پناه قلب (۲)

1401/01/14

‍...قسمت قبل

( سلام ، از تمامی دوستانی که در قسمت قبل نظرات و نقدهای مفیدی دادند تشکر میکنم . )
ادامه داستان …

بخش سوم : عبور از بحران

اواخر خرداد ماه بود و یک هفته ای میشد که حکم طلاق صادر شده بود و وکیلم تمام کارهارو انجام داد .
سهم سه دانگ شیوا رو بهش داد و وسایلم رو از توی خونه برداشته بود .
دیگه از هتل هم خبری نبود و توی آپارتمان دو خوابه ای شیک و یک سال ساخت که در منطقه سهیل رهن کرده بودم مستقر شدم و با کمک پویا و البته آزیتا، خواهرم ، کلیه اثاث را خریدیم و دیزاینش کردیم .
یکشنبه شب پویا پیشم بود و مشغول خوردن شام بودیم که تلفنم زنگ خورد ، پیوند بود ، وقتی که به پویا گفتم کی پشت خط تلفنه ، با یه لحن خنده داری گفت ؛ خدا شانس بده .
بعد از احوال پرسی با پیوند و اعلام اینکه پویا پیشم هست ، پیوند منو پویا رو برای مهمونی خداحافظی خودش توی ویلای دهکده فردیس دعوت کرد .
پویا که این دعوت را شنید ، با همان لحن شوخ همیشگی بلند گفت ؛ پیوند خانم ، من اجازه ندارم تنهایی مهمونی برم .
پیوند که صدای پویا را شنیده بود با خنده ای از پشت گوشی پاسخ داد ؛ به پویا بگو ده نفری بیاد .
بعد از تعارفهای معمول قرار شد لوکیشن را برای من بفرسته و خداحافظی کردیم .
چهار روز تا زمان میهمانی مونده بود و من تصمیم گرفتم یک سری به خواهرم که با شوهر و تنها پسرش به شمال سفر کرده بود بزنم و دیداری تازه کنم و هم یکم با سایان (خواهرزادم) وقت بگذرونم .
آزیتا بخاطر پروژه ای که شوهرش ، علیرضا ، توی رامسر برداشته مرتب میرفت اونجا و چند روز ، بلکه تا یک ماه هم توی آپارتمانی که از طرف شرکت تهیه شده بود میموند .
دو روزی رامسر موندم و پنج شنبه صبح برگشتم تهران . توی راه برگشت پویا بهم زنگ زد و لوکیشن ویلای پدر پیوند رو خواست که یهو یاد مهمونی امشب افتادم .
بکلی یادم رفته بود که امشب دعوتم . پس با کمی عجله خودمو به خونه رسوندم و بعد از یک دوش ، با پوشیدن یک کت شلوار رسمی ، برای شب آماده شدم .
ساعت از شش گذشته بود که راه افتادم . باید توی مسیر هم یک دسته گل شیک و هم یک هدیه خاص برای پیوند میگرفتم .
تو خونه در مورد هدیه خیلی فکر کرده بودم و تصمیم گرفتم تا یک قالیچه کوچک‌ براش بخرم . با دوستم مجید که بالاتر از پارک وی فرش فروشی مشهوری دارند تماس گرفتم و اونم یک قالیچه گل ابریشم چهار متری رو برام کنار گذاشت .
ناگفته نماند که قیمت سی و هشت میلیونی اون یکم بهم فشار آورد اما با توجه به شناختی که از پیوند و خانواده اون پیدا کرده بودم ارزشش رو داشت و حداقل برای خودم احترامی کسب میکردم .
طبق صحبتهای پیوند میدونستم که پدر و نامادری اون هم امشب توی میهمانی هستند و احتمالا میهمانی سنگین و رنگینی هم باید