وضع مالیمون داشت رفته رفته خراب شده همین طور اوضاع شرکت بعد از فوت پدرم نتونستیم شرکت رو جموجور کنیم کم کم به خاک سیاه نشستیم بعد واگذاری شرکت قرضهامون رو دادیم حدود سه سال بعد از ورشکستگی مامان با یه آقای پولدار به اسم مهران ازدواج کرد مهران یه پسر داشت که فوقالعاده جذاب بود من قیافهی خوبی ندارم و یه دوستپسر بیشتر نداشتم و تو همون رابطه پردمو از دست دادم و می ترسیدم جذاب بودن آرمان کار دستم بده و کار احمقانهای بکنم و آبروم بره
ولی این طوری نشد من آرمان شده بودیم مثل خواهر برادرای واقعی زندگی داشت فوقالعاده پیش میرفت
تا اینکه
یه روز دعوت شدم تولد دوستم مهدیس به خانواده گفتم که قراره مستقیم از دانشگاه برم اونجا وقتی توی دانشگاه بودم متوجه شدم کادوی مهدیس رو جا گذاشتم کلاسم که تموم شد راهی خونه شدم
معمولا اون وقت از روز فقط مامانم خونه بود
مهران و آرمان هم سر کار بود وقتی در و باز کردم و رفتم تو دیدم خونه عجیب ساکته با خودم گفتم لابد مامانم خوابه اروم پله ها رو رفتم بالا تا کادو رو بردرم
متوجه صدای خنده شدم بعد از کمی دقت فهمیدم مامانمه با یه مرد دیگه پیش خودم گفتم شاید مهران کار رو پیچونده و اومده خونه نا با مامانم باشه همینطور بیسر و صدا رفتم بالا چیزی رو دیدم که هرگز باور نمی کردم آرمان و مامانم هردو لخت بودن و مامانم سرش و گذاشته بود رو سینهی آرمان و داشتن با هم بگو بخند میکردن تو اون لحظه حتی یه کلمه از حرفهاشون رو هم نشنیدم
از خونه زدم بیرون سرم گیج میرفت احساس خیلی بدی داشتم تا اخرای شب همین طور تو خیابون راه میرفتم که گوشیم زنگ خورد مامانم بود جواب دادم و بهش گفتم چی دیدم بهش گفتم که دیگه نمیتونم تو روش نگاه کنم و دیگه بر نمیگرد خونه نمیدونستم باید چی کار کنم یا اصلا شب رو کجا بمونم یادم افتاد که محدثه بهم گفته بود پدر مادرش دارن میرن مسافرت منم زنگ زدم بهش و دو سه روز اونجا موندم گوشیم رو هم خاموش کردم تا از شر تماسهای مامانم راحت شم وقتی پدر مادرش داشتن برمیگشتن من از اونجا اومدم بیرون دیگه نمیدونستم کجا باید بمونم ولی یه چیز رو مطمئن بودم دیگه نمیخوام به اون خونه برگردم همین طور که داشتم راه میرفتم متوجه شدم اینجا رو که اومدم اصلا بلد نیسم آخرای شب بود خیلی ترسیده بودم متوجه چند تا دختر کنار خیابون شدم که ماشین ها یکی یکی براشون بوق میزنن و بهد از چک و چونه زدن سوار میشن اروم اروم رفتم سمتشون یه پسر با قیافهی متوسط توی پراید برام بوق زدن بدون اینکه چیزی بگه سوار شدم برام مهم نبود چه اتفاقی قراره بیوفته فقط نمیخواستم برگردم اونجا
توی راه پسره زد کنار و غذا خرید وقتی رسیدیم خونه غذا ها رو گذاشت رو میز و گفت تو شروع کن من میرم لباس عوض کنم پیش خودم گفتم الانه که از اتاق لخت بیاد بیرون و مثل یه حیوون وحشی بیوفته روم ولی بایه تیشرت و شلوار راحتی اومد بیرون
با یه لحن مهربون گفت چرا هنوز شروع نکردی
جواب ندادم اومد نشت رو صندلی روبهروی من تلویزیون رو روشن کرد و شروع کرد به فوتبال نگاه کردن منم که به خاطر راه رفتن زیاد خیلی گشنم بود اروم اروم شروع کردم به خوردن بعد از تمومشدن غذا رفت روی مبل دراز کشید و هنوز داشت فوتبال میدی اروم رفتم کنارش و به صدای خیلی ضعیف
+خوب؟
-خوب چی؟
+کی شروع میکنی؟
-چی رو کی شروع میکنم؟
+خودت میدونم منظورم چیه؟
نوشته: سحر
یه مدت نبودت مهتی کون طلا
دلمون تنگ شده بود واست!
پسره عقیم مقیمی چیزی بوده؟ یه سال بوست کرده و بغلش خوابیدی بعد تو که سابقه سکس ام داشتی (؟!!) حشری نشدی و رابطه نداشتین؟ اونم فقط بغلت کرده و گفته بوس بوس خوشگلم؟! جلل خالق ماشالله…
حجم کصشرا دیگه رفته بالا، وقت ظهر نلسون ماندلاس بیاد کیر پلاسیدشو بکنه تو مغزای تشنه کص و کیرتون…
یکسال بهت دست نزد؟پس چراسوارت کرد؟ مادرت دراین یکسال خبرتونگرفت؟ عجب حکایتی شده
کاری به دروغ یا راست بودن ندارم
متن خوبی بود داستان جالبی همش نباید اب ادم بیاد تفاوت هم خوبه
عالی بود
عجب تخیلی بروجغ توبزن کمی تخیلات بیشتربشه من تااونجاخوندم که یک سال پسره دست نزده میگم توتخیلات خودت فکرکنم اون دختربودکه فکرکردی پسرهست توهم با یکدخترعمل جنسی کردی اخه کوس مشنگ کدوم پسری یک سال بایک دخترباشه ودست بهش نزنه اونم نه دختربلکه یک زن کوس شعرتحویل ندهیدلطفا وقت مردم گرانبهاس
کس نگو بابا اخه کدوم پسری یه سال با دختر باشه و بهش دست نزنه کس خواهرت بابا
تو یه جقی یه هالو و پلشتی که اصلا به شعور افراد توجهی نداری و توهین به شعور خواننده ها میکنی.راستی فیلم تخیلی هم مغزت رو ریده توش.نبین دیگه.جقی بزن و شکر خدا کن.درست میشه.
به نظرت چون کاندوم خریدی من باید بهت لایک بدم ! یک داستان غیر قابل باور ! یعنی تو این مدت نه ناپدری نه مادرت و نه سایر اقوام پیگیر نشدند کجا هستی !بقیه ی داستان هم که اصلا غیر قابل باور هست ! یکسال بدون سکس ! دیسکلایک
یکسال تو یه اتاق تنها!!!
تو بگو دو ساعت .،که اونم قابل باور نیست،
مگر آدمهای متعهد و هدفدار که اونم نه دراتاق خالی وبدون هدف.
جهت اطلاع.
چریکهای عضو سازمان پ ک ک در طول خدمتشان جهت رسیدن به هدف مقدشان میل جنسی را درون خود کشته اند که این دقیقأ مثل یک کمان کشیده جهت شلیک به هدفها و آرمانهاست.
کاش یکی پیدا بشه به منم بده
مال من نه سفیده نه سیاه
گندمیه
۱۷سانته
به اندازه کافی هم کلفته
داستان قشنگی بود من خودم چند سال بایکی همخونه بودم دستم بهش نزدم میدونی چرابه دو دلیل
اول اینکه عروسک بود این تازه دلیل نمیشد
دوم اینکه عروسکه خیلی کوچیک بود از این جاسوئیچیها بود سوراخم نداشت اگرهرکدوم ازاین شرایط نبود شب اول میکردمش
دختر عمم امد خونمون کار داشت ختم داداشش بود مثلا ناراحت بود کردمش باروحیه شاد رفت ختم گفت گناه غسلشم گردنت بعد اون بایه دختر ۱ساله اونم اپن
اقا هر وقت فیلاپرواز کردن خودشون نه باهواپیما بعدشم بالای درخت تخم گذاشتن قبول میکنم
آفرین
زیبا بود
اگه غلط های تایپی روهم اصلاح میکردی
عالی تر میشد.
خوب بود ولی خیلی رویایی و فیلمی بود.
تو ایران تو چت با پسره سلام میکنی همسن بچه اته بعد از سلام میگه کی بکنمت
بعد یه سال تو یه تخت میخوابیدین دشت نمی زده بهتون؟؟؟!!! خوب حق بدین هیچکس باور نکنه
اگه اول داستان نوشته بودین این یک فانتزی است،شاید دیگه اینقدر انتقاد بهتون نمیشد.
بهر حال قلمتون خوبه .موفق باشید
ولی مادرت تو این یکسال حسابی به ارمان داد هخخخ مشکلش تو بودی ک گذاشتی رفتی دیگ همه چی محیا بود . من بشخصه یه دختر بقلم بخوابه شاید یه شب دست بش نزنم ولی شب بعدی دیگ راست میشم و تا نکنمش ول کن نیستم .
به نظر من پسری که 3 شب با یه دختر تو یه خونه بخوابه و بهش دست نزنه، اون مردونگی نداره… چه برسه به یه سال