پشت ماسک ها (۱)

1400/08/09

من کیانام ‌‌…این خاطره مربوط به ۱۶ سالگیمه و توی یه خانواده نسبتا فقیر به دنیا اومدم ولی پدر و برادرم شبانه روزی کار میکردن تا من بتونم برم مدرسه غیرانتفاعی و یه چیزی بشم…
ماجرا از اونجا شروع میشه که هفته دومم رو توی اون دبیرستان شروع کرده بودم و یکی از دخترا منو دعوت میکنه تا برم خونشون تا تو ریاضی بهش کمک کنم…
برای اینکه ضایع نشم چنتا از لباس خوبای قدیمی مامان بزرگمو از تو کمد برداشتم و پیاده راه افتادم …به دم در رسیدم ولی زنگهاشون یه چیزی شبیه کامپیتور بود و من فقط ۲۰ دقیقه داشتم متحیرانه نگاش میکردم…دبگه دلو زدم به دریا و یکی از دکمه ها رو زدم…یه صدایی با بی حوصلگی گفت: بله؟ چرا اونطرف رو نگاه میکنی؟
من که گبج شده بودم با لکنت گفتم:پس کجا رو نگاه کنم؟
یارو با ترحم گفت:ببینم گدایی چیزی هستی؟
صدامو صاف کردم و گفتم:،نخیر آقا…با واحد ۵ کار دارم!
ناگهان در وا شد و صدای اون مرده هم خفه شد…
یکی یکی پله های براق اونجا رو ررفتم بالا و رسیدم دم آسانسور…و درش باز شد…یه نور قرمز جیغ کل اتاقک رو پر کرده بود…با تعجب واردش شدم و واحد ۵ رو انتخاب کردم…خیلی یکه خوردم چون تو آسانسور خنده شیطانی به جای موسیقی پخش شد!
رسیدم جلوی واحد، زنگ در رو زدم و صدای نعره یه آدم اومد!
لیلا در رو باز کرد و با لبخند سلام کرد…
منم شروع کردم به احوال پرسی…گفتم :اگه پدرت خونه س من دیگه نمونم!
با خنده گفت:خیالت راحت باشه…اینجا برای خودمه…منظورم کل آپارتمانه…هم پدرم از دستم خلاص میشه و هم من راحتم تا…
راستی این لباسات مال دهه ۷۰ ه؟ البته میلادی منظورمه!
افتادم به من من کردن…مگه کمک نمیخواستی؟ خب بیا شروع کنیم!
قهقهه زد:بیشتر تو به کمک نیاز داری! با اون لباسا! با اون عادت های مسخره! آخه کدوم احمقی هر زنگ تفریح کتاب میخونه؟! اصلا هم که اهل چیز میز نیستی…
لرزدیم:چیز میز؟! من میخوام کسی شم! الکی شهریه اونجا رو بدم!
پوسخند زد:تو واقعا یه بچه گدایی؟ مگه نه؟
با دیدن رنگ پریده ام ادامه داد:شانس آوردی که بقیه همیشه تو مدرسه چِت کردن و به باهوشی من نیستن!!
محکم شدم…خب که چی؟ اگه بقیه مفنگی ان…
شروع کرد به قدم های بلند زدن: اگه یه برام کاری کنی…شاید نجات پیدا کنی!
آروم اومد سمتم و لباشو چسبوند به لبام …
پرتش کردم روی تختش… ولی انقد نرم بود که حتی قلقلکش هم نیومد.
بلند شد و نشست رو تختش…شاید بهتر باشه یه جور دیگه امشبو شروع کنیم…
بیا این بیکینی و شلوارک جین رو بپوش شاید حس و حالتو عوض کرد… بعد منو هل داد تو دستشویی تا لباسامو عوض کنم…
من فقط داشتم به مارک های روش نگاه میکردم که شاید از کل وسایل خونه ما گرون تر بودن…
همینجوری که صدای تلفن لیلا میومد …من لباسامو عوض کردم…
خیلی سکسی شده بودم …شلوارک جین خیلی روم نشسته بود و باسنم نزدیک لود بترکونتش…یه ذره از لپ های کونم هم افتاده بود بیرون …با یه بیکینی ناز که یه قسمت هاییش توری بود و زنانگی ام رو نشون میداد…یه ذره رژ و یه سشوار اونجا بود و من
خودمو حسابی آرایش کردم و با دیدن اندام سکسی ام فک میکردم شاید ارزششو داشته باشه که یهو داد زد:سارا، جنده مون رسید!
با تعجب سرمو از دستشویی آوردم بیرون؛ لیلا جلو در وایساده بود، با یه پسر جلوش…
بهش دستور داد که سویی شرتشو در آره و پسره بعد از این که اطرافو نگاه کرد، دستور لیلا رو اجرا کرد …لیلا یه چک زد تو گوشش:این برای تاخیرت! …بعدش دستشو گذاشت رو بدن پسره و داشت عضلاتشو لمس میکرده …من که داشتم حسابی خیس میشدم …چشمم به چهره اش افتاد و فهمیدم داداشمه!
یه چمتا بکشن برای لیلا زدم و اون اومد تو دستشویی‌…
گفتم:این پسره کارگر پدرمه…نمیخوام که…
پوسخند زد:دست بردار نیستی؟ (ایهام!) و بعدش یه پلاستیکی ماسک بتمن از توی خرت و پرت هایی که کف اتاقش بود بهم داد…
دیگه نمی تونستم بهونه ای بیارم…با ترس و لرز رفتم تو اتاق…
لیلا دوباره بهش دستور داد:شلوارتو استریپ کن برام!
برادرم خیلی خوب کیرشو جلو و عقب میکرد و شلوارو کشید تا نیمه باسنش…لیلا هم کونشو اسلپ کرد!
باورم نمی شد ولی صدامم نمی تونست درآد‌…‌!
شلوارشو بیشتر کشید پایین و کیرش از زیر شورت مشخص بود
لیلا یه لبخند موذیانه زد و لب پایینشو گاز گرفت
برادرم یه پیچ و تاب به عضلاتش داد و اونمد جلو تر…لیلا میخواست دوباره رو عضلاتش دست بکشه ولی نگاهش به من افتاد:این دفعه تو بکش!
دستمو از مچ گرفت و گذاشت رو عضلات شکمش…خیلی حس سکسی ای بود…من در حالی قلبم داشت تند تند میزد، دستمو کشیدم…
لیلا لبخند زد: پولش رو از تو نمیگیرم نترس!
برادرم که یه جوون ۲۰ ساله مغروره از حرکت وایساد و به خیال اینکه داره یه دختر خجالتی میبینه ریشخند زد…
لیلا با صندلش یه دونه خوابوند زیر خایه هاش‌‌‌‌…از کی تا حالا اسلیو از این جرعت ها پیدا کرده؟
برادرم که مثل عن افتاده بود زمین و درد می کشید…مذبوحانه شروع کرد به بوسیدن پاهای لیلا :ببخشید میسترس!
کف کفشمو بلیس جنده! لیلا داد زد…
بعد روشو برگردوند به منباید روش برخورد با اسلیو ها رو بلد باشی!
بعد در حالی که چشاش لبخند میزد:گفت شرتتو درآر!
برادرم شرتشو آروم کشید پایین و یه اژدهای شق و رق و بلند از اون پایین سر در آورد…
خیلی حشری شده بودم تا حالا با یه مرد بیشتر از سلام و خدافظی نرفته بودم…‌
دستمو بردم سمت شرتکم تا کس آتیشی ام رو بمالم…
لیلا چرا جق؟ تا وقتی خودم هستم…
آروم منو خوابوند رو تخت با یه برقی تو چشاش گفت:من یه لحظه حساب این برده رو برسم …یه چیز عجیب غریب از تو کشو اش در آورد که یه سیخ کوچولو داشت و اون رو کرد تو سوراخ کیر برادرم و بقیه اش رو دور کیر و خایه هاش بست…ارضا نمیشی تا من بگم!
بعد دوباره اومد طرف من و شلوراک و شرتمو درآورد و شروع کرد مالیدن‌‌‌…
برادرم هم که با دیدن من بیشتر شق کرده بود‌…بدجوری دردش اومد
لیلا با یه دستش کس منو خوب ماساژ میداد و از طرف دیگه با صندلش بیضه های ورم کرده برادرم رو فشار میداد تا آهش بلند شه
پرسید:دوست داشتی؟
تو شهوت خالص سرمو تکون دادم…
لیلا داد زد:مثل عن واینسا! منم باید ارضا شم!
برادرم دامنشو درآورد و با یه کص پشمالو رو به رو شد ولی اینبار صبر نکرد و سریع شروع کرد به لیسیدن
لیلا در همون حال شهوت پرسید:میخوای بگم بکننت؟
با سر جواب دادم:نه
ب
لیلا آهی از ارضا کشید و گفت درسته ‌‌‌…و با صندلش کیر برادرم رو دوخت به زمین ‌‌‌‌‌‌…‌کیر هیچ ارزشی نداره …فقط مال سرگرمی و خندیدنه!
بعد آروم رفت تو خواب شیرین بعد از ارضا
برادرم در حالی که چهار دست و پا بود‌، داشت مذبوحانه به لیلا نگاه میکرد
من با طمانینه پام بردم جلو و اون شروع کرد انگشتامو لیسیدن
تو ذهنم گفتم:فک کنم داره از این زندگی خوشم میاد

نوشته: A.m


👍 4
👎 6
14901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

839918
2021-10-31 00:55:17 +0330 +0330

الهی بمیری مرتیکه آخه این چرتا چی یه می نویسین بابا همه که نباید نویسنده شن

1 ❤️

839935
2021-10-31 01:45:05 +0330 +0330

کیرم تو مغزت بچه کونی دیگه ننویس
کاش مدارس هرچه زودتر باز شه اینا شهوانی رو با شاد اشتباه گرفتن

1 ❤️

840272
2021-11-01 22:20:20 +0330 +0330

من دیوانه با اشتیاق میخوندم که رسیدم به اسلپ😂😂😂🤣دیگه بیخیال شدم

0 ❤️

844418
2021-11-24 20:56:59 +0330 +0330

خدایی این چی بود سم خالص خاک بر سر اون آدمی که یه نفر درست روبرو و مقابلش بهش توهین کنه و این هیچ حرفی نزنه آخه تو رفتی تو درس کمکش کنی بعد اون بهت گفت بچه گدا و توهمین جور نگاهش کردی واقعا متاسفم دارایی و ثروت خوبه پول هم خیلی خوبه همه اینها برای اینه که انسان امکانات یه زندگی بهتر را داشته باشه و لذت ببره ته اینکه وسیله ای برای خرد کردن شخصیت سایر افراد متاسفم از طرز فکر اون همکلاسی بیشعور و نفهمت

0 ❤️

845941
2021-12-03 15:05:31 +0330 +0330

داداش قسمت 2 چی شد؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها