پلیس (۱)

1399/09/30

از کرج داشتیم میرفتیم تهران…
دوتا ماشین پیچیدن جلومون نرگس یهو ترمز گرفت
خیلی ترسیدم
نرگس اینا کین؟؟؟(نرگس دوست چند سالمه یه مدت باهاش ارتباطی نداشتم تازه اوکی شده بودیم)
نرگس فقط خشکش زده بود
نرگس اینا چی میخوان؟؟؟

اسلحه طرفمون گرفته بودن سه نفرم داشتن میومدن طرف ماشین
شیشه رو دادم پایین…
میترسیدم شیشه رو بدم پایین …
محکم میزدن ب شیشه میگفتن پیاده شین…
از ماشین پیاده شدم دست و پام میلرزید …
دستبند زدن ب دستم
خانم جریان چیه ؟؟؟چیشده؟؟؟
نرگسم لال شده بود …هیچکس جوابمو نمیداد فقط چندتا پلیس گردن کلف دورو برمون بودن…
بردنمون آگاهی تا اون موقع نمیدونستم جریان چیه…
نرگس توروخدا بگو چیشده…
لادن مواد توو ماشین بود…
چیییییییی؟؟؟؟؟عوضی با من چرا؟؟؟
(نرگس چندبار دیگم اینکارو کرده بود و من میدونستم ،اما خیلی وقت بود دیگ از این غلطا نمیکرد )
نرگس صدا زدن رفت داخل یه اتاقی…

•خانم بخدا من نمیدونم جریان چیه…خانم باورکنبد من روحمن خبر نداره از این جریان…
•مشخص میشه لطفا اروم باش…
من تاحالا پام به همچین جاهایی باز نشده بود …هیچوقت حتی کلانتری نرفته بودم…نگاه سربازا پلیسا دااشت اذییتم میکرد…
سرم پایین بود داشتم اشک میریختم صدام زدن…
رفتم داخل اتاقی ک نرگسو برده بودن …اما نرگس اونجا نبود…
چهارتا مرد خیلی قدبلند و هیکلی با صورتای بسته اونجا بودن و یه آقای دیگ که صورتش باز بود…نشستم رو صندلی…
اسمت چیه؟؟
•لادن …
•دانشجویی؟
•بله
آقا من نمیدونم چرا اوردیم اینجا من نمیدونم جریان چیه کسیم توضیح نمیده
•متاهلی؟؟
توروخدا شما جوابمو بدین
•پرسیدم متاهلی؟؟؟
خییر
•دوستت نگفته چرا اینجایی؟؟؟
نه
•میخوای بگی خبر نداری؟
•خبر از چییی؟؟؟؟شما بگو لطفا…
•توی ماشینتون پودر (حالا نمیگم چ پودری نرگس جاساز کرده بود)
مخدر جاساز شده
آقااا بخدا من غلط کنم بخوام همچین کارایی کنم به جون مادرم خبر ندارم الکی آوردینم
•اما دوستت یه چی دیگ میگه…میگه توهم شریکی باهاش
خشکم زده بود نمیتونستم باور کنم نرگس دروغ گفته…
آقاهه بلند شد گفت منتظر بمون و رفت …
سرم پایین بود بیصدا اشک میریختم
سرمو آوردم بالا با پلیسه چشم توو چشم شدم،،هیچیم جز چشاش و لباش نمیدیدم ،ترسیدم ازش سرم انداختم پایین…

بردنم بازداشتگاه اما نرگس پیش من نبود…
قبلش التماس کرده بودم ک بذارین ب خونوادم زنک بزنم…اما اجازه ندادن…
داشتم دیوونه میشدم تنها بودم اتاق کوچیک ترسیده بودم …
یهو یکی درو باز کرد…خودش بود همون پسره…
اومد توو اتاق از جام پا شدم…بازم دیدمش از قد و هیکلش ترسیده بودم…
•بیا گوشیو بگیر سریع زنگ بزن ب خونوادت
خییلی ممنونم
با صدای لرزون ب مامانم زنگ زدم و گفتم کجام و چیشده
چند قدم بهم نزدیک شد
سرم دقیقا نزدیک ب سینش میرسید خیلی قدش بلند بود
سرمو بردم بالا نگاه خیلی کوتاه کردم بهش
گوشیو دادم و تشکر کردم…
•نگران نباش درست میشه همه چی…
نمیدونستم ساعت چند و چقد گذشته
اما یه چند ساعتی گذشته بود…
دوباره بردنم توو همون اتاق اما این دفعه یکی دیگ بود ک سوال میپرسید
اما بازم همون پلیسه اونجا وایساده بود…احساس میکردم اگ باشه آرومم نمیدونم چطور توو این تایم کم همچین حسی داشتم شاید بخاطر این بود که گذاشت ب مادرم زنگ بزنم…
تموم تلاشمو با نگاهام بهش کردم که بتونم جذبش کنم
هرچقدم خنده دار اما واقعی بود اینکارو کردم…
خلاصه گذشت
اینبار بردنم یه اتاق خیلی تاریک و کوچیک…و بسیار سرد
میدونستم اگ بمونم دیوونه میشم…
گذشت گذشت …نمیدونسم شبه روزه…اینقد افکارم شلوغ بود ک نمیتونسم حتی حدس بزنم.
هیچ خبریم از نرگس نبود…
دوروز دیگ همین روال ادامه داشت…و نمن اون پسرو همیشه میدیدم و اگ یه لحظه نمیبود میترسیدم…احساس تنهایی میکردم…
حتی نمیذاشتن با خونوادم حرف بزنم و ببینمشون …فقط اونا جویای حالم بودن اما ب خونوادمم زیاد چیزی دربارم نمیگفتم.
روز سوم بود
گفتن که میبرنم زندان…
دیگ جوونی واسم نمونده بود…از تیکه انداختنای سربازا …نگاهاشون …دستمالی کردنشون …و نگاهای پلیسا و تحقیر و کاراشون ک دیگ نخوام بگم…خسته شده بودم توو همین سه روز…
تعریف از خود نباشه …خوش قیافم و خیلی خوش هیکل…چیزی نیس ک‌خودم بگم …اینو همه میگن…
هیکلم خصوصا گووشتیه جلوی مردا معذب میشم …ب قول خالم مرد پسنده…بخاطر همین ظاهرم بارها ب طرز وحشتناکی اذییت شدم…
خلااااصه…

من با این خبر خیلی شوکه شدم …توقع داشتم بهشون ثابتشه و دیگ آزاد باشم اما انگار هنوز شروع داستان بود…
دیگ خانم همراهم نبود یکی دیگ از پلیسایی ک بهشون نوپو میگفتن همراه اومد تا درب اتاق انفرادی …از پشت دست میزد بهم …وحشت تموم وجودمو گرفته بود…یهو صدای بم مردونشو شنیدم
•فلانی ؟؟؟بیا اینجا لازم نیست خودتو دخالت بدی
سرشو انداخت پایین و رفت
انگار یه کسی بود برای خودش همه حرف گوش کنش بودن…
منم همونجا وایساده بودم سرم پایین بود اشک میریختم کاملا افسرده شده بودم…
انگشتشو گذاشت زیر چونم در حالی ک دستکشم دستش بود
سرم‌ اورد بالا،،اشکامو پاک کرد…
مردونگیش باعث شده بود ضعیفشم در کنارش و نگاهم مظلوم باشع
•نمیذارم بری زندان،من میدونم تو بی گناهی،،فقط ترسوندنت…
سرم‌ انداختم پایین و دوباره بغضم شکست…
•تورو خدا گریه نکن ،نمیتونم اشکاتو ببینم…
میشه بهم بگین ساعت چنده؟؟؟؟
صدای یه خانمی اومد …داشت میومد طرفمون
خیلی دوسش داشتم یه خانم پلیس مهربون بود و همش ب من ارامش میداد و دلسوزی میکرد

اومد جلو نگاهمون کرد
گفت خبریه؟با نیشخند
•ساعت 5بعدازظهره حالا دیگ شما ببرو داخل …

خانمه اومد گفت خیلی هواتو داره هاا…
لبخند خیلی تلخ داشتم روی لبم هیچی نگفتم
میدونی چیکارس؟؟
•نه من اصلا ایشون نمیشناسم

باشه من میرم فعلا بازم میام بهت سر میزنم…

همش فکر میکردم چه روزای وحشتناکی رو داشتم سپری میکردم
میگفتم خدایا چرا من؟؟وقتی توو اتاق میرفتم احساس میکردم زنده ب گور شدم …تاریکی مطلق…کوچیک…افتضاح…
دست ب دامن خداشده بودم
خدایا خودت میدونی من روحمم خبر نداشت ،خودت کمکم کن دارم توو این اتاق دیوونه میشم…یه معجزه کن از اینجا خلاصشم…درحالی ک سرمو ب دیوار تکیه داده بودم

صدای در اومد همون خانم پلیس بود
گفت داشتی دعا میکردی؟؟صداتو شنیدم
•اره …میشه لطفا منو زودتر ببرین زندان حداقل اینجا خیلی واسم زجرآور تره…
خدا مث اینکه صداتو شنیده…
خیلی خاطرخواهت شده…پاشو بیا بیرون…
با تعجب از جان بلند شدم بردنم توو یه اتاقی ک شبیه اتاقای خوابگاه بود
گفت این اتاق برای تو .تا تکلیفت مشخص بشه اینجایی…
سرویس بهداشتی هم داره مستقل
میتونی بری دوش بگیری
یه پک بهداشتی و حوله حموم هم واست گذاشتیم …خوندادتم کلی واست لباس آوردن روی تخت توی ساکه …اینجا دیگ راحتی بعدم درب و بست…
من باورم نمیشد خدایا امکان نداشت مگ منو ب جرم مواد نگرفته بودن مگ نباید زندان میرفتم …مگ میشه؟؟اینجا مث هتل شده بود به عظمت خدا پی بردم خیلی زود جوابمو داده بود…
رفتم حموم تنها چیزی ک همیشه ارومم میکرد …زیردوش فقط و فقط گریه اما مابینش خدامم شکر میکردم…
هودی پوشیدم با شلوار اسلشم…
نشسته بودم روی تخت شالم سرم بود
صدای در اومد …درو قفل نکرده بودم…از جام پاشدم گفتم بفرمایید…
بازم خودش بود …
خیلی ممنونم ک نجاتم دادین از اون اتاق
•بهتری؟؟؟
ب لطف شما…
سینی چای ک دستش بود و گذاشت روی میز کنار تخت…
همچنان از موهای بلندم داشت آب میچکید…
دست و پام اصلا حس نداشت نمیتونسم روو پاهام وایسم
ناخوداگاه نشستم روی تخت
چند قدم نزدیکم شد جلوم وایساد…
به پوتین های گنده ای ک پاش بود خیره شدم…پره مردونگی بود…دلم میخواست براش بمیرم…
یه قدم رفت عقب گقت ببخشید با کفش اومدم …نمیتونم درشون بیارم معذرت میخوام…
بهش نگاه کردم گفتم نمیدونسم اک شما نبودی چیکار میکردم…
•من کاری نکردم
•خداکمکت کرده (انگار خانمه بهش گفته بود)
•بله خدا شمارو برای من فرستاده
میدونسم دارم دلشو میبرم …من دوسش داشتم کسی ک جز چشاش هیچیشو ندیده بودم.اما چشاش نهایت امنیت بود برای من…
هودیم کوتاه بود…میدونسم از جام پاشم کونم میزنه بیرون برای همین تکون نخوردم از جام
•من دارم میرم توام استراحت کن …فردام باید با وکیل صحبت کنی…سعی کن امشبو بخوابی ب هیچیم فکر نکن چایتم بخور گرمشی…
دوس داشتم بغلش کنم فقط قربون صدقش برم…
تا صب نخوابیدم دلم برای خونوادم خیلی تنگ شده بود میدونستم ک دارن اذییت میشن…گوشه ای از افکارم اون مردم بود…
یکی دو ساعت بود ک خوابم برده بود درب زدن…خیلی هول ازجام پاشدم
یه خانم بود اومد داخل بهم گوشی داد گفت زنگ بزن ب مادرت بگو حالت خوبه داره دیوونه میشه…زنگ زدم صدای مامان ک شنیدم دیگ نتونسم حرف بزنم همش گریه بود صدام درنمیومد مادرمم از اونور …
بزور تونستم فقط بگم مامان حالم خیلی خوبه الانم دارم میرم پیش وکیل…
گوشیو ازم گرفت…
•مث اینکه خون تو یکی خیلی رنگینه…چادرتو سرت کن تا یه ساعت دیگ حاضر باش…
این خانمه برعکس بقیه اخلاق خوبی نداشت…
خلاصه حاضرشده بودم پالتو پوشیده ای ک مامان واسم فرستاده بود
با چادر سرم کردم…
دوباره صدای در اومد…
بفرمایید
جلوی آیینه کوچیکی ک ب دیوار بود داشتم چادرو مرتب میکردم روی سرم
صداااش یهو تزریق شد بهم…صدای کلفت مردونه ای ک توو وجودم جریان پیدا میکرد…
چادر چقدر بهت میاد
رومو برگردونم تموم بدنم حس گرفته بود خیلی متفاوت نکاهش کردم …با لوس بازی گفتم واقعا؟؟؟درحالی ک لبخند داشتم…
•قربون خنده هات برم…
وقتی اینو گفت هری دلم ریخت…من عاشقش بودم …از کنارش بودن خوشحال بودم هرچقدم‌ک‌ احمقانه…
بروش‌نیاورد‌ سریع خودشو جمع و جور کرد …
آقاا؟؟
•امیرحسینم
امروز شمام هستی؟؟؟
•نه متاسفانه باید برم جایی ،مراقب خودت باش
رفتم اونجا بازم اذییت شدم …هی میگفتن فکر نکن همیشه همینجوریه…فکر نکن این ادامه داره…بازم باید بری انفرادی …و در نهایتم زندان…روزی ده بار میبردنم بازجویی و کلی میترسوندم…
اما من از داشتن امیرحسین خوشحال بودم…
گذشت…
تا صبح منتظرش بودم نیومد…فرداش هرجا میبردنم نمیدیدمش…ترسیده بودم…احساس پوچی و تنهایی کردم …دوباره گریه هام شروع شدن…اذییت میشدم هیچکس ارومم نمیکرد…دیگ اون خانم مهربونم نبود حتی…دلم خیییلی براش تنک شده بود…دلم میخواستش…احساس میکردم تنها مردیه ک دل منو برده این حسو ب کسی نداشتم هیچوقت…با خودم گفتم احمقانس خب معلومه تا اینجاشم معجزه بوده تو چ توقعاتی داری…
رفتم دوش گرفتم …دیگ دوروز بود ندیده بودمش و خبری نداشتم…
ساعت یک شب بود…صدای در اومد…
دلم لرزید یه حسی میکفت خودشه…دوییدم درو باز کردم…اخ قربون قد و بالاش…
•خواب ک نبودی؟؟
کجا بودی این دو روز؟؟
(درب و قفل کرد)
•فکر نمیکردم منتظرم باشی
میدونی من جز تو کسیو ندارم اینجا… نباشی دیوونه میشم
میخواست بغلم کنه خودشو کنترل کرد منم تا متوجه شدم…
پریدم توو بغلش اولش اصلا بغلم نکرد بعد چندلحظه دستاشو دور گرفت سرمو بوسید…عطر اون لباس پلیسیش فوق العاده بود…تو بغلش گم شده بودم…اون مرد واقعی بود…
•ببخشید تنهات گذاشتم بخدا نمیتونسم ماموریت داشتم…

خودمو کشیدم کنار شالم از سرم افتاده بود
اینبارم دورس زرد تنم بود با شلوار جین…
موهامم باز…
•همیشه عاشق موی فرفری بودم …چقد زرد بهت میاد…
نزدیکش شدم دوباره نزدیک نزدیک گرمای تنشو حس میکردم…
دیگ هیچوقت تنهام نذار امیر؟؟
کلی حس داشتم با صورتی ک هیچوقت ندیده بودمش
خم شد لباشو گذاشت روی لبم خیلی ملایم بوسیدیم همو
خودشو کشید عقب اما من ایندفعه محکم مک میزدم لبشو
دمای بدنم رفته بود بالا خیلی جذاب بود واسم امیر
•عاشقتم لادن…
دوباره لبامو مک میزد
یهو بغل کرد گذاشتم روی تخت…
اومد روووم،وای داشتم میمردم از این همه جذابیت با اون لباس خفناک و ماسکش یه پاش پایین تخت بود یه پاش روی تخت
با ولع لب میگرفتیم رفت روی گردنم مک میزد
رومو برگردوندم چشم خورد ب دستاش ک کنار سرم بود
مشت مردونش حسمو بیشتر میکرد.هودیمو داد بالا منم ک سوتین نپوشیده بودن سینه هامم 75
فقط مک‌میزد و گاز میگرفت مث وحشیا افتاده بود ب جونم میدونسم
روی شکمم بود ک شلوارمو بزور کشید پایین
اصلا زورشو‌ نداشتم هیچ جوری نمیتونسم جلوشو بگیرم من نمیخواسنم تا این حد پیش بره… شروع کرد ب گاز گرفتن رونم
کشوندمش بالا همزمان بدنمم لیس میزد…
صورتش روبروی صورتم بود دستم بردم روی گردنش ماسکشو در بیارم
یهو مچمو محکم گرفت…
خیلی ترسیدم …متوجه شد…صورتمو محکم توی دستش گرفت و محکم لبمو مک میزد اینبار من سعی داشتم بکشم کنار چون ترسیده بودم از حرکتش…همزمان با لب گرفتم دوباره دستمو بردم زیر ماسکش و اروم اروم‌کشیدم بالا دیدم ک واکنشی نشون نمیده
لبمو ول کرد و نگام میکرد ماسکشو کامل دراوردم…
اخ دلم رفت براش…موهای پره مشکی…ته ریش مشکی…
یه قیافه فوق العاده جذاب …چقد این پسر زیبا بود…چشم از هم بر نمیداشتیم…
بادستم محکم سرشو نزدیکم کردم طرز وحشیانه لب میگفتیم شهوت همه جامو گرفته بود بدنم جوش آورده بود
امااون‌ منتظر کوس من بود…یهو رفت سراغ کوسم تا خیسی زبونشو حس کردم آههه بلندی کشیدم و بدنمو تکون دادم
بعد چنددقیقه ابم اومد داغ بود خیلی امیر ترسید یهو سرشو کشید عقب
•واای ببخشید امیرحسین
قربونش برم من خیلی داغ بود ترسیدم یهو

حدودا نیم ساعت داشت کوسمو لیس میزد از آبم خیلی خوشش اومده بود اصرار ب اومدنش داشت…منم‌جندباری ارضا شده بودم…

دوباره اومد روم توو نگاهش هنوز شرم و خجالت بود
لادن دوسم داری؟؟
خیلی
•میخوام همیشه برای من باشی
فقط برای توام…
•بدنت مال منه ،اجازه نمیدم دست کسی بهش بخوره،همه کار بخاطرت میکنم پای عشقت هرچیم باشه تاوانشو میدم
این حرف و ک زد ترسیدم احساس کردم واسش درد سر درست کردم اما بروم نیاوردم و منم ادامه دادم

•بدنم فقط برای تو
همه چیمو در اختیارش گذاشته بودم اما کاش گرمای تنشو حس میکردم مرد من بود عاشقش بودم
اما اون لباسشو درنیاورد

درگیر عشق بازی بودیم یهو سوزشی تو‌‌ کوسم احساس کردم…
درد کل بدنمو گرفت
تا خواستم با دستم هولش بدم
مچ دستامو محکم گرفت و قفلم کرد و‌ عقب جلو‌میکرد…

(تواین داستان سعی کردم اصلا اسمی نیارم…این داستان زندگی منه برای دو سال پیش و ادامه داره اما خییلی طولانی شد تا اینجا ولش کردم ببخشید)

ادامه...

نوشته: لادن


👍 24
👎 8
55201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

782542
2020-12-20 01:58:24 +0330 +0330

شیشه بده پایین کیرم دهنت لادن حالا شیشه رو بده بالا

4 ❤️

782548
2020-12-20 02:16:10 +0330 +0330

😐بیان وقتی چت میکنین توهماتتون رو داستان نکنین اصا قشنگ نمیشه 😑

1 ❤️

782552
2020-12-20 02:26:50 +0330 +0330

اسپیناس پالاس بود یا بازداشگاه!!

6 ❤️

782553
2020-12-20 02:40:53 +0330 +0330

ای ول،،،دمت گرم،،،،،چی میزنی؟خیلی توپه

1 ❤️

782559
2020-12-20 03:04:19 +0330 +0330

آقای دیگ؟؟ 🙁😳
لابد بعدی ها هم به ترتیب نقش، خانم قابلمه، دکتر ملاقه، مهندس کفگیر و استاد قاشق بودن.
این مثلا خلاصه نویسی و حذف چند حرف از کلمه، شما رو به کجا رسونده؟ به جاش به چی رسیدین؟
دیگه نخوندم.
برجک نگهبانی حواله ت بادا

5 ❤️

782562
2020-12-20 03:15:46 +0330 +0330

اون وسط پات ،
لحظه ای که سوزشو احساس کردی چند؟
حالتو خریدارم.

1 ❤️

782563
2020-12-20 03:24:22 +0330 +0330

با داستانت حال نکردیم.
عمامه باز شده جناب حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر حسن روحانی سانت به سانت تو کونت.
درضمن کیر شق شده مرحوم عین‌الله باقرزادَه هم تو سوراخ دماغت.

2 ❤️

782565
2020-12-20 03:38:54 +0330 +0330

گم شو بابااااا

0 ❤️

782569
2020-12-20 04:29:29 +0330 +0330

مطمئنی اونا پلیس بودند و اونجا هم بازداشتگاه پلیس !!!؟؟؟ یا اینکه اصلآ مطمئنی توی ایران گرفتن تون …!!!؟؟؟ نمیدونم والله تا جایی که ما خبر داریم ، بازداشتگاه خانمها مطلقا پلیس مرد اجازه ی ورود به داخل رو نداره و حتی متهم هم توسط پلیس زن به اتاق بازجویی برده میشه … !!! حالا بماند … خب دوستت نرگس داشت کدوم اتاق برای کدوم آقا پلیس ه ساک میزد که این چند روز خبری ازش نبود !!!؟؟؟ البته یه چیز رو یادآوری کنم که در ادامه خواستی بنویسی رعایت کن … معمولآ متهم ۲۴ ساعت فقط می تونه در اختیار ضابطین قضایی باشه و پس از اون حتمآ جهت کسب تکلیف از قاضی یا قاضی کشیک متهم رو به همراه پرونده به دادگستری می برند تا از قاضی کسب تکلیف بشه … حالا ادامه ش رو بنویس ببینیم امیر حسین خان کوسلیس می تونه یه دست تا خایه دون از کون بکنه تو رو یا نه …!!!😜😜😜

2 ❤️

782574
2020-12-20 05:07:38 +0330 +0330

کیرُم دهنت

0 ❤️

782584
2020-12-20 08:43:31 +0330 +0330

آگاهی تهران بود یا تگزاس؟؟

1 ❤️

782591
2020-12-20 11:05:43 +0330 +0330

نظر من با تقريبا ٩٩درصد از دوستان ايندفعه فرق ميكنه، و به دو دليل اين داستان را واقعي ديدم يك اينكه شغل سابق من جوري بود كه حس كردم اين جريان رو…
دوم اين موضوع چندین بار جلوی چشم خودم برای افراد و شخصیتها مختلف پیش اومده و با جرمهای مختلف البته و احکام مختلف،
تنها یک مورد بگم از خدا میخوام پای هیچ دوست یا حتی دشمنی به ناحق اونجا نرسه
سخته خیلی

4 ❤️

782597
2020-12-20 13:39:21 +0330 +0330

چه فانتزی تخمی داری تو😐😐

1 ❤️

782598
2020-12-20 13:53:34 +0330 +0330

کاش خودتو جای یه زن جا نمیزدی

0 ❤️

782610
2020-12-20 22:11:15 +0330 +0330

لادن جان جیگرتو قربون خانوم گل…خیلی رئالو جذاب بود…انقدر خوب و روان نوشتی که هرکی بخونش لذت میبره…لطفا لطفا ادامه ش رو بنویس.لایک به قلم توانات👍

2 ❤️

782616
2020-12-21 00:09:42 +0330 +0330

بقیش چی شد به کجا رسیدین

0 ❤️

782671
2020-12-21 03:16:41 +0330 +0330

شاید رفتی بازداشتگاه شایدم اونجا دادی دیگه مسئله رو عشقی نکن خیلی های دیگه تو زندان و بازداشتگاه بهشون تجاوز شده دخترای پاک و معصوم اگه داستانه همون اولش بگو اگه خاطره هست مطمئنا اینجوری که تعریف میکنی نبوده اگه تراوشات ذهنی یک ذهن مجلوقه لطفاً صابونتو عوض کن صابون فقط گلنار

0 ❤️

782770
2020-12-22 02:23:46 +0330 +0330

بازم به کیرم

0 ❤️

783033
2020-12-23 19:35:10 +0330 +0330

اگر میگفتی داستان وتوهمات ذهن خودت هست میگفتم خوب بود
ولی حالا که گفتی خاطره هست میگم کلا چرت هست
ببین دوست عزیز مدت زمان نگهداری متهم جهت بازجویی و تشکیل پرونده محدود هست که نهایتا ۴۸ساعته.
بعد از اون قاضی قرار صادر میکنه حالا می تونه زندان باشه یا وثیقه.
موضوع بعدی اینکه اتاق مستر بهت دادن؟
در خصوص تجاوز و دست مالی کردن حق رو بهت میدم چون همچین اتفاقهایی میفته.
یه نکته دیگه هم که باید در نظر داشته باشی اینه که ماموران انتظامی شیفت و ساعت کار دارن اینطوری نیست یکی ۴۸ ساعت سر پست باشه.
توی همچین محیط هایی هم معمولا خروسی میکنن یعنی یارو‌میکشه پایین و میکنه تو و والسلام .وقت یکساعت ارضا کردن زنها و… رو ندارند.
به هر حال اگر هم واقعی بوده زود وا دادی

0 ❤️

784273
2020-12-31 22:36:13 +0330 +0330

آفرین، عالی بود. ادامه بده

0 ❤️

785747
2021-01-10 11:31:32 +0330 +0330

داستانت بد نبود ولی چجوری تو پاسگاه داشت میکردت؟اونجا کاباره بوده؟ب هرکی ی اتاق جدا میدادن؟والا ما17نفر بودیم تو چس مثقال جا چپوندنمون ب زور نفس میکشیدیم
ب هر حال لایک دادم ک خوش باشی

0 ❤️