پسر کو ندارد نشان از پدر

1401/01/06

دوباره مثل چند روز گذشته مدیر کارگاه خیاطی که درش کار میکردم یعنی اسماعیل آقا سر راهم سبز شد و با آب سرازیر از لب و لوچه نظرمو پرسید و اینکه به پیشنهادش فکر کردم یا نه؟

دو سال بود که از همایون بخاطر اعتیادش جدا شده بودم و به سختی این کار رو پیدا کرده بودم و کمک خرج خانواده هم بودم و روزگار سپری میکردم
۳۲ سالم بود و اغراق نمیکنم زیبا بودم به سهم خودم
قد و بالای نسبتا بلندی داشتم و چشم و ابروی مشکی که با یه عینک شیشه گرد محصور شده بود و بدنی تقریبا روی فرم که میتونست جلب رضایت کنه

اسماعیل آقا مدیر کارگاه ۵۷ سالش بود و زنش مرده بود و یه مرد چاق و قد کوتاه با موی کم پشت‌ و قصد ازدواج با من رو داشت

+مروارید خانم چی شد با خانواده صحبت کردین من خدمت برسم؟
_آقای نصیری من بهتون خبر میدم اجازه بدین فکر کنم چشم.

بعد ازیک ماه فکر به مشکلاتم که اصلی ترینش کمبود سکس بود و مشورت با خانواده قبول کردم و مراسم عقد ساده ای برگزار شد و طبق قرارمون با اسماعیل من ناظر و سرکارگر کارگاه شدم

شب اول به خونه اسماعیل آقا رفتیم
خونه ویلایی بزرگی بود با دو تا اتاق و که یکیش رو تدارک دیده بود
هرچند خسته بودم اما واقعا دوست داشتم بعد از مدتها یه سکس داغ رو تجربه کنم از دو سه روز قبل خودمو مهیا کرده بودم با اپیلاسیون و …

لباسامو دراوردم که اسماعیل شروع کرد به قربون صدقه رفتنم

اومدم کنارش که دستشو بلافاصله لای پام برد
+جوون بالاخره بعد هفت هشت ماه انتظار امشب کصتو میگام عشقم

پوزخندی زدم و کمبربندشو باز کردم و شلوار و شورتشو دراوردم و کیرش خیلی مال نبود اما از هیچی بهتر بود
شروع به ساک زدن کردم

+اااخخ اااخخ جووونممم
کیرشو تو دهنم میچرخوندم و کلاهکشو لیس میزدم
گفت بسه الان آبم میاد

دراز کشیدم و شروع به گاییدنم کرد که با همه نواقصش بعد مدت طولانی چسبید و هرجور که شد ارضا شدم و اسماعیل هم بعد پنج دیقه آبشو توی کص من خالی کرد…

اسماعیل فقط یه بچه داشت اونم پسرش بود یعنی آرش که ۲۷ سالش بود و دانشجو بود شهری دیگه و فقط تو عقد ما شرکت کرد که با برخورد اول فهمیدم پسر مودب و سر به زیر و البته برعکس پدرش خوشتیپ و خوش سیما هست.

چند ماه گذشت؛اسماعیل به من به چشم یک ربات جهت ارضا کردن خودش نگاه میکرد و اثری از عشق و علاقه و محبت ابتداییش نبود و روز به روز بدتر میشد و منم با سیلی صورتمو سرخ نگه میداشتم و برای آرامش خانوادمم که شده بود حرفی نمیزدم.

آرش درسش تموم شده بود و برگشته بود و اسماعیل گفت قراره مدیر فروش و بازاریابی کارگاه بشه تا کار و بار خودش رو دست وپا کنه و براش‌ خونه ای نزدیک ما اجاره کرد.

روز اولی بود که به کارگاه میومد؛مغرور بود و با صلابت؛هیچ شباهتی به اسماعیل نداشت؛پالتوی قهوه ای به تن داشت که با رنگ کفش هاش ست بود؛جذاب بود

به اتاق مدیریت اومد
+سلام صبح بخیر خوب هستین؟
_سلام مچکر شما خوبی؟خوش اومدی

نگاهم نمیکرد و سرش پایین بود؛رفتارش واقعا تحسین برانگیز بود
یک لحظه چشمام توی چشماش افتاد؛دلم لرزید

به چشم هوس و این چیزا به آرش نگاه نمیکردم؛رفتار اونم واقعا موجه بود و مثلا زیاد دور و ور من نمیپلکید؛شوخی های بیجا نمیکرد؛
هر از گاهی شب میومد و شام رو با من و اسماعیل میخورد و زود میرفت و میگفت مزاحمتون نمیشم؛
رفته رفته متوجه یک حس و کشش درونی دز خودم شده بودم؛انقدر این حس قوی بود که هر بار هرجور بیخیالش میشدم باز به سراغم میومد

بعد از گذشت یک ماه و نیم متوجه شدم که آرش رو دوست دارم و عاشقش شدم

واقعا از ته قلبم دوسش داشتم و با اینکه اون تو عالم خودش بود و منو نمیدید اما باز هم این حس قشنگ بود برام

سعی میکردم طوری رفتار نکنم که مشکوک بشه؛
از طرفی هر روز‌ رفتار اسماعیل با من بدتر میشد و گاه کتکم میزد؛یه روز بخاطر یه اتفاق ساده تو دفتر بهم سیلی زد و رفت که اشکم دراومد و داشتم گریه میکردم که آرش اومد و پرسید چی شده و گفتم هیچی نیست ولی فک کنم خودش متوجه شد و رفت اسماعیل رو صدا زد و اوردش دفتر

+باز تو از این اخلاق گندت دست برنداشتی؟بلاهایی که سر مادرم آوردی رو میخوای سر این زن بیچاره هم بیاری؟خجالت بکش
_تو تو زندگی ما دخالت نکن و سرت به کار خودت باشه

خوشحال شدم از اینکه پشتم دراومد؛کمی احساس خوبی کردم
از اون روز به بعد آرش به من توجه بیشتری میکرد و به نوعی هوامو داشت

هر از گاهی پیام یا زنگ میزد و میپرسید که پدرش اذیتم کرده یا نه و من بخاطر غیرتش خوشحال بودم و حس میکردم حس ترحمی نسبت به من داره

مدتی گذشت؛
جمعه بود و بارون میومد؛هوا ابری ولی قشنگ بود
زود بیدار شده بودم و صبحانه خورده بودم و اسماعیل خواب بود
گوشیم زنگ خورد؛آرش بود

+سلام مروارید خانم خوبی صبح بخیر
_سلام شما خوبی صبح خودتم بخیر
+میخوام برم کافه یه قهوه بخورم و راستش درباره موضوعی باید باهات صحبت کنم و اگه میشه آماده شو میام دنبالت
_باشه
+یه ربع دیگه سر کوچه باش

کنجکاو بودم ببینم کار آرش‌ با من چی بود

اسماعیل بیدار شد و گفت کجا میخوای بری؟گفتم میخوام برم بیرون هوا بخورم

اومدم و سر کوچه رسیدم و آرش اومد دنبالم
+سلام ممنون که دعوتمو قبول کردی
_سلام خواهش میکنم

بوی عطرش حالمو بهتر میکرد و چند دیقه گذشت و به کافه رسیدیم
رفتیم نشستیم که با خوش آمدگویی پرسید چی میخوریم
آرش یه قهوه تلخ درخواست کرد و از من خواست هر چی دوست دارم سفارش بدم که منم به همون قهوه بسنده کردم و فقط میخواستم حرفهای آرش رو بشنوم

+ببین مروارید؛یه سری حرفها رو نه میشه زد نه میشه بیخیالش شد؛من بعد از کلی‌ فکر تصمیم گرفتم یک حقیقت رو بگم
اما گفتنش چندان هم آسون نیست
_بگو آرش چی شده نگرانم کردی
+عجله نکن میفهمی

چند لحظه گذشت و قهوه ها رسید و مشغول خوردن قهوه در سکوت شدیم تا دیدم آرش از جیب پالتوش یه پاکت بیرون آورد

+این حرفهای خیلی مهمی توش هست و بهتر بود خودت تو خلوتت بخونیش و برای همین تصمیم گرفتم اینجوری بگم نه رو در رو یا با تماس و پیام
_باشه
+لطفا وقتی رفتی خونه تنها بخونش امشب و بازش نکن تا شب

برگشتیم و از آرش خداحافظی کردم و طبق قول و قرارمون شب وقتی اسماعیل خوابید ساعت دو پاکت آرش رو از کیفم درآوردم و بازش کردم
نامشو بیرون اوردم و با خط زیبایی نوشته بود:

سلام؛
حقیقتش قبل از اینکه زن پدرم بشی چند بار توی کارگاه دیدمت و به دلم نشستی و اطلاعاتتو از پدرم پرسیدم و با وجود همه تفاوت هامون میخواستم باهات ازدواج کنم و با پدرمم مطرح کردم که هی مخالفت کرد و وقتی فهمیدم خودش باهات ازدواج کرده فهمیدم دلیلش چی بوده و من مجبورم قید این احساسم رو بزنم چون تو همسر پدرمی و دیگه همه چی تموم شدس
اما بدون خیلی دوست دارم…آرش

قطره های اشکم نامه رو خیس کرد؛خدایا باورم نمیشد؛آرش از قبل من رو دوست داشت و این اسماعیل بود که همه چیز رو خراب کرده بود

صبح به کارگاه رفتیم و منتظر بودم تا آرش بیاد و منم حرفامو بهش بزنم که تا ظهر خبری نشد
پیش اسماعیل رفتم
+پس آرش کجاست چرا نمیاد کارگاه؟
_من چه میدونم پسره دیوونه گفت مدتی میرم سفر خارج از ایران و صبح رفته اگه اشتباه نکنم

پاهام سست شد؛آرش‌ رفته بود و من واقعا داغون شدم مخصوصا بعد خوندن حرفاش

دقیقا سه ماه گذشته بود و چند روز بود از عید میگذشت و من از غم دوری آرش اصلا حال خوبی نداشتم که صدای آیفون اومد:

+بله بفرمایید
_باز کن منم آرش

باورم نمیشد و چنان هول شده بودم که خود اسماعیل تعجب کرده بود

آرش برگشته بود و مثل همیشه خوشتیپ
دلم میخواست میتونستم بغلش کنم اما نمیشد…
چند روزی گذشت و اسماعیل برای کارهای انحصار وراثت خونه پدریش به گیلان رفته بود

صبح بیدار شدم و ناهار آماده کردم و آرش‌رو برای ناهار دعوت کردم
پیراهن سبز و شلوار جینی پوشیدم و آرایش ملایمی کردم

آرش اومد
+سلام؛نیومدی کارگاه چرا منتظرت بودم
_سلام خب دیگه مشغول پخت غذا بودم

اولین بار بود من رو بدون روسری و لباس های بهتر میدید
موهای مشکی و بلنم رو باز گذاشته بودم و تا روی کمرم میومد

شروع به خوردن ناهار کردیم که بهش گفتم:نامتو خوندم و جوابش رو فرصت نشد بهت بگم و حقیقتش اینه منم بعد ازدواج با پدرت وقتی چند بار دیدمت عاشقت شدم

آرش انگار شوکه شده بود و چشماش برق خاصی میزد
اشکای منم سرازیر بود
آرش اومد و بغلم کرد و با انگشت اشکامو پاک کرد
دست همو گرفتیم و سمت پذیرایی رفتیم و نرسیده لب هام به لب های آرش گره خورد
آخ که چقد لب های درشت و قرمزش رو دوست داشتم و از خوردن لب هاش سیر نمیشدم
وحشیانه لب های هو میخوردیم
دستامون بی اختیار لباس های همو درمیاورد و آرش به سراغ گردنم رفت

زبون و لب های داغش به گردنم میخورد
+ااااااههههه اااااااخ
همینطور ادامه داد تا زبونش وسط خط سینه هام رسید و سوتین من رو باز کرد و زبونش مسیرشو ادامه داد

+واااااایی ااااااه
با لذت خاصی سینه هامو میخورد و من روی کاناپه دراز کشیده بودم و اونم روی من بود
چرخی زدیم جامونو عوض کردیم و این من بودم که با زبونم بدن آرش رو لیس میزدم

+قرررربون عطر تنت برم عشق من
آرش آاااه میکشید

به زیر نافش رسیدم هنوز شلوار پاش بود و کمربندشو باز کردم و شلوار و شورتشو پایین آوردم و کیرش که حسابی شق بود بیرون افتاد و اندازه خوبی داشت

با دستم گرفتمش و یک زبون از زیر تخماش تا سر کیرش کشیدم
+ااااااه جااااانم ااااااه
سر کیرشو وارد دهنم کردم و شروع به خوردن کردم
زبونمو روش میکشیدم و یکی دو بار به سختی کیرشو تا ته توی دهنم جا دادم و عشقم رو غرق لذت کردم
تخم هاشو میخوردم و کیرشو میمالیدم

بلند شد و شلوار منو درآورد و سرپا منو خم کرد و شورتم رو درآورد و با باز کردن لبه های کونم زبونشو راهی کصم کرد

+اااااااخخخخ آرررررش اااااااهههه
_جااااان عشق من
زبونشو توی کص و کونم میکرد و چند دیقه تو اون حالت خورد و بعد منو انداخت روی کاناپه و پاهامو باز کرد و شروع به لیس زدن کصم کرد

سرشو با دست فشار میدادم به کصم
انگشتش توی کونم بود و زبونش توی کصم

روی ابرا بودم؛بعد مدتها داشتم یه سکس رویایی با کسی که دوسش داشتم رو تجربه میکردم.

+اااااایییییی آررررش اااااههههه کیییییر میخواااام بککککن منو

آرش کیرشو میمالید لای کصم و به چوچولم
بعد از چندثانیه
کصم مثل آهن ربا همه ی کیرشو بلعید

+اااااییییییییی چه کلفتههههه ااااااههههه جوووونم
_اااااخ چه کصییییی داری

آرش روی من اومد و آروم کیرشو عقب جلو میکرد و همزمان لب هامو میخورد
بهترین سکس سی و چندسال عمرم رو داشتم تجربه میکردم

سرعت تلمبه های آرش بیشتر شد و همزمان انگشت های پامو میک میزد

+ااااییییی بککککن آرش اررره بکککککن عشققققم
_اااااهههه کیرم تا ته توی کصتههه

راست میگفت کیرش تا خایه تو کصم بود؛کشید بیرون و نشست روی مبل و گفت براش با پاهام کیرشو بمالم
منم کمی ساک زدم کیرشو و مشغول این کار شدم

کیرش بین پاهام با لاک زرد خیلی قشنگ بود
چند دیقه کیرشو با پاهامم مالیدم و بعد دراز کشید و منم رفتم پشت به آرش سوار کیرش شدم و تا ته چسبید توی کصم

+اااااااخخخخخ جااااان
باسنمو پایین و بالا میکردم روی کیرش و آرش قربون صدقم میرفت

کیرشو بیرون کشید و چند قطره از ابش اومد و روی باسنم ریخت

منو داگی انداخت و محکم تر نسبت به دفعه های قبل کیرشو کوبید توی کصم

+ااااهههههه لعنتیییی پارم کردددییی اااههه
_اررره عشق مننننن کصتووو پاره میکنم

محکم و سنگین تلمبه میزد و ناله من تو آسمون بود
+ااااهههه اااههههه اهههههه ااااااررررششش

در همین حین بود که ارضا شدم و آرش توقف کوتاهی کرد و تلمبه زدن رو از سر گرفت

هفت هشت دیقه تلمبه زد و کیرشو بیرون کشید گفت برگرد
تا خایه تو دهنم کرد و مزه کیرش با مزه کصم ترکیب شده بود و عالی بود

تند تند براش ساک میزدم و تخماشو میمالیدم
+اااههههه دااااره میااااااد

آبش پر دهنم شد و من چند ثانیه مالیدن تخماشو ادامه دادم تا عشقم لذت کامل رو ببره و کیرش که تقریبا شل شد از دهنم بیرون کشید
هر چند زیاد دوست نداشتم اما بخاطر آرش همشو قورت دادم و همو بغل کردیم و یکبار دیگه لب هامون بهم گره خورد…

در آینده ادامه ماجرای زندگیم رو برای شما بازگو میکنم
ممنون که خوندین

نوشته: مروارید


👍 66
👎 7
66401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

865510
2022-03-26 03:14:52 +0430 +0430

طولانی بود ولی هیجان نداشت ب نظرم ک نظرمو جلب کنه تا اخر بخونم
یکم با ابو تاب تعریف کنید دیگه

1 ❤️

865585
2022-03-26 15:54:10 +0430 +0430

کیر آرش دهن اسماعیل

4 ❤️

865600
2022-03-26 19:24:36 +0430 +0430

عالی بود حتما ادامشو بنویس که منتظر بقیشم

1 ❤️

865601
2022-03-26 19:52:11 +0430 +0430

پاراگراف های کوتاهش به دل نمینشست شاید بخاطر این که فقط کلیات رو گفتی
ولی خب اوکیه لایکو گرفتی

1 ❤️

865615
2022-03-27 00:18:54 +0430 +0430

قشنگ بود

1 ❤️

865764
2022-03-27 18:48:27 +0430 +0430

فهمیدی عشق و عاشق چیه یا بیشتر توضیح بدهد

0 ❤️

866858
2022-04-03 13:20:24 +0430 +0430

آبش پر دهنم شد!!!؟؟؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها