وقتی که خواب بودم (۲)

1400/11/18

...قسمت قبل

سارا صورتش گل انداخته بود.چشمای خمارش رو باز میکرد و یه لحظه توی چشام نگاه میکرد و دوباره چشماشو میبست. سرشو به نوبت به دو طرف برمیگردوند و با ضربه های من آه میکشید. من توی بغلش خوابیده بودم اما دستام دوطرفش بود و سعی میکردم یکم ازش فاصله داشته باشم و نچسبم بهش چون طبق حرفا(بهتره بگم آموزش)شیما و تجربه خودم میدونستم اگه بغلش کنم و گرمای بدنشو کامل حس کنم نمیتونم جلوی اومدن آبمو بگیرم.
تازه دو سه دیقه ای از شروع سکسمون گذشته بود که سارا شهوتش رفت بالا و آه هاش به آخ و ناله های با صدای بلندتر تبدیل شدن. توی چشمام نگاه کرد و گفت تندتر ، یکم ریتم رو بردم بالا اما نه زیاد چون میدونستم با اینکار اومدن آبم جلو میوفته ولی سارا مث دیوونه ها موهامو کشید و گفت محکم محکمتر ! همزمان هم داشتم از گرمای کوسش دیوونه میشدم و هم استرس این رو داشتم که بازم با زود اومدن آبم نتونم ارضاش کنم. در واقع اونروزها همه سکسهامون همینجور بود از اولش استرس اینو داشتم که آبم بیاد و همین استرس هم بیشتر کار رو خراب میکرد. هم باعث زودتر اومدن آبم میشد هم نمیزاشت درست و حسابی از سکس با سارا لذت ببرم و حالی که سارا می خواست رو بهش بدم. بعد چنتا تقه محکم سارا بهم فهموند لب میخاد . لب گرفتن همان و دیگه نتونستم تحمل کنم افتادم توی بغلش و پشت هم لبا و گونه های داغش رو میبوسیدم و گازای کوچیک میگرفتم. سارا پستوناش رو چنگ میزد و فشارشون میداد و بیخ گوشم آخ و اوخ میکرد . پستونای گرد خوشگلشو نگاه کردم و دیوونه شدم دست انداختم روی یکیش و مالیدمش حس دیوونه کننده گرما و نرمیش و کیرم که انگار توی کوره بود و لبم رفت روی بناگوشش، یه گاز کوچولو اما کش دار و بوی خاص موهاش و بوی بدنش پیچید توی دماغم و انگار این بو کل بدنمو پر کرد و… یهو خالی شدم و ولو شدم تو بغلش و حس کردم تمام انرژیم خالی شده. سارا انگار از بیهوشی بیرون اومده باشه سرمو بزور آورد بالا و گفت چی شد؟ چرا نمیکنی؟چیزی نگفتم ولی خودش فهمید یه نگاه ناامیدانه کرد و خیلی سرد گفت پاشو میخوام برم حموم! گفتم می خوای برم دسشویی تمیزش کنم و بیام…
-لازم نیست، فقط پاشو زودتر
حق داشت آخه قبلن هم تجربش کرده بودیم و بعد از اومدن آبم تا چند ساعت بعدش دیگه راست نمیشد یا اگه میشد هم اونچنان که باید سفت نبود و وسط کار می خوابید و ضمنن خودمم بعد اومدن آبم بی حال و بی انرژی میشدم. از روش رد شدم و طاق باز ولو شدم روی تخت و ناخودآگاه ساعد دستموگذاشتم روی صورتم! سارا رفت سمت حموم، بعد از رفتنش منم پاشدم که برم سمت دستشویی یه نگاه به کیر خوابیدم و آبی که توی کاندوم جمع شده بود کردم و حس کردم واقعن مایه خجالته که باهاش نمیتونم سارا رو ارضا کنم و حتی اونقد روی اومدن آبم کنترل ندارم که بتونم بدون کاندوم سکس کنم.
از دستشویی که برگشتم سارا هنوز توی حموم بود.خوابیدم روی تخت و رفتم توی فکر، سیر سریع وقایع رو داشتم بررسی میکردم. از اون سه روز عشق و حال آخری توی ویلای علی تا امشب چقدر سریع کل زندگیمون تغییر کرده بود. یک هفته بعد عید بود و دو سه هفته ای از عروسیمون میگذشت. در واقع باباهامون طبق برنامه از پیش تعیین شدشون بمحض پایان خدمتم جشن رو گرفتن وفرستادنمون سر خونه ای که شریکی برامون خریده بودند و سه دانگ سه دانگ بنام من و سارا زده بودن. خونه نوسازی نبود حتی یجورایی میشه گفت ساختمانش نسبتن قدیمی بود و از لحاظ مکانی هم خیلی جای کلاس بالا نبود اما اسب پیشکشی بود و برای شروع زندگی ما بد نبود و بخصوص که داخلش نوسازی شده بود. از در که وارد میشدی آشپزخونه سمت راست بود و روبروی آشپزخونه یه حال مستطیله جمع و جور و پنجره بزرگ و عریضی که ازش میشد خیابون رو دید. از کنار آشپزخونه میپیچیدی سمت راست و حال رو رد میکردی و به یه راهرو میرسیدی که سمت راستت یعنی همون سمت آشپزخونه حموم و سرویس بود. سمت چپ راهرو یه اتاق خواب کوچیک و روبرو هم در اتاق خواب بزرگتر که مستر هم بود بروت باز میشد یعنی اتاق خواب ما! بله انگار بزرگترا از همون اول فکر نوه دار شدن بودن و یه خونه دو خوابه برامون خریده بودن.
