چندروز بعد دیگه محسن و رضا و کامی و دوتا دوست مفعول دیگه کامی با ب ام و رابراه دور اطراف محل چرخ میزدن و توچشم بودن و سعی داشتن به اهالی امار بدند . ویا تو کافی شاپ و پاتوقای محلی تلپ بودن . محسن واضح بود که داره عذاب میکشه مخصوصا چند بار تو ترافیک ماشین بغلیا متلک گفتن و بودن رضا هم تو ماشین بیشتر عصبیش میکرد بااون تیپ لاتی و خفنش چندبار جوونا فکر کرده بودن این جاکششونه و مثلا گفته بودن , داداش فی چنده ؟
اخبار کم کم به گوش حاجی رسید اما حاج حسن باور نمیکرد . محسنی که یه محل از دستش عاصی بودن شکل این حرفا نبود و هیچ جور حاجسن تو کتش نمیرفت و میگفت محاله ! تنها راه باقیمونده این بود که با چشمای خودش ببینه . واسه همین قرارشد رض چیچو دو سه روزی شاکی و محزون جلو خونه حاج حسن به تیر تکیه بده تا حاجسن پرس و جو بشه و رضام ببرتش پاتوق کامی و دوستای کونیش ومحسنو نشونش بده . اما باز رضا گند زد و همون روز اول تو کوچه افتاد دنبال یه دختره که کلفت خونه یه سرهنگ اگاهی بود دوتا کوچه پایین تر . خلاصه دو ساعت بعد کت بسته بازداشتگاه کلانتری محل بود . اما با تلفن بابای کامی که دکتر خونوادگی سرهنگ بود ازاد شد و درجواب کامی که میگفت الاغ مگه کمبود داری ؟ رضا میگفت اخه چاق بود . من عاشق زن چاقم . نه که خودم نی قلیونم ! محسن توومیری این خوده خودش بود نیمه ی گم شدم . شایدم تیله ی گم شدم . لاکردار بی استخون بود . فیله کامل . محسن دلم براش رفت . اصلا زانو نداشت . یتیکه گوشت بود . اخ اگه ننم اینو ببینه ! همینطور که رض چیچو داشت تعریف میکرد , کامی زارزار گریه میکرد و میگفت حیف من که حروم تو الاغ شدم . ندید بدید . تو این مابین بودن که یهو کامی چرچیل یه نقشه جدید کشید و رفتن در خونه سرهنگ و داد و بیداد که کلفتت دوست پسر مارو غر زده و محسن و سه تا کونی رو بردن پاسگاه و زنگ زدن حاجی بیاد تعهد بده و درش بیاره . وقتی حاجی رسید کلانتری و اون وضع رو دید پس افتاد و کارش به بیمارستان کشید . حاجی دو سه روز بعد مرخص شد و کامی اصل داستانو واسه حاجی گفت و حاجی محسنو صدازد و گفت خوب چرا بابا از اول به خودم نگفتی ؟ من ارزومه تو دوماد بشی . من واسه ابروم تورو ازاون محل دور کردم . از بس شر بودی ترسیدم خدایی نکرده به ناموس مردم دست درازی کنی و اخر عمری بی ابرو بشم . پیشونی محسنو بوسید و گفت گذشته گذشته . از حالا ببعدشو بسپر به خودم . تو فقط دور این موتور و اون رضای دیلاقو خیط بکش .
حاج زارع نزول خور با کله دخترشو عروس حاج حسن کرد . اعتبار محل حاج حسن بود و کی از اون بهتر . نسرین تا مدتها از محسن میپرسید اون سوراخ روی گوش چپت چیه ؟ محسنم میگفت مادرزادیه ! اما در اصل جای گوشواره دوران اجباری کونی نمایی بود .سرهنگ بعد از 8 بار بازداشت رض چیچو و مزاحمتاش واسه کلفتش , فهمید خود کلفته هم میخاره و رضایت به ازدواجش با رضا داد و چون هردو عاس و پاس بودن بناچار اساس کشی کردن خونه کامی و رضا شد خوشبخترین مرد و شبها بین گلی کلفت سرهنگ میخوابید و کامی پسر دکتر . به ننشم گفته بود کامی برادرزنشه که تازگی از خارج اومده و جا نداره و مجبوره یه مدت پیش ما باشه . ننه رضام در جواب میگفت هرچی زودتر بندازش بیرون . این مثه کونیا میمونه .
