توی آینه خودمو نگاه میکنم غم چشمام رو نمیفهمم
چرا انقدر غمگینی دیوونه
غمشو دیدم
تو تمام این سالا سختیارو تحمل کردی حالا که میتونی بهش نزدیک شی پا پس میکشی
پا پس نکشیدم
پس چی؟؟
شاید واقعا انقدری که نگاهش امروز غم از دست دادن داشت تمام خوشیمو زایل کرد، من میخوامش اما میخوام که عاشقم باشه.
میدونستم که چند روزه که حالش خوش نیست و داره با دوس دخترش بهم میزنه
اما ظهر وقتی غم چشماشو دیدم تمام وجودمو غم گرفت و حتی سر تمرین تمام تمرکزمو از دست داده بودم و نمیتونستم با نگاه کردن توی چشماش تمرکز کنم و به این فکر نکنم که بعد از این چی میشه!موقع خداحافظی دست خودم نبود اما اشکی که توی چشمام جمع شده بود میخواست رسوام کنه و من سعی کردم تو چشماش خیره نشم و با ی خداحافظی سرسری رد شم.
تمام مخیله ام این بود که من میتونم آرومت کنم روانی یک بار بهم فرصت بده و عشقمو ببین
خدایا چجوری تمام این سالایی که کنارش تمرین کردم نمیدید من چقدر هلاکشم!
صدام زد ایستادم اما سرمو بالا نیاورم دست زیر چونم زد و سرمو بالا اورد
صدای بمش :توی چشمام نگاه کن
بخاطر قدبلندش از پایین به بالا نگاه میکردم و ناخوداگاه اشک چشمام سرازیر شد
-من امروز شکست رو تجربه کردم تو چته؟؟
-دورو برت رو نگاه کن نامرد ببین اونایی که از خداشونه باهات باشن
کنارش زدم و رد شدم بیشتر از این نمیتونستم نگاهش کنم
رسوا شده بودم
بعد از چند سال بدبختی کشیدن برای اینکه نفهمه رسوا شده بودم دووم نیاورده بودم و فهمیده بود
ساعت ده شبه و من چندین ساعته که بی قرار روی تختم دراز کشیدم و لب به چیزی نزدم و هیچ خبری ازش ندارم، چشمام از گریه هام قرمز و پف کردن، خاطره هامو مرور میکنم.
از اولین لحظه، دیدن چشماش حالمو خراب کرده بود با شناختنش کم کم و ذره ذره به وجودم نشسته بود و من هر لحظه بیشتر خواسته بودمش،میشناختمش تمام عادتاشو تمام بدخلقیاشو حتی ساعت خواب و بیداریش حتی اینکه از کدوم زیرپوشش بیشتر بدش میاد
حمایتش میکردم و حمایت میشدم مثل پدر مثل برادر مثل معشوقه هرجا حمایت میخواستم حمایتم میکرد، تمام اینسالا هیچ نیاز محبتی حس نمیکردم حتی اوایل فکر میکردم چون حجممحبتش زیاده من خودمو بهش مدیون حس میکنم!اما درست دوسال قبل تر از امروز وقتی گفت عاشق شده و از من دور شد،دیوونه شدم!به معنای واقعی دیوونه شدم! دوماهی که با فکر به اینکه عاشق شده و دیگه نمیتونم برای خودم داشته باشمش برگشتم خونه و هیچ خبری از خودم ندادم، اما بعد از دوماه برگشتم ولی دیگه نتونستم باهاش مث قبل باشم هرچند بازم حمایتم میکرد و رفتارش با من هیچ تغییری نکرد! من دردونه اش بودم تنها دختری که برای تمرین پیشش میرفتم. میترسیدم همین نزدیک بودنامم اگه بفهمه از دست بدم!اخ خدا اگه دیگه نخاد ببینتم چی؟؟ با همه وجودم زار میزنم
زنگ واحدم زده شد
عجیب بود من کسی رو نداشتم که این موقع زنگ خونه رو بزنه حتی بابا اینا هم خبر میدادن که دارن میان پیشم!!تا پشت در رفتم و از تو چشمی بیرونو نگاه کردم
خدایا اینموقع شب اینجا چی میخواد قلبم تند تند میزد جز تی شرتی که از خودش دزدیده بودم چیزی تنم نبود، چون انقدر گشاد و بلند بود و من انقدر عاشقش بودم که تمام روزو شبم با همین تی شرت سر میشد، موهای بلند وحشیم دورم نامرتب ریخته بودن دوباره زنگ رو زد دستم روی دستگیره رفت و فشارش دادم و باز شد و قد بلندش پشت در
چشماش قرمز بود داغون و خسته بنظر میرسید داخل اومد و درو بست
تک خنده ای با دیدن تی شرت تنم روی لبش اومد:
پس دزد تی شرتای من تویی؟؟
سر تکون دادم و باز اشکم گونه امو خیس کرد
به در تکیه زد و ادامه داد:خیلی وقت بود پاهاتو لخت ندیده بودم!
راست میگفت دقیقا از همون دوسال پیش دیگه پیشش شرت نپوشیده بودم
-خودت گفتی که خیلی سیاهم
-خوش رنگ ترین بدنی هستی که تا حالا دیدم
چشمام داشت از حدقه میزد بیرون
-فرفری موهاتم یادم رفته بود کثافط چجوری دلت میاومد اونهمه محکم ببافیشون
با خنده به صورت متعجبم نگاه کرد
هنوز به در ورودی تکیه داده بود
-نیام داخل؟
اشکامو پاک کردم
-ببخشید هول شدم دیدمت،بیا تو
-ی قهوه ایی چیزی داری،سرم داره میترکه
اسپرسو ساز رو به برق میزنم و ماگ رو زیرش میزارم و منتظر میمونم اماده بشه
قهوه اش رو گذاشتم و نشستم روی مبل و با همه عشقی که داشتم بهش خیره شدم، به چهره ی معمولی و حتی داغونش بر اثر ضربه هایی که تو دوران ورزشش خورده بود و برای من عاشق قشنگ ترین چهره ی دنیا بود؛ به بدن فوق العاده اش سینه ی پهنش و آغوشی که تمام این سالها مامن من بود و مدتها بود خودمو ازش محروم کرده بودم.یهو نگاهم کرد انگاری که از ی بلندی پرت شده باشم چی تو چشماش بود نمیفهمیدم اما هرچی بود قشنگ بود هرچی بود منو به خودش میکشوند
صداش دیوونم کرد:معنی حرف امروزت چی بود؟
هول کردم جوابی نداشتم!چی میگفتم؟ میگفتم که دیوونه وار عاشقتم از روز اول؟دیگه نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم چون حس میکردم افکارمو میخونه.
-جوابمو بده
_راستش من خیلی ناراحت بودم که انقدر حالت بد بود امروز
_همین؟؟مث اینکه نمیخوای بعد از چند سال هنوز حرف دلت رو بزنی
_حرف دلم؟؟تو مگه میدونی که حرف دل من چیه که از دلم حرف میزنی؟؟
_میدونم که حرف دلت چیه که ازش حرف میزنم
_چرا تا الان تمام این سالا چیزی نگفتی ؟؟
_چون فکر میکردم ی حس بچه گانه اس که ی روزی تموم میشه چون تو احساستو مخفی کردی چون اگه چشمای اشکی امروزت نبود عمرا نمیفهمیدم که تو هنوز همون دیوونه ایی هستی که با هرکی میرم توی وجودش دنبال توام که همه رو پس میزنم و کنار میزارم که توا کثافط که تمام این سالا زندگیمو تباه کردی رو داشته باشم و تو ازم فاصله میگیری
چنان خیره و شوکه نگاهش میکردم انگار که هیچ وقت ندیدمش
_چی داری میگی؟؟
_من چی دارم میگم؟؟من خر که تمام این چند سال دنبال توا خودخواه و نفهمم که فقط خودتو ازم گرفتی راس میگی تو نمیفمی من چی میگم
داد میزد و حرف میزد و انگار داشت عقده هاشو خالی میکرد!!!
_نمیفهمی این همه مدت دیدن رنگ بدنت و دس نزدن بهت یعنی چی!!نمیفمی ۳۰ سالت باشه و ی دختر ۲۴ ساله که خودت بزرگش کردی با بدنش جلوت جولون بده و تو هربار با دیدنش دیوونه بشی یعنی چی
راه میرفت و داد میزد و متهمم میکرد
_میفهمی؟؟نمیفهمی کثافط نمیفهمی! دیگه به اخر خط رسیدم تمام این مدت بهت رحم کردم و دست نزدم بهت چون عاشقت بودم و ترسیدم بری و از دستت بدم! تحمل کردم جون کندم و دم نزدم نفهمیدی؛ از فردا بیای دیگه بهت رحم نمیکنم
اون داد میزد ولی قلب من اروم بود،من نمیخواستم بهم رحم کنه!
من با همه وجودم میخواستمش!
بدنم میلرزید
رویام حقیقت شده بود و من از خوشی نمیتونستم بایستم؛داشت سمت در میرفت حس میکردم بره تموم میشم با همون هیجان و حال خراب بهش رسیدم و از پشت بغلش کردم محکم
_ولم کن نفس الان خیلی حالم بده
_نرو توروخدا، اینبار نبودنت حتما منو میکشه
دستامو از دور کمرش باز کرد و به طرفم چرخید اینبار اون بود که متعجب بود
_چند ساله که دلم این رویا رو تو بیداری میخواد
روی پنجه بلند شدم و دستامو دور گردنش انداختم و تقریبا ازش آویزون شدم و لبامو به زیر گلوش رسوندم و روی نبض گردنش رو بوسیدم ! آروم و طولانی بوسیدمش اولش شکه شد اما به ثانیه نکشید که دستاشو دورم حلقه زد و از روی زمین بلندم کرد! دستامو دور گردنش حلقه کردم و گردنش رو بو کشیدم، من معتاد این تن و این عطر بودم!حس میکردم رویاست،اشکام شونه ها و گردنش روخیس کرده بود،بوسه هاش روی گردنم، داغی لباش، باور رویا رو برام راحتتر میکرد. منو پایین گذاشت تو چشمام خیره شد،گونه هاش خیس بودن!
دستاش رو دو طرف صورتمگذاشت،با لباش اول روی پیشونیم و بعد روی چشمام داغ گذاشت و بعد کنج لبام رو بوسید،نفسم تو سینه موند از داغی نفساش! بوسه بعدیش روی لبم بود و با بوسه بعدی لبام رو به دهن گرفت، نفسی که نداشتم و لرزی که به جونم افتاد باعث شد بدون برداشتن لباش دو قدم به عقب برداره و با قدم سوم روی زمین و روی من بود و من با همه وجودم زبونش رو لیس میزدم و میخوردم و لباش احاطه گر از لبام جدا نمیشد.
-دورت بگردم
-عزیزه دلم،عشق کوچولوی من
اینکه این اولین رابطه من بود واضح بودچون تمام این مدت مردی به من نزدیک نشده بود یا حداقل نذاشته بود که بشه
نگاه هردومون پر از عشق بود
عطش تمام این سالا نزاشت که بیشتر فاصله داشته باشیم خودخواهانه لبامو به دهن گرفت و مکای محکم زد و زبونشو دوباره توی دهنم کرد و من زبونشو مکیدم لبهاش رو روی گردنم گذاشت و اول خیس بوسید و بعد آروم مک زد،دستشو بی طاقت برد زیر لباسم کمر و پهلوام رو محکم به چنگ گرفت آخ ارومی گفتم
جوووونمی جوابم رو داد اخمام از فشار دستاش و لذت سرازیر شده تو وجودم تو هم بود و آه و آخم از لذت و درد قاطی شده بود و من مست این حجم گرمایی بودم که با این لمس دردناک به تنم میریخت! نفسای داغش توی گوشم و زبون گرم و خیسش روی گوشم و گردنم به جنونم میکشید! باسنم رو محکم چنگ میزد
-عزیزم!عزیزه دلم!نفسم نفسام!چقدر من میخوامت!زندگی من!چطوری بدون داشتنت تحمل میکردم!
-رویاسس
-نه عشقم بیداریه؛ گاز محکمی از گوشم گرفت و جیغم رفت آسمون
خبیثانه گفت:دیدی بیداری؟
-عشقم
پاهامو گذاشت دور کمرش،دستامو دور گردنش محکم کردم و انقدر قوی بود که منه ۵۵ کیلویی براش هیچی نباشم.رفتیم سمت اتاقم رفتم رو تخت و اومد تی شرتم رو دربیاره و منم رفتم سمت لباساش اما مهلت نداد و تی شرتش رو کند و اومد روی من و چسبید بهم و وزنشو انداخت روم و دوباره با همه وجود میبوسیدم و میبوسیدمش؛ لذت بودنش انقدر زیاد بود و ترس از دست دادنش انقدر بیشتر که به هیچ وجه نمیخواستم این فرصتو از دست بدم، میخواستم فقط مال خودش باشم گردنم رو میبوسید، تو گوشش گفتم:علی
-جونم
نوشته: نفس
عالی بود
یک ویرایش کوچیک بهترش میکرد، یک جاهایی گم میشد که مکالمه با خود هست یا با طرف مقابل.
خیلی دوس داشتمش … یاد خاطره خوبم افتادم … دمت گرم
قسمتای عاشقانش حاشیه زیاد داشت که حوصله سر بر بود ولی در کل بدک نبود :/
به قول خودم قلمت لا سینه هام D: کاری با راست و دروغش ندارم قشنگ بود