چشمام داشت گرم میشد که سارا از حموم اومد ییرون، یه حوله تن پوش تنش بود و با یه حوله کوچیک داشت موهاشو خشک میکرد. وقتی فهمید بیدارم نشست لب تخت و همینجور که داشت موهاشو خشک میکرد گفت
-از شب عروسی غزل رو ندیدم شاید فردا برم پیشش
-باشه صبح میبرمت خونشون
-خوبه حالا دیگه بگیر بخواب فردا باید بری سر کار
بابا و آقا محمود خیلی برای شروع بکار من عجله داشتن. در واقع با شعبه های جدیدی که توی شهرستانها زده بودن واقعن هم کار زیاد شده بود. آقای حسینی حسابدار شرکت پا بسن گذاشته بود و احتیاج بود که یه نیروی جوون کنار دستش باشه بخصوص که برای بعضی از کارا احتیاج به سرکشی در شهرستانها هم بود و من که رشته حسابداری خونده بودم هم شدم کمک آقای حسینی توی قسمت حسابداری و هم یجورایی بازرس و حسابرس شرکت توی شهرستانها و از فردای تموم شدن خدمتم مشغول بکار شدم و حتی توی این ایام عید هم دست از سر من تازه دوماد برنداشته بودن و احضارم کرده بودن سر کار
سارا بلند شد و رفت سر میز توالت و شروع کرد موهاشو سشوار کشیدن و من که خواب از سرم پریده بودهوس سیگار کرده بودم پس رفتم توی هال، چراغها خاموش بود اما نور خیابون از پنجره بزرگ که سرتاسر روبروی آشپزخونه رو گرفته بود فضای هال رو نیمه روشن کرده بود و نیاز زیادی به چراغ روشن کردن نبود.با روشن شدن سیگار و پوک اول یاد اون آخر هفته و ویلا و شیما افتادم. تقریبن بعد همه سکسام با سارا یاد سکسای اون دوره با علی و رضا و شیما میوفتادم. حتی بعضی وقتا وسط سکس با سارا هم یاد شیما میوفتادم و راستش حتی این ترس رو هم داشتم که نکنه وسط سکسمون چیزی بگم یا با اسم شیما صداش بزنم و بند رو آب بدم!
توی اون سه روزی که بدم نمیاد بهش لقب سه روز تاریخی رو بدم یکبار دیگه هم با شیما سکس کرده بودم. اینبار با توصیه های شیما که بین بدنهامون فاصله بندازم و تا جای ممکن ذهنم رو درگیر سکس نکنم و به یه چیز بی ربط فکر کنم تا آبم دیرتر بیاد ، تونستم یه مقدار بیشتر حال کنم و دیرتر ارضا بشم. بعد ازون و تا قبل عروسی چند بار دیگه علی زنگ زد اما من تصمیم گرفته بودم بچسبم بزندگی با سارا و جواب رد بهش دادم.
بیشتر وقتایی که با سارا بودم اتفاق میوفتاد که گوشیم دستش بود و توش میچرخید پس واسه اینکه مثل دفه قبل که زنگ زدن علی رو دیده بود دیگه اتفاق نیفته، شماره علی رو همه جا بلاک و حذف کردم. توی واتساپ، تلگرام و هر جایی که فکرشو میکردم و مخصوصن اکانتش توی اینستاگرام رو هم بلاک کردم. ولی ازونجایی که از عمق وجودم نمیتونستم ارتباطم رو بصورت صد درصدی با علی و بخصوص شیما قطع کنم یه اکانت فیک توی اینستاگرام ساخته بودم که از طریق اون به اکانتهاشون سر میزدم عکساشونو میدیدم و گاهی پیامی هم رد و بدل میشد.
بعد اینکه سیگارم رو کشیدم و یه سر کوچولو هم به اکانت مخفیم زدم برگشتم اتاق خواب و روی تخت دراز کشیدم. سارا هم دراز کشیده بود و گوشیش دستش بود
-چرا نخابیدی؟
-خوابم نمیومد بعدم میخواستم ببینم غزل فردا برنامش چیه و باهاش هماهنگ کنم
-باشه، منکه دیگه واقعن خوابم میاد. یه خمیازه کشیدم و شب بخیر گفتم و چشمامو بستم

با صدای سارا و دستش که تکونم میداد از خواب بیدار شدم.
-ساسان پاشو دیرت میشه
-مگه ساعت چنده؟
-نه
این رو گفت و رفت سر میز توالت و شروع کرد به تکمیل کردن آرایشش
-جایی میری؟
-خوابی هنوز؟ یادت نیست گفتم میرم خونه غزل
خواب از سرم پرید. از جا بلند شدم و اومدم بالای سرش، با دستام شونه هاشو مالیدم و از بغل صورتش گونشو بوسیدم
-الان آماده میشم میرسونمت
حرکت کردم برم سمت دستشویی که سارا گفت
-لازم نیست. تو برو صبحونتو بخور،غزل میاد دنبالم
همینطور که با حوله دست و صورتم رو خشک میکردم گفتم
-خوب خودم میبردمت چرا غزل اینهمه راهو بیاد؟
-نگران اون نباش همین نزدیکی خودمون یه کاری داشت.بعدم می خواد بره یسری چیز بخره قراره منم همراهش برم

سر میز داشتم صبحونه میخوردم که سارا اومد. حسابی آرایش کرده بود. با یه مانتوی کوتاه جلو باز و رونهای گرد و سکسیش که توی شلوار تنگ جینش بدجوری خودنمایی میکردن و آدم با دیدن پاهاش هوسی میشد و ناخودآگاه نگاهت کشیده میشد بین پاهاش و یه تاپ چسبون که سینه هاشو حسابی توی چشم آدم میکرد.
-واسه رفتن خونه دوستت یکم زیاده روی نیست؟
-چی؟
-میگم عروسی چیزی داری میری؟
-گفتم که با غزل میریم بازار، می خوای املی برم تو خیابون و بازار؟ تازه باید بیای و غزل رو ببینی چقد خوشگل کرده و خوشتیپه اونوقت می خوای من جلوش کم بیارم که تا دو ماه بعد بزنه تو سرم؟
-چی بگم والا!
-باشه اصلن میرم پاکش میکنم ببینم خوشحال میشی؟
راهشو کشید که بره سمت اتاق خواب که سریع پریدم بغلش کردم و گفتم حالا من یچیزی گفتم نمی خواد زود قهر کنی. یه تکون نمایشی بخودش داد که مثلن می خواد از بغلم در بیاد و بره و گفت
-قهر چیه؟می خوام ناراحتیت رو برطرف کنم
-تو خوشحال باشی منم خوشحالم و بوسیدمش
تو همین بین گوشیش که روی اوپن بود زنگ خورد نگاه کردم "غزل ایرانسل"بود. گوشی رو برداشتم دادم دستش و گفتم بیا غزل جونه!
گوشی رو از دستم قاپید اما جواب نداد و رفت سمت پنجره بزرگ هال و خیابون رو نگاه کرد و زنگ گوشی رو قطع کرد
-اومد، عزیزم من دیگه میرم
اومد کنارم یه بوس زد روی لبم و همزمان چنگ انداخت روی تخمام و فشارشون داد طوری که آخم رفت بالا و دولا شدم. سرشو آورد بیخ گوشم و گفت ضمنن واسه من غزل جونه واسه شما غزل خانومه!
بعد از رفتن سارا کنجکاویم گل کرد و سریع رفتم کنار پنجره و پایین رو نگاه کردم. یه ماکسیمای آبی رنگ با شیشه های دودی که بعد یکی دو دیقه سارا رسید و نشست داخلش و حرکت کرد.

عصر هنوز سر کار بودم که زنگ زد خیلی شاد و سر حال بود.بعد سلام و خوش و بش
-چخبر خوش میگذره با غزل خانوووم!
-با غزل جووون که خیلی خوش میگذره تازه ازم خواسته شبم بمونم
-خوب؟؟
-اشکال نداره بمونم؟
-بی خیال شو سارا من برگشتنی میام دنبالت
-اااا ساسان ضد حال نباش دیگه مگه چیه من و غزل زیاد خونه هم میموندیم
-خبر دارم ولی الان دیگه یه زن متاهلی…
-کی بود میگفت تو خوشحال لاشی منم خوشحالم؟
بعد از یکم دیگه بحث کردن بالاخره راضیم کرد که اون یه شب رو بیاد دوران مجردیش با دوستش باشه

روز سیزده فروردین رو با خانواده های هر دومون دسته جمعی رفته بودیم به گشت و گذار و بقول معروف سیزده بدر و حالا که شب شده بود خسته بودم و یکم خوابم میومد. اما قرار بود از فردا برم اصفهان و چند روزی یسری کارای شرکت رو سر و سامون بدم. از سارا هم خواستم همراهم بیاد ولی قبول نکرد و گفت بخاطر دانشگاه نمیتونه به سفر بیاد. بهمین دلیل که چند روزی رو قرار بود از هم دور باشیم و با وجود خستگی بازم قرار نبود بیخیال سکس بشیم.
سارا توی اکثر سکسامون از زدن ساک طفره میرفت و میگفت خوشم نمیاد و کار کثیفیه ولی اونشب بخاطر روز خوبی که با خونواده هامون سپری کرده بودیم خیلی سر حال و خوش اخلاق بود و بعد از یکم لب بازی و بوس و بغل و مالیدن و خوردن سینه هاش، منو هل داد روی تخت و شلوارک و شورتمو از پام کشید بیرون و همونجا پایین تخت نشست و سر کیرمو گذاشت دهنش و شروع کرد بخوردن. گرمی داخل دهنش سر کیرمو داغ کرد و حس کردم کیرم سفتتر و بزرگتر شد. اونشب برخلاف همیشه که بعد کلی نازشو کشیدن با اکراه و بی حال ساک میزد، خیلی محکم و وحشی کیرمو میمکید و با دستش پایین کیر و تخمام رو میمالید. دست کشیدم روی موهاش و نرمیش زیر دستم یه حس خوب بهم داد اما مکش محکمش منو به اوج شهوت رسوند و همزمان دوباره استرس زود اومدن آب اومد سراغم، بخودم گفتم زود باش به یه چیز دیگه فکر کن نزار ذهنت تو سکس غرق بشه و شروع کردم به سفر فردام و کارایی که قرار بود انجام بدم فکر کردن و واقعن تاثیر کرد و هم استرسم کم شد و هم حشرم یکم آرومتر شد. یهو اومد توی ذهنم که مرسی از شیما که اگه راهنماییهای خوبش نبود الان چکار میکردم. با اومدن شیما توی فکرم، ناخواسته همه فکرم متوجه شیما شد. صورت خوشگلش، گرمای بدنش که از یک متر فاصله هم می تونستم حسش کنم و اون کوسش که موقعی که حشری میشد و کیر میخواست پر آب بود و دیلدو …بخودم اومدم و دیدم الانه که آبم بیاد پس سریع سارا رو بلند کردم و نزاشتم بیشتر بخوره. اینبار سارا دراز شد روی تخت و من روی زمین بین پاهای بازش! رونای گرد و سکسیش که همیشه منو حشری میکردن رو بوسیدم و یکم گازشون گرفتم و بعد انداختمشون روی شونه هام و رفتم سراغ کوس نازش و زبون کشیدم وسطش، با این حرکت یکم خودشو جمع کرد ولی من ادامه دادم و همزمان با لیسیدنش و کم کم باز کردنش، دستم رو به پستوناش رسوندم و بنوبت می مالیدمشون و کم کم نالش بلند شد و گفت ساسان بیا دیگه
