پارادوکس عشق و سیری ناپذیری

1400/09/27

سلام دوستان این جزوه تجربه های اولی من در داستان نویسی هست و داستان به صورت کاملا تخیلی هست.
امیدوارم با انتقادات و نظرات خوبتون باعث بشید که پیشرفت داشته باشم و به مرور تبدیل به یکی از داستان نویس های این مجموعه بشم. ممنون از همگی.

؛ 936
: خوب؟
؛ 809
: بعدش؟
؛ 8134
: تموم شد؟
؛ لابد توقع داری شمارش سی رقمی باشه!
: نه منظورم شماره های دیگس.
؛ نه داداش برای این تابستون همین پنج تا کافیه.
: اذیت نکن فرهاد جان هرکی دوست داری بقیش رو هم بده از خجالتت در میام.
؛ آرش نکنه خودت یادت رفته! قرار شد من همه جوره هواتو داشته باشم، خودت می دونی بیشتر از این بهت شماره بدم چی میشه دیگه؟
: نه قول می دم، اذیت نکن فرهاد این سریو بیشتر بده.
؛ نکنه دوست داری رویا بو ببره!
: معلومه که نه!
؛ پس دیگه با من جرو بحث نکن.
من که می دونم بیشتر از این بهت شماره بدم، رویا رو از دست می دی، اینو باور کن آرش جان، اینا همش به خاطر اینه که تو و رویا رو می خوام، دوستتون دارم و گرنه هرچی جنده تو سعادت آباد هست رو می ریختم به پات!
: ممنون فرهاد جان که همیشه به فکرم بودی و هستی.

؛ ازش بیشتر برام بگو؟
: چشم های درشت و آبی، موهای بلند و به رنگِ بلوندش، سینه های رو فرم و اصلا شکم نداره، خیلی بدن رو فرمی داره. وقتی با اون چشمای آبی نگام می کنه انگار اون لحظه هیچی به جز اونو نمی بینم! و مهمتر از همه ی اینا این که عاشقمه! این رو توی این سه سال زندگی مشترک به هر راهی که بود مطمأن شدم.
؛ پس چرا؟
: چی آقای محمودی چی چرا؟
؛ خودت می دونی آرش، الکی سوال پیچم نکن، دارم می گم چرا با زندگی خودت این کارو می کنی؟
می خواستم خودمو به نفهمیدن بزنم که با نگاه خشمگین و متنفر آقای محمودی در حالی که دست هاش رو محکم به هم گره زده بود و به من خیره شده بود، به خودم اومدم و حالت مظلومانه ای به فرم صورتم دادم و با ملایمت گفتم
: راستش، دست خودم نیست، همه اش از اون روز شروع شد و بعدش هم عادت کردم، دست خودم نیست، بعضی وقتا خودمم حالم از خودم به هم می خوره اما نمی تونم…
؛ بسه پسر! این که نشد حرف. خودت بهتر از من می دونی که الان داری با خودت چه کار می کنی؟ و این که بین این جنده های بی همه کس و رویا باید یکی رو انتخاب کنی.
از الان می تونم بگم تا سال آینده یا رویا رو داری یا این جنده های…
هنوز حرفِ آقای محمودی تموم نشده بود که صدایِ در اومد، خودمو جمع و جور کردم و آقای محمودی با لحنی ملایم گفت بفرمایید داخل.
در که باز شد از بوی عطر، متوجه شدم که رویا مثل همیشه نتونسته صبر داشته باشه تا ساعت مشاوره تموم بشه و بازم دلشوره گرفته!
رویا در حالی که با یک مانتویِ جلو بازِ قرمز و با اون شالِ صورتی زیباش در حالی که لب پایینش رو گاز می گرفت، با لحنی مودبانه و در عین حال منتقدانه روبه من کرد و گفت، آقا آرش بسه دیگه، سر آقا دکتر رو بردی، بزار بقیه اش برای یه موقع مناسب تر. از صبح تا حالا که خونه نبودی حالا هم که اومدی، یه راست اومدیم مشاوره، نمی خوای یذره برا خودم باشی به خدا دلتنگتم آرش چرا نمی فهمی؟
آقای محمودی که اخمش تبدیل به یک لبخند تلخ شده بود با لحنی آرام رو به من گفت
مگه نشنیدی؟ وقتی رئیس یه چیزی می گه دیگه جای سوالی باقی می مونه؟

؛ خدا بگم چه کارت نکنه آرش، ای کاش یذره منو درک می کردی؟ مگه من به غیر از تو کیو دارم؟ صبح تا شب کلم تو گوشیه و نهایت با مهسا که از بالا میاد پایین یه گپی بزنیم، حوصلم سر میره. چرا با من این کارا رو می کنی؟
: واقعا شرمنده رویا، باور کن دارم برای تو و زندگیمون صبح تا شب سگ دو می زنم!
؛ می دونم عزیزم ولی تو که می دونی، این کُسِ من چقدر دلتنگِ کیرته…

در خونه باز نشده بود که دیدم رویا پریده روی مبل، در حالی که روی شکمش دراز کشیده، با چشمایِ درشت شدش فریاد زد نکنه یادت رفته تو ماشین چی بهت گفتم یالا دیگه!

من که هنوز محو گردیِ کونِ رویا بودم در حالی که خودمو جمع و جور می کردم گفتم باشه عزیزم الان میام.
رویا لب بالاش رو گاز گرفت و گفت، باشه پس تا تو آماده می شی، منم می رم خودمو آماده کنم.
طبق معمول پیراهن و شلوارم رو در آوردم و منتظر یکی دیگه از سوپرایزهای جذاب رویا شدم و به دیوار خیره شدم.
یدفعه نگام به سمت در خیره شد و دیدم رویا یه تاپ قرمز با یه شلوار جینِ چسبیده به بدنش اومده، در حالی که پشتشو کرده بود به من تا خط کونشو از روی شلوار به رخم بکشه، متوجه شدم موهاش رو هم دم اسبی بسته.
دیگه شهوتم زده بود بالا و بدون هیچ حرفی پریدم سمتش که خودشو کشید کنار و گفت نکنه یادت نیست که اینجا کی رئیسه؟!
( همیشه همین بود، دوست داشت حرف اول و آخر رو توی سکس خودش بزنه و خودش برنامه ریز باشه، شاید اینطور می خواست بیشتر منو سوپرایز کنه)
در حالی که گردن منو محکم گرفته بود منو برد داخل اتاق و از اونجا که من هم کامل در اختیارش بودم، یک فشار آروم کافی بود تا ولو بشم وسط تخت.
رویا در حالی که به کون و کمرش قوس می داد و خیره به شرت من بود، یدفعه مثل وحشیا حمله ور شد طرف کیرم و شروع کرد به خوردن کیرم، اونقدر قشنگ می خورد که جنده هام باید می اومدن و دست آموزیشو می کردن.
بگذریم شاید کمتر از یک دقیقه بود که کیرم راست شد و رویا گفت حالا نوبت توعه عشقم می تونی منو جرم بدی! حالت داگی استایل شد و پشتشو کرد به من و منم سریع چسبیدم به کونشو در حالی که کیرمو تنظیم می کردم تو سوراخ کسش و از برخورد کونش به شکمم نهایت لذت رو می بردم رویا با نگاهی مظلومانه به من خیره شد و گفت
نبینم یه وقتی آرش جونم حالش بد باشه، بگو عشقم چی شد که تصمیم گرفتی بری مشاوره!؟
من که حالا شروع کرده بودم به تلمبه زدن و لرزش کون و سینه های سفید و رو فرمِ رویا رو دید می زدم، با لحنِ شیطونی گفتم که
حتما باید بهت بگم که چرا رفتم مشاوره؟
رویا به حالت سجده شد و در حالی که با حرکات کونش تلمبه زدن من رو متوقف می کرد و با کش و قوسی که به کمر و کونش می داد سعی می کرد با کیر من بازی کنه گفت
وقتی رئیس یه چیزی ازت می خواد حق مخالفت نداری بدو بگو آرش که مردم از فضولی.
شیطنت تو نگامو بیشتر کردم و آروم خم شدم و در گوشش گفتم داشتم از آقای روانشناس مشاوره می گرفتم که چطوری در سکس با رویا خانوم لذت بیشتری ببریم و کاری کنم که هر دومون خوب ارضاء بشیم.
رویا که این قدر توقع رک گویی من رو نداشت، موهای دم اسبیش رو باز کرد و با در حالی که لب پایینش رو گاز می گرفت
؛ حالا دکتر خان چی فرمودن!!!
: اگه امشب نفهمیدی یعنی دیگه رویای من نیستی!
یک ربع بعد…
همونطور که آبم رو خالی می کردم روی کون و کمر رویا، مدام کلنجار می رفتمو و ته دلم یه حسی بهم می گفت که
بگو لعنتی، رویا رو می خوای یا این جنده های پولی!؟

نوشته: سحر


👍 1
👎 2
12101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

848585
2021-12-18 17:39:46 +0330 +0330

سلام
امیدوارم در مسیر نوشتن هرروز بیشتر پیشرفت کنی ،باید فراموش نکنی که نویسنده باید با نوشتن جزییات و شرح کامل اتفاقات داستان کمک کنه تا خواننده با افراد و موقعیت ها ارتباط برقرار کنه و داستان اثر گذار باشه ،
گمی در نوشتن عجله میکنی و به راحتی از مهم ترین بخش داستان عبور کردی ،بهتره کمی با دقت و متن های شرح دهنده بیشتر به وصف داستان بپردازی ،موفق باشی

0 ❤️