پرستش یک مرد (۱)

1398/03/07

تابستان 78 بود، من و حسن آقا دوستم که حدود پنجاه سال سن داشت توی مجتمع مسکونی حسن اینا ایستاده بودیم که از بیرون مجتمع سه تا خانوم داشتن رد میشدن. دوتاشون دخترهای هفده هجده ساله که معلوم بود خواهر بودن و یه زن حدود بیست ساله که یه بچه حدود یک ساله توی بغلش بود.
این اولین دیدار من و لیلا و سرآغاز یکی از جالب ترین روابط من با جنس مخالف بود.
من نیما هستم در اون زمان حدود 22 سال داشتم قدم حدود یک و نود و در حدود هشتاد کیلو وزن دارم.
از یکی دوسال قبل که از یکی از شهرهای جنوب ساکن اصفهان شده بودم بدلیل وفور نعمت هر جنس مخالفی رو به چشم سکس نگاه میکردم و الحق که از شانس خوبم اکثرا به هدفم میرسیدم.
عذر میخوام خانوم
با من هستین؟
نخیر با اون خانومی هستم که اون آقا(اشاره به پسر بچه یک ساله توی بغلش کردم) توی بغلش هست!
با خنده،،، لیلا با شماست
با من کار دارین؟
بله با شما هستم، یه لحظه تشریف بیارید.
بفرمایید
ببخشید خانوم من قبلا شما رو جایی ندیدم؟
با خنده و ذوق،، فکر نکنم
آخه قیافتون خیلی برام آشناست

چند جمله گفته شد و هر سه خانوم خنده کنان دور شدن.
بعداز حدود نیم ساعت هرسه نفر از خرید برگشتن و دوباره خنده کنان و با اداو اطوار از همون مسیر به سمت خونه رفتن.
حسن آقا هم مثله همیشه با لهجه شیرین اصفهانی از یه طرف شروع به نصیحت کرد و از طرفی هم میگفت وای که اون زنه فقط بدرد این میخورد که قمبل کنه و طوری از کون بکنیش که چشاش از کاسه درآد. ازش معلوم بود که تشنه کیره و با نگاش میگفت بیا منو بکون… !!!
کمتراز نیم ساعت گذشته بود که دوباره اون سه نفر برگشتن و به من گفتن که در خونمون بسته شده و کلید نداریم، میشه لطفا بیاید در رو برامون باز کنید؟؟
منم از خدا خواسته همراهشون رفتم و متوجه شدم توی مجتمع مسکونی بعدی ما زندگی میکنن، همین که نزدیک مجتمع اونا شدیم، یهو یکی از اون خواهرها رفت توی مجتمع و سراسیمه برگشت و گفت وای خاک به سرم مامان اینا اومدن.
با این حرف فهمیدم که تیرشون به سنگ خورده و امروز خبری نیست دیگه
با عجله خداحافظی کردیم و سریع برگشتم پیش حسن آقا
دقیقا یادم نیست که لیلا چطوری بهم خبر داد که فردا قراره برن شمال و حدود یک ماه خونه نیستن.
این قضیه گذشت تا بعد حدود یک ماه دوباره هرسه تاشون رو دیدم بعداز حرفای معمولی شماره تلفن هم ازشون گرفتم.
صبح بودحدود ساعت ده، من خونه علی دوستم بودم که خودشون خونه نبودن و من طبق معمول از سر صبح شروع به خوردن عرق های دست ساز دوستم علی شدم و با کله داغ به لیلا زنگ زدم.
لیلا تنها بود و فقط بچه کوچولوش توی خونه خواب بود.
یادمه بدطوری بهش گیر دادم که بیاد خونه علی پیشم ولی واقعا قصدم این نبود که اون بیاد، بلکه میخواستم اصرار کنم تا اون به من تعارف بزنه که برم خونشون… دقیقا هم همینطور شد، لیلا گفت; نیما جان من نمیتونم الان پوریا رو بیدارش کنم و آماده بشم وبیارمش اونجا، میخوای تو بیا اینجا. اتفاقا بهترم هست که تو بیای چون دیگه مانتو و شلوار تنم نیست و با لباس خواب هستم.
باور کنید تصور من از لباس خواب یه لباس بلند مثله حوله حموم بود که با یه بند بسته میشه.
گذاشتم حسابی اصرار کنه تا بالاخره قبول کردم.
نیما جان دوست داری چی بپوشم برات؟
لیلا عزیزم برای من خودت مهمی و لباس که برای من مهم نیست فقط من به پارچه زیادی حساسیت دارم و هرچی کمتر توی لباست استفاده شده باشه، بهتره.
رسیدم جلوی واحدشون که طبقه دوم توی یه آپارتمان چهارطبقه بود.
در باز شد… یه زن با قد کمتر از یک و هفتاد بدن پر و گندمی چشمای خمار درشت سینه های حدود هشتاد موهای فر درشت با ته قیافه ای شبیه شکیرا با یه لباس که روی سینه های خوشکلش یه تور کوچیک بود و بلندی لباسش طوری بود که کوس توپولش از زیر شورتش واقعا دل هرکسی رو میبرد.
لطفا این لحظات رو تصور کنید که الکل مغز من رو منفجر کرده بود و آتیش از تمام بدنم بیرون میزد.
بدون هیچ کلامی دستش رو گرفتم و مستقیم همراه خودم به اتاق خواب بردمش و انداختمش روی تخت
چشمای خمار لیلا از شدت شهوت همراه با تعجب چنان زیبا شده بود که تصور من دقیقا مثله ببری بود که آهوی زیبایی رو شکار کرده و با ولع تمام میخواد بخوره.
چنان لبهاشو میخوردم و چنان مزه خوبی داشتن که واقعا توی کلامم نمیگنجه که چه حسی داشتم.
با خوردن لبها وگردنش با قدرت تمام سینه های خوشکلش رو لخت کردم و شروع به خوردن کردم. چقدر بدن زیبایی لمس میکردم و چه ناله های شهوت انگیزی میشنیدم.
واقعا اولین سکس با لیلا رو نمیتونم کامل شرح بدم چون حال خوشی نداشتم و جزئیات خاطرم نمونده فقط میدونم خوردن سینه هاش و کوسش چنان بهم لذت میداد که تا اون زمان تجربه نکرده بودم.
لخت شدم و با یک حرکت سریع پاهاشو با تمام قدرت روی شونه ام گذاشتم و کیرم رو گذاشتم در کوس خوشکلش و چنان محکم فرو کردم و خودم رو روی بدنش انداختم که لیلا جیغی زد که هنوز صداش توی گوشمه ولی توی اون حال هیچ چیزی نمیتونست جلوی منو بگیره و با تمام قدرتم کیرمو توی کوسش عقب و جلو میکردم و چشمهای وحشت زده لیلا بیشتر به اینکار ترغیبم میکرد.
زمان زیادی نگذشت که با تمام قدرت آبمو توی کوسش ریختم و خودمو بی حال روی بدنش انداختم. یادمه که حدود سه چهار سانت آخر کیرمو هر کار میکردم داخل نمیرفت و سر کیرم به یه چیزی توی کوسش برخورد میکرد و با صدای جیغش کیرمو به حالت برگشت میاوردم و تمام کیرم توی کوس تنگش نمیرفت(توی ادامه داستان علت این مورد رو هم میگم)
همینطور که از ارضا شدنم بی حال روی تن لطیفش افتاده بودم لیلا رو دیدم که با چهره خندان و شهوتی خودش بهم نگاه کرد و گفت سلام آقا نیما، خوب هستین؟ خیلی خوش اومدین. بفرمایید داخل تورو خدا…خخخخخ
تازه متوجه شدم که با دیدن اون هیکل زیبا حتی سلام و علیک هم نکرده بودم…
بعداز سکس که فاز مشروب هم کمتر شده بود روی تخت خوابیده بودم که لیلا گفتم سحر و سیما هم اومدن اینجا و بهشون گفتم تو اینجایی…
چندبار لیلا از اتاق بیرون رفت و برمیگشت که یه بار در اومد گفت نیما خدابگم چکارت کنه لب و سینه ام رو کبود کردی و سحر دید و مسخرم میکنه که چکارت کرده؟
دیدم که راست میگه لبش کبود شده و چندجا از بدنش هم بدطوری سیاه شده
از بیرون میشنیدم که سحر میگه: یعنی چه، آقا نیما چرا دوستم رو ناقص کردی و …
لیلا کنارم دراز کشید
بهش گفتم لیلا منو ببخش، اونقدر مست بودم که نتونستم خودمو کنترل کنم و تو رو ارضا کنم
لیلا خنده بلندی کرد و با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: مگه من مردم که ارضا بشم خخخخخ
تازه متوجه شدم که شوهر نامردش تا الان چطور باهاش سکس کرده
اینطور: مردی که این زن رو برای اولین بار ارضا میکنه میشه خدای این زن و زن اون رو میپرسته
این داستان ادامه دارد… …To be …continiue…

نوشته: Ordinary man

ادامه...


👍 0
👎 6
10281 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

769903
2019-05-28 20:31:47 +0430 +0430

قسمت اولش که هول هولکی بود و سر و ته نداشت! تا قسمت بعد بینیم چی میشه!

0 ❤️

769946
2019-05-28 22:00:06 +0430 +0430

همون اولین رفتی ک بزنیش زمین ، وای خاک ب سرش مامانش اینا اومدن تیرشون ب سنگ خورد؟؟؟
کل داستانت ضعیف بود ، فقط از جایی خوشم اومد ک با حالت طنز نوشتی ((خیلی خوش اومدید ، بفرمایید داخل تورو خدا))

0 ❤️

769962
2019-05-28 23:23:35 +0430 +0430

تابستان 78 جنابعالی توت بودی روی درخت های کنار پل خواجو…

1 ❤️

769999
2019-05-29 06:03:25 +0430 +0430

یعنی خواهرتو باید جلوت سه تا مرد آفریقایی بکنن که سمت زن مردم نری کیرم تو ناموست

1 ❤️

770012
2019-05-29 07:34:04 +0430 +0430

اسمش ميتونست داستان جالبي داشته باشه
بعدم اینکه :
To be continued
:|

0 ❤️

770020
2019-05-29 08:23:47 +0430 +0430

تقریبا هم سن بابای منی
حالا با این سن و سال اینجا چیکار میکنی :/

برو کار کن برا زن و بچت یه لقمه نون حلال ببر
والا

1 ❤️

770040
2019-05-29 11:30:58 +0430 +0430

تو فکر میکنی عمق کس ی زن ۲۰ ساله چقدر باشه.همچین میگی ۳_۴سانت از کیرم بیرون مونده بود فکر کردی اژدها لای پات داری.کلا ۱۳ تا ۱۴ سانت کیر داری دیگه.کیفیت مهمه نه کمیت.

0 ❤️

770041
2019-05-29 11:34:00 +0430 +0430

تو که زحمت کشیدی اون ۳-۴ سانتو هم فرو میکردی حتما به نفت میرسیدی.ناراحت شدم زحماتت بی نتیجه موند.

1 ❤️

770326
2019-05-30 19:46:47 +0430 +0430

دستشو گرفتی بردی تو اتاق خواب؟!! بعد تو میدونستی اتاق خوابش کدومه؟!! ادامشو ننویس دیگه، حتما دوستاشم اوندن مخ تو رو زدن. مسخره مغز فندقی

0 ❤️