لبامو با دستمال کاغذی پاک کردم و از روی تخت بلندش کردم کشیدمش توی بغلم و شروع کردم ازش لب خوردن. وقتی حشرش به اوج میرسید لب و گونه هاش داغ میشد و من عاشق خوردنشون توی اون لحظه بودم.میخواستم توی سکس کمترین تماس رو داشته باشیم تا آبم نیاد پس برش گردوندم و ازش خواستم سر پا دولا بشه، دستاشو گذاشت روی تخت و دولا شد. کون خوشگلش جلوم بود ، پهلوهاشو گرفتم و بازحمت کیرمو به کوسش رسوندم و فرو کردم. اما خیلی زود فهمیدم که بخاطر قد بلند نبودن، روی کار مسلط نیستم و نمیتونم توی این پوزیشن اونجور که باید باهاش حال کنم . پس کیرمو در آوردم و ازش خواستم بره روی تخت و حالت داگی بگیره، خودمم اومدم روی تخت و نشستم پشتش و پهلوهاشو گرفتم. سر کیرمو مالیدم لای درز کوسش و بعد هل دادم و با آه سارا کیرم رفت داخل و داغیه کوسش دوباره دیوونم کرد و با خودم گفتم کاش مثل همیشه کاندوم کشیده بودم سرش که هم کمتر حسش منو میگرفت و هم نگران اومدن آبم نبودم. اینبار استرس حاملگی ناخواسته هم به استرسهام اضافه شده بود اما هم داغی کوسش دل کندنی نبود و هم آه و ناله های سارا بهم میفهموند که الان نباید در بیارم و برم دنبال کاندوم بگردم. بازم سعی کردم با فکرای دیگه استرس رو از خودم دور کنم اما دوباره یاد شیما افتادم و یه لحظه توی ذهنم شیما جای سارا رو گرفت. با اون کمر باریکش که وقتی داگ استایل میگرفت و کونشو قمبل میکرد چقد دیووونه کننده بود . با این تصور پهلوهای سارا رو چنگ زدم و با نهایت سرعت و قدرت کوبیدم و کوبیدم، سارا با این رگبار جدید فقط مینالید و آییی آییی آی میکرد. با همه این اوصاف حواس سارا از من بیشتر سر جا بود و یهو داد زد دیوونه کاندوم نداری نریزی توش! با صدای سارا بود که بخودم اومدم و از روی ترس ناخودآگاه کشیدم بیرون اما چون آبم نیومده بود باز سرشو گذاشتم در کوسش که با بیرون اومدن کیر، لباش غنچه شده بود و خواستم فشار بدم داخل اما مالیده شدنش به لبه ها و صدای آه سارا دیوونم کرد و فهمیدم الانه که منفجر بشه پس سریع گذاشتمش روی باسنش و پاشیدم روی کمرش! اونکه هم از زود اومدن آبم ناراحت بود و هم طبق معمول از ریختن آب روی بدنش بدش میومد شروع کرد به غر زدن!

در آسانسور باز شد و همراه سارا حرکت کردیم بسمت ماشین که یه دفه عاطفه نوه عمو رجب سرایدار خونه پرید جلوم و گفت عمو عمو گربه سیاهه خوابیده زیر ماشینتون، زیرش نکنین. یه لبخند زدم و گفتم
-باشه عمو حواسم هست
به ماشین که میرسیدم یه نگاه دیگه بهش کردم. هفت هشت سالش بود و شنیده بودم که بعد از مرگ پدرش و ازدواج مادرش با یه مرد دیگه پیش عمو رجب زندگی میکنه. یجورایی دلم براش می سوخت، لاغر و رنگ پریده بود و اکثرن مریض احوال اما خیلی مهربون بود و شلوغ!
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. شب قبل و پیش ازین که بخوابیم سارا ازم خواسته بود سر راه بزارمش خونه غزل و بعد برم اصفهان ، رسیدیم و خدافظی کردیم. پیاده که شد شیشه رو دادم پایین و صداش زدم
-سارا شب که نمیمونی؟
-لبخند زد و گفت حالا ببینیم!
-میدونی که خوشم نمیاد. سریع جبهه گرفت و گفت
-یعنی انتظار داری این چند روز که نیستی تک و تنها بشینم توی خونه و در و دیوار رو نگاه کنم؟زندونی آوردی؟
نمی خواستم دم رفتن باهاش بحث کنم و فقط بهش گفتم خوب واسه اینکه تنها نباشی برو خونه بابات و خدافظی کردم و حرکت کردم

شب خسته از رانندگی و کار روز برگشته بودم هتل و بعد یه دوش ولو شده بودم روی تخت، گوشی رو برداشتم و به سارا زنگ زدم و بعد از سلام وخوش وبش سعی کردم یکم باهاش سکسی حرف بزنم اما از جواب دادانش معلوم بود راحت حرف نمیزنه
-چرا اینجوری حرف میزنی کسی پیشته؟
-آره غزله !
-موندی خونشون؟
-نترس بابا اون اومده خونه ما و بعد یه مکث گفت سلام میرسونه

بعد از خدافظی حس کردم منم مثل پرنیان حس خوبی به غزل ندارم. اما یکم که با خودم فکر کردم به این نتیجه رسیدم که شاید مشکل از خودمه که همه رو فقط واسه خودم می خوام قبلن علی رو فقط واسه خودم می خواستم و به شیما حسودی میکردم. شیما رو هم فقط واسه خودم می خواستم و به علی حسودیم میشد و حالا سارا، ولی خوب سارا که زنم بود و اونو که دیگه حداقل حق دارم فقط واسه خودم بخوام. باز با خودم گفتم آخه دیوونه مثلن غزل قراره سارا رو گاز بزنه بخوره تمومش کنه؟ بزار بادوستش باشه مگه چی میشه؟ تازه وقتایی که پیش غزل بود پر از انرژی برمیگشت و اخلاقش باهام بهتر میشد.بعد ازین فکرا اکانت جعلی اینستامو باز کردم. همزمان هم بدجور دلم هوای شیمارو کرده بود و دلم می خواست باهاش یکم لاس بزنم و هم دوست داشتم عکسای جدید علی رو ببینم و بدن و هیکل رو فرم و قویش رو ببینم. با دیدن عکسا و نگاه کردن به عضلات بازوها، سینه و … با خودم فکر میکردم همه فالوراش این عکسارو میبینن و حسهای مختلفی نسبت بهشون دارن اما من تک تک این عضلات رو لمس کردم و با همه وجودم قدرتششون رو حس کردم. با این فکر حس کردم چقد واسه سکس با علی هم بی قرارم!

ادامه...

نوشته: ساسان


👍 18
👎 2
67001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

857851
2022-02-07 01:02:11 +0330 +0330

سبک قبلیت قشنگتر بود

1 ❤️

857914
2022-02-07 05:03:26 +0330 +0330

والا پایانش مشخصه
چی میشه گفت
اینکه پایان مشخص باشه خوب نیست

1 ❤️

858130
2022-02-08 17:27:21 +0330 +0330

Sami__1999
فک میکنی پایانش چی میشه؟حدست چیه؟

0 ❤️

858139
2022-02-08 20:06:34 +0330 +0330

مملی رستگاری
بله قبول دارم این قسمت بیحالترین بود ولی هم برای پیش برد داستان لازم بود و هم همونجور که حدس زدی هر جمله ای که درین قسمت گفته شد در حکم مینی هست که امروز کاشته شد و در قسمتهای پایانی خواهد ترکید!
مرسی که همراهی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها