وسط سکس پدربزرگ و مادربزرگ

1392/06/21

من آرشام 19 ساله ام و این خاطره برا 5 پیشه و من خودم تا حالا سکس نداشتم و این خاطره برا سکس پدر بزرگ و مامان بزرگمه.اون موقع من با پسر خالم میلاد خیلی صمیمی بودم و با هم راحت از سکس حرف میزدیم ولی اصن تو فاز گی ها نبودیم که یه موقع با هم ور بریم.ما اولای تابستونا همیشه شمال خونه پدر بزرگمینا بودیم و اونجا بیشتر فامیلامون زندگی میکردن اون سال برعکس هر سال فامیلامون با پدر بزرگ و مادر بزرگ به خونه ما و میلاد اینا که خونه هامون نزدیک هم بود اومدن چون همه خونه ما جا نمیشدن از قضا پدر بزرگ و مادر بزرگم اومدن خونه ما و اتاق من میخوابیدن بقیه مردا تو حال بودن و زنا هم تو خونه میلادینا بودن من بخاطر پدر بزرگ و مادر بزرگم تو اتاق مامان وبابام میخوابیدم و چون اتاقا اونطرف حیاط بود بابا رفت پیش مهمونا بخوابه مامانم هم خونه میلاد اینا بود و اتاق من و مامان بابا کنار هم بود و بخاطر گرما در اتاقا باز بود.من چون از مهمونا پذیرایی کرده بودم حسابی خسته بودم و آماده خواب بودم که صدای پدر بزرگمو شنیدم که منو آروم صدا میکنه منم گفتم ولش کن و خودمو زدم بخواب و حدود 10 دقیقه بعد صدای مادر بزرگمو که میگفت:جهان(پدر بزرگم)بذار توش د بذار لامصب.بعد من بلند شدم یواشکی از در اتاق که نیمه باز بود یه نگا انداختم چیز زیادی معلوم نبود فقط یه نور کم افتاده بود وقتی چشمم به نور کم عادت کرد دیدم پدربزرگ داره با کس مادر بزرگ ور میرفت از یه طرف سینشو میخورد مادر بزرگ هم هی آه میکشید من یه دفعه یه فکر شیطانی به سرم زد رفتم تو اتاقی که خوابیده بودم دراز کشیدم و داد زدم:آی کمک. با چند دقیقه تاخیر پدر بزرگ و مادر بزرگم اومدن تو اتاق و گفتن:آرشام جان خوبی پسرم چی شده؟من خودمو انداختم تو بغل مادر بزرگ گفتم:ننه سوسسسک.پدر بزرگ گفت:کوش؟من گفتم:نمیدونم.مادربزرگم هم گفت:ننه جان بیا پیش ما بخواب اگه میترسی.منم از خدا خواسته با هاشون رفتم پدر بزرگ هی زیر لب یه چیزایی میگفت و اخماش در هم بود فکر کنم حسابی از این که جلو سکسشونو گرفتم ناراحت بود هه هه هه.راستی این اولین داستانیه که مینویسم چون من شکار لحظه ها زیاد داشتم لطفا فحش ندین.

نوشت: آرشام


👍 4
👎 2
234156 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

398471
2013-09-12 11:14:22 +0430 +0430
NA

از بابا مامان میگفتی بهتر بود

0 ❤️

398473
2013-09-12 14:35:20 +0430 +0430
NA

bahal bud
damet garm.khosham umad
to benevis.vali say kon be dastanayi ke minevisi hayajan bedi.in kheyli sardo bi ruh bud.age mikhay nevisande khubi bashi ru negareshet bishtar deqat kon

0 ❤️

398475
2013-09-12 16:14:23 +0430 +0430
NA

بمیرم واسه بابا بزرگت
خوب ولد چموش مگه مریض بودی؟ شاید بابا بزرگت بعد قرنی راست کرده بوده با قرصی دوایی یا هر چی و خواسته بوده به حالی به یاد ایام شباب با ننه جونت بکنه.
بعد هم مرتیکه تو از سوسک می ترسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خجالت هم خوب چیزیه ها. پسر چهارده ساله از سوسک می ترسه آخه؟؟؟؟؟ موش اون دودولتو نخوره فسقلی یه موقع تو خواب

0 ❤️

398476
2013-09-12 16:34:25 +0430 +0430
NA

ای توله سگ روانی :D

مگه کونت میخارید آخه بدبختا داشتن حالشونو میکردن

الهی برا خودت دیگه بلند نشه :))

0 ❤️

398477
2013-09-12 16:42:38 +0430 +0430
NA

ای دیوونه :D

0 ❤️

398478
2013-09-12 16:46:08 +0430 +0430

خدا یه عقلی بهت بده انشاالله

0 ❤️

398479
2013-09-12 19:04:00 +0430 +0430
NA

ایشالا نوه خودت از سوسک نترسه:-D

0 ❤️

398481
2013-09-13 02:27:56 +0430 +0430
NA

مطمئن باش در آینده همین شرایط برای خودت پیش خواهد اومد. حالا یا بوسیله نوه خودت یا شخصی دیگه.
اونوقت میفهمی چکار کردی!!! :^o ~X(

0 ❤️

398482
2013-09-13 03:05:45 +0430 +0430
NA

ریدی …

0 ❤️

398483
2013-09-13 04:06:19 +0430 +0430
NA

چوب خدا صدا نداره پسملم خدا سرت میاره مریض خدا ازت نگذره که اون دونفرم نمیگذرن هههههههههههههههههه

0 ❤️

398484
2013-09-13 07:05:06 +0430 +0430
NA

احسنت
کار بسیار بسیار بسیاری کردی:-D
در عوض این کاری که کردی باو بزرگتم هرچی فحش بلد بوده زیر لب بهت داده:|

0 ❤️

398485
2013-09-13 17:28:41 +0430 +0430

مرض داشتی مگه ؟ الهی وقتی زن گرفتی وسط سکس با زنت یهو یه سوسک بیاد بشینه رو دولت تا بدونی چی میشه. اون سوسک مطمینا نوه همین سوسک فرضی ای هست که با که اومده انتقام بابابزرگت رو بگیره

0 ❤️

398486
2013-09-13 17:32:07 +0430 +0430

خب ظاهرا که دوستان جوری وانمود کردن که راست بوده ما هم میگیم راست!ولی اکه پیر شدی وسط سکس با حاجیه خانوم ایشالا خدا تو کونت بذاره

0 ❤️

398488
2013-09-14 19:49:19 +0430 +0430
NA

از هر دست بدى از همون دست پس ميگيرى!!!
حواست باشه يه روز هم همين اتفاق واسه خودت ميافته.

0 ❤️