این داستان واقعی است
چون نمیتونستم در دنیای واقعی با کسی درد دل کنم پس شروع کردم به نوشتن اتفاقات زندگیم.
من و آرزو ٢٠سال پیش از دانشگاه باهم آشنا شدیم اون زمان بدلیل بگیر و ببندهای جامعه و بسته تر بودن فضا فقط در حد دیدارهای کوتاه و تیکه انداختنها حال میکردیم و روزگار میگذشت.
اینم بگم که اکثر پسرهای دانشگاه توی کف آرزو بودن و توی هر جمعی که پسرها باهم بودن حتما یه جای کلام به آرزو میرسید.
از مشخصات آرزو خانوم بگم: قد ١٦٠ وزن حدودای ٧٠ سینه ها٩٠ سرخ و سفید بدون آرایش.فقط زمانیکه از در حراست دانشگاه می اومد تو, مثل بقیه دخترها میرفت سرویس بهداشتی و یه رژ لب خیلی مایل میزد. ماجرای ازدواج من برمیگشت به شکستهای متعدد توی زندگیم خصوصا زمانیکه همدانشگاهیام اکثرا دانشگاههای خوب اپلای کردن و رفتن یا برای مقطع بالاتر قبول شدن و… ومن مجبور به سربازی رفتن شدم و خب اینکه از دوران دانشگاه فقط یه آرزو برای من مونده بود که هم از صمیم قلب میخاستمش و هم اینکه یه جورایی داشتنش باعث تسکین شکستهای زندگیم میشد. خلاصه از همون روز اول زندگی مشترک با آرزو حشری بودن و شهوتی بودنش حسابی بچشم میاومد. اولش با خودم فکر میکردم که چون اول زندگی متاهلیه داغه و بعد به مرور زمان آروم میشه… روزگار گذشت و ما بچه دار شدیم و من هم از صبح خروس خون تا بوق سگ سرم توی کار و کسب درآمد بود. ماشین خریدم بعدش از مستاجری دراومدم و خونه خریدم و… زندگی نسبتا خوب و قابل قبولی فراهم کرده بودم. تا شهریور امسال که بدلایلی بیکار و خونه نشین شدم. اولش یه هفته ای خونه بودم و همش میخابیدم… بعدش دیگه نمیتونستم خونه بمونم غرور و غیرتم هم اجازه نمیداد به آرزو بگم بیکار شدم. ترس مفرطی داشتم از اینکه آرزو بفهمه من بیکار شدم. احساس سرشکستگی میکردم. به همین خاطر بعد از یک هفته مثل روال قدیم صبح زود از خونه میزدم بیرون. اولش میرفتم دور میزدم و بدون هیچ هدفی میچرخیدم روزنامه میخریدم و میخوندم توی پارک می نشستم و… تا اینکه یه روز اتفاقی آرزو رو جلوی یه آرایشگاه دیدم ترسیدم منو ببینه پس باعجله ناآگاهانه و غریضی سریع گاز دادم و پیچیدم توی خیابون بغلی و ماشینو خاموش کردم. قلبم تند تند میزد اروم برگشتم ببینم آرزو فهمیده یا نه. که دیدم داره همش با گوشیش حرف میزنه و بالای خیابونو نگاه میکنه نفس راحتی کشیدم و خدا رو هزاران بار شکر کردم تا اینکه دیدم یه مگان مشکی جلوی زنم ایستاد و آرزو با خنده سوار شد. من همیشه به زنم اعتماد مطلق داشتم ولی چرا آرزو با اون تیپش سوار ماشین غریبه اونم یه آقای کت شلوار کراواتی… اصلامغزم جواب نمیداد. غیرتی شدم که بپرم جلوی ماشین و یقه اون مرد رو بگیرم و بگم با ناموسم چیکار داری اما ترس مفرط و اعتماد مطلقی که با آرزو داشتم جلومو گرفت. فقط بدون اینکه بفهمن تعقیبشون کردم. نزدیکیهای تجریش وارد یه کوچه تنگ شدن و بعدش جلوی یه خونه ویلایی قدیمی ایستادن و وارد خونه شدن. چون جای پارک نبود و من هم میترسیدم آرزو ماشینو ببینه و بشناسه بخاطر همین هم رفتم ماشینو توی یه پارکینگ پارک کردم و پیاده با عجله برگشتم توی همون خیابون. همش پیش خودم میگفتم حتما یکی از فامیلهای دور آرزوئه شاید… ولی اقوام ما همگی شهرستان بودن و از طرفی هم آرزو فامیل دوست نیست و کلا از رفت و آمد خوشش نمیاد… مغزم داغ کرده بود که نیم ساعت نشده بود که یه ٢٠٦ جلوی همون خونه وایساد و سه تا پسر جوان پیاده شدن و با خوشحالی و خنده کنان زنگ زدن و رفتن تو. دیگه داشتم به شک میافتادم. اون موقع روز ساعت ١٠ونیم که همه سرکارن بعد آرزو و چهارتا مرد? یعنی چی? شروع کردم به زنگ زدن به شماره آرزو که گوشیش از دسترس خارج بود. دیونه شده بودم زنگ زدم خونه. خونه چرا? نمیدونم مغزم کار نمیکرد… شماره خونه هم اشغال بود!!! اشغال?! خلاصه ساعت حدودا سه و نیم بود که یه آژانس فکرکنم اسنپ بود پراید سفید بود که جلوی اون خونه وایساد و آرزو عقب سوار شد و حرکت کردن. ساعت ٤وده دقیقه بود که آرزو بالاخره گوشیش در دسترس شد. زنگ زدم ولی قطع کردم نمیدونستم چی باید بگم. شب دیرتر رفتم خونه. آرزو مثل همیشه سر سنگین اومد جلو و خسته نباشید گفت و کیفمو گرفت و کتمو آویزون کرد. سر میز شام ازم پرسید چیکار داشتی باهام? گفتم چطور مگه? گفت هفتصدتا میس کال روی گوشیم انداختی! گفتم شرمنده حتما قفل گوشیم بازشده و ناخواسته دستم میخورده بهش. مثل همیشه ازش پرسیدم چه خبر? گفت هیچی امروز همش توی خونه پای تلفن بوده و با دختر خالش صحبت میکرده و… دیگه اون لحظه مطمئن شدم که زنم جندس. میخاستم همون موقع بکشمش. ولی حیف بود. حیف اون هیکل نازنین و سکسی که ٢٠ساله تکون نخورده فقط بخاطر بارداری و زایمان یکم شکم اورده خیلی کم و مقدار زیادی هم باسن. اون شب موقع خواب بهونه اوردم کولرو خاموش کردم و یه ملحفه نازک کشیدم رومون. تا صبحش خوابم نبرد. وقتی آرزو خوابش سنگین شد آروم ملحفه رو از روش زدم کنار. از نوک پا تا فرق سرش رو زیر نور کم اتاق دقیق نگاه کردم. روی مچ پای چپش جای کبودی به اندازه چندتا انگشت بود بازو هاشم یه مقدار کبودی داشت. لباس خوابش رو آروم دادم بالا… باسنش هنوز سرخ بود و پشت کتفش هم یه مقدار به اندازه یه کف دست خونمردگی بود. نمیدونم چم شد. اون لحظه وسط اونهمه حس انتقام و غیرتم, یک دفعه حس کردم کیرم داره راست میشه… نمیدونم چطوری توصیفش کنم… داشتم بدن کسی رو میدیدم که ظهر چهارتا پسر گاییده بودنش… زن من… عشق من… ناخودآگاه شرت آرزو رو زدم کنار و دهنمو گذاشتم روی کس آرزو و شروع کردم کسشو خوردن… آرزو بیدار شد و گفت چته? من جواب ندادم و فقط کسشو میخوردم… با فشار میخاست سرمو از روی کسش برداره اما نتونست… همش میگفت امشب نه خستم بزار شبه دیگه… البته بایدم میلش به سکس کم میشد بالاخره چهارتا بکن پارش کرده بودن و حسابی سکس سیرش کرده بودن. تا نزدیکای صبح کسش رو میخوردم و سیر نمیشدم. کس زنم همیشه بو و مزه خوبی میداد ولی اون شب کسش یه طعم بمراتب بهتر خوبتری میداد. از خوردن کونش و مزه کونش فهمیدم که کون هم داده… خلاصه الان دیگه از اینکه فهمیدم زنم جندس ناراحت نیستم… روزهایی که میره بده تعقیبش میکنم… فقط برای اینکه بدونم کجاست و به چه کسی میده. همین… بعدا بیشتر مینویسم.
نوشته: سجاد
ناراحت نشیا.برات خوب نیس.یه موقه یبوست میگیری.
ننویسی خوشحالتر میشیم کاپ طلایی جاکشی میدن بهت حالا بیخیال داستا سرایی ترویج بی غیرتی بشو
دیوث جقی داری از فانتزی های آینده خودت بعد متاهل شدن می نویسی؟ زنی که میگی چهار نفر میکننش یه جنده تمام عیار و قهاره که شوهر هم نداره …گیریم که شوهر داشته باشه عمرا اگه بذاره یه دونه لک به بدنش بیفته مبادا شوهرش ببینه چه برسه که اینهمه کبودی رو بدنش باشه . کص گویی بسه …دیگه کارت نده …برو واسه خودت 😎
چندش بی وجود…همون لیاقتته جای کیرای قبلی رو بلیسی و بو کنی اوزگل
از اینکه بعضی ها باور میکنند و فحش میدن خنده ام میگیره
اینم بگم که اکثر پسرهای دانشگاه توی کف آرزو بودن و توی هر جمعی که پسرها باهم بودن حتما یه جای کلام به آرزو میرسید.
از مشخصات آرزو خانوم بگم: قد ١٦٠ وزن حدودای ٧٠ سینه ها٩٠
واقعاً فکرشم نمی کردم که ۲۰ سالِ پیش مردم تو کفِ خرسانِ قامت کوتاه قرار میگرفتن 😐🧐🤦🏻♀️
کلاهتو بزار بالاتر ؛
میگم حالا که بیکار شدی بمون خونه خونه داری کن زنت هم میره سره کار به حای تو ؛
خجالت نمیکشی ؟
خوشت اومده ؟
واقعا که ؛
موفق باشی
خوب بود.آفرین.اما تو هنوز طمع سکس واقعی رو نچشیدی
فرزندم
بجای ترس مفرط بهتر بود مینوشتی تخیل مفرط
ی کابل برق بگیر سیاهو کبودش کن نگو برا چی میزنی ولی اون میدونه واس چی میخوره
هر جا آرزو میره توام باهاش برو کمکش کن.تعداد بکن هاش زیادند.به چندتاشون کون بده بار آرزو کم بشه کصکش قلی خان.
خاک تو سرت
خوب بگو ما هم قول میدم چند نفری بیایم بکنیم
حتی اگه داستانت دروغ هم باشه ،زاییده ی ذهن بیمارته ، یعنی آُسکار بیغیرتی فقط برازنده ی توست
اگر تو فاضلاب هم دفنت کنن فاضلاب هم تو رو اوق میزنه و پس میندازه که همچین موجود کثیفی رو توش دفن کنن
همچین نوشت که وقتی فهمیدم زنم جنده ست …گفتم …ایول برای اولین بار یه داستان غیرتی داش قیصری میخونیم …که الان کافه رو میریزه بهم و میره بازارچه نواب و حموم نواب و هر کی زنش رو کرده و نکرده میبره زیر دوش با تیغ خط خطیشون میکنه…! اما زکی …نه رگ گردن باد کرد نه رک کیرش !! اما رگ زبونش باد خورش خوب بود …دم صبحی رفته تمیز کردن کص و کون حاج خانم …خوبه با لگد نزده تو ملاجت !!لااقل سنت همیشگی همکاران مشابه نویس رو حفظ میکردی .از دیوار میپریدی میرفتی داخل جاکش خونه …از بالا دری …سوراخ کلیدی چیزی شهر فرنگ رو تماشا میکردی و جق میزدی و اینقدر هم فحش نمیخوردی و یکی مثل منم حواس پرتی نمیگرفت که دو دفعه کامنت بزاره…!
در ضمن این ارزو بود که وزن و حجم دادی یا خمره بود؟
دمت گرم خیلی مردی مشتی تو بادیگارد مخفی زنت هستی فقط اون بوی کوسش نیست ها بوی آب کیررررر بکن های زنت هستش مشخصه بچه بودی زیاد خوردی معتاد آب کیر شدی خودت نفهمیدی ایشگال نداره جیگر
مغزتو گاییدم
ذهنیتت رو گاییدم
چارنفر؟ مگ زنت غاره؟
جنده ب دونفر میده گوزش در میره، چجوری چارنفرو حساب کردی؟
اعصابت خورد بود یهو کیرت راست شد؟
آناتومی بدنتم گاییدم
اصن کلا گاییدم سبک زندگیتو
کمتر بزن خب
باز میگن تحریما تاثیر نداره
این البته داستان هست و در مجموع خوب نوشته بودید.
اما واقعا خیلی خوبه که فرهنگمون یه جوری بشه اگر زن خیانت کرد، نهایتا طلاق بگیرن از همدیگه و کار به برخورد فیزیکی و قتل نرسه.
هرچند خیانت آزار دهنده هست، اما نهایتا تاوان خیانت جنسی زن و شوهر نباید مرگ باشه.
البته در زمینه تجاوز با زور قضیه فرق میکنه و به نظرم باید سنگین ترین مجازات ها باشه، اما سکس اختیاری نه… حتی اگر خیانت باشه تاوانش برخورد فیزیکی و مرگ نیست.
اکثر رفقا شاکی شدن و فحش …
خوب اگر با این مسائل مشکل دارید، کصخل هستید که این داستان هارو میخونید؟!!!
منم پارسال فهمیدم زن خوشکلم چندین کیر کردنش راستش خوشم آمد خودمم کیر کلفتم جفتمون خوشکل خوش هیکل یم دوست دارم زن همدیگر رو بکنیم اگه بخای
خب چرا اینجوری، بهش بگو که خبر داری و خوشت میاد
مشتری هارو تو خونه پذیرش کنید
تو هم که بیکاری، یه شغل باب میلت پیدا میکنی
دم خونه یه چهارپایه بزار، ژتون بفروش با افتخار
خوب تو یا ی دیونه ای یا کسخولی بیغرتا هم اینجور نیستن
باید اینکارو میکردی شبش میگفتی ماجرا چیه و تعریف میکرد و بعدش
میگفتی زنگ بزن به اون ماشین مگانه و یجایی قرار بذار
تقصیر مگانه شاید نباشه بنگاه بعضیا که اینم نباشه یکی دیگه
درسته ولی چون فقط یک نفر نبوده و اونطرف چند نفر دیگرو اورده برا
کردن اینجا مقصره و باید خوارشو گایید بعضیا همچیرو شهوت میبینن
نه اینجوری نیست ، من میگم زوج سکس ضربدری داشته باشن سکس ۳ نفره داشته باشن و یا هر چی چون تو خودشونه ولی خیانت و تجاوز و نباید بخشید و باید برخورد کرد اونم شدید ولی نبا خشم اولیه با روش درست
که بشه بدترین ضربرو بطرف زد 👙👠💄
و باید
من درک میکنم تک تک کلمات رو دقیقا لحظه کشف خیانت زنم حس متنقاض لذت و انتقام داشتم و نهایتا من بجایی رسیدم که نفرسوم واسش پیدا میکنم
انرژی زن فوق العاده بالاست و تهش همه برده زن میشیم هر چه بیشتر با زن زندگی کنید بیشتر مغلوبش میشید
فقط این میدونی خیلی بی غیرتی