پرنیان و آریا

1400/09/03

اون روز، تمام مدت روز منتظر لحظه ای بودم که با خودم تنها شم. حالم خراب بود و باید یه کاری میکردم. ۲۳ سالم بود و هنوز با هیچ پسر ارتباط نزدیک نداشتم و هرچقدر که میگذشت برقراری ارتباط با آدم های جدید برام سخت تر میشد. من آروم و درونگرا بودم و با تنها بودن مساله ای نداشتم. جز یک مساله.
از ۱۶ سالگی خودارضایی میکردم و معمولا توی ذهنم فانتزی میساختم. از همون ابتدا که فهمیدم جریان چیه، با کنجکاوی تک تک سلولهای بدنمو زیر نظر میگرفتم تا نقطه های حساسو پیدا کنم و اورگاسم عمیق تری تجربه کنم. و خب یه چیز دیگه، من عادت های خاص خودمو تو برانگیختن خودم پیدا کرده بودم. بعد ها فهمیدم که بهش کینک میگن. مثلا بوی ملایم بدن، نه اونقدر تند که حواسو پرت کنه، خیلی ملایم. متوجه شدم این منو حشری میکنه. مثل بوی تازه ی عرق وقتی فعالیت جسمی داشتم یا بوی ملایم لباس زیرم که یک روز و نیم تنم بوده منو تحریک میکنن.
علاوه بر اینها، نقطه ی حساس جدیدی تو پیدا کرده بودم که تحریکش برام خوشآیند بود. سوراخ باسنم.
من باسن نسبتا بزرگی دارم که سهم مهمی در اورگاسم های عمیقم داره.
ظهر اون روز لعنتی، من وسط اتاقم روی تخت ولو شده بودم و منتظر بودم تا مادرم برای خرید بره بیرون و تا عصر که آریا از باشگاه برگرده فرصت داشتم تا یه دل سیر با خودم ور برم.
هوا گرم بود و طبق هر روز تابستون برق قطع بود. من داشتم عرق میکردم و از این مساله خوشحال بودم. به تک تک نقاط حساس بدنم فکر میکردم که داشتن دست به یکی میکردن منو به جنون برسونن. نوک سینه هام سفت شده بودن و مورمور میشدن. یه نقطه تو کسم نبض میزد و درد ریزی داشت. و البته سوراخ باسنم که تشنه ی لمس شدن با انگشت آغشته به مایع سر ریز از کوسم بود. اوضاع هر لحظه داشت خراب تر میشد تا اینکه مادرم از خونه بیرون رفت.
ههههووووف. از خوشحالی داشتم لبامو گاز میگرفتم. دلم میخواست دو تا انگشتمو با خیسی کسم تر کنم و فرو کنم تو باسنم و وحشیانه تکونش بدم تا اینکه صدای باز شدن در اومد.
آریا زودتر از موعد برگشته بود. اه باورم نمیشد اینطوری بشه. اون ۲ سال از من بزرگتر بود و ارتباطمون عادی بود. اتاق خوابمون یکی بود اما قرار گذاشته بودیم قبل ورود در بزنیم. یک راست رفت حموم. من هیچ حسی فراتر از اونچه باید میبود بهش نداشتم. فک میکنم اونم نداشت. یعنی دلیلی نداشت که بخواد داشته باشه. ما زیاد باهم صحبت نمیکردیم. اون یه دوش سریع گرفت از حموم که برگشت. اما من هنوز حالم خراب بود. یه سلام خشک و خالی کرد و رفت تو حال روی کاناپه دراز کشید. ناچار بودم برم دستشویی و با خودم خلوت کنم. ورودی دستشویی و حموم از یکجاست. وقتی داشتم از کنار سبد رخت چرک رد میشدم، چشمم روش قفل شد. شورت آریا. آخ این دیگه نه. کنجکاوی امون نداد. برداشتمش و سمت صورتم بردمش. پاهام از شدت هیجان میلرزید. آخ آریا.
مرض جدید من. یه رایحه ی جدید، یکم عرق تازه، یکم بوی ادرار و یه بوی دیگه که جدید بود اما ازش خوشم اومده بود. دیگه داشتم خل میشدم. رفتم تو دستشویی و این بار، بدون هیچ اختیاری به آریا فکر کردم.

خوراک فکری جدید من برای خلوت هام به صورت عجیبی هم لذت بخش و هم آزاردهنده بود. من تو فانتزی هام میدیدم که آریا از باشگاه برگشته و من شلوارشو از تنش در میارم و شورتشو همونطور که هنوز پوشیدتش بو میکنم و با خودم ور میرم.
از طرفی به این فکر میکردم که چرا باید به برادرم چنین حسی داشته باشم، از طرف دیگه تازگی این حس جدیدم سخت رضایت بخش بود. اما هیچوقت به چیزی بیشتر از این فکر نکردم.
آریا توجه خاصی به من نداشت و من خیالم از این مساله راحت بود. اما یک روز اتفاقی افتاد. یه اتفاقی شبیه به فانتزی هام. اما بیشتر. ظهر مرداد، برقا قطع، من تنها و آریا باشگاه بود.
نمیدونم گرما چه بلایی سرم میاورد که نه میتونستم رو پروژم تمرکز کنم و نه روی هیچ چیز دیگه، به جز یک چیز.
آریا برگشت اما بر خلاف عادت دوش نگرفت. در زد و وارد اتاق شد.
بوی ملایم بدنش انقدر آشنا بود که بی اختیار خندم گرفت.
سلام، چیه میخندی؟
سلام، نمیدونم
نگاهم روی شلوارش قفل شده بود. احساس کردم معذب شد. زود چرخید سمت کمد و کیفشو داخلش گذاشت. من احمق چطور انقدر پرو شده بودم؟ چرا فرق واقعیت و فانتزی برام محو شده بود؟ چیکار کردم من؟ به خودم اومدم دیدم از اتاق رفته بیرون.
من به چیزی میخواستم. اما این بار خیلی بیشتر از بوییدن آریا.
من کیرشو بدون شرت میخواستم. فکر کردن به این موضوع حالمو بدتر کرد. یعنی انقدر دریده شدم؟ فکرمو ادامه دادم. خیلی خوب بود. فکر کردم ایندفعه شرتشم از پاش پایین میکشم و کیرشو که یکم عرق کرده با انگشتام لمس میکنم و اون توی دستام قد میکشه. جونم داشت به لبم میرسید. اما ادامه دادم. تصور کردم دارم کیرشو وارد سوراخ باسنم میکنم، خیسی عرق لای باسن گوشتیم یکم سوراخمو مرطوب کرده اما نه خیلی. بخاطر همین کیر آریا به زحمت وارد میشه و سلول به سلول سوراخم کیرشو حس میکنه. قلبم داشت از جا کنده میشد. من چه مرگم شده؟
بلند شدم. دو سه بار تا دم در اتاق رفتم و برگشتم. این حجم بیقراری برام تازه بود. آریا چی داشت که اینطوری شیدا شده بودم؟
داد زدم اَه ه ه ه…
صدای آریارو شنیدم که گفت چی شد؟
صدا از گلوم در نیومد. تصور میکردم که کیرش تا ته گلوم فرو رفته.
نمیدونستم تا برگشتن مادرم چقدر وقت دارم. بلاخره بلند شدم و خودمو به آشپزخونه رسوندم. آریا نهارشو خورده بود تو گوشیش بود. بهش گفتم یه لحظه بیا تو اتاق، زود باش

به اتاق که رسیدیم بهش گفتم چرا دوش نمیگیری؟
تعجب کرد. گفت چون تمرینم سبک بود.
نگاهم از تو چشماش پایین رفت و از روی بازوهای ورزیدش رد شد و به شکمش رسید. لال شدم. به خودم گفتم خب؟ حالا چی؟
لابد الان فهمیده چه افکار مریضی داری. داری چه غلطی میکنی تو؟
پرسید به چی نگاه میکنی؟ تو چته اصلا؟
چقدر این صحنه آشنا بود. تو فانتزیام من الان باید میشستم…
نشستم. آریا چشماش بزرگ شد. گفت پرنیان جریانت چیه؟
گفتم نمیدونم. خیلی دوست داشتم کارو یکسره کنم اما چه فازی بود؟ شاید یه سیلی بهم میزد و میرفت. شاید حرفای نامربوط میزد یا تف میکرد تو صورتم. نمیدونم.
آریا فهمیده بود. احمق که نبود. اما اصلا نمیخواست نشون بده.
نمیدونم اون لحظه به چیا فکر میکرد اما سکوت بینمون داشت طولانی میشد. شایدم من اینطوری فکر میکردم. برگشت سمت در اتاق اما بیرون نرفت.
با یه لحن عادی پرسید تو چت شده پرنیان؟
جوابی نداشتم.
حالم هنوز خراب بود. بلد بودم خودمو. تا خودمو ارضا نمیکردم، حالم عوض نمیشد. گاهی لازم بود دو سه بار انجامش بدم تا این حس فروکش کنه.
آریا برگشت سمتم. چیزی که میدیدم باورش سخت بود. نه نمیتونست حقیقت داشته باشه. شلوارش متورم شده بود.
دیگه هیچی نپرسید. منم خاموش بودم… گر گرفته بودم، عرق کرده بودم و لای باسنم تر شده بود، کسم خیس بود و سینه هام تک تک پرزای تاپمو میشمردن. چشمام به زحمت باز مونده بودن و من، درست روبروی آریا زانو زده بودم و صدای تپش قلبمو خیلی واضح میشنیدم. دیگه اختیار دستامو نداشتم…
دستم آروم توی دامنم خزید و لبامو گاز گرفتم…
نگاهم از روی شلوارش تکون نمیخورد. نمیدونم اون نگاهش رو چی بود. برجستگی شلوار راحتیش بهم جسارت داد که برای بار صدم، پایی بکشمش، اما این بار نه تو افکارم، درست وسط واقعیت لعنتی.
دو طرف شلوارشو گرفتم و خیلی آروم کشیدمش پایین…
شرت مشکیش پاش بود. میشناختمش. دستمو از روی شرتش روی کیرش کشیدم و لمسش کردم. چقدر واقعی بود این بار…
اون روز آریا هم مثل من عقل از کف داد. اون روز لعنتی، کیر مرطوب آریا با همون بوی دلنشین همیشگیش وارد باسنم شد و بعد از حدود بیست دقیقه تحریک شدید من، ازم بیرون کشیده شد و پشت کمرم با آب کیر برادرم گرم و خیس شد. اونجا فهمیدم اون بوی ناشناخته از چیه و بی حد و اندازه لذت بردم. فکر کردن به اون اتفاق هنوزم برام دو حس متناقض داره. ما از اون اتفاق هیچ حرفی نزدیم و دیگه هیچوقت اتفاق نیفتاد.
اما من، هنوز با شرتای آریا، به یاد اون روز دیوونگی، به فانتزیام ادامه میدم.

قضاوت مخاطب برام اهمیتی نداره.

نوشته: پرنیان


👍 25
👎 6
95401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

844278
2021-11-24 00:49:13 +0330 +0330

قلم خوبی داری ولی در همه جای جهان چهارچوب های وجود دارد که بدون آن انسانیت از بین میرود.
برای دیدن داستانهای من در سایت شهوانی دوستان لطفا به پروفایلم مراجعه کنند.

1 ❤️

844279
2021-11-24 00:49:35 +0330 +0330

لطفاً آدرس قسمت های قبل را بفرمایید.

2 ❤️

844384
2021-11-24 14:15:15 +0330 +0330

خیلی زیبا بود ولی سعی کن روی محارم مانور نده

0 ❤️

844415
2021-11-24 20:01:21 +0330 +0330

تو همینطور کیرم نیستی

0 ❤️

844581
2021-11-26 00:24:16 +0330 +0330

عالی بود
آزادی یعنی …

0 ❤️

848156
2021-12-16 06:13:59 +0330 +0330

حالا کوس وکیر چرا به کون بد بخت که میرسی با ادب میشی؟ میشه باسن سوراخ باسن؟

0 ❤️