کامی هرروز میمد تو کافی شاپ و سکس رض چیچو و گلی رو تعریف میکرد و همه میمردن از خنده . میگفت رضا سه ماهه هنوز نتونسته پرده ی دختره رو بزنه از بس چاقه . هفته اول که هر کاری میکرد کیرش به کس گلی نمیرسید و مثل چوب رو توپ دست و پاش هوا بود رو خیک گلی . الکلنگ میکرد شاید کیرش برسه به کس گلی اما نمیرسید ازبس خیکش گنده س . اخرش کلافه شد هفته بعد به گلی گفت من طاقباز میخوابم تو بیا رو من . گلی رفت رو رضا و فقط دست و پای رضا بیرون بود و حسابی داشت دست و پا میزد زیر گلی فکر کردم داره حال میکنه , که یهو از تقلا افتاد . گفتم پوشو دختر مثکه ابش اومد ! دختره دهاتی گفت نمیخوام امشب نوبت منه کونی برو سرجات تا با یه مشت نکردمت تو پریز . دومرتبه گفتم پوشو شاید خفه شده که ترسید و بلند شد . چشمت روز بد نبینه بموقع بدادش رسیدم . بدبخت سیاه و کبود شده بود و نفسش بند اومده بود . خلاصه اورژانس اومد و خوبش کرد . رضای بدبخت از ترسش تا یه هفته از فاصله 10 متری با این بوفالو حرف میزد .حقشه مرتیکه دراز سیبیلوی الاغ . هفته بعدش قرار شد داگی بکنه این بولدوزرو ! اقا داگیم کیرش نرسید به سولاخ . اخه دختره خرس قالپاقاش 14 متره . هرچی این رضای مادرمرده از عقبم زور زد باز کیرش به کوس دختره نرسید و منم از پشت رضارو هول میدادم بلکه چاره بشه اما چشمتون روز بد نبینه که یهو بوفالو گوزید … در خواب هم باز بود و روبروش اشپزخونه و در ماشین لباسشویی هم باز . من و رضا شلیک شدیم عقب و من از کون تو لباسشویی گیر کردم , رضام از پنجره اشپزخونه که باز بود پرت شد بیرون ومثه جوراب شلواری اویزون شده بود رو کابل برق خیابون .
