پریچهر و تاوان عشق و هوس

1391/04/16

اینم آخرین بخش از سری داستانای پریچهر. خوب یا بد تموم شد بالاخره. حالا هم من یه نفس راحت میکشم هم خلق خدا.
تعصب و غیرت پارسا باور نکردنی و دیوونه کننده بود. یه بنده خدایی به تازگی تو شرکت استخدام شده بود که کارش با من مرتبط بود. پارسا حواسش به همه چیز بود و دهن منو سر رفت و آمدای پسره سرویس کرد “این مرتیکه واسه چی هی دم به دقیقه سرشو میندازه پایین میاد ور دل تو؟”، “چه غلطی کردی که از مهندس شرفی خواسته میزشو به اتاق تو منتقل کنن؟”، “دیروز تو راهرو وایساده بودی چی زیر گوش پسره پچ پچ میکردی؟”، “مگه نگفتم تو شرکت شال سرت نکن؟”
مخم دیگه تاب برداشته بود از گیر دادنای پارسا. آخرش هم بنده خدا رو بدون دلیل موجه از شرکت پرت کرد بیرون و مهندس شرفی رو حسابی کفری کرد.
به جز تعصب خرکی بی منطقش هیچ مشکل دیگه ای نداشتیم. مامان و بابا از تیپ جدیدم حسابی جا خورده بودن و فکر کرده بودن نکنه باز زدم تو خط افسردگی ولی مطمئنشون کردم که طوریم نیست. گرچه واقعا از دست پارسا ناراحت بودم و منو از خودم دور کرده بود با این کاراش. من دنبال رابطه ای بودم که توش دو طرف به هم اعتماد داشته باشن اما پارسا اعتماد به نفسمو داشت ازم میگرفت. انقدر شکاک بود که گاهی خودمم به خودم شک میکردم. هیچ جوری رفتارای متحجرانش برام قابل درک نبود اما با همه اینا عاشقش بودم و دل کندن ازش برام غیرممکن بود. هفته ای حداقل دو بار سکس داشتیم و من هر بار داغتر از قبل و بیشتر و بیشتر بهش وابسته میشدم. وقتی باهاش میخوابیدم همه چی فراموشم میشد و اون لحظه میمردم براش. حتی تو سکس با سینا انقدر لذت نمیبردم که پارسا بهم لذت میداد. شاید به خاطر این که تو سکس با سینا انقدر بی پروا نبودم و یه جورایی یه حجب و حیایی بینمون بود که حالا دیگه در من وجود نداشت. گاهی وقتا پارسا سه چهار بار پشت سر هم ارضام میکرد و مثل جنازه میفتادم تو بغلش. گاهی وقتا فکر میکردم به سکس با پارسا معتاد شدم.
با وجود رابطه سکسی خوب اما همچنان اخلاق گند پارسا رو مخم رژه میرفت. تا این که یه روز بهار پیشنهاد داد برای آخر هفته باهاشون برم شمال. قضیه از این قرار بود که فرزاد یه رفیق شمالی داشت به اسم مهندس منصور برومند که از اون بچه باحالای روزگار بود و هر سال شب تولدش جشن میگرفت و به این بهانه رفیقای گرمابه و گلستان رو دور هم جمع میکرد. اون روز بعد از کلی چک و چونه زدن با پارسا بالاخره رضایت داد که با بهار برم خرید. به شرطی که طبق معمول گوشیم مدام دم دستم باشه و سر ساعتی هم که گفته برگردم خونه. بهار به محض دیدنم قیافه سرحالش آویزون شد و گفت “این چه قیافه ای به خودت گرفتی؟ باز پارسا رفته رو اعصابت؟” گفتم “بهار دیوونه است. پسره رو از شرکت انداخت بیرون. سر هیچ و پوچ. خیلی دلم سوخت. به خاطر من از کار بی کار شد”
بهار پوفی کرد و گفت “ای بابا. اینم بدجوری سیماش قاطی داره ها” بعد هم پیشنهاد داد یکی دو روز دور از پارسا باهاشون برم شمال و یه کم به کله ام باد بدم. به پارسا گفتم با بابا اینا قراره بریم شمال. کوتاه ترین مانتو و خوشرنگ ترین شال و پاشنه بلندترین کفشم رو پوشیدم. لاک ناخونامو ریختم جلوم و از هولم نمیدونستم کدومو بزنم. دلم واسه خودم و لباسایی که دوست داشتم لک زده بود.
خونه منصور دو طبقه بود و قرار بود مهمونی طبقه پایین باشه. دوستای مجردش همون نزدیکی یه ویلا دنگی اجاره کرده بودن و من با بهار و فرزاد و چند زوج دیگه جزو متاهلا حساب شدم و تو خونه منصور مونده بودیم. واسه شب مهمونی یه تاپ دکولته سورمه ای براق و یه دامن تنگ و مینی ژوپ قهوه ای و کفشای پاشنه ده سانتی قهوه ایمو پوشیدم. موهامو فر درشت زدم و از حرص پارسا یه آرایش غلیظ مکش مرگ ما کردم.
خیلی از نگاه ها روم خیره شده بود. ولی نمیخواستم شیطنت کنم. میخواستم فقط اونجور که دلم میخواد لباس بپوشم و آرایش کنم و بعد از مدت ها تو یه مهمونی خوش بگذرونم. از دست پارسا هر چی مهمونی میرفتیم کوفتم میشد و با اعصاب داغون برمیگشتم خونه. “پری خم نشو سینه هات پیدا میشه”، “پری پاتو اینجوری ننداز رو پات رونت میفته تو چشم”، پری دستتو نبر بالا زیر بغلت معلوم میشه"، “پری چپ نرو”، “پری راست برو” از دست غر زدناش گاهی وقتا دلم میخواست سر خودم و پارسا رو بکوبم به دیوار.
ولی اون شب بعد از مدت ها داشت بهم خوش میگذشت. یک ساعت از مهمونی گذشته بود و حسابی با بهار رقصیده بودم. خیس عرق داشتم پرپر میزدم که منصور با یه لیوان کوکتل خنک جلوم ظاهر شد. منصور 35 ساله بود با قد و هیکل متوسط و چهره ای که به دل مینشست. به قول دوستاش تا حالا دم به تله نداده بود و از این بابت هم کلی خوشحال بود و خیلی سر به سر اونایی که دمشون تو تله گیر کرده بود میذاشت. وقتی لیوان رو از دستش گرفتم خندید و گفت “خوشم میاد بنده خدا رو کاشتی تو دود و دم تهران و مجردی واسه خودت حال میکنی” هنوز جوابشو نداده بودم که چشمام افتاد تو چشمای گشاد شده پارسا! باورم نمیشد! درست میدیدم؟! یا خدا این دیگه اینجا چی کار میکنه؟! کم کم چشمای گشادش تاریک و طوفانی شد و رنگ و روی منم به رنگ گچ دیوار در اومد. منصور رد نگاه منو گرفت و نگاهش رو پارسا ثابت موند. تو دلم گفتم ای سقت سیاه منصور!
از طریق بهار بالاخره کاشف به عمل اومد که فرزاد دیوانه برای این که من و پارسا رو سورپرایز کنه پارسا رو بدون این که حتی به بهار بگه دعوت میکنه تا مثلا ما دو تا رو باز کنار هم قرار بده تا شاید یه جرقه ای بینمون بخوره. دیگه نمیدونست که کار از جرقه مرقه گذاشته و پارسا سر تا پامو آتیش میزنه.
بهار منو با حال نزار برد طبقه بالا. سر و کله طوفانی پارسا یه ربع بعد پیدا شد. دودی که از کله اش بلند میشد رو میتونستم ببینم. بهار رفت که هم به خدمت فرزاد برسه با این دسته گلی که آب داده بود و هم آتیش خشم پارسا دامنشو نگیره. پارسا در رو پشت سر بهار قفل کرد و اومد رو به روم وایساد. وقتی یه کشیده جانانه خوابوند زیر گوشم ناخودآگاه دستم رفت روی سوختگی گونه ام و اشک تو چشمام جمع شد. خودشو از تک و تا ننداخت و هر چی در دهنش اومد گفت. از دروغگو و بی صفت و پست گرفته تا هرزه و جنده. هر تهمتی هم دلش خواست به نافم بست و به هزار کار نکرده متهمم کرد. باورم نمیشد این حرفای رکیک از دهن پارسا داره درمیاد! خوشبختانه صدای داد و هوارش تو صدای بلند موزیک طبقه پایین گم میشد.
رفتارش خارج از تحملم بود. مگه چی کار کرده بودم که مستحق این همه توهین باشم؟! به خاطر طرز لباس پوشیدن و آرایشی که بابام هیچ وقت بهش گیر نداده بود؟! حتی برای سینا و فرهاد هم مهم نبود اما واسه پارسا در حد خیانت وحشتناک بود. اشکای لعنتیم راهشونو باز کردن و بیشتر تو موضع ضعف قرار گرفتم.
توی اتاق تند تند قدم میزد و فحش میداد. بازوهامو محکم گرفت و چند بار تکونم داد و گفت “منِ احمقو بگو که حرفاتو باور کردم. با بابا اینا اومدی شمال! آررررررررره؟!!!”، “این چندمین باره که منو هالو فرض کردی؟”، “دیشبو تو بغل کدوم دیوثی صبح کردیییییییییییی؟” موهام ریخته بود تو صورتم و زار زار گریه میکردم. هر حرفش مثل کارد میخورد وسط قلبم انگار. از حرص و ناراحتی لبریز شده بودم. بَسَم بود دیگه هر چی گفته بود. با حرص داد زدم و گفتم “حقته! خودت باعث شدی بهت دروغ بگم. خوب کردم. لیاقتت بیشتر از این نیست. آره اتفاقا دیشب خیلی بهم خوش گذشت. فقط یادم نیست تو بغل کی صبح شد. خودت که اون پایین دیدی انقدر خوش تیپ تر و داغ تر از تو اینجا هست که…” هنوز حرفم تموم نشده بود که کشیده دومش محکم تر از اولی رو صورتم نشست. گوشه لبم سوخت و تعادلم رو از دست دادم و افتادم روی تخت. دهنم از طعم خون داغ شد. با همه هیکلش افتاد روم و گفت “نشونت میدم پری بد بازی ای رو شروع کردی”
دامنو به زور داد بالا و شورتمو تو تنم جر داد. خواستم مانع بشم که دستامو کشید و به حالت ضربدری انداخت زیر وزن خودم و نشست روی رونم. هق هق میکردم و نفسم بالا نمیومد. از خشم و ناراحتی کبود شده بود و نفس نفس میزد. با ته مونده نفسم گفتم “ولم کن عوضی” که دو تا کشیده دیگه خوابوند تو صورتم. حال نداشتم چشمامو باز کنم. دستام داشت پشتم له میشد. هر لحظه فکر میکردم الان ساعدم میشکنه. صدای باز شدن کمربند و زیپ شلوارش اون لحظه برام آزاردهنده ترین صدای ممکن بود . شلوارشو تا نیمه داد پایین. با حرص و عصبانیت داد میزد “حالیت میکنم پری”، “نشونت میدم”، “میخوام ببینم دیشب به اندازه امشب بهت خوش گذشته یا نه” به زور کیرشو خشک خشک فشار داد به کسم. نمیرفت تو. انقدر فشارش داد که بالاخره فرو رفت. سوختم. جر خوردم. دردش کشنده بود. درد تو همه تنم پخش شد. با یه دستش جلوی دهنمو گرفت. هر چند عمرا صدام به جایی میرسید. لبم زیر فشار دستش داشت له میشد. کسم میسوخت. با حرص تلنبه میزد و فحش میداد. باورم نمیشد این آدم وحشی همون پارسای همیشه اتو کشیده است. دستام سِر شده بود. دیگه بازوهامو حس نمیکردم. دیگه نای گریه زاری نداشتم. دستاشو از رو دهنم برداشت. دیگه فحش نمیداد. دندوناشو رو هم فشار میداد و محکم به وسط پام ضربه میزد “چطوره؟ خوش میگذره؟ به اندازه دیشب خوب هست؟ هااااااااان؟ دِ جواب بده لامصب” گلومو فشار داد. چند تا ضربه محکم دیگه زد و کیرشو تا ته فرو کرد تو کسم و با صدای بلند آه کشید و همه آبشو تو کسم خالی کرد. افتاد روم و بعد از چند ثانیه که برای من طولانی گذشت، کنارم وا رفت. خورد شده بودم. مچاله شدم تو خودم. درد داشتم. هم دردِ تن هم دردِ روح. ازش متنفر شده بودم. به پهلو قلت زدم و دستامو گرفتم تو بغلم. آب کیر پارسا داشت از لای کسم میزد بیرون. پشتمو کردم بهش و به سختی نشستم لبه تخت. دستام از کار افتاده بود. به بدبختی خودمو کشیدم تو توالت و نشستم رو زمین و تکیه دادم به در. نمیدونم چقدر گذشت ولی با صدای باز و بسته شدن در اتاق بغضم با صدا ترکید.
نذاشتم بهار بفهمه بین من و پارسا چی گذشت ولی جای انگشتای پارسا روی گونه هام و زخم گوشه لبمو دیگه نمیتونستم پنهان کنم. از پارسا خبری نبود. گوشیشم خاموش کرده بود. فرزاد حسابی از دستش کفری بود. همون شب برگشتیم تهران. جز بهار و فرزاد تنها کسی که صورت درب و داغونمو دید منصور بود. اخماش تو هم بود. هیچ حرفی نزد. بغضم نذاشت حتی به خاطر میزبانیش ازش تشکر کنم. بهار فرزاد رو سرزنش میکرد و فرزاد هم گیر داده بود به بهار که چرا از رابطه ما دو تا چیزی نگفته بود بهش. با عصبانیت میگفت “ماشالا هیچ وقت حرف تو دهنت نمیمونه اَدِ میزون باید این بار رازداریت گل میکرد؟!” ازشون خواستم به خاطر من بحث نکنن. دلم نمیخواست زندگی خوبشون به خاطر من و دیوونه بازیای پارسا خراب بشه. تقصیر خودم بودم که چشم بسته عاشق پارسا شدم. تقصیر خودم بود که چشمامو روی ایراداش بستم. تقصیر خودم بود که بعد از تجربه چند تا شکست پشت سر هم نتونسته بودم مثل آدم زندگیمو جمع و جور کنم. زندگیم پر شده بود از رابطه های اشتباهی.
برای اینکه بابا و مامان متوجه جریان نشن کلی دروغ سر هم کردم و چند روزی موندم پیش بهار و فرزاد تا زخم گوشه لبم بهتر بشه. دیگه نمیخواستم سر کار برم. دیگه نمیخواستم پارسا رو ببینم. ولی فرزاد حریف پارسا نشد و با جلب رضایت من گذاشت بیاد خونشون که باهام حرف بزنه. همون پارسای خوش تیپ همیشگی بود ولی من داغون بودم. هم جسمم داغون بود هم روحم. دیگه دوسش نداشتم. پارسای همیشه مغرور در کمال تعجب ازم معذرت خواست! “پری دیوونه شدم وقتی با اون سر رو ریخت مشروب به دست دیدمت. انتظار نداشتم تو اون مهمونی ببینمت. دروغت برام کشنده بود. نمیگم مقصر نیستم. نمیگم تند نرفتم ولی نباید بهم دروغ میگفتی. نباید اون حرفا رو میزدی. نباید با غرورم بازی میکردی. نباید…” وقتی نگاه طلبکارمو دید و حس کرد زیادی داره باید و نباید میکنه پوفی کرد و ساکت شد.
اون روز پارسا خیلی حرفا زد و خیلی اعترافا کرد. به این که عاشقمه و روم تعصب داره. به این که از وقتی نامزد سابقش بهش خیانت کرد و با بهترین رفیقش رو هم ریخت اینجوری شده و مدتی تحت نظر دکتر بوده. به این که تو رابطه با من فهمیده هنوز بیماریش خوب نشده اما نرفته خودشو درمان کنه. ازم خواست کمکش کنم تا مشکلشو حل کنه. خواست کنارش بمونم و تنهاش نذارم. خواست یه فرصت دیگه به هم بدیم.
کی از کی کمک میخواست؟! یکی باید به داد خودم میرسید. رابطه بین من و پارسا دیگه مثل سابق نشد. سرد شده بود بینمون. هر دو به طرز احمقانه ای سعی میکردیم گذشته رو جبران کنیم اما ظرفی شکسته شده بود و آبی ریخته شده بود و نمیشد دیگه جمعش کرد.
سه هفته گذشت و ما همچنان بیهوده تلاش میکردیم یه سر و سامونی به سردی و کدورت رابطمون بدیم که تقویم جیبیم دنیا رو روی سرم آوار کرد. گاهی وقتا تا دو هفته هم طبیعیه اما این بار انگار یه خورده زیادی عقب افتاده بود! وقتی عصبی میشدم تاریخش عقب جلو میشد اما این بار یه دلهره ای افتاد به جونم. به هیچ کس حتی بهار نمیتونستم بگم. به پارسا هم حرفی نزدم. باید اول خودم مطمئن میشدم. همیشه قرص میخوردم و هیچ وقت مشکلی پیش نیومده بود. اون دو شب تو شمال خورده بودم یا نخورده بودم؟! بعدش چی؟ خوردم یا نخوردم؟! اصلا بسته قرصا رو کدوم گوری انداخته بودم؟ مخم دیگه کار نمیکرد. هم مطمئن بودم قرصمو مرتب خوردم و هم شک کرده بودم.
جواب آزمایشو که گرفتم فشارم افتاد. انتظار این یکی رو دیگه نداشتم. این بدبختی دیگه خارج از توانم بود. وقتی به پارسا گفتم اولین جمله ای که از دهنش دراومد این بود که “باید بندازیش پری!”
پارسا همون لحظه برام تموم شد. خودمم نمیخواستم نگهش دارم اما برخورد سرد پارسا اونم تو دوره ای که داشتیم سعی میکردیم دوباره دل همو به دست بیاریم از یه سطل آب یخ هم یخ تر بود. اگر آتیش کم جونی هم زیر خاکستر سرد شده رابطمون مونده بود با این حرف پارسا برای همیشه خاموش شد. انتظار داشتم دلداریم بده، انتظار داشتم با حرفای محبت آمیز آرومم کنه و نگرانیمو پس بزنه و بعد بشینیم با هم تصمیم بگیریم. قطعا خودم هم با کورتاژ موافق بودم اما حتی ذره ای به احساس من، به دلهره و وحشت من از این کار فکر نکرد. حتی فکر نکرد که تن منه که بدون بیهوشی قراره تراشیده بشه. فکر نکرد که من چقدر به لحاظ روحی به حمایتش نیاز دارم. فقط گناه من نبود اما درد روحی و جسمیش انگار فقط سهم من و تن من بود. سنگینی بارش انگار فقط مال شونه های من بود.
اون روز بعد از جر و بحث بدی که به خاطر برخورد پارسا بینمون پیش اومد بهش مشتبه شد که من میخواستم اون جنین چندش آور چند روزه رو نگه دارم. جنینی که حاصل حماقت من و خشم و تعصب کورکورانه پارسا بود. هیچ جوری حرف همو نمیفهمیدیم. هر کار کردم نتونستم بهش بفهمونم که چی دلگیرم کرده و چه انتظاری ازش داشتم. بعد از کورتاژ که وحشتناک ترین خاطره زندگیمه بینمون برای همیشه به هم خورد و پارسا برای همیشه بخش بزرگی از همین بدترین و وحشتناک ترین خاطره و بزرگترین اشتباه زندگیم شد.

نوشته: پریچهر


👍 13
👎 0
68903 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

323827
2012-07-06 13:04:46 +0430 +0430
NA

يكي به اين آدمين بگه اين قانون داستانا رو برداره وگرنه اين پري كشته ميشه از بس داستان مي نويسه
حشرات برج ميلاد و اورست تو كونت.به تخمم كه اول شدي

0 ❤️

323828
2012-07-06 13:23:50 +0430 +0430
NA

کیرم تو معده ات دیگه ننویس

0 ❤️

323829
2012-07-06 13:24:47 +0430 +0430
NA

خوب بود…پايان دور از انتظارى نداشت ولى طبق روال منطقى داستان و ماهيت كاراكترها، قابل قبول و درك بود… احساسات پریچهر بعد از حاملگى خيلى خوب بيان شده بود…

0 ❤️

323830
2012-07-06 13:28:50 +0430 +0430

اوووو اینجوری که نمیشه دختر خوب.
این پریچهره آخرش باید به یه ایستگاهی میرسید یا نه؟؟؟
ببین تو الان انگار یه قسمت دیگه رو تموم کردی در صورتی که داستان هنوز ادامه داره (منظورم با آقا منصوره)
پس دلتو صابون نزن که تموم شده.
بالاخره یا پریچهر رو بکش و بندازش توی یه گور تنگ و تاریک یا اینکه با یه نفر باید بره زیر یه سقف اونم برای همیشه.
من یکی که این داستان رو تموم شده نمیدونم ;-)
باید دوباره آستین بالا بزنی دختر خوب.

0 ❤️

323831
2012-07-06 13:39:33 +0430 +0430
NA

آقا یا خـــــانوم بریچهر!!!
به نظر خودت دیگه بس نیست ؟؟؟
والا من از اون روزی که یادمه اومدم تو سایت تو داستان نوشتی تــا الان!
بابا بسه دیگه چیه این چرت و پرتا !
ماهی یه داستان مینویسی!
که چی بشه ؟ که چی و ثابت کنی؟
تو که با همه سکس کردی و دل همه رو به دست آوردی
دیگه چرا میایی اینجا شخصییت خودتو میبری زیر سوال؟؟؟
داستان نوشتنم یه اندازه ای داره یه بار دوبار
سریال که نساختی
از همه جا و همه کس مینویسی
مهندس / دکتر / بقال / فوتبالیست / حمال / رمال / گدا !!!
بابا تمومش کن دیگه . تو فکر میکنی الان این چرندیاتو مینویسی بهت سیمرغ بـــــلورین میدن ؟!؟!؟!

0 ❤️

323832
2012-07-06 13:41:03 +0430 +0430
NA

:) مثل همیشه خوب بود داستانت!!تو این شهوانی فقط دوست دارم داستانای تو و کفتار پیر رو تا آخر بخونم ارزش خوندن رو داره
چه عجب کفتار جون تشریف اوردن خیلی وقت بود پیدات نبود!!!
موفق باشی آبجی!

0 ❤️

323833
2012-07-07 00:25:49 +0430 +0430
NA

عالی بود اول صبحی روشنم کردییییییییییییییی پری جان دستت درد نکن عزیزم

0 ❤️

323834
2012-07-07 00:49:54 +0430 +0430
NA

خوب بود فقط قسمت سکسش کم بود.آخرشم ناراحت کننده تموم شد

0 ❤️

323835
2012-07-07 01:11:48 +0430 +0430

سلام پری جان

اگه اون پاراگراف آخری رو ننوشته بودی ، منم می بستمت به رگبار .

حالا کدوم رگبار بماند .

منتظر ادامه روژان هستم .

0 ❤️

323836
2012-07-07 01:20:26 +0430 +0430

“شورتمو به زور جر داد…” این دیگه آخرشه. مگه از گوانتانامو بعد 4 سال در رفته بود؟ والا شترم فکر نکنم اینقد حشری باشه. این صحنه ها مال فیلمای ورزش و مردمیه هنرمند.

0 ❤️

323837
2012-07-07 01:35:57 +0430 +0430
NA

عالی بود فقط ریتم داستانات یکنواخته اگه داستانای بعدیتو از یکنواختی دراری دیگه به نظر من حریف نداری ممنون از داستانت من که منتظر داستانت بودم و منتظر داستان بعدیت می مونم یه چیز دیگه میدونی داستانات غلط املایی نداره ؟ دوست دارم پری

0 ❤️

323838
2012-07-07 02:32:27 +0430 +0430
NA

جون داداش اصلاحال نکردم بااین یکی.
ازشمابعیدبودپریچهرخانم.البته بازم داستانت قشنگ بودولی نسبت به کارای قبلیت گفتم.
مخصوصاازاین هاردکورت ضدحال خوردم.آخه نیست که حساسم.
منتظرداستانای بعدیت هستیم.به حرف این کسمغزاهم گوش نده.
بنویس که خوب مینویسی.
موفق باشیجون داداش اصلاحال نکردم بااین یکی.
ازشمابعیدبودپریچهرخانم.البته بازم داستانت قشنگ بودولی نسبت به کارای قبلیت گفتم.
مخصوصاازاین هاردکورت ضدحال خوردم.آخه نیست که حساسم.
منتظرداستانای بعدیت هستیم.به حرف این کسمغزاهم گوش نده.
بنویس که خوب مینویسی.
موفق باشی

0 ❤️

323839
2012-07-07 02:39:18 +0430 +0430
NA

راستی یادم رفت بپرسم که واقعااینجایکی پیدانمیشه که بدونه چراپسوردم کارنمیکنه وهرکاری هم میکنم نمیتونم عوضش کنم؟
ازبس درخواست لینک1بارمصرف دادم پاره شدم دیگه.ادمینم خوماروکسخل فرض کرده.هروقت بهش پیام میدم دوباره1لینک1بارمصرف میفرسته به ایمیلم.انگارباکسخل طرفه
راستی کامنت قبلیم چرااینجوریه؟

0 ❤️

323840
2012-07-07 02:59:08 +0430 +0430
NA

پریچهر من که داستاناتو دوست دارم و اگه 100 قسمت دیگه هم بنویسی میخونمش پس عمراً هوس این به سرت نزنه که داستانای پریچهرو تموم کنی، به قول کفتار پیر تا با یکی نری زیر یه سقف باید بنوسی :)، منتظر پریچهرو مهندس منصور هستم. (ایام به کام)

0 ❤️

323841
2012-07-07 03:44:45 +0430 +0430
NA

پری این یکی داستانت واقعا دلگیر بود اونجا که پارسا اومد اونکارو باهات کرد واقعا بغض کرده بودم .مثل همیشه قشنگ بود پس به قول دوستان سعی نکن حالا حالاها تمومش کنیا وگرنه از دستت دلگیر میشم

0 ❤️

323842
2012-07-07 03:46:57 +0430 +0430
NA

آقا یا خانوم neda_1360
داستان نوشتن تو شهوانی مالیات داره؟!
یا جنابعالی مالیات بگیر سایتی؟!
آخه مگه مجبورت کردم یا تیزی زیر گلوت گرفتم که بیای چشم و چالتو در بیاری بخونی؟! (حالا دیگه مطمئنی که پسرم نه؟ انقدر به مخت فشار نیار)
ضمنا سیمرغ به من نمیدن به تو و کامنتات میدن که یه جا میای میگی من بهم میخوره پسر باشم یه جا میگی با اسم سالار تو داستان روژان حال میکنی حالا هم که مدعی العمومی خونت زده بالا!
خداوکیلی خیلی غرغرویی بدبخت اون سالاری که عشق توئه ;)

1 ❤️

323843
2012-07-07 03:53:02 +0430 +0430
NA

ﻭاﻗﻌﺎ ﺩاﺳﺘﺎﻧﺎﺕ ﻗﺸﻨﮕﻪ. اﺩاﻣﻪ ﺑﺪﻩ ﻟﻂﻔﺎ. ﺣﺘﻤﺎ ﺩاﺳﺘﺎﻥ ﭘﺮﻳﭽﻬﺮ و ﻣﻨﺼﻮﺭ ﺭا ﻫﻢ ﺑﻨﻮﻳﺲ. ﻣﻦ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﻆﺮ ﻧﺪاﺩﻡ ﻭﻟﻲ ﺩاﺳﺘﺎﻧﺎﺕ ﺯﻳﺒﺎﺳﺖ ﻣﺮﺳﻲ اﺩاﻣﻪ ﺑﺪﻩ.

0 ❤️

323844
2012-07-07 06:04:54 +0430 +0430
NA

پریچهر خانم تو فقط امر کن تا ما آزتکو با کیرامون بدرقه کنیم امر کن تا ما شروع کنیم اگه هم اجازه ندی ما هم کاری نمی کنیم

0 ❤️

323845
2012-07-07 08:20:55 +0430 +0430
NA

داستانت قشنگ بود
واقعی یا خیالی بودن داستان تاثیری در جذابیت داستان نداره و مهم محتوا سوژه و نگارش زیباست که داستان های شما این ویژگی هارو داره چه بسا واقعی بودن موضوع درس عبرتی بشه برای خواننده
من با داستان هات ارتباط برقرار میکنم و از شیوه صحنه سازیت لذت میبرم
به نظرم این داستان هنوز ادامه داره و باید پریچهر تو یه نقطه معلوم تو ذهن خواننده تمومش بشه هنوز برام مجهوله که با منصور رابطه ای داشته یا نه ؟اگه بنویسی بهتره. ضمن اینکه منتظر رژان هستیم
موفق باشی

0 ❤️

323846
2012-07-07 08:33:19 +0430 +0430
NA

عزیزان اینقدر این همشهری ما رو اذیت نکنید این بنده خدا کسی رو نداره جز گاواش دل خوشی نداره جز آیدی ساختن و خالی کردن مشکلات شدید روحیش اصلا چرا با یک مرد 40 و اندی ساله این طوری حرف میزنید درسته که 200 تا آیدی در شهوانی ساخته مثل اردیمنش و شادی جوجو و مارشال آزتک و استیشن تراولر و این کس و شعرا ولی بیش از حد هم مسخرش نکنید کارش به تیمارستان آمل میکشه ها
مچکرم
یک آملی

0 ❤️

323847
2012-07-07 09:04:58 +0430 +0430
NA

پری جان تو بازم داستان بنویس خیلی از بچه ها هستند که داستاناتو دوست دارن .درسته من داستان طولانی نمیخونم ولی از قسمت نظرات میفهمم که داستانات قشنگه.ادامه بده.در ضمن بچه هایی که انتقاد میکنید دوس دارید یه مشت کسخل بیان اینجا داستان گی و کس و شررر تف بدن که شماها فحش بدید و بگید یه ادم حسابی پیدا نمیشه داستان بنویسه.

0 ❤️

323848
2012-07-07 10:39:16 +0430 +0430
NA

پریچهر خانم بخدا من این نخاله آزتک دیوث نیستم معلوم نیست این کونی چند تا آیدی ساخته که شما منو با این انتر اشتباه گرفتین من یکی از طرفدارای پر و پا قرص شما همراه با تکاور جون و کفتار پیر(پژمان)هستم البته از کامنتای سیلورفاک هم خوشم میاد من همه داستاناتو خوندم ولی خوشم نمیومد عضو شم فقط به خاطر تشکر از شما عضو شهوانی شدم زیادم اهل فحاشی نیستم اما چون این دیوث به من توهین کرد پس با اجازه چند فحش به این کسکش (آزتک) بدم . کونی کون گشاد یه ایدزی گاییدت ایدز گرفتی بردنت (به قول یارو آملی) بیمارستان آمل جو گیر شدی فکر میکنی دکتری آخه کدوم دکتر پدر سگی کل روزو تو شهوانیه حیف که ایدزی هستی وگرنه جوری میگاییدمت که تا آخر عمرت بلنگی ولی تو رو میسپرمت به ایدزیای دیگه اون بیمارستان (بیمارستان آمل) تو کونت بذارن چرو بدبخت اگه تکاور جون یا کفتار پیر یا بقیه دوستان شهوانی که ماشاالله کم نیستن این کامنتو میخونن بقیه زحمت فحش دادن رو به عهده بگیرن چون من زیاد اهل فحاشی نیستم فقط دعا میکنم قبل اینکه ایدز بکشدت یه فک اشراف زاده(به قول فرشاد) بره تو کونت یا سر یه اسب آبی بره تو کونت خمیازه بکشه دوستان بقیش به عهده شما هر چه لایقشه حوالش کنین

0 ❤️

323849
2012-07-07 11:11:02 +0430 +0430
NA

آبجی پری دستت بی بلا خانم گل ;) (ببخشید اجازه هست شمارو آبجی پری صدا بزنم :quest: )
ازاین که از داستان قبلیتون تشکر نکردم پوزش میطلبم آخه یه مدت حال روحی داغونی داشتم و این که الان ازت تشکر میکنم :)
من به داش پژمان گفتم وبه شما هم میگم که شما وبعضی ازنویسندگان سایت(محسن،پژمان،پریچهرو…) که قلم قوی دارین میتونید از شیوه سوم شخص یا دانای کل استفاده کنید که اون طوری فضای داستان از یک نواختی در میاد.
درضمن این داستانت (کل زندگی پریچهر)رومن تاثیر زیادی داشت وباعث شد تا باخوندن مجدد اون راحت تر بتونم با شکست عشقیم کنار بیام :)
راستی یه پیشنهاد برادرانه دارم اونم این هست که اگه خواستی داستان پریچهر و منصورو ادامه بدی یه وقفه به مدت 3،4 داستان (باموضوعات متنوع) بدی اون وقت کمتر خواننده ها بهت غر :p میزنن ;)
ببخشید پر حرفی کردم

:) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :)
چهارشمع به آهستگي ميسوختند، در آن محيط آرام صداي صحبت آنها به گوشميرسيد
شمع اول گفت:من صلح و آرامش هستم، هيچ كسي نميتواند شعله مرا روشن نگه دارد منباور دارم كه به زودي ميميرم … سپس شعله صلح و آرامش ضعيف شد تا به كليخاموش شد
شمع دوم گفت:من ايمان و اعتقاد هستم، ولي براي بيشتر آدمها ديگر چيز ضروري در زندگينيستم پس دليلي وجود ندارد كه ديگر روشن بمانم … سپس با وزش نسيم ملايميايمان نيز خاموش گشت.
شمع سوم با ناراحتي گفت:من عشق هستم ولي توانايي آن را ندارمكه ديگر روشن بمانم، انسانها من را در حاشيه زندگي خود قرار دادهاند و اهميت مرادرك نميكنند، آنها حتي فراموش كردهاند كه به نزديكترين كسان خود عشق بورزند … طولي نكشيد كه عشق نيز خاموش شد.
ناگهانكودكي وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را ديد، گفت: چراشما خاموش شده ايد، همه انتظار دارند كه شما تا آخرين لحظه روشن بمانيد … سپس شروع به گريستن كرد … پــــــــس…
شمع چهارم گفت:نگران نباش مـن شمع امـــيد هستم.
باچشماني كه از اشك و شوق ميدرخشيد … كودك شمع اميد را برداشت و بقيه شمعها راروشن كرد.
نوراميدهرگز نبايد از زندگي شما محو شود.

:) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :) :)

0 ❤️

323850
2012-07-07 11:34:12 +0430 +0430

باحال بود باز هم بنویس. . . . . . . . . . . .
داستان‌های شما به خاطر نثر روانی که داری همیشه قابل خوندن و لذت بخشه. دستت درد نکنه. این داستانت هم کوتاه بود هم منطقی بود و هم جذاب ولی پایانش بیش از حد فشرده شده بود. میتونستی جزئیات بیشتری رو واردش کنی که البته من که جای شما نیستم و شما نویسنده هستید پس لابد شما بهتر میدونید. همینکه من میخونم و خوشم میاد برای من کافیه. باز هم اگه خواستی ادامه بده و مهم نیست که چند قسمت دیگه میتونی از ادامه این ماجرا بنویسی. مهم اینه که ماجراهای جدید و زیبایی خلق کنی. در کل لذت بردم و یک دمت گرم آبودانی بهت میگم. باز هم بنویس. خیلی بنویس. نترس، حتی اگه کتک هم خوردی باز هم بنویس. بنویس خانم، بنویس.

0 ❤️

323851
2012-07-07 11:38:17 +0430 +0430
NA

نسبت به داستان های قبل افت شدیدی داشت. اما هنوز نسبت به خیلی از داستان ها برتری نسبی داره.
از نظر آزتک هم خیلی لذت بردم.

اینها هم که فحاشی می کنند ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻣﻌﺮﻭﻓﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
“ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺷﺪﻥ، ﺗﻒ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺮ
ﭼﻬﺮﻩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎﯼ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻭ ﻣﺸﻬﻮﺭ
ﺍﺳﺖ، ﺯﯾﺮﺍ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺑﺪﻧﺎﻣﯽ، ﺍﺯ ﮔﻤﻨﺎﻣﯽ
ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ”.
این حشرات هم ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﺷﺪﻥ
ﺧﻮﯾﺶ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍند.
:)

0 ❤️

323853
2012-07-07 12:20:16 +0430 +0430
NA

پریچهر جان مـــــــــــــــــثل همیشه عالی بود خیلی از داستان های شما خوشم میاد ولی به نظر من پایان خوبی نبود ولی بازم علی بود من داستان های پریچهر و از روژان بیشت دوست دارم!!!

0 ❤️

323854
2012-07-07 12:26:18 +0430 +0430

خیلی جالب بود. طبق معمول همه داستانهایی که مینویسی نثر راون و شیوه ی نگارشت واقعا جذابه باید به ادمین بابت شیوه ی جدید انتخاب داستان بر اساس امتیاز تبریک گفت چون لااقل زیاد منتظر نمیمونیم که داستان جدیدت رو بخونیم.
یه جورایی کامنت قبلیمو که درمورد پریچهر بود پس میگیرم و ازت میخوام که ادامه ی پری رو بنویسی. راستش ازین مهندس منصور برومند که از اسمش معلومه جوان برومندیه خوشم اومد و ازونجایی که اهل شماله ، منو یاد خودم انداخت. فکر کنم ماجرای جالبی ازش دربیاد…
جدا ازین حرفها شاید بهتر باشه که یه استراحتی به این پریچهر قصه ما بدی و یه چند وقتی بری سراغ روژان ولی پریچهر رو تموم نکن. این منصور هم منتظر میمونه تا دوباره بیای سروقتش من بهت قول میدم…

0 ❤️

323855
2012-07-07 16:02:30 +0430 +0430
NA

اااووووووووووی ی ی ی کونی مردم اینجا نمیان که تراوشات کس مشنگانه یه جنده رو بخونن میان برای لحظاتی بدبختیای خودشون رو فراموش کنن…مطمئنم در عمق ضمیر ناخودآگاهت به شدت به تحقیر شدن و کتک خوردن مث سگ علاقه داری…خو کس کش روحیه بقیه رو چرا به گا میدی…یه مشت کاهگل بزن در کونت که هی راه به راه نرینی به این سایت …بنزین سوپر تو کونت با این داستانات

0 ❤️

323856
2012-07-07 18:03:46 +0430 +0430
NA

man hameye dastanato khoondam, vali ino rastesh asan doos nadashtam.midooni bazi chiza dare kheili tekrary mishe,va khaste konande, shayad asan in ghesmat ezafe boodo mishod ye moghadameye kootahesh koni bara dastane badit.
va az ye chize dgeam ke khosham naumad lahne hagh be janebete,ke hamekar mikonio badam baghiaro moghaser midooni, albate in nazare mane :), movafagh bashy.

0 ❤️

323857
2012-07-07 19:10:17 +0430 +0430
NA

سلام اول به پريچهر عزيز و خستگي ناپذير بعد هم به همه اهالي شهواني علي الخصوص تكاور،پژمان،سيلور،ساغر،ندا و بقيه بر وبچ
پري خانم گل ميدوني كه اينجا اكثريت ساكنان كلبه شهوتناك شهواني دوستت دارند و يه جورايي داستانهاتو با لذت بيشتر و البته قطعا با خرده گيري بيشتر كه اونم از دوست داشتن بيشتر نشأت ميگيره مطالعه ميكنند پس به بعضي بچه ها حق بده كه گاهي اوقات يه ذره قاطي كنند!
منهم مثل اكثر دوستان از سرنوشت گنگ و مبهم پريچهر بهت زده شدم و حداقل پيش خودم انتظار عاقبتي به مراتب بهتر از اين براي پريچهر داشتم حالا نه مثل فيلم هندي يا مشابه فارسيش كه آخر كار همه چيز به خير و خوشي(معمولا با يه ازدواج )تموم ميشه ولي اين پايان هم براي پريچهر ستم بود
بهرحال اگه خودت صلاح دونستي اين داستان رو ادامه بده و به يه سرمنزل مقصودي برسون
و البته روژان هم خيلي وقته همه مونو توي خماري گذاشته
ضمنا يه جورايي از اين پارسا بدم اومد با اين افكار عهد تير كمونش !
تعصب و غيرت مرد نسبت به زنش خوبه ولي نه ديگه تا اين حد خشن و بي منطق، همه داستانهاي پريچهر رو دوست داشتم ولي از همه بيشتر داستان دكتر بهرام به دلم نشست بهرحال پري جان از اينكه پرحرفي كردم شرمنده و بازم به خاطر داستانهاي فوق العاده ات ممنونم و خسته نباشيد

0 ❤️

323861
2012-07-07 20:59:48 +0430 +0430
NA

آقایون شما چه قد عقده ای هستین باو.آخه آدم انقد بدبخت باشه که داستانو بخونه که جلق بزنه؟؟؟؟بعد وقتی داستان ارضاتون نمیکنه میاین فحش میدین؟آخه کجای دنیا دیدین یکی بیاد داستان بگه اونا کیرشونن بمالن جلق بزنن.برا همینه همه دنیا میگن ما عقب افتاده ایم.کس و کون ندیده اید مگه احمقا.اون یکی میگه کیرم از زندانش بیرون نیومد.ای بابا عقده هاتونو کنار بذارین خوب.برین یکیو پیدا کنین بکنینش انقد نیاین کس شعر بار دیگران کنین.

1 ❤️

323862
2012-07-08 01:46:13 +0430 +0430
NA

((پریچهر خانم بخدا من این نخاله آزتک دیوث نیستم معلوم نیست این کونی چند تا آیدی ساخته که شما منو با این انتر اشتباه گرفتین من یکی از طرفدارای پر و پا قرص شما همراه با تکاور جون و کفتار پیر(پژمان)هستم))
آقای گاودار آزتک و خودت و کفتار پیر که هر 3 تاشون اردک منشن(اردیمنش)

0 ❤️

323863
2012-07-08 02:42:44 +0430 +0430
NA

مرد آملی
سایناجون4 یا همون کوئین نیلوفر خانم شما هم بهتره به درد خودت برسی. دیگه وقتشه برای خودت شوهر دست و پا کنی عزیزم.
صاحب این کامنتی که نقل زدی سیلور نظرات ماست. برای جبران مافات و ناکامی ها این عقده گشایی کردنش قابل درکه.

0 ❤️

323864
2012-07-08 04:51:49 +0430 +0430
NA

سلام،
اولین باره نظرم و واسه داستانت میدم. خوب بود و نسبت به داستان های اینجا واقعا عالی.
فقط چند نکته:

  1. این قسمت نسبت به قبلی ها افت داشت پس اگر این مسیر ادامه داره (افت) به نظر من کافی هستش، در ضمن اشتراک با نوشته های قبلیت داشت مثل تنبیه پارسا و سالار، … اما اگر حدس می زنی دوباره می تونی به داستانت اوج بدی حتما بنویس (تاکید:حدس می زنی حتی نگفتم مطمئنی).
  2. به نظر من تجاوز واسه تنبیه واقعا سنگینه (تجاوز در حد قتل هست)، در ضمن این قسمت، سکس داستانات نباشه و سریع بگذر. از جهت دیگر اگر هم تجاوز نبوده تنبیه نیست چون سکس یک موضوع دو نفره می باشد (از جلو یا پشت هیچ فرقی نداره) و مرد و زن بودن هیچ برتری در این قضیه نیست، بنابراین مرد از این موضوع نمی تواند بهره ای ببرد.
  3. دغدغه من از گفتن نکته 2 بیشتر از این منظر هست که با این بینش بخاطر اشتباه بودنش بایستی مقابله کرد اما تا حدودی نوشته های تو با وجود تلخ جلوه دادن این تفکر بر آن صحه می ذاره. امیدوارم این موضوع را در نظر بگیری.

این واسه تو میگم که توشته هات طرفدار داره وگرنه واسه خیلی از داستان ها اصلا مهم نیست چی می نویسن.
حرف بالا صرفا نظر بود پس اگر جملات رنگ و بوی دستوری پیدا کرده فرض کن جلوی همش یک لطفا یا یک بهتر بود هست.
همیشه سالم و پیروز باشی.

0 ❤️

323865
2012-07-08 05:04:40 +0430 +0430
NA

Kheilikhilidoor…
كاملا باهات موافقم…

0 ❤️

323866
2012-07-11 02:20:49 +0430 +0430
NA

:love: :love: :love: :love: :love: :love: :love: :love: :8) :star: :bigsmile: :beer: عااااااالی پری جووون!
من داستاناتو خیلی دوست دارم
تو رو خدا همیشه بنویس به شرو ورا هم گوووش نده !
:****
خوبــ تموم نشد اما قشنگ بود خیلی

0 ❤️

323867
2012-07-11 10:27:03 +0430 +0430
NA

:beer: پری تورو جون اون مادر محترمت یه چیز بنوسیس اسمی باشه

0 ❤️

323868
2012-07-14 13:25:40 +0430 +0430
NA

عزیزم قشنگ مینویسی!
هر روز میام ادامه این داستانت رو بخونم مخصوصا سری روژان میخوام ببینم تهش چی میشه؟

0 ❤️

323869
2012-07-15 07:50:24 +0430 +0430
NA

پس بعدی رو کی مینویسی؟؟؟؟
بی صبرانه منتظریم!!!1

0 ❤️

323870
2012-07-20 16:50:28 +0430 +0430
NA

خانم ندا 1360
شما برو سایت آغا رو بگرد حتما یه کیری چیزی از آغا پیدا میشه که شما رو قانع کنه!!!
به این خوبی داستان مینویسه عوض تشویق به ادامه کار اومدی بهش کس شعر میگی عجب آدمایی پیدا میشن .
به والله جای این نویسنده به این خوبی اینجا نیست باید تو آمریکا زندگی میکرد بعد شاید میتونستی کتابهاش رو گیر میاوردی میخوندی درضمن اگه انگلیسی بلد بودی میخوندی! |( |( |( |( |(

0 ❤️

323871
2012-07-20 17:14:05 +0430 +0430
NA

پری جان بنویس که هر شکستی پله ای به سوی قدرت هست.
درسته محتوای این داستانت درمقابل بقیه نوشته هات ضعیف به نظر اومد ولی باز هم عالی بود . همین که به وسطهای این داستان رسیدم تو دلم احساس کردم داخل هواپیمای فرود اومده نشستم که میخواد با نیروی معکوس موتور سرعت زیاد هواپیما رو تو باند کم کنه !
من هم با نظر کفتار پیر موافقم این داستان نباید اینجا و در حالی که سرنوشت پری نامعلومه تموم بشه . معذرت که زیاد نوشتم
خوشحال میشم که ادامه این رو تو شهوانی ببینم
موفق باشی ;)

0 ❤️

323873
2012-07-23 08:25:26 +0430 +0430
NA

man asheghe dastanat shodam pari jan
lotfan edame bede :)

0 ❤️

323874
2012-08-01 15:44:17 +0430 +0430
NA

خیلی خوب بود پریچهر
داستان هات همشون جالبن و اینکه خیلی دقیق شخصیتها رو پردازش میکنی

0 ❤️

323875
2012-08-29 20:54:42 +0430 +0430
NA

بدو بیرا و کوس نگین به خانوم کیروم تو دهنت که به این خانم گفتی کیرم تو معده جوار کوسه یبار دیگه کوس بگو تهتووت در میارم بیشارات میکنم.

0 ❤️

323876
2014-06-03 15:03:34 +0430 +0430
NA

پریچهر جان داستان هات رو ادامه بده.
خیلی زیبا مینویسی خیلی روان و پر از کشش خواننده رو با خودش همراه می کنه و باعث میشه با قهرمان داستان همزاد پنداری کنه. و همیشه عطش خوندن ادامه داستان احساس میشه …
من به عشق داستان های تو عضو شهوانی شدم و اینجا سر میزنم . یادمه شب امتحانم بعد از خوندن اولین داستان پریا و کاوه تا صبح به جای درس همه قسمتاشو خوندم .
پس لطفا بازم بنویس

0 ❤️