هر روز که میرفتم سوپر نزدیک خونه میدیدمش. پسری با ادب که تناسب اندامش من را بعد از سالها به فکر انداخته بود.
اسمش مهدی بود و خیلی خوش خنده و مودب.گرچه از نظر سنی میتونستم جای پدرش باشم اما یک چیزی این میون داشت آزارم میداد.
سالها بود به هیچ پسری تمایل نداشتم اما مهدی اون حس را برام زنده میکرد. با شروع داستان کرونا و نزدیکی تعطیلی عید دیگه خونه نشین شده بودم و دخترهایی هم که میناختم از ترس کرونا از خونه بیرون نمیومدن. کار هر شبم شده بود دو تا استکان کنیاک خوردن و ماهواره تماشا کردن.
دیگه خریدهامو مهدی میاورد خونه و کم کم پاش به خونه من باز شد. رفتارش نشون میداد از من خوشش اومده و دیگه وقتی میومد تو آپارتمان من چند دقیقه ای هم مینشست و با هم حرف میزدیم.هم من روم نمیشد و هم او که نظرمون را درباره هم بگیم.از امتحان کنکور میگفت و سختی درسها.
روز اول عید بود و دیگه به بهانه دیدن مهدی هر روز سفارش خرید میدادم. حتی شده یک بطری شیر میخریدم تا برام بیاره. زنگ را که زد از حمام اومده بودم و حوله تنم بود.در را که باز کردم و داخل شد اومد تو و تبریک سال نو را که گفتیم جلو رفتم و بغلش کردم تا ببوسمش. دیگه فکر کرونا و ویروس برام مهم نبود و فقط مهدی را میخواستم. ماسکش را از صورتش برداشتم و صورتش را بوسیدم.
چقدر لطیف و نرم بود. چند ثانیه ای به هم نگاه کردیم و همون دم در لبهامون رفت رو هم. خیلی خوب لب میداد و زبونش را روی زبونم میچرخوند. دستم دور کمرش بود و شروع به مالیدن کونش کردم که بیشتر بهم چسبید.
دیگه جفتمون تو حال خودمون نبودیم. نمیدونستم این چند قدم تا اتاق خواب را میاد یا از کارش پشیمون میشه و از در بیرون میزنه.
دم در اتاق که رسیدیم گفت: نه . الان نه. دیر کنم اکبرآقا (صاحب سوپر) شک میکنه. بذار واسه فردا که به یک بهونه ای بزنم بیرون.
دلم نمیخواست بره و در حالیکه دستم را از لای کش شلوار گرمکنش برده بودم تو و به سوراخ داغش انگشت میمالیدم لبهاشو میمکیدم تا بلکه حشری بشه و شده برای چند دقیقه به کامش برسم.
اون شب رفت و تا نیمه شب تمام فکر و ذکرم شده بود که فردا میاد یا نه؟ با خودم میگفتم وقتی دستش را از لای حوله به کیرم رسونده و باهاش ور رفته حتما پشیمون شده و دیگه نمیاد.
اون شب با فکر به مهدی خوابیدم که ساعت 9 صبح با صدای زنگ در بیدار شدم. مهدی اومده بود و در حالیکه همون لبخند همیشگی رو لبش بود گفت : منم مهدی در را باز کنید!
داخل که شد دیگه جفتمون نفهمیدیم چطور لخت شدیم و داخل حمام شدیم . شاید بیش از یکساعت و نیم تو حمام بودیم و اندام همدیگر را جستجو میکردیم. برخلاف من که پشمالو هستم مهدی مثل برف بود و حتی نیاز به تراشیدن موهای دور سوراخ کونش نبود.
با هر زبون زدنم به سوراخش نفس عمیقی میکشید .حتی وقتی شروع به تمیز کردن داخل سوراخش کردم خندید و گفت برات تمیزش کردم!
ترجیح میدادم روی تخت مال خودم کنمش و بعد سالها این لذت را بار دیگه امتحان کنم.کیر کوچیکی داشت که به ده سانت هم نمیرسید و برای اینکه خیالش راحت بشه دوست دارم خودش هم حال کنه برای اولین بار ساک زدم. بدم نیومد چون حس خیلی خوبی به مهدی داشتم .
از حمام که بیرون اومدیم با همون بدن خیس افتادیم رو تخت و ابراز عشقمون به هم شروع شد. خیلی میخواستمش و از بوییدن و لیسیدنش سیر نمیشدم. فقط میخندید و نفسهای عمیقی میکشید که بیشتر مشتاق خوردنش میشدم.
نزدیک به دو ساعت کارمون طول کشید و بعد از سالها پسری نصیبم شد که با گذشت ده ماه هنوز باهاش هستم و ازش لذت میبرم.
نوشته: شهرام
یکی بیاد کون بده به من واقعا حشری هستم مکان هم دارم
واسه همین میگن ایارانیها مرده پرستن و همیشه دنبال بهانه برای عزادارین! اینجا لبخند بزنی کونت میزارن!!
نمیدونم چرا بعضی پسرها از دختر جذابتر میشن واسه ادم…
اصل توش باشه بخندی رو خوب روش اجرا کردی احسنت😂
نتیجه اخلاقی داستان،،،هیچ دلوری(حمل کالایی که میخرید)انجام ندین چون براتون نقشه کشیده همون مشتری منتظر کالا،،،یا میکنتتون،،،یا بهتون میده
کصوشعر کتابی نخونده بودم تا حالا 😴
خوب اینارو ولش کنکورو چه کردی ؟ 😂