ولم کنید!

1400/11/01

صندلی رو گذاشت جلو آینه نشست رو صندلی و صاف به آینه خیره شد و همش زیر لب میگفت ندام،ندام،ندام،ندا…
یهو با مشت رفت تو آینه و شیشه خورده های آینه ریخت جلوی پاش!
چار سال قبل؛
اون موقع ها یه بچه بیست ساله کله خراب بود،ولی خب تنها پسر فامیل بود که تهران دانشگاه دولتی رشته هوا فضا قبول شده بود…
توی دانشگاه با یه دختری دوست میشه به اسم ندا…
سه حرف؛همینقدر ساده و بی ریا
ندا یه دختر فوق باهوش بود،بعضی از روزا بعد همه کلاسا تو کتابخونه دانشگاه با هم راجع به مسائلی مثل آیرودینامیک،مکانیک هواپیما و ریاضیات باهم کار میکردن و آراد قشنگ متوجه درک کمترش نسبت به ندا بود!
آراد معمولا خودشو به اون راه میزد،ولی نمیتونست منکر این بشه وقتی صبحا میره دانشگاه و ندا تو حیاط میبینتش میگه چه خبر مهندس چقدر دلش میره…
یواش یواش داشت صحبتاشون تو دانشگاه میپچید،ولی هنوز این دو نفر یجوری از هم در میرفتن.
یه روز ندا تو حیاط مشغول مطالعه بود و آرادم یواشکی داشت دیدش میزد
پاهاشو رو هم انداخته بود و مطالعه میکرد
از همیشه قشنگ تر بود!
برای آراد کاری نداشت بره و سر صحبت رو باهاش باز کنه،ولی اینبار یه چیزی مانع بود
آراد میخواست ندا رو دعوت کنه کافه،ولی اما و اگر های توی ذهنش بهش این اجازه رو نمیداد!
آروم آروم میره طرفشو سر صحبتو باز میکنه:
+استاتیک،درسی که من ازش متنفرم
-منم خیلی ازش خوشم نمیاد،ولی اجباریه دیگه
+آره دیگه،ندا یه چیزی
-بله؟
+میشه چیز؟راستش خب من میخواستم،ام ام خب چیز میدونی
-کدوم کافه؟
+یه کافه هست خیلی نزدیک دانشگاه نیست ولی دورم نیست
-اشکال نداره ماشینت تو پارکینگ دانشگاه بمونه؟
+نه چطور؟
-آخه کی دوست داره تو این هوای پاییزی قدم نزنه؟
شاید لحظاتی که آراد داشت کنار ندا قدم میزد براش مثل یه خواب قشنگ بود که نمیخواست ازش بیدار بشه،ندا در حین قدم زدن با ذوق و شوق داشت درباره کار دیروزش توی کارگاه میگفت که مدار هواپیما رو بالاخره تموم کرد و آرادم مثل یه بچه کلاس اولی روز اول مدرسه با دقت گوش میکرد…
بعد از‌ چند وقت جفتشون نتونستن از حسشون فرار کنن و شدن عشقای زندگی هم و آراد روز به روز بیشتر عاشق ندا میشد و ندا هم روز به روز بیشتر به آراد وابسته میشد.
وقتی آراد وارد سن بیست و یک سالگی شد به طرز عجیبی تنها شد
برادر بزرگ ترش که چند سالی بود ازدواج کرده و یه پرنسس به اسم شهرزاد داشت و پدر و مادر بازنشستش هم تصمیم میگیرن برن شهرستان زندگی کنن و کارخونه بزرگ ام دی اف خانواده آراد اینا که همه کارش برادر بزرگ ترش یعنی آرمان بود حالا دست آرمان و آراده!
آرمان توانایی مدیریت رو داشت ولی آراد هنوز خیلی خام بود…
یک ماه اول که آراد تو خونه تنها بود و هر شب دوستاشون خونه بودن بهش خوش میگذشت ولی بعد از یک ماه تازه درد تنهاییش رو فهمید!
ولی این جا بود که مثل همیشه کمک حالش یعنی ندا به دادش رسید…
پای ندا یواش یواش به خونه آراد باز شد
یه بار به بهونه درست کردن غذای مورد علاقه آراد
یه بار بهونه درس خوندن
و هزاران بهونه دیگه!
ولی نا گفته نمونه آراد خان قصه ما از این موضوع هیچ گونه ناراحتی نداشت
خلاصه لیسانسشون رو میگیرن و جفتشون دیگه میلی به ارشد نداشتن
پدر آراد هم آزاده بود هم مدت زیادی تو جبهه بود و با یکم اصطلاحا پارتی بازی معاف میشه.
تصمیم جدی میگیره کنار برادرش بچسبه به کار
همه چی داشت براش خوب پیش میرفت
بهترین برادر دنیارو داشت
مدرکش تو جیبش بود
کارشو داشت
پولشو داشت
خونشون داشت
مهم تر از همه یه آدمی که همیشه حامیش باشه و ازش حمایت کنه رو هم داشت.
همیشه از خودش میپرسید که ندا از کجا اومد تو زندگیم…
اواخر بیست و دو سالگیش با ندا نامزد میکنه و خوشحال تر از همیشه میشه…
ولی این وسط یه جایی میلنگید!
آراد یه جوون بود و ندا هم همینطور
جفتشون بالاخره یه حس مشترک داشتن که تا حالا بهم نگفتن.
شاید یه بارم لب همدیگه رو بوسیده باشن و همدیگه رو مالیده باشن
ولی تا حالا با هم سکس نداشتن و این نامزدی بهترین فرصت برای این کار بود.
آراد همه چیو حاضر کرده بود و به خود نداهم گفته بود!
ندا یه روز بعد از ظهر با یه صورت استرس دار وارد خونه آرمان میشه و آرمانم مثل همیشه با یه بوسه ازش استقبال میکنه
ولی این بوسه اینبار ندارو جری یا بهتر بگم حشری کرد!.
ندا کیفشو از دستش میندازه و حمله میکنه به سمت آراد
میپره بغلشو همدیگه رو میبوسن
آراد همونجوری که بدن لاغر ندارو تو آغوش داره ندا رو تا تخت میبره و میندازتش رو تخت
پیرهنشو در میاره و تیشرت ندا رو هم از تنش در میاره
از گردنش شروع میکنه بوسیدن تا دقیقا کمر شلوار ندا!
شلوار ندارو از پاش در میاره و به صورت آماتور دهنشو میذاره رو کص ندا و یکم براش میخوره
همه چی آماده بود برای حرکت آخر
آراد آروم سر کیرشو میذاره دم کص ندا و با یه فشار آروم.
چند ماه بعد؛
-آراد ترخدا تا من برگردم فست فود چیز‌ نخور،برات غذا درست کردم تو یخچال گذاشتم
+چشم عزیزم چشم
×خب ندا جان بریم؟
-بریم داداش بریم
×آراد خان ما از سفر برگشتیم نبینم از گل نازک تر به خواهر ما بگی
+نه بابا آقا صدرا این چه حرفیه،این فنچ عشق منه
×ایشالا که پای هم پیر شید
+فقط داداش آروم برو
×چشم آراد جان،برو خونتون دیگه الکی اینجا خودتو معطل نکن
+چشم،کی بر میگردین؟
-والا مامان بزرگمو ببینم یه چند روزیم شهرستان باشم بر میگردم
+باشه زود بیاین که دیگه ایشالا دو هفته دیگه عروسیه
-چشم عشقم،تو نمیایی؟
+نه عزیزم من کار دارم
-بیا بریم دیگه،شهرستان مارم میبینی
+ایشالا یه فرصت دیگه،خیلی درگیرم
-باشه عزیزم برو به سلامت،خدافظ
+خدافظ،داداش صدرا خدافظ
.
همون شب آراد توی خونه داشت تو اینستا میچرخید که مادر ندا بهش زنگ میزنه
تا تلفن رو جواب میده میفهمه یه خبریه
مادر ندا با گریه یه جمله میگه:
صدرا تو کماس،ندا ! ندا ! ندا ! ندا هم رفت آراد.
چند ساعت بعد از مراسم خاکسپاری:
صندلی رو گذاشت جلو آینه نشست رو صندلی و صاف به آینه خیره شد و همش زیر لب میگفت ندام،ندام،ندام،ندا…
یهو با مشت رفت تو آینه و شیشه خورده های آینه ریخت جلوی پاش!
یه تیکه از شیشه خورده هارو بر میداره
میذاره رو نبض گاه مُچ دستش
اسم ندارو میاره و شیشه رو رو دستش میکشه
حس سنگینی تو سرش داره و میفته از صندلی رو زمین
چشماش داره میره که یهو آرمان میاد تو!
وقتی چشماشو باز میکنه میبینه تو بیمارستانه و آرمان بالا سرشه
فقط یه جمله میگه:
ولم کنید،بذارید برم پیش ندام♡
(ممنون از وقتی که گذاشتین،داستان بیشتر جنبه عاشقانه داشت تا سکسی ولی خب ممنون که خوندین)

نوشته: آراد


👍 3
👎 4
9401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

854513
2022-01-21 02:48:03 +0330 +0330

قشنگ بود ولی زیاد فاز چصناله داشت

0 ❤️

854538
2022-01-21 06:46:37 +0330 +0330

جای این داستانن ستون اجتماعی یکی ازروزنامه هاست نه اینجا.این خزعبلات چه ربطی به این سایت داره؟؟به تناسب اسم سایت بایدموضوعی روتوسایت گذاشت که حس شهوت خواننده روتحریک کنه.بنده سایرارشادات روبه دوستان هنرمندوباذوق میسپرم تاشماروهدایت کنن

1 ❤️

861148
2022-02-26 21:54:29 +0330 +0330

عالیه

0 ❤️