هوا بس ناجوانمردانه گرم بود!!!

1391/08/26

ارسال این داستان تنها برای آن است که اندازه گیری کنیم اشتیاق دوستان را به این گونه چیدمان سخن!!! ورنه نه بنده بیکار همی بود که وقت گذاشته و خاطرات خویش بر سر قلم بیاورم و نه شما آقایان محترمه و دوشیزگان بی پرده! فرصت داشته که خودارضایی رها کرده به خواندن داستان گذرانید همی وقتتان را!!!

از این پس روایت ها خواهید دید بس متفاوت… لیکن تفاوت نه از حیث موضوع… چراکه تا بوده است همین بوده است و تا بوده است مردی بوده و ذکری و بانویی بوده و حفره ای!!! خواه این حفره در دهانش باشد… یا گودی میان سینه های مبارک، یا فرج(واژن) اعظم و یا باسن عظمی!
تفاوت این نگاره ها از حیث چیدمان سخن است… طرز گفتار و شیوه بیان… و بدانید که نگارنده این داستان خود به شغل شریف نویسندگی مشغول و نیز به نعمت مقاربت فزون با همکار و همکلاس و همسر دوست و … متنعم… پس چه زیبا باشد داستانی که از دستان او بر دیدگان نور چشمان بنشیند… هر بار یک گویش… باستانی، احساسی، علمی، حشری و …
از دست و زبان که برآید…کز جانب درکش به درآید!
بنده همان به که ز تقصیر خویش…عذر به درگاه علیش(نویسنده) آورد
ورنه سزاوار هنرمندیش…کس نتواند که به جای آورد!!!

و به یاد جناب عشق… که به دروغش درآمیخته ایم و تا قطرات آب منی میفشانیم بر سر معشوق! عشق از یاد برده به فکر دستمال کاغذی هستیم از برای پاک نمودن قطرات عشق!!! از روی سر و صورت و اشکم(شکم) و سینه و باسن معشوق!

و اما بعد…
دانشگاه را که شروع کردیم(چه بگوییم که گویی او ما را نمود و کرد!!!) هوس داشتیم به جنس اناث… لیکن نه به حد سایر رفقا که عجیب قربان و صدقه میرفتند هیکل همکلاسیان را… از فرق سر بگیر تا نوک انگشتان پا! از رنگ موی دل انگیز یار تا حجم عظیم کیسه های پر(همان پستان!) در زیر جلباب(مانتو) تا برآمدگی باسن حضار کلاس و حدس و گمان درباره میزان ترشح مخاط واژن بانوان محترمه در هنگامه آغازین مقاربت!!! ما خود ختم میدان عمل بوده و با اینکه بی میل نبودیم تا سرانگشت خود به بزاق بانویی زیبا چهره خیس کنیم و در دالان بکارتش فرو کنیم و هم زمان لب بستانیم از او…! لیک خود همی نگاه داشته و حواس خویش به دیگر مسائل پرت نمودیم.
ولی… به قول بزرگی که فرمود آنچه فرا نهی رو به سوی تو آرد… ما دختر و عشق مقاربت رها نمودیم… اما بی خبر از شر اشرار و کید کفار که عجیب در سر دوستان همی پرورانده همی می گشت! بگذارید قبل از نقل داستان از خویش بگویم تا رفقا را در حس و حال عجیب خویش همی فرو برم! بنده همی از خالق دادار عمر اخذ نمودی و به لطف خدا از حیث هوش و استعداد از هر آینه که لب تر کنی اندکی هم کم نداشته و زبانزد خاص گشته ام و عام… لیکن از حیث ظاهر گفتنی است تنها به چشم خانواده و جمعی از عشاق مقبول به نظر آمده و سایرین لقب معمولی داده و اندک مقدار فرموده اند: “زشت خپل!”
سرمان به کار خویش گرم بود و گرم جزوه نوشتن! (خلاصه میکنم عرائضم را چه که گر طالبی خواستار گشت زین پس به درازا عرض میکنم لحظه به لحظه زندگی را!) در میادین علمی و فرهنگی دانشکده بسی چرخ میزدیم و زان در که سری در سرها بودیم از حیث درس و علم! و عجیب قدرتی بودیم در امر سخنرانی و سخندانی… از همان ابتدا سخت معروف همی گشتیم تا آنجا که کسی در رشته مبارکمان نبود مگر آن که مرا همی میشناخت!
در انتهای بخش(ترم) اول بودیم که به ناگاه یکی از دوشیزگان(که خدایش یامرزد) در سر کلاسی جلو آمد و فرمود: “از تو ای شاها همی تعریف شدی در ورطه دوستان و همی گفتندی که خداوند باری تعالی هیچ موجودی نیافریده که برابر باشد به تو ای کوه شخصیت و مرام مردانگی!!!”
ما که در پیش روی استاد بودیم و لبخند ژکوند استاد را همی نظاره مینمودیم بهت زده فرمودیم: “لطف است از جانب حضرت بانو!”
و شد آنچه شد!!!
تماسمان آغاز گشت و صحبتهایمان شروع شد… از همان ابتدا از صحبتهایش معلوم بود که آتشی است در زیر خاکستر دخترانه… ما نیز که زیرک بودیم دم به تله نمیدادیم و خود را به اصطلاح رفقا ناز مینمودیم!!!
تا جریان را رساندند به جاهای باریک… از ازدواج گفتندی و ما ممانعت کردندی… ادله آوردیم از تفاوت تفکرات خانوادگی و اختلاف عقاید شخصی… به گوش ایشان نرفت که نرفت!
از شدت زبان بازی اینجانب(که همگان در عذاب آنند!) نامبرده که نامش اهمیتی هم ندارد… حرف دل خویش زد و فرمود: “بر من فرود آ که خانه خانه توست!!!” من وی را گفتم: “حیا اختیار کن که تو بکارت داری و متعلقی به شوی خویش که در آینده فرا میرسد و از تو انتظار پاک دامنی دارد.”
از ایشان اصرار و از بنده همی انکار… لیک بالاخره مرا در دام همی گرفتار کردی و اسیرمان فرمودی… قرارمان بر آن شد تا در بیت یکی از دوستان از خجالت ایشان، تن خویش درآوریم!!!
همانطور که عارضتان بودیم… ایشان بسی بکارت داشته و ما نیز شرم همی داشتیم که نگون بخت سازیم این دخترک عاشق را…! در بیت دوست رفته و سخنان اولیه را جاری نمودیم. باورتان نمیشود که به هیچ عنوان لذتی از آن حالت نصیبمان نشد… چرا که همه اش بالاجبار بود… از بس که اصرار مینمود… لباسش را که تا نیمه در آورد دیدیم اندام مقبولی دارد؛ ولی نه آنچنان ورزیده که بخواهد آلتمان را بر سر کیف آورد! خودشان را چسباندند در آغوشمان… ایشان را با حالت بدی دور ساختیم! این را هم بگوییم که ما بیمار نیستیم. هوای آن منزل آنسان خفه بود و گرم که حس و حال مقاربت را به کلی از ما ستانده بود. کامل لباس ایشان را درآوردیم. برایمان شده بود یک پروژه کاری! به دور از ذره ای احساس و شهوت! کمی با سینه هایش بازی کردیم. پتویی بر زمین نهادیم و به مدد چند بالش سکویی فراهم آوردیم! لباسمان را از تن کندیم! نگاه ایشان که به آلت بزرگ و سترگ ما افتاد تعجب را در چشمانش احساس نمودیم! شروع کرد به کار مورد علاقه مان… لیسیدن ذکر! اصلا بلد نبود… خود اظهار داشت به به دلیل زیبایی چشمان خمارش همه مردان اقوامش اندک چشم داشتی به او داشته و از او طلب رابطه مینمودند. و تا به حال چند باری هم مورد تجاوز پسر دایی، شوهر خاله و پسر عمویش قرار گرفته است! با تمام این تفاسیر شروع کردیم آموزش لیسیدن، مکیدن و خوردن آلت را…
اندکی زبان زدیم بر سینه هایش… اسپری را فشاندیم بر آلت مبارک تا اندک شهوتمان نیز فروخوابد!!! تا یک دل سیر پاره شان کنیم! پشتش را نمود! اصطلاحا قمبل به هوا فرمود! راستش تا آن وقت نه از باسن دخول داشتیم و نه اشتیاقی حاصل شده بود! لهذا با فوت و فن آن آگاه نبوده و نیستیم!!! پوشش را بر سر آلت کشیدیم و با کسب اجازه از محضر بانو ناگاه به داخل فرو کردیم. ما بیرون نکشیدیم… خودش چون باز نبود ممانعت کرد! دردسرتان ندهم! یک دقیقه بعد مشاهده کردیم ایشان کامل بازند و دارن آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآههههههههههههههههههه میکشند! تازه دوزاریمان افتاد که ایشان تا به حال حداقل 10 بار از باسن به بهشت رفته اند!!!
حدود 30 دقیقه دیوانه وار به حالت سگی ایشان را نمودیم! بعد به پشت خواباندیمشان و به کار خویش ادامه دادیم… تازه داشتیم سر کیف می آمدیم! سینه هایشان را چنگ میزدیم و میشنیدیم صدای ایشان را که بلند و بلندتر میشد! با دست بر آلت خویش میکشید و همه جای خودش را خیس کرده بود به آب شهوتش و جلوی ما را نیز! کیفمان کوک بود! لیکن افشانه(اسپری) و پوشش تاخیری(کاندوم) کار خود را کرده بودند!!! آبمان در آن پشت پشت ها یخ بسته بود! درخواست لیسیدن کردیم. همان عشقمان در مقاربت. باورتان نمیشود… حدود 20 دقیقه لیسید و دست کشید تا بالاخره با دادی در صورتش خالی شد! تا به حال این چنین حجمی ندیده بودم!
بلند شد… سر و رویش بشست و خستگی در کرد! از خنده اش معلوم بود به هدفش رسیده است.
ما نیز ادراری فرمودیم برای التیام آلت! قهوه ای نوشیدیم برای التیام گلو و سیگاری دود کردیم از برای التیام روح و روان! تازه کیف کرده بودیم. حیف بود رهایش میکردیم! از طرفی توان تکان دادن کمر را هم نداشتیم آن هم برای 30 دقیقه دیگر! با دهانش آلتمان را به ذوق آورد… پوششی آورد بر اندام نازنین آلتمان کرد. بر رویش نشست و خود مشغول شد به عشق بازی با آلتمان! داد از خودش! سینه مالاندن از خودش! خود مالاندن از خودش!!! ما فقط تکیه بر بالشت سیگار میکشیدیم و تماشایش میکردیم. واقعا تشنه آلت بود زبان بسته! 10 دقیقه گذشت… معلوم بود پایش درد گرفته است! از ما تمنا کرد که آبمان را در مقعدشان خالی کنیم که فرمودیم: “جون تو اصلا حالشو ندارم!” کمی پا خورد! دوباره بر آلتمان نشست. لیکن این بار از پشت! دوباره که خسته همی گشت… پوشش از سر آلتمان برداشت و با چنگ و دندان به جان آلتمان افتاد. مانند قحطی زدگان که به تکه گوشت پخته ای میرسند! آنقدر لیسید و مکید که توان از فکش افتاده بود! آخر کار بود… به اوج رسیده بودیم! علیرغم میل باطنی آه آه نکردیم تا غافل گیرشان کنیم! میدانستیم از نوشیدن آب منی بس تنفر دارند! بنابراین عمدا ابراز نکردیم که داشتیم ارضا میشدیم! به ناگاه در میان بالا و پایین کردن سرشان دیدیم که آبمان قطره قطره از دهانشان جاری است! به سمت توالت دوید هر آنچه را از دوش(دیشب) خورده بود به خدمت چاه پس آورد!!! وقتی برگشت خواست ما را از حرص بزند که بدن نازشان را در آغوش کشیدیم و اندکی خسبیدیم! البته بماند که هوا گرم بود و تنها برای ناراحتی ایشان این کار را نمودیم!!!
لباسمان را پوشیدیم و از آنجا رخت بربستیم.
رابطه ما با ایشان حداقل 30 بار دیگر ادامه داشته و اکنون نیز دارد! و جالبش اینجاست که ایشان اکنون در خانه شوهر به سر برده و عشق آلت ما را فراموش نمیکنند!!!
اگر از نگارشمان راضی بودید امر بفرمایید تا از رابطه با ایشان و دیگران باز صفحه ای سیاه کرده و آلتی شاد کنیم!
خوشحال میشویم بانوان ساکن مشهد ما را از پیامهای خویش بی بهره نسازند!

نوشته: alish.chatool


👍 0
👎 0
49342 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

343949
2012-11-16 23:15:39 +0330 +0330
NA

الان اسم داستان و این گذاشتی بیام بگم یارو آدم اهل شعره یا طرفدارای اخوان ثالث بیان بگن به به چه چه. نمیخونم چون تیترت الکه و مطمئنم هیچ ربطی به داستان تخماتیکت نداره

0 ❤️

343950
2012-11-16 23:26:24 +0330 +0330
NA

ز این پس روایت ها خواهید دید بس متفاوت
روایت خواندنیه دیدنی نیست . تا همین جا که خوندم فهمیدم گوه زدی تو نگارش
حالا با این سبک نگارشت خواستی بگی خیلی با ادبیات کهن آشنائی داری …
جلقو…
برو جلق بزن … دیگه هم تو این سایت نه خودتو معطل کن نه بچه های گل شهوانی رو

0 ❤️

343951
2012-11-16 23:30:23 +0330 +0330

راستش حال نقد درست حسابيتو ندارم فقط يه كلام بگم كه خيلى كسخولى نه بخاطر نوع نوشتنت بخاطر طرز فكرت و اون تيكه اول داستانت كه به مخاطب توهين ميكنى بطوريكه مردهارو زن صفت و خانم هارو (با منظور) بى پرده خطاب ميكنى، برو بمير كه دوزار شعور ندارى و جقى جان به اين سبك نوشتن هم اين نيست كه فقط فعل هارو جمع ببندى و كلمات رو پس و پيش كنى، يه چى شنيدى، دو تا كتاب بخون بعد به كسشعر سرايى بپرداز

آخرش هم كه درخواست ميكنى خانم هاى مشهدى برات پيام بذارن جالب بود!

جلق از برت هر دمى آه آه

جلق مى تراود ز تو هاى هاى

جلق زد چنانو نوشت قار قار

خوشايندمان كن بگو باى باى

0 ❤️

343952
2012-11-17 00:34:32 +0330 +0330
NA

ای ادمین سنگدل
این کامنتی که زیر این داستان گذاشتم با هزار زحمت چرا پاکش کردی ?چرا
من ازت نمیگذرم بخاطر این کامنتم .ولی بدون که راه ظلم رو پیش گرفتی و
بر من ظلم کردی.
ای ادمین
ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم پریدیم
اگه یه دفعه دیگه یه نظر ازم پاک کنی از سایتت خواهم رفت وعطایش را به
لقایش خواهم بخشید و اونوقت دیگه نامه فدایت شوم برام بنویسی
بر نخواهم گشت.ضمنا هیچوقت با دم شیر بازی نکن

0 ❤️

343953
2012-11-17 00:48:57 +0330 +0330
NA

اینقد اول داستان از خودت تعریف کردی که حالم بد شد و داستانتو نخوندم؛ بابا هنرمند؛ اعتماد به نفس کاذب؛ شکسته بند؛

0 ❤️

343955
2012-11-17 01:44:58 +0330 +0330

نرینی یهو

0 ❤️

343956
2012-11-17 01:50:54 +0330 +0330

بسی تر زدی به سراپای وجودت

0 ❤️

343957
2012-11-17 02:44:45 +0330 +0330
NA

(|: heyf ke khastam vagarna khodam mibordamet doctor !

0 ❤️

343958
2012-11-17 02:55:27 +0330 +0330
NA

Zere moft zadi mashang khan.hatman khaharo madaret bakereye bi parde budan k inaro gofti harumzade.

0 ❤️

343959
2012-11-17 02:57:18 +0330 +0330
NA

بذا بگم همينجا كه نيستي هيچ عني

0 ❤️

343960
2012-11-17 03:15:17 +0330 +0330
NA

اي مردك راوي اين حكايت:
نگفتي كه از بهر چه دختر ميل بر تو نمود؟ دخترك را سود چه حاصل؟
اگر مشك كاندوم را درون مقعدش از آب پر كرده بودي؛ پس كاندوم را چه هنگام دوباره كشيدي؟
تمامي انديشمندان بر اين باورند كه بر كير خوابيده هرگز نتوان كاندوم كشيد
دخترك اولين بار در منزل دوست سكني گزيده ، قنبل هوا كرد
29 بار ديگر كجا هوا كرد؟

0 ❤️

343961
2012-11-17 03:48:27 +0330 +0330

مرده نبش قبر میکنی…مرتیکه از خود راضی…اگه این سبک نوشتن خو ب بود که دهن اجدادمون برا خوندنش سرویس نمیشد.ابروی این سبک نوشتاری رو بردی …ترجمه کلمات /فارسی به فارسی/در متن توهین به شعور خوانندس…دیگه ننویس…ببین خوشتیپ …پروفسور صاحب سبک نظرمونو دادم…دیگه ننویس…دیگه به این سبک زرت وپرت نکن…دیگه ننویس…کسانی که این سبک نوشتن رو ابداع کردن،دسته جمعی با مرکب وقلم وقلمدوناشون به روحت رنگ قهوه ای بزنن…دیگه ننویس…

0 ❤️

343962
2012-11-17 03:55:03 +0330 +0330
NA

پفيوز اين چيه نوشتي بروگمشو مرتيكه كوني X(

0 ❤️

343963
2012-11-17 04:13:55 +0330 +0330
NA

داستانت و کلماتت واقعا قشنگ بود…همه بخاطر حسودیشون بد تعریف کردن
بترکه چشم حسود
ولی بعضیا هم انتقادای خوفی کردن مثل: داستانت نارسیستیک بود

0 ❤️

343964
2012-11-17 04:36:02 +0330 +0330
NA

ebtekar tanha hosnesh bod.zahmat keshidi mer30 vali in goyesh hame pasand nist.

0 ❤️

343965
2012-11-17 05:50:11 +0330 +0330
NA

این چی بود داستان یا وصیت نامه شیخ عرب؟؟؟؟؟؟؟؟؟خدارحمت کنه

0 ❤️

343966
2012-11-17 05:55:49 +0330 +0330
NA

فقط بگم همی ریدندی

0 ❤️

343967
2012-11-17 06:01:04 +0330 +0330
NA

fdas

0 ❤️

343968
2012-11-17 06:20:42 +0330 +0330
NA

کامنت کجایی؟

0 ❤️

343969
2012-11-17 07:51:24 +0330 +0330
NA

تو که عِرضت را به خبث گشاندای و مثل وزغ قور قور میکنی بهتر نیست
قلمت را به جایی کاغذ به ماتهتت نشانه روی هم تو را خوش آید هم دیگران را.

0 ❤️

343970
2012-11-17 08:17:53 +0330 +0330
NA

Be darde barname haye tanze abakie tv mikhord,tanavoe amme pasandi nis,manke khosham naumad

0 ❤️

343971
2012-11-17 08:35:28 +0330 +0330
NA

و نویسنده ای بود به غایت جلقی و احمق که با خود همی گفتندی که به شهوانی بیایم و کسشعر اپ کنم تا شاید مادر و خواهرم اباد گردندی .
مرتیکه جلقی ، این چه کسشعریه که نوشتی ؟ اومدی مثلا گلستان شَقّی نوشتی که چی بشه ؟ کیرم تو نوشتنت .
الان اومدی کلاس بزاری بگی منم بلدم ادبی حرف بزنم ؟؟ گلستان و بوستان سعدی در اعماق کونت .
الاغ تو دو کلاس سواد نداری ، اگه داشتی تو سایت سکسی هزلیات اپ نمیکردی .
راستی من هم یک بیت شعر بلدم : اگر تو شاعری من بچه شیرم … لنگات به هوا کونت به کیرم (با عرض معذرت از شیر جوان)
مثنوی معنوی تو کونت
دیوان شمس تو کونت
شعر های ایرج میرزا تو کونت

این کتاب ها هم به ترتیب تو کونت تا سوادت بره بالا
کتاب

0 ❤️

343972
2012-11-17 10:36:13 +0330 +0330
NA

:D ای خدا ببین اینا چه جوری داستانای مردمو خراب می کنن.

نویسنده 1 ساعت وقت گذاشته اراجیف تحویل بده یکی شعر می خونه…یکی اعلامیه پخش می کنه…

0 ❤️

343973
2012-11-17 10:39:02 +0330 +0330
NA

Yaghinan dar mashhad ke budi az rahe maghad bar to dokhool shode .bache kuni .

0 ❤️

343974
2012-11-17 10:47:25 +0330 +0330
NA

نخوندم ولی اریزونا که بگه ریدی حتما ریدی کچل عتیقه

0 ❤️

343976
2012-11-17 12:10:16 +0330 +0330
NA

برو جق بزن رو کتابات کس کش

0 ❤️

343977
2012-11-17 12:30:24 +0330 +0330
NA

abdol.tabeta

سلام. اینجا همه اس و پاسن . پولدار پیدا کردی بگو پدر مال من دختر مال تو. خوبه؟

0 ❤️

343978
2012-11-17 12:31:14 +0330 +0330
NA

;s kkj
به حروف فارسی ترجمش کن روی کیبردت ببین چی میشه

0 ❤️

343979
2012-11-17 13:17:44 +0330 +0330

داستانت جالب نبود ولی نوع نوشتنت باحال بود … ایول

0 ❤️

343980
2012-11-17 15:46:09 +0330 +0330
NA

راستش فقط برای خوندن کامنت های آریزونا شیر جوان عبدول تا به تا پیر فرزانه و بغضی دوستان که واقعا عجب مخی دارن… میام…آقایون دستتتون درد نکنه شما ها فوق العادین … سیلور و یادم رفت بگم همچنین محمدو…
داستانو بی خیال دوستان مهم اعلامیه های عبدول تا به تاس… فدات داداش…

0 ❤️

343981
2012-11-17 17:03:23 +0330 +0330
NA

تو یه موی گندیده سعدی هم نمیشی، احمق گامبو

0 ❤️

343982
2012-11-17 18:22:05 +0330 +0330
NA

" دروغ گویی دیگر
کسخلی هستم سیه روی واژگون خوی کوته دول و نگون آبروی
" اسم و رسمت چیست
اسمم گلاب به رویتان آلتتان در راه تنفس والدینم مگس نجاست خار از رانده شدگان مستراح هستیم ودر اطراف دور دست خراسان همی به تجزیه وبازیافت فضولات انسانی شغل داریم
"ای پست مخلوق در برنامه ما چه می گذاری؟
بشنیده ام در این سایت بلانسبت هر بی سر و پا را راه دهندی و کسنامه ای نوشتندی گفتا شای مورد توجه قرار گیرم
"ما ندانیم کدام فرو مایه ای راه به تو نشاند ولی یاد بگیر زین پس در محافل عمومی پوشش تعم دار بر سر کنی تا بوی تعفن حضار را نرنجاند
مخاطبین گرام زین پس به جای واژه بیگانه کاندم بفرماید کت شلوار آلت
تا زرنامه ای دیگر درود و دو صد بدرود

0 ❤️

343983
2012-11-17 18:31:59 +0330 +0330
NA

و باز هم کس شعری دیگر
اینبار به زبان ادبیات عامیانه
بشتابید بشتابید داستان جلقوز جلقنگ زاده منتظر گردیده کاش میشد الت خود را برون اوری و جلقی زنی و همی اب منی خود را بر روی داستان این جلقیا ریزی ولیکن حیف این اب منی نیست؟
از قطره قطره اش میتوان استفاده کردنی گر بخواهی
همانگونه که اریزونا فرمودندی بسی همی ریده بودندی به همین خاطر تبریک گویندی!!!
‏(این است اقتدار سامی شهوتی)

0 ❤️

343984
2012-11-17 20:50:24 +0330 +0330
NA

طرف خواسته بگه که نگارشش سبک ادبیات کهن و غیره هستش. ولی خیلی از کلمات ساده رو تخماتیک خراب نوشته. یجا نوشتی تا دست به کیر شوید. آخه جلقی فک کردی ما مثل خودت کفیم که با داستان دست به کیر بشیم، خوشبختانه به صدقه سری دوست دخترام اینقد سیر هستم که با داستان تخمی تو دست به کیر نشم. صد درصد دوستان هم همینجور. پس خودت رو با ماها یکی فرض نکن چون از قضا فقط خودت جلقی هستی.

0 ❤️

343985
2012-11-17 21:31:36 +0330 +0330
NA

از کی تا حالا جلباب شده مانتو؟!!!
ریدی آقای محترمه. ریدی

0 ❤️

343986
2012-11-17 22:06:34 +0330 +0330
NA

ادم اگه یکم تونخش میرفت باحال بود هم طنزداشت هم شهوت بازم بنویس داداش

0 ❤️

553263
2016-08-21 20:20:26 +0430 +0430

به معناي واقعى كلمه واقعأ كسشر بود. خيلى كسشر بود بايد بگم كه بد ريده اى و آب هم قطع است.

0 ❤️

768797
2019-05-22 09:39:33 +0430 +0430

حقیقتا خوشم اومد
خسته نباشی مرسی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها