وقتی داشت زنداییم رو میکرد... (۱)

1400/10/23

سلام رفقا من سامانم اهل یکی از استان های غربی کشورمون و میخوام داستان زندگیم رو باهاتون به اشتراک بزارم امیدوارم جالب باشه و ارزش خوندن داشته باشه. قدم 183 کمی ورزشکار بیشتر فوتبال قیافه م هم معمولی و نقطه ی قوت خودم هیکل درشت تر و خوش استیل تر نسبت به دوستامه جوری که هرکس منو میبینه میگه بدنسازی کار میکنی؟ اما همش بخاطر بیگاری هایی هست که بابام قبل از سربازی ازم کشید و به قول خودش کار جوهر مردِ😂😂کصشر کنتور نمیندازه… خب بریم سراغ اصل داستان سرتون رو درد نیارم

سال 94 بود و تازه از سربازی برگشته بودم20سال بیشتر نداشتم هنوز مهر دیپلم هنرستان خشک نشده بود که گفتم باید قبل از هر کاری اول وضعیت سربازی رو مشخص کنم و رفتم خدمت

یکی دو ماه بود از خدمت برگشته بودم و همینجوری الاف و بیکار روزا رو شب میکردم اکثر روزا بچه ها میومدن دنبالم که با هم بریم سالن تمام کاری که میکردم همون فوتسال بود و نگاه های مامان و بابام که کم کم داشت یه جوری میشد انگاری قتل کرده بودم و با چشماشون هر روز از خونه مینداختنم بیرون دو تا آبجی کوچیک ترم دارم که اون موقع خیلی کوچیک بودن و هنوز به فکر خاله بازیشون بودن

مستاجر طبقه ی پایین چند ماهی میشد تخلیه کرده بود و چند نفری هم اومدن که هر کدوم یه داستانی داشتن و مامانم یا بابام قبول نمیکردن
بعد از چند وقت یه کاری تو کارخونه ای که کارش تولید پنیر پیتزا بود پیدا کردم حقوقش خوب بود اما اصلا اون کاری نبود ک من دوس داشته باشم اما برای رهایی از پرسیدن دم و دیقه فامیل و نگاه های بابام خیلی هم خوب بود لوکیشن کارخونه بیرون شهر بود اما سرویس داشت و اینقدر خسته میشدم که شام رو خورده نخورده میکردم میرفتم میخوابیدم و‌ اگه گاهی حالشو داشتم با بچه ها سالن هم میرفتم

یه روز که ساعت 6 غروب داشتم از سر کار میومدم خونه یکی از دوستامو دیدم که کمی با هم حرف زدیم و بهم گفت چشمت روشن داش سامان گفتم چطور گفت مستاجر جدیدتون دیگه… من که اصلا خبر نداشتم و یکه خورده بودم گفتم آها آره دهنت سرویس و زدم زیر خنده واسه اینکه کم نیارم اما در حقیقت از هیچی خبر نداشتم و وقتی وارد خونه شدم مادرم تو اشپز خونه داشت پیازداغ درست می‌کرد گفتم مامان مستاجر اومده واسه طبقه ی پایین گفت آره سه روزه تازه داری میپرسی تو حیاط رو ندیدی کارتن ها و وسایلشون رو… گفتم من آخرین باری که از پنجره حیاط رو دید زدم شاید 10 روز پیش بوده از کجا بدونم حالا طرف کیه چیکارس باز مثل آقا رضا هر شب با بوی تریاکش محل رو به فیض نرسونه صلوات
مامانم خندید و گفت نه اینا یه مادر بزرگ 55 ساله که شوهرش باز نشسته ی ارتش بوده و سال پیش فوت شده با تنها نوه ش که یه دختر همسن و سال شماست زندگی میکنن ظاهرا آدمای باشخصیت و آرومی هستن حالا ببینیم چی پیش میاد

گفتم نوه چرا با مادر بزرگ زندگی میکنه… گفت اینجوری که مادر بزرگش میگه دختر و دامادش وقتی بچه شون 3 سالشون بوده تصادف میکنن و جفتشون میمیرن و دختر هم مهد کودک بوده و جون سالم به در برده و دیگه با پدر بزرگ و مادر بزرگ مادریش زندگی کرده چون سمت پدرش شرایط نگهداری بچه رو نداشتن

رفتم پشت پنجره و پرده رو کمی کنار زدم یه دختر رو با سارافون طلایی خونگی تو تنش دیدم خیلی خوشگل بود موهای خرمایی رنگش تو غروب آفتاب چشمو می‌گرفت قدش بلند بود نسبت به دخترای دیگه شاید 175 و کلا دافی بود برای خودش پرده رو ول کردم و سرمو به سمت مامانم ک هنوز تو آشپزخونه بود برگردوندم گفتم فامیلشون چیه گفت رضایی یهو یاد دیدار چند دیقه پیش با دوستم افتادم حتما این دختره رو دیده که گفت چشمت روشن وگر نه مستاجر که چشم روشنی نداره دیگه روم نشد از مامانم اسم کوچیک دختره رو بپرسم و رفتم سمت اتاقم و سر راه ظرف نهار که هر روز با خودم می‌بردم کارخونه رو گذاشتم رو اُپن و گفتم مامان دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود…
فکرای زیادی به سرم زد اون شب
پیش خودم میگفتم حالا که طلبیده شاید بتونم مخ دختره رو بزنم و مام بالاخره ازین سینگلی در بیایم

گوشی هواوی y330 که تازه خریده بودم رو از تو کشوی کامپیوتر برداشتم و روشنش کردم نت رو روشن کردم و رفتم تو لاین تا چند تا کصشر بخونم زیاد به گوشی وابسته نبودم و با خودم سر کار هم نمی‌بردمش مگه اینکه کار خاصی داشته باشم


چند روز بعد چند باری خودمو تو مسیر خانوم های رضایی قرار داده بودم و به نحوی اعلام حضور و معرفی کرده بودم خودمو. اولین بار به بهونه ی برداشتن شلنگ زنگ حیاط رو زدم و وقتی دخترِ اومد درو باز کرد توی روش لبخند زدم و ابرو هام را بالا دادم و سلام جون داری بهش دادم جوابمو داد و گفت بفرمایید کار داشتین که گفتم من همسایه ی بالایی تون هستم اسمم سامانه عذر میخوام مزاحم شدم به اون شیلنگ گوشه ی حیاط نیاز داشتم و تو خونه هم شلنگ نداشتیم که مزاحمتون نشم حالا اگه اشکالی نداره برم بردارمش که لبخندی زد و گفت نه خواهش میکنم بفرمایید رفتم و مشغول باز کردن بست محکم کننده ی شلنگ شدم تو همین موقع بود ک خانم رضایی بزرگ صدا زد سحر کی بود که اونم گفت هیچکی مامان … پسر مرضیه خانومه اومده شلنگ برداره چند لحظه بعد یه خانوم متشخص با چادر اومد روی تراس دم در خونه و وردی خونه به حیاط و منم سریع سلام کردم و باز عذر خواهی کردم که مزاحم شدم (چون حیاط جوری هست که جز ملک اجاره شده توسط مستاجر هست و بخاطر جدا شدن راه ها از هم اینکارو میکنن)
خلاصه ک خانوم رضایی بزرگ هم که بعدش فهمیدم اسم کوچیکش هما هست بهم با مهربونی گفت نه پسرم چه اشکالی داره راحت باش و منم با تشکر شلنگ رو برداشتم و زدم به چاک…

یه روز جمعه صبح رفته بودم نونوایی که دیدم سحر هم اونجاست و اونم مثل من ته صف بود که باز سلام دادم و اونم خیلی گرم جوابمو داد و شروع به سوال کرد که این محله چند تا نونوایی داره و ازین سوالا… منم در حالی که جوابشو میدادم ازش پرسیدم شما قبلا کدوم محله ی شهر ساکن بودین که گفت ما از شهر دیگه ای میایم و هیچوقت اینجا زندگی نکردیم قبلا اما با نزدیکی لحجه هامون به هم متوجه ی این نشده بودم ازش پرسیدم شما دانشجویی که گفت نه کلاس زبان میرم اما اعتقادی به دانشگاه ندارم ازم پرسید شما چطور گفتم منم سربازیم تازه تموم شده و توی یه کارخونه کار میکنم
گفت عه چه خوب کسی رو نمیشناسی که منم برم مشغول به کار شم
گفتم والا الان نمیدونم اما شاید بتونم بپرسم و بهتون خبر بدم
گفت باشه مرسی ازت میخوای شماره ت رو بهم بده ک بهت پیام بدم و جوابش رو ازت بگیرم
من از طرفی تو کونم عروسی بود و از طرفی شوک شده بودم همه چی خیلی سریع پیش رفت
سحر اعتماد به نفس زیادی داشت و تو چشمام زل میزد اما من فقط چند ثانیه بهش نگاه میکردم و بعد دوباره چشممو زمین مینداختم خلاصه شماره م رو بهش گفتم و نون رو گرفت و رفت و منم بعدش گرفتم و رفتم خونه سریع رفتم سراغ گوشیم دیدم پیام داده “سلام سحرم اگه خبری شد بهم بگو مرسی”

احساس خوبی داشتم یه جورایی احساس می‌کردم بدون هیچ مشکلی تا حالا پروژه ی رابطه خوب پیش رفته
سریع شروع کردم به زنگ زدن به دوست و آشنا که کار خوب با محیط خوب بتونم برای سحر پیدا کنم و اینجوری بهش نزدیک بشم
نمیخواستم الکی سرکارش بزارم و باهاش لاس بزنم میخواستم خوشحالش کنم
خلاصه غروب همون روز یکی از همکارام تو کارخونه بهم زنگ زد و گفت یه کار براش تو تولیدی مانتو هست ولی اگه صفر کیلومتره 700 بیشتر بهش نمیده گفتم باشه مرسی
وقتی بهش خبر دادام خیلی خوشحال شد گفت 700 تو منم خیلی خوبه کلی کارا میتونم باهاش کنم و خیلی ازم تشکر کرد بهش آدرس و تلفن جایی ک فردا باید میرفت رو دادم و اون همش تشکر می‌کرد و می‌گفت چقدر زود اقدام کردی من میخواستم یکماه بعد ازت خبر بگیرم اما تو سورپرایزم کردی منم احساس غرور داشتم که تونستم به یکی کمک کنم و هم یه قدم بهش نزیک بشم اون روز تا آخر شب ب هم حرف زدیم و کلی اطلاعات به هم دادیم میگفت حقوق بازنشستگی پدر بزرگش ک باهاش زندگی میکنن یک ملیون دویست بوده و این هفتصد تومن خیلی براشون کمک هست و منم. میگفتم تازه برای ماه های اول 700 هست یکم که بگذره اندازه ی حقوق پدر بزرگت حتی بیشتر پول میگیری و خلاصه خیلی خوشحال بود

فرداش وقتی از سر کار برگشتم دیدم بهم پیام داده و از محیط کاری خوب و همکارای خوب و محیط زنونه تعریف کرده و بازم تشکر و تشکر و تشکر…
این شروع حرف زدن من با سحر بود خیلی زود همو با اول شخص صدا میکردیم و شما و خانم رضایی تبدیل شده بود به تو و سحر و توی لاین به هم پیام می‌دادیم هر روز با هم از خونه خارج می‌شدیم و اون مسیری که باید تا سرویس من و تاکسی سوار شدن اون میرفتیم رو با هم قدم میزدیم با اینکه اون میتونست دیر تر از خونه بیرون بیاد اما بخاطر قدم زدن با هم زودتر میومد و طبیعتا از اولین کسایی بود ک سر کارش می‌رسید و همین باعث شده بود صاحب تولیدی که یه خانوم سختگیر بود خیلی ازش خوشش اومده بود و سحر ناخواسته شده بود یکی از منظبط ترین بچه های اونجا

واسه ی یکی دو ماه بعد تقریبا ما دیگه با هم صمیمی شده بودیم و منی که گوشی دستم نمیگرفتم و سر کار نمی‌بردم حالا منتطر هر فرصتی بودم تا گوشی رو در بیارم و پیام سحر رو بخونم و بهش پیام بدم

چند باری با هم بیرون رفتیم البته تمام کارهامون به شکلی صورت می‌گرفت که پدر مادر من نبینن و شک نکنن ترسی ازشون نداشتم اما نمیخواستم تو مخی بشه برام و مراعات میکردم

یه شب بهش گفتم سحر من خیلی ازت خوشم میاد خودت از رفتار و حرفام شاید بدونی اما میخوام بگم بیا این دوستی و رفاقت رو تبدیل کنیم
گفت به چی تبدیل کنیم
گفتم بیا وارد یه رابطه ی جدی شیم رل بزنیم
چند دقیقه هیچی نگفت منم پیش خودم گفتم این چه گوهی بود خوردم الان میگه چقدر بی جنبه ای و بیخودی بهت اعتماد کردم

اماچند دیقه بعد برام نوشت سامان منم از تو خوشم میاد اما یه مشکلی دارم که نمیتونم …
گفتم نمیتونی چی؟
گفت ما نمیتونیم با هم باشیم.
پرسیدم چرا؟
اخه نمیتونم بگم…
یعنی چی خب یه جوری بگو بدونم
سامان من…
تو چی
من زن نیستم
من با چند تا استیکر خنده گفتم خب منم با زن وارد رابطه نمیشم میدونم دختری
گفت نه دخترم نیستم
گفتم اذیت نکن سحر اگه از وارد رابطه شدن خوشت نمیاد بگو منم قبول میکنم و دیگه هیچی نمیگم و ادامه نمیدم ولی مسخره بازی در نیار خواهشا

_سامان من ترنس م
+ترنس؟
_آره من ترنسم واسه همین نمیتونم باهات باشم
+یعنی پسری؟
_نه دخترم اما آلت پسرونه هم دارم اما وضعیت مالیمون جوری نیست که برم عمل کنم
+جون سحر شوخی میکنی باهام؟
_نه به خدا
فکر میکنی بخاطر چی اومدیم شهر غریب
+واسه چی؟
_چون که من تغییر هویت دادم و دیگه نمیتونستیم اونجا و تون نگاه ها رو تحمل کنیم از 12 سالگی متوجه تفاوت اخلاقیات و اندامم با بقیه پسرا شده بودم ولی اصلا نمیتونستم بهش فکر کنم تا بزرگتر شدم و اوایل دبیرستان با مراجعه به روانپزشک و دادگاه و هزار رفت و آمد براشون محرز شد که من دخترم

من شوک شده بودم تمام آرزو ها و رویاهام به خاکستر تبدیل شده بود
بهش شب بخیر گفتم و گوشیمو خاموش کردم
فرداش نرفتم سرکار و زنگ زدم گفتم مریضم
فکرم خیلی درگیر بود
من روی سحر خیلی حساب کرده بودم بهش وابسته شده بودم و حالا به قول اون شعر معروف ک میگه بخت که برگردد عروس در حجله نر گردد بخت منم برگشته بود
اون روز خیلی فکر کردم خیلی از نظر ذهنی درد کشیدم اما غروب که شد تصمیم خودمو گرفته بودم
گوشیمو برداشتم و به سحر پیام دادم
براش نوشتم درچه حالی؟
_سلام هیچی مریضم
+چرا
_نمیدونم سرم درد میکرد سر کارم نرفتم امروز
+منم همینطور سر کار هم نرفتم
_تو چرا؟
+بخاطر تو بخاطر از دست دادنت
_سامان منو ببخش من فکر نمیکردم کارمون به اینجا میکشه و احساسی میشیم وگر نه زود تر همه چیو بهت میگفتم

  • نه من تصمیم خودمو گرفتم
    _تصمیم چی؟
    +اگه هنوزم بهم حسی داری و واقعا دوسم داری با هم میمونیم
    _من نیازی به دلسوزی تو ندارم تو باید بری دنبال سرنوشتت
    +سرنوشت من تویی من عاشقتم سحر
    _یعنی هیچ مشکلی با من و جنسیتم نداری؟
    +نه هیچ مشکلی ندارم منم عاشق خودت و رفتارت شدم شاید بگی حماقته توی این مدت کم اما میخوام حماقت کنم و راه قلبمو برم

اون شب شروع رابطه ی منو سحر بود سعی کرده بودم این تفاوتش با دختر های دیگه رو بپذیرم و این یه راز باشه بین من و اون

خیلی دوسش داشتم و اونم همینطور بعد از یه مدت حرفای سکسی هم بینمون رد و بدل شد و بیشتر در مورد ترنس ها اطلاعات به دست آوردم کمی بعد رابطه مون به سکس چت کشیده شد و نزدیک به 8 ماهی از اولین برخورد ما به هم می‌گذشت نزدیکای عید بود که مادر بزرگش هما جون مدام تو راه بازار بود و سیگنال هایی از طرف سحر برای سکس گرفته بودم مثلا گاهی میگفت که خونمون هم هم خالیه یا تو سکس چت هامون میگفت کاش پیشم بودی و کاش بیای پیشم اما نمیتونستم ریسک کنم
یه روز جمعه که خانواده م رفته بودن روستامون و منم خونه بودم دلو زدم به دریا و به سحر گفتم خونه خالیه پاشو بیا بالا ک اونم با خنده بهم گفت ای شیطون
+یعنی نمیای؟
_میترسم سامان
+از من؟
_نه ازینکه کسی رابطه مون رو بفهمه و بد شه
+کسی نمی‌فهمه عزیزم یه بهونه بیار و از خونه بزن بیرون من درو باز میکنم وارد خونه ی ما شو تا شب بابا اینا نميان خیالت راحت
_باشه بهت خبر میدم
+منتظرم نفسم
چند دیقه بعد بهم پیام داد دارم آماده میشم بیام به هما جون گفتم میرم مرکز شهر کار دارم
من درو باز کردم و بالای راه پله وایسادم چند دیقه بعد سحر آروم و با ترس و لرز درو باز کرد و اومد داخل درو بست و نگاه بالا کرد یه مانتوی مشکی تنش بود و یه شال قرمز که بینهایت خوشگلش کرده بود
پله ها رو اومد بالا و دم در محکم بغلش کردم
منو محکم به خودش چسبوند و دستاشو حلقه کرد دور گردن و سرم هنوز تنش یه لرزی داشت
لبمو گذاشتم روی لبش و یه لب کوتاه ازش گرفتم و در گوشش گفتم آروم باش عشقم آروم باش
جات امنِ نفسم
با چشمای مشکیش تو چشمم خیره شد و دستشو که با لاک آبی روی ناخن هاش رو زیبا کرده بود رو تو دستام گرفت و انگشتاش رو تو انگشتام قفل کرد
دستمو بردم سمت سینه هاش و سینه های نرمش رو آروم تو دستم فشار میدادم و چنگ میزدم
ضربان قلب جفتمون رو 200 بود و تند تند نفس میزدیم این شروع یه ماراتن عجیب و جذاب بود آروم دکمه های مانتوش رو باز کردم و مانتوش رو در آوردم بازو های ظریف و سفیدش مثل دخترا بود سینه هاش و سفیدی بالای سینه هاش مثل دخترا بود سحر یه دختر بود اما با آلت پسرونه دوباره سینه هاشو چنگ زدم و دستمو بردم زیر تاپ و تو دستم گرفتمشون نفس هاش تند تر شد و آهی کشید منم جرئتم بیشتر شد و تاپ رو از سرش بیرون آوردم و همینجوری که رو پام نشسته بود سرمو بردم بین سینه هاش و شروع به خوردن اون دو تا هلو کردم نوک سینه هاش رو ک بیرون زده بود میک میزدم و حسابی میمالیدمشون سحر بدون گفتن حتی یه کلمه آه و ناله می‌کرد و این منو حشری تر می‌کرد دستمو بردم روی باسن نسبتا بزرگ و گوشتی سحر و چنگشون زدم و سینه هاشم هنوز تو دهنم بود و با دستاش موهامو و گردنم رو نوازش می‌کرد
منم دستمو کردم زیر ساپورت و باسن هاشو از زیر ساپورت چنگ میزدم خیلی نرم بود
توی کسری از ثانیه سحر رو خابوندم روی کاناپه و خودم همینجوری که داشتم سینه های خوشمزه ش رو میخوردم دستمو بردم کنار ساپورتش و ساپورتشو کشیدم پایین وقتی ساپورتش تا سر زانوش اومد چیزی رو ک باید میدیدم دیدم
یه کیر نسبتا سفید با خایه های خیلی کوچیک توی پاهاش داشت
کیرشو تو دستم گرفتم و آروم شروع کردم به مالیدنش سحر چشماشو بسته بود و روی ابرا بود
کیرش تو دستم در حال سفت شدن بود و من توی دوراهی گیر کرده بودم که مثل تمام فیلم سوپر هایی ک دیده بودم در مورد ترنس ها شروع کنم براش ساک بزنم یا با دستم اونقدر بمالم تا آبش بیاد

دلو به دریا زدم و دراز کشیدم بین پاهاش سر کیر خوشگلش رو که کمی از کیر من کوچیکتر و لاغر تر بود رو گذاشتم تو دهنم و شروع کردم برای دختر رویاهام و کسی ک واقعا دوسش داشتم ساک زدن
سحر ناله میکرد و همش در حال لذت بردن بود و ترس دقایق اول کاملا جای خودش رو به شهوت داده بود و توی اوج لذت داشت چیزایی میگفت ک من متوجه نمی‌شدم چون مثل زمزمه و ناله بود بیشتر
از خایه هاش لیس میزدم و کیر شو میکردم تو دهنم تا اینکه احساس کردم ناله های سحر بلند تر شد کیرش سفت تر شد و شروع کرد به نبض زدن و منم کیرشو بیرون آوردم و همون لحظه آبش پاشید بیرون و روی شکم خود‌ش و صورت من رو آبیاری کرد از روی جلو مبلی چند تا دستمال برداشتم و صورت خودم رو و بعد کیر و شکم سحر رو از منی پاک کردم وبا چشماش ک خمار و در عین حال خوشحال بود داشت نگاهم میکرد و لبشو بوسیدم و گفتم خوشت اومد عزیزم
بهم لبخند زد و گفت بی‌نظیر بود
دستمو بردم و کیرشو تو دستم گرفتم و گفتم همه جارو آبیاری کردی بلند شد و نشست کنارم روی کاناپه لبشو گذاشت رو لبم و شروع کرد با کیرم از روی شلوارک ور رفتن شلوارکم رو بدون فوت وقت پایین کشید و ساپورت خودشو هم کامل در آورد نشست جلو پام و کیرمو چپوند تو دهنش
چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا کیرم تبدیل به گرز رستم شه و سحر هم حرفه ای داشت برام ساک میزد
خایه هام رو تو دهنش می‌گرفت و کیرمو تا جایی ک راه داشت تو حلقش می‌کرد و از چپ و راست می‌خوردش و برگشت بهم گفت سامان کرم نرم کننده دارین گفتم آره برای چی میخوای گفت کونم خیلی میخوادت سامان میخوام بهت کون بدم گفتم من اصراری ندارم مطمئنی ک مشکلی برات نداره عزیزم
گفت خیالت راحت باشه فقط برام کمی کرم بیار تا چربش کنم رفتم یه پماد نرم کننده از توی کابینت آوردم و بهش دادم روی مبل حالت داگی وایساد و کمی پماد به سوراخش مالید و شورع کرد به مالیدن منم پمادو رو سوراخ کونش میمالیدم و با دستم کیرشو میمالیدم بعد از چند دقیقه انگشت کردن کونش بهم گفت سامان پاشو بکنم
سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش و کمی فشار دادم داخل و یه جیغ آروم کشید و ازم خواست نگه دارم و تکونش ندم و منم هر کاری میگفت انجام می‌دادم کم کم تا آخر کیرمو تو کونش جا دادم و شروع کردم خیلی نرم تلمبه زدن تو کونش زیرم خوابید و فقط کمی کونش رو بالا داد منم روش خوابیدم و کیرمو تا آخر فرو کردم تو کونش و گردنش رو میبوسیدم نوازشش میکردم سحر زیرم ناله می‌کرد و ازم میخواست ک ادامه بدم و کونشو جر بدم سینه هاشو میمالیدم و محکم تر از قبل تو کون تنگش تلمبه میزدم احساس کردم دیگه نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم و با صدای بلند تو کونش خالی شدم لبشو بوسیدم و تو بغلش بیهوش شدم

ادامه... (داستان سحر و زنداییم)

نوشته: سامان


👍 79
👎 13
309701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

853108
2022-01-13 02:11:47 +0330 +0330

پیوند شایق و گوز و شقیقه رو در ادامه داستان شاهد خواهید بود!

2 ❤️

853116
2022-01-13 02:25:25 +0330 +0330

کسی که الان ۳۳ سالشه از ۱۳ سالگی جقیده ۲۰ سال جق زده الان بایدد دوسال پیش بازنشسته میشد هیکل خوبی داره سیک کن چاقال

2 ❤️

853134
2022-01-13 03:03:38 +0330 +0330

الان زنداییت چه نقشی داشت در اینجا؟!!

10 ❤️

853166
2022-01-13 06:17:49 +0330 +0330

واقعیت داستان:
یکی به این دوستمون توی لاین پیام میده و خودشو سحر معرفی میکنه؛ ایشونم که با کیرش فکر میکنه فکش میوفته و میگه جووووووون چه دافی مخ کردم!
چند وقت بعد، طرف بهش میگه من کیر دارم و این کصکش بدبخت سگ حشر میگه خب اوکی، به کیرم، من خرتم؛ ایندفعه اون میگه جووووووون چه هری به پستم خورده!
قرار سکس میذارن و سر قرار، این بدبخت یهو میبینه یه نره‌خر دو متری با مقنعه اومد تو که اونجا، این کصکش میرینه به خودش، اما دیگه راه جبران سرش گرده!
میگه خب بکن ببینمت لااقل، طرف میکنه و کاشف بعمل میاد اصغرآقای قصاب محل، با آیدی فیک به این پیام داده!!!
خلاصه، سرتونو درد نیارم، یه جوری کون این بدبخت میذاره، یه جوری کونش میذاره که تا همین الان پرانتزی راه میره! حالا اون وسط یه دستی هم به کیر این بینوا میکشه که بی نصیب نمونه.
و این بود حقیقت داستان این کصکش خان

6 ❤️

853189
2022-01-13 09:03:01 +0330 +0330

ادامه بده.👍❤️

2 ❤️

853196
2022-01-13 09:20:54 +0330 +0330

ایشالا یک در دنیا و صد در اخرت عوضش رو بگیری …نثر خوبی داشتی…این تنها چیزی بود که در رابطه با خودتو سحر میتونستم بگم …اصلا هم کاری به کار تو و سحر ندارم …میخواین همدیگه رو جر بدید …پاره کنید بمن مربوط نیست …در عوض بی صبرانه منتظر ورود زن دایی که نمیدونم زن دایی کدومتونه …میخوام ببینم چه جوری هر دوتون جرش میدین و نفله اش میکنین و اویزون میکنین به بند کیرتون …فقط تو ذوقم نزنین که تو کامنت بعدی دوست ندارم از خجالتتون در بیام . سلام منم به ننه بزرگ سحر برسون .

2 ❤️

853207
2022-01-13 10:45:01 +0330 +0330

عالی بود
منتظر ادامش هستم
موفق باشی

2 ❤️

853210
2022-01-13 10:58:39 +0330 +0330

با گوشی هواوی y330 که داری کمتر سوپر ببین و جق بزن. تا کمتر چرت . پرت بگی. عن مغز کون چهره

1 ❤️

853222
2022-01-13 12:42:54 +0330 +0330

من از این خوشم آمد که سعی نکردی ترنس ها رو افرادی فاسد نشون بدی آفرین کاین شعور شما رو میرسونه من ترنس نیستم و یو مرد هستم اما واقعا میگم با این که یک بچه کوچک دارم که هنوز کودک هست ولی واقعا میگم حاضرم با یک ترنس با شعور د شخصیت تمان عمرم زندگی کنم و مشکلی هم ندارن البته بگم من از هر نظر زندگی معمولی و مناسبی دارم خونه و ماشین و خلاصه سطح بدی نداره زندگیم

3 ❤️

853230
2022-01-13 13:46:01 +0330 +0330

فک کنم زندانیت پارت دوم داستان باشه

2 ❤️

853238
2022-01-13 14:56:37 +0330 +0330

عالی بود

2 ❤️

853243
2022-01-13 15:24:13 +0330 +0330

نمیدونم داستانت راست یا خوابیده ولی یکی از آرزوهای من همینه که ی ترنس خوشکل گیرم بیاد

0 ❤️

853249
2022-01-13 16:27:25 +0330 +0330

کسمیخ اگه قراره داستان بعدی گاییدن زن دایی باشه برا چی عنوانشو رو این داستان گذاشتی… به قصد داستان سکسی اومدم یهو دیدم وسطش کون هم گذاشتین داستان گی شد…نمی خواد اصن بنویسی

0 ❤️

853282
2022-01-13 22:54:14 +0330 +0330

قربونت ی دست ساک هم واسه ما بزن.

0 ❤️

853355
2022-01-14 03:16:00 +0330 +0330

خوب بود دلم به تاپ تاپ افتاد 💋

2 ❤️

853369
2022-01-14 04:40:15 +0330 +0330

من دو سال شهر شما خدمت کردم و می‌دونم کجایی هستی.
ضمنا تو هر شهری معمولاً یه سری اسامی بیشتره.
اولین جای شهرتون هفت چشمه‌س!( البته الانو نمی‌دونم ، مطمئنا شهر بزرگتر شده)

2 ❤️

853649
2022-01-16 03:39:10 +0330 +0330

زیبا بود🌹

2 ❤️

854656
2022-01-22 01:09:42 +0330 +0330

بقیش کو؟

2 ❤️

854930
2022-01-23 18:58:04 +0330 +0330

زن داییم این وسط از دادنت فیلم میگرفت .تا اگر سری بعدی ندی به شوهرش .فیلمتو بذاره جلوی دوستات تا اونام بکنن مادرجنذه ای سگ دروغگو

0 ❤️

855028
2022-01-24 02:59:41 +0330 +0330

باید به بعضی از این کسصکشایی که این کامنت های کیری گذاشتن بگم با کار ۲۳ سانتیم زن .و خواهر.ومادر تک تک اونایی که زیر هر داستانی فوش میزارن یا حرف رکیک میزنن گایدم.اخه کیری ها دنبال چی هستین خیلی ها بخاطر این کسصشر هایی که میگین دیگه از نوشتن صرف نظر میکنن.بی نوامیس ها حروم زاده ها زن و بچه جاده ها دیگه به راوی های داستانا فوش ندین.

2 ❤️

855357
2022-01-25 08:52:24 +0330 +0330

اخه بچه کونی اون ترنس بوده تو چرا ساک زدی
بیا کیر هست اگه ساک زن خوبی باشی

0 ❤️

855570
2022-01-26 05:08:05 +0330 +0330

کوسخول ترنس یعنی مثلا فردی با شکل و شمایل و آناتومی کامل زنانه اما روحیات و عادات مردانه و یا برعکس این مورد یعنی فردی با شرایط کامل مردانه اما روحیات و عادات زنانه ، یعنی فرد از زن بودن یا مرد بودن خودش متنفره و دوست داره برعکس وضعیت جنسی الانش باشه
اون که از تخیلاتت دراومده و نوشتی سحر گفت من دختر هستم اما آلت جنسی مردانه دارم میشه شیمیل
شی به معنی خانوم و میل به معنی آقا
شیمیل هم یعنی نه زن هست و نه مرد بلکه ترکیبی از اون دوتاست
اون خزعبلات ذهنیت رو هم دقیقا تا اونجا خوندم که نوشتی سحر گفت من کیر دارم و غیره
نزن برادر کونی من نزن اون جق لامصب رو
کور میشی هیچ به کوسخولیت هم اضافه میشه
بهت نصیحت میکنم دست از نوشتن برداری و اکانت شهوانیت رو هم سریع حذف کنی

0 ❤️

855870
2022-01-27 20:10:07 +0330 +0330

چند بار بهش کون دادی چاقال؟ راستشو بگو کونی

0 ❤️

857250
2022-02-03 22:45:54 +0330 +0330

خوشم اومد که اعتراف به کونی بودن کردی

0 ❤️

902168
2022-11-09 06:00:59 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

965848
2024-01-09 04:19:25 +0330 +0330

همون اول پستونشو گرفتی تو دستت ؟ آخه به جای این خیالات باطل یکم مدیتیشن کن اینقد مغز بیچارتو درگیر افکار سکسی نکن
بیا عین من کامنت بخون حالشو ببر بخند به اینهمه مغز فاسد
یه جمله از اول رابطه ها تو داستان بخونی کل داستان دستت میاد بعدش میشینی میخندی

0 ❤️