هفته بعد قرارشد رضا بشینه رو مبل و گلی بشینه روکیرش . رضا نشست و دختره اول کیرشو حسابی ساک زد تا راست بشه و بعد یهو نشست رو کیر رض چیچو . انقدر خرسه هیچ چی از رضا اون زیر پیدا نبود . گفتم دختر پوشو ببینم باز زیر کونت خفه نشده باشه این الاغ ! بلند شد اما اثری از رضا رو مبل نبود . گفتم شاید ترسیده و قبل اینکه بوفالو بشینه تیز در رفته و ما ندیدیم . هرچی صدا زدیم رضا هیچ جوابی نیومد و گفتم دختر برو ببین در اپارتمان باز نیست شاید دررفته بیرون ! اقا دختره برگشت که بره بیرون از اطاق , باور نمیکردم چیزیو که میدیدم ! رض چیچوی نی قلیون زبون بسته لای کون بوفالو گیر کرده بود و فقط دست و پاش بیرون بود .جالب اینکه دختره هم اصلا حسش نمیکرد . اقا تا دو سه روز رضارو تو خونه راه نمیدادم , چون هر چی هم حموم میرفت باز بوی کون میداد . اقا بعد از سه ماه ازمایش و خطا راهشو پیدا کردیم . دختره طاقباز رو تخت میخوابه و رضام دمر روش . دست و پاهای رضارو محکم میبندیم به تخت تا سفت بچسبه رو دختره . اونوقت بوفالو شروع میکنه به زو کشیدن مثه بازی زو ! تااااا تمام بادش خالی میشه و کیر رضا میرسه به کوسش و میره توش . تارضای مادر مرده شروع میکنه به تلمبه زدن , بوفالو نفس کم میاره و یهو نفس میکشه و دو ثانیه خیکش پر میشه و کیر و خایه رضا مثل کش از تو کوس درمیاد و پرت میشه عقب و تخماش قایم میخوره در کون خودش و داد میزنه , ااااای تخمم . طفلی بعد هر سکسشون تخماش ورم میکنه . خلاصه
دوسال بعد تاریخ تکرار شد و پرستار از اطاق عمل اومد بیرون و گفت ماشاالله بچه بزرگ بود و مجبور شدیم سزارین کنیم . حاجی مژدگونی بده نوه ت پسره . حاجسن با خوشحالی داد زد , پسره , پسره . رض چیچو رو کرد به کامی گفت په میخواسی چی باشه ؟ این حاجیم شلوغش کرده . هی پسره پسره . کامی گفت الاغ 50 درصد هم امکان داشت دخترباشه . باز رضا بااون چشای گاویش زل زد به کامی که یعنی نفهمیده ! کامی گفت بابا پرفسور , به نظر تو این پسره , بچه است , یا دختره ؟ رضا یه خورده پیش خودش هجی کرد , این پسره , بچه س یا دختره ؟ یهو گفت خب معلومه دیگه , بچه س . کامی با عصبانیت گفت خاک تو سر اون سازندت کنن که چه گاوی پس انداخته . رضا گفت سازندم ننمه . پشت سر ننم فوش نده ! کامی گفت اره ننته که درست برعکس دستگاه کالباس سازیه . دستگاه کالباس سازی از اینور گاو رو میفرسند تو از اونور کالباس میاد بیرون اما ننه ی تو از اینور کالباس میره تو از اونور گاو میاد بیرون . رضا به حالت اعتراض گفت عه ! کامی با عصبانیت گفت عه و مرض . پو میشم میکنمت تو کون این دختره خیکیا ! گلی ازون دور گفت الهی بمیری از دست راحت بشیم . کونی .
پایان
نوشته: الف. ع
انقدر اسم تو داستان کیریت بود یه لحظه فکر کردم رفتم سایت ثبت احوال
يكي يه داستان با اين لحن نوشت
٢ نفر گفتن به به
ديگه ان قضيه رو در نياريد ديگه …
سبک داستان و طنزت شیرین بود . منتظر داستانهای بعدیت هستم .
داستان رباب کون کجه ات را هم خوندم . افرین . چقدر زیبا عشق و سکس رو به تصویر کشیده بودی . ربابت ته عشق بود . اگه بتونیم همدیگرو ربابی دوست داشته باشیم , حتی اگه بریم هم از دل نرفتیم و تنها کالبدمون یکجا نیست همین .
لایک نهم تقدیم شما،کلی خندیدم از رضا و گلی ایول
فقط داشتم چک میکردم ببینم تا چندتا کامنت میشه زیر یه داستان گذاشت چون زیر داستان پانک برای بار سوم که میخواستم جواب ملیجکهای سایت رو بدم مانعم میشد و درج نمیکرد . پس اینا همه دستشون تو یه کاسه هست . چند بار دوستا زیر داستانها اشاره کردن شهوانی باند بازیه . حالا مطمئن شدم .
هیچ سایت غیر قابل اطمینان رو نباید ساپورت کرد . خدافظ جناب ادمین .
تا اینجاش خوب بودا ولیریدی قسمت اخرو