نه … نه اون چیزی نگفته . امروز خیلی بی حوصله بود فهمیدم که باتو …
_با من چی ؟ مگه منو اون باهم چه صنمی داریم ؟
_بسه داداش تروخدا . چرا فکر میکنی بقیه خرن ؟ تو نبودی مگه چند شب پیش با زن عمو تو اتاقش سکس میکردین ؟
_نه کی این حرفو زده ؟
_عه عه عه؟؟؟ تو روی من دروغ میگه . اومدم تو اتاق زن عمو که لباس خواب پرستشو براش ببرم ، صداتو از تو حموم اتاقش میومد .
یاد اونشب افتادم که از حموم دراومدیم دیدیم چراغ اتاق روشن شده . پس کار تارا بوده !
_خب که چی ؟ حتما اینم به پرستش گفتی ؟ سکس منو خودتو چی ؟ اونم گفتی ؟ اگه نگفتی برو بگو
_داداش چرا اینجوری میکنی ؟ خب بگو مشکلت چیه شاید تونستیم حلش کنیم
_میخوای ببرمت یجایی ؟؟؟
_کجا؟
_بریم میفهمی
سوار ماشین شدیمو به سمت محله قدیمیمون رفتم . وقتی رسیدم جلو در خونه پدریم تارا بغضش گرفت
_یادش بخیر طاها … چقدر دلم برا مامان بابا تنگ شده
_پیاده شو
پیاده شدیم ، اول کمی به نمای خونمون نگاه کردیم ، بعدش در مقابل چشمان بهت زده تارا دسته کلیدی که از جیبم دراورده بودمو یکیشو داخل قفل انداختم و درو باز کردم
_وای طاها… اونی که فکر میکنم درسته؟ اینجارو…؟
_آره خوشگلم …خریدمش. حالا برو توشم نگا کن
_مگه خالی نیست ؟
_تو حالا برو توو
وقتی وارد خونه شدیم تارا از شدت خوشحالی و یا دلتنگی زد زیر گریه . خونه رو با هزار زحمت از اونی که خریده بودش پس گرفتم ، البته کلی پول اضافه بابتش دادم تا راضی بشه . تمام وسایلهای قدیمیمون رو هم که تو خونه خان عمو انبار کرده بودم رو مثل زمانی که پدر مادرم زنده بودن چیده بودم .
_خوشحال شدی ابجی خوشگلم؟
_وای طاها …مرسی …مرسی …مرسی داداش . فوق العاده ای تو
پرید و محکم بغلم کرد . آروم و با حوصله تو خونه قدم برمیداشت و هر وسیله ای که جلو چشش بود از جاش برش میداشت و کمی نظاره میکرد و میذاشت سرجاش . تک تک اسباب این خونه برامون دنیایی از خاطرات بود . حتی اتاق تارارو هم تا اونجایی که میشد مثل روز اولش چیده بودم .
تارا به سمت اتاقش رفت و خودشو رو تخت ول کرد . دراز کشید و منم کنارش نشستم . اشک چشماشو با نوک انگشتم پاک کردم . تارا دستاشو باز کرد و بغلم گرفت ، میخواست لبامو ببوسه که مانعش شدم .
_طاها…الان بهترین زمانه ! بعد از مدتها دوتایی باهم یه سکس…
_هیششششششش . هیچی نگو . اینجا ، این خونه حرمت داره .
تارا دیگه حرفی نزد . بعد یک ساعت که باهم یاد دوران شیرین زندگی با پدرمادرمو زنده کردیم از خونه زدیم بیرون .
_طاها زود بریم خونه زن عمو نگران میشه . شب شده .
_میریم . عجله نکن . نهایتش اینه که زنگ میزنن بهمون دیگه . راستی تارا … قضیه رابطه تو و سروش چیه ؟ کی برا شروع این رابطه پیشنهاد داد ؟
_یروز که سروش اومده بود خونه ، چشش همش رو پرو پاچه زن عمو بود ، وقتی دید من دارم نگاش میکنم خودشو جمع و جور کرد . بعد اون از هر فرصتی برا دید زدن من استفاده میکرد تا اینکه یروز که اومده بود خونه ، بدور از چشم تو کارت ویزیتش رو داد دستم و گفت باهاش تماس بگیرم . اولش نمیخواستم این کارو بکنم ولی خود هم میدونی سروش پسر شوخ و بذله گوییه که تیپ و قیافش هم مورد پسند هر دختریه ، این شد که وسوسه شدم و باهاش تماس گرفتم .
_اولین بار کی باهاش سکس کردی ؟
_همون شبی که خودتم دیدی
_اونروز که رفته بودین ویلای لواسون چطور ؟
_قرار بود اون روز سکس کنیم که تو اومدی اونجا نشد . بعد رفتن تو زود برگشتیم خونه . چون تو دوربین دیدیم که ماشینمونو شناختی و داری دور و برش میچرخی . برا اینکه متوجه نشی ، همینکه از ویلا دراومدی ما زود سوار ماشین شدیم و زودتر از تو رسیدیم خونه .
_پرستشم قرار بود با شما باشه؟ گروپ کنین ؟
_پرستش راضی نبود ، میگفت من دخترارو ترجیح میدم ولی من بهش اصرار کردم ، سروشم چون از علاقه تو به پرستش خبر داشت همش میگفت پرستشو نیار ولی من اصرار کردم . در کل دست سروش به پرستش نخورده .
_دوسش داری؟
_پرستشو؟ معلومه … مثل خواهر نداشتمه
_سروشو میگم
تارا سکوت کرد . نمیدونم چی تو مغزش میگذشت تا اینکه خودم جواب خودمو دادم
_دوسش داری دیگه . چون اگه نداشتی خیلی زود میگفتی ندارم . ببین تارا بهت ثابت شده که من ادم تعصبی نیستم ولی این دلیل نمیشه که خیر و صلاحتو نادیده بگیرم . من تعصب جنسیتی ندارم . این یادت باشه مرد بودن با نر بودن خیلی فرق میکنه . تو هنوزم ذهنت درگیره امینه ، باید قبول کنی که اون دیگه رفته ، دیگه نیست . سروش پسر خیلی خوبیه ، تیپ و هیکل و قیافه خوبی داره ، پول داره ، شخصیت داره و مطمئنم هستم که دوستت داره . من رفیقمو خوب میشناسم ، نگاهش رو هم میشناسم . اون دوستت داره .
وقتی دیدم تارا ساکته و حرفی نمیزنه ، خواستم جو رو عوض کنم و با شوخی گفتم
_اونجورم که من میدونم بندوبساط بزرگ و براهی هم داره که خوراک خودته .
_عهههههه؟؟؟طاهاااا؟ مگه من جندم؟؟؟
_مگه فقط جنده ها دوس دارن زیر کلفت بخوابن؟ ابجی سکسی ما فقط یخورده حشرش بالاس که به کیر داداششم رحم نکرده .
این حرفو که زدم دستمو گذاشتم رو دستش و دستشو کشیدم سمت کیر خودم و روش قرار دادم .
_اینجا داداش ؟ پشت فرمون؟ لااقل برو یجای خلوت پارک کن
_ای به چشم .
فرمونو شکوندم و پیچیدم تو یه فرعی  بعدشم تو یه کوچه و روبروی یه باشگاه پارک کردم . ماشین شاسی بلند بود و شیشه هاش کمی دودی . میدونستم تا کسی دقت نکنه نمیتونه داخل ماشینو ببینه .
دستای تارا شروع به کار کرد ، دکمه های شلوارمو باز کرد و کیرمو دراورد بیرون
_این چرا هنوز خوابه ؟ الان خودم بیدارش میکنم
کیرم که مچاله شده بودو همشو گذاشت دهنش و اونقدر زبون زد که تو دهنش کم کم شروع کرد به راست شدن . سرمو به صندلی تکیه داده بودم و از ساک زدن خواهرم لذت میبردم که یوقت متوجه شدم یه پسری جوون با لباس ورزشی که یه دو بنده مشکی با یه لگ مشکی و کتونی توی پاش بود اومده جلو در باشگاه داره با موبایلش حرف میزنه . معلوم نبود چون باشگاه زیر زمین قرار داشت اومده بیرون تا خوب انتن بده یا از سر صدای موزیک باشگاه زده بیرون . هرچی که بود یه سوژه برا من و تارا شکل گرفته بود .
سر تارارو از رو کیرم بلند کردم و بهش گفتم شلوارتو در بیار .
به حرفم گوش داد ، خم شدم روش دکمه مانتوش رو باز کردم و دهنمو رو کصش گذاشتم
_خوشگل خانوم اون پسره رو میبینی داره با گوشی حرف میزنه؟
_اوهومم
_میبینی چه هیکل خفنی داره
_آیییی …آره
_خوب بهش نگاه کن فکر کن اون داره برات کص لیسی میکنه
اینو گفتمو همه جای کصشو با دهن و لب و زبونم خوردم . تارا داشت از لذت و شهوت به خودش میپیچید و دستشو گذاشته بود جلو دهنش .
_واییییی طاها، این پدرسگ عجب هیکای داره . اوممممم بخور طاها دارم میام …بخورش
حسابی با دیدن اون پسر تو ذهنش کلی براخودش فانتزی ساخته بود . داشتم کصشو زبون میزدم که کمرشو از رو صندلی شاگرد بلند کرد دو دستی سرمو گرفتو به کصش فشار داد . صورتمو پرشده بود از اب کص خواهرم . بدجور بی رمق شده بود ولی من تازه راست کرده بودم .
تارا چند دقیقه بعد که حالش سرجاش اومد گفت
_درش بیار برات بخورم ارضات کنم .
_تو حال نداری سرجات بشینی . بمونه طلب من
_وای طاها تو بی نظیری داداشی . مرسی که درکم میکنی . واقعا حالشو نداشتم ولی حرکتت عالی بود . خیلی خیلی بهم حال داد .
_خوشحالم که لذت بردی . حالا خودتو جمع و جور کن بریم خونه . یه زنگم بزن ببین چیزی میخوان سر راه بگیریم یا نه
تارا تماس گرفت و از زن عمو پرسید چیزی میخواین که اونم گفت شام نذاشتم ، یه چیزی برا شام بگیرین بیارین .
سر راه شام گرفتیم و رفتیم خونه . برام جای سوال بود که اهالی خونه از جمله زن عمو و پرستش جوری رفتار میکردن که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده
حتی زن عمو بهم گفت
_طاها خان یروز کاراتو راست و ریس کن خونوادگی همه باهم بریم یه مسافرتی جایی .
_چشم . حتما .
در عین ناباوری پرستش با شوخی و لبخند پرید وسط حرف و گفت
_نخیر …اول منو طاها باهم میریم بعدش خونوادگی

_قاشقو که میخواستم بذارم دهنم ، تو هوا مکث کردم . جا خورده بودم و بقدری تابلو بودم که همه زدن زیر خنده . برام عجیبتر این بود که لعیا بیشتر از بقیه میخندید . یعنی این واقعا منو برا هوسش میخواست ؟
اصلا  پرستش چرا یهو نظرش اینقدر تغییر کرد ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
ذهنم پر بود از چراهایی که برا هیچکدومش پاسخی نداشتم .
بعد از شام همه دور هم جمع شده بودیم و چایی و میوه میخوردیم . لعیا مشغول تماشای مستندی که از ماهواره پخش میشد بود . پرستش و تارا هم باهم میگفتن و میخندیدن .
از جام بلند شدم و به سمت یخچال رفتم ، بطری ویسکی برداشتم و یه لیوان تو دستم برگشتم .
همه ساکت زل زده بودن بهم ، تا حالا ازین کارا تو جمع نکرده بودم و برام اصلا مهم نبود واکنششون چی میخواد باشه که بازهم غافلگیر شدم .
لعیا در کمال خونسری برگشت گفت
_عه طاها جان؟ پس ماها آدم نیستیم ؟ تک خوری میکنی؟
حتی پرستشو تارا هم از رک گویی لعیا تعجب کردن ولی ته دلشون حسابی کیف کردن از پیشنهاد زن عمو
پرستش زود از جاش بلند شد و گفت
_من میارم
زود رفت و چندتا گیلاس تو دستش برگشت . لیوان منم از دستم گرفت و گفت
_عزیزم لیوان چیه اوردی ؟ بیا تو گیلاس بریز حالش بیشتره با کلاسترم هست .
عزیزم؟؟؟با من بود؟؟؟ اونم تو جمع؟؟؟
_طاها جان میبینی دخترم چطور هواتو داره؟
_بله. لطف داره .
واقعا هنگ بودم . نمیدونم چه اتفاقی افتاده بود . هرچی که بود تصمیم گیریو برام خیلی ساده تر کرده بود .
به پیشنهاد لعیا ، خودش شد ساقی و گیلاسامونو پر میکرد . اگر بخوام رو راست باشم باید بگم یکی از بهترین شبهای عمرم بود . همه ساده و بی آلایش دورهم جمع بودیم و مشروب میخوردیم ، میگفتیمو میخندیدیم . چند شات بیشتر نخورده بودیم که گوشیم زنگ خورد . سروش بود
وقتی بچه ها فهمیدن سروش پشت خطه ، گفتن دعوتش کنم بیاد اینجا . اهمیتی ندادم تا اینکه لعیا با صدای بلند طوری که سروش بشنوه گفت
_اقا سروش فقط جای شما اینجا خالیه . آب دستته بذار زمین و بیا اینجا
بعد مکالمم با سروش به لعیا گفتم
_شاید کار داشته باشه ، برا چی اونجوری گفتی بیاد
_آی آی آی آی …حسودی ممنوع . بذار اونم باشه دیگه ، لااقل ازش بابت ویلایی که در اختیارمون گذاشته بود تشکر میکنیم .
حدود نیم ساعت بعد سروش که دستش کلی تنقلات بود به جمعمون اضافه شد
_به به …به به …واقعا جای من و این مزه ها خالی بوده
_گردن شکسته تو از کجا فهمیدی ما داریم مشروب میخوریم که اینهمه خرت و پرت گرفتی اوردی ؟
_والا بعد یه عمر گدایی قراره ندونم که جلو کدوم امام زاده بساط پهن کنم؟ از لحن لعیا خانم همه چیو گرفتم .
بچه ها از زرنگ بازی سروش زدن زیر خنده . خودمم خندم گرفته بود .
چند شات هم با سروش زدیم و باقیشو سروش به سلامتی جمع تنهایی رفت بالا .
تقریبا همه دیگه مست مست بودن . هممون تلو تلو میخوردیم . بسختی تونستم پاکت سیگارمو پیدا کنم ، بعد اولین پکی که به سیگار زدم تازه فهمیدم چقدر مستم . لعیا بلند شد بره اتاقش . گفت شما باشین و یکم خوش بگذرونین .
بچه ها گرم گفتگو بودن که به بهونه اینکه هوا گرمه ، رفتم مثلا از اتاقم لباس خنک تر بردارم بپوشم . رفتم جلو در اتاق لعیا ، در زدم که بلافاصله جواب داد
_بیا تو طاها
وقتی وارد شدم اولین حرفی که زدم این بود که
_از کجا فهمیدی منم ؟
_میدونستم میای پیشم
_لعیا ؟ بابت امروز ازت معذرت میخوام . نمیدونم چیشد یهو وحشی شدم
_این چه حرفیه عزیزم ؟ اتفاقا بهترین سکس عمرم بود . همیشه اینجوری باهام سکس کن
_چی؟ منظورت چیه که میگی همیشه ؟
_یعنی دیگه نمیخوای منو بگایی؟؟؟
اینو گفت و زد زیر خنده
_لعیا تو مستی نمیفهمی چی داری میگی
_چرا خوشگله ؟؟؟ خوبم میفهمم . قراره به برادرزاده شوهرم حسابی کص بدم . قراره جنده و زیر خواب دومادم بشم . قراره پاهامو برا دومادم باز کنم . قراره لنگامو برا…
_بسه لعیا . این حرفا چیه میزنی ؟
لعیا یهو جدی شد و گفت
_امروز هرچی که بینمون بودو به پرستش گفتم . از همه چی خبر داره .
_چی ؟ تو چیکار کردی ؟
_باید میدونست یا نه؟ اگر بعدا میفهمید چی میخواستی بگی بهش ؟
_وای لعیاااااا؟! این چه کاری بود کردی ؟
_طاها مطمئن باش درسترین کارو کردم . پرستشم که حالا دیگه بدست اوردی . دیگه چی میخوای ؟
_لعیا من دوستت داشتم ، من عاشقت بودم ‌. لعیا منه لامصب خاطرخوات شده بودم . میخواستم باهات ازدواج کنم .
_لعیا در حالی که سعی داشت با دستان لرزونش سیگاری که از دستم قاپیده بودو لای لباش بود روشن کنه گفت
_تو دیگه مال پرستشی . تو مال من نیستی ‌. منم دوستت داشتم  ، منم عاشقو دل باختت بودم ولی خب نشد عشقم ، نشد نفسم . منم مادرم ، منم خوشبختی دخترمو میخوام .
لعیا در حالی این حرفارو میزد که اشک از چشاش سرازیر میشد و با لبخندی تصنعی صورتمو نوازش میکرد .
_خب لعیا اگه تو بخوای من همین الان میرم بهشون میگم که منو تو میخوایم باهم ازدواج کنیم . گور بابای هرچی قانون و شرع و عرفه .
_نه خوشگلم ، نه قربونت برم . من اجازه نمیدم بخاطر من با روان دخترم بازی کنی .
منو تو توی این خونه ایم و همیشه همو خواهیم دید ، پرستشم به عنوان همسر همیشه کنارته . فقط ازت میخوام خوشبختش کنی . حتی هروقت که بخوای تنمو بدنمو در اختیارت میذارم ولی عشقت مال دخترم باشه . احساست برا پرستش باشه .
_لعیا؟؟؟؟ چی داری میگی ؟ مستی حالیت نیس چی میگی
_اتفاقا الان صادقتر از همیشه هستم ‌. دخترم شاید گاهی بخواد با همجنس خودش بره رو تخت ، توهم اگر دلت خواست میتونی بیای سمت من .الانم دیگه بهتره بری ولی بهم قول بده آخر شب که همه خوابیدن بیای پیشم . مهم نیست چه ساعتی ولی بیا
از اتاق لعیا بیرون اومدم اما داغون و خراب .
وقتی برگشتم پایین تارا گفت
_عه پس چی شد ، لباستو عوض نکردی ؟
حوصله ماله کشی نداشتم و فقط یک کلمه گفتم :نه

امشب بقدر کافی غافلگیر شده بودم که سروش زد بدترش کرد
_طاها بشین میخوام یه چیزی بگم . مهمه
نشستم ، یه سیگار روشن کردمو به چشای سروش نگا کردم
_بگو داداش
_طاها خودت خوب میدونی رفاقت من باتو بخاطر رفاقتمون بوده . بخاطر برادریمون بوده . بخاطر خودت و خودت و خودت بوده ، همیشه پشت هم بودیم و پشت هم خواهیم بود . تو هیچ دینی به گردنت نسبت به من نیس و ازت برادرانه میخوام تو این عالم مستیت باهام صادق باشی و حرف دلتو بزنی .
من میخوام از تارا خواستگاری کنم و قبل از تارا نظر تو که مثل داداشمی برام مهمه . تارا تنها دختریه که در کل عمرم بهش دلباختم .
با حرف سروش بدجور جا خوردم . اینو دیگه کجای دلم بذارم . مونده بودم چی بگم . اول فکر میکردم سروش فقط از روی هوس تارارو میخواد ولی الان لابلای حرفاش فقط و فقط صداقت بود .
میتونست خیلی راحت یه مدت با تارا باشه و حسابی ازش کام بگیره و بعدشم ولش کنه اما همون اول کاری بعد از اولین سکسش با تارا حالا داشت ازش خواستگاری میکرد . این یعنی خیلی وقته که تارارو میخواد .
_آره … داداشم بودی داداشم هستی . کی بهتر از تو ؟ ولی نظر تارا مهمه .
برگشتم رو به تارا که کنار پرستش نشسته بودو هردو مثل چند لحظه پیشه من از تعجب خشکشون زده بود

_خب تارا خانم … دیدی که سروش چی گفت . نظرت چیه ؟ حاضری زنش بشی ؟ اگر نظر منو بخوای من میگم بهتر از سروش نمیتونی پیدا کنی . هم پسر خوب و با معرفتیه و هم خیلی دلقکه و خوب میخندوندت
_ممنون داداش
_خواهش میکنم
_الان این تعریف بود ازم کردی یا …
هممون یهو زدیم زیر خنده . جواب تارا هم مشخص بود چیه . فقط یک حرف مونده بود که به سروش گفتم
_ببین سروش ، جدا از همه شوخیامون من تورو همه جوره قبول دارم و بهم نشون دادی که رفیق روزای سختم بودی اما این خونه مثل هر خونه دیگه ای بزرگتر داره و اونم زن عموئه . یروزیو فیکس کنین با خونوادت بیا و نظر ایشونم بشنو . من حرفی ندارم و به نظر من تارا گزینه ای بهتر از تو نخواهد داشت
یکم دیگه حرف زدیم و خوردیم و گفتیم خندیدیم که من پاشدم گفتم من میرم یکم تو باغ قدم بزنم ، سروشم گفت منم میام
دوتایی داشتیم راه میرفتیمو گپ میزدیم
_طاها … تارا چیزی بهت گفته بوده ؟ راجع به من و رابطش؟
_رابطه؟ چه رابطه ای؟
_راستش الان یک ماهی میشه که من باهاش در ارتباطم . البته بیشتر تلفنی
_چطور مگه؟ باید میگفت بهم؟
_آخه وقتی پیشنهاد ازدواجمو مطرح کردم خیلی تعجب نکردی ، انگار خبر داشتی
_از اینکه میخوای ازش خواستگاری کنی خبر نداشتم و خیلیم جا خوردم ولی بابت رابطت با تارا یه بوهایی برده بودم .
_تو میخوای چیکار کنی ؟ منظورم پرستشه! معلومه خیلی دوستت داره
_نمیدونم …تا ببینیم نظر زن عموم چی باشه .
یخورده دیگه دوتایی باهم راه رفتیمو گپ زدیم تا اینکه پرستش اومدو منو صدا کرد
_طاها میشه یه لحظه بیای ؟
_بله ؟
_میخوام باهات حرف بزنم
_بزن … در خدمتم .
_طاها الان میتونم حرفمو بهت بزنم ، شاید بعدا دیگه نشه . همونطور که فهمیدی من همجنس بازم ، تو با این مسئله مشکلی نداری؟
_نه ندارم ، البته بشرطی که زندگیمو تحت الشعاع قرار نده .
_واقعا مشکلی نداری ؟
_نه دیگه … گفتم که ندارم
_اخه معمولا اقایون انحصار طلب میشن
_فکر میکنم فهمیده باشی من نیستم .
_بله…یخورده هم زیادی لارجی
_منظورت چیه ؟
_هیچی ولش کن . تو حرفی ، شرطی ، چیزی برا گفتن نداری؟
_ببین پرستش …من توی بد شرایطی هستم که قابل توصیف نیس و نمیتونم از کسی کمک بگیرم ، فقط ازت میخوام یه چندروزی بهم مهلت بدی تا خودمو پیدا کنم وگرنه که تو عشق اولم هستی .
_مگه عشق دومی هم داری ؟ یا سومی یا …
_عه؟! گل آلودش نکن . فقط یه سوال !
_بپرس
_با چند نفر هستی ؟ منظورم …
_منظورت همجنس بازیمه ! هی چند نفری میشن
_اگر یروز بفهمی من با یکی از اون چند نفر رابطه دارم چیکار میکنی ؟
_این یه فرضیه محاله یا …
_تو این دنیا هیچ فرضیه ای محال نیس .
_بهش فکر نکردم
_خب بهش فکر کن و بعدا بهم بگو
تو این فاصله که منو پرستش صحبت میکردیم حواسم به سروش و تارا بود که یه گوشه از باغ به بهونه صحبت نشسته بودن و حسابی از همدیگه کام میگرفتن .
یک ساعت بعد هم سروش رفت خونشون و هم دخترا به اتاقشون . منم قبل خواب به اتاق لعیا رفتم.

ادامه...

نوشته: ارسلان H


👍 35
👎 1
50401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

823795
2021-08-03 00:47:55 +0430 +0430

عالی ادامه بده

0 ❤️

823806
2021-08-03 01:35:04 +0430 +0430

بابا چرا اینقدر کم بود جونمون به لبمون رسید لطفا سریعتر بنویس ولی کیفیت رو فدای کمیت نکن گلم

0 ❤️

823811
2021-08-03 02:09:37 +0430 +0430

داداش منو که میشناسی من نگهبان در خونتون هستم گناه دارم زن و بچه دارم فقط منو نکن همون سه تا بستتن

5 ❤️

823836
2021-08-03 04:19:04 +0430 +0430

چه خوب که زود گذاشتی ممنون❤️

1 ❤️

823856
2021-08-03 09:10:41 +0430 +0430

مثل سری قبل عالی بود
منتظر ادامش هستم
موفق باشی

0 ❤️

823857
2021-08-03 09:12:07 +0430 +0430

خیلی سریع پیش رفته یه بخشایی از داستان. توضیحات تفصیلی و جزییات رو از قلم ننداز.

1 ❤️

823889
2021-08-03 17:51:48 +0430 +0430

همه رو توی همدیگه فرو کردی بیشرف توی روحت خخخخ خوشم آمد لایک دادم

0 ❤️

823898
2021-08-03 20:37:03 +0430 +0430

دمتگرم

0 ❤️

823906
2021-08-03 23:41:56 +0430 +0430

👏👏👏👏👏ادامش رو زودتر بفرست

0 ❤️

823967
2021-08-04 02:10:57 +0430 +0430

عالی بود مرسی از زحمتت

0 ❤️

823969
2021-08-04 02:11:44 +0430 +0430

عالیییییییی

0 ❤️

824155
2021-08-04 22:17:17 +0430 +0430

گند قسمت قبلو خیلی شیک این قسمت جمع کردی😂(:

0 ❤️

824335
2021-08-05 13:39:11 +0430 +0430

ممنون، داستان قشنگیه

0 ❤️

824422
2021-08-05 23:52:03 +0430 +0430

ارسلان جان دمت گرم داداش فوق العاده بود ادامه بده که من یکی هوادار پرو پا قرصم

0 ❤️

824955
2021-08-08 02:06:12 +0430 +0430

زودی بزااار بقیه شو

0 ❤️

825791
2021-08-12 18:27:24 +0430 +0430

با بند بند وجود از شخصیت اول و دوستش سروش حالم بهم خورد فکر کنم این یعنی خوب به تصویر کشیدیش :|

1 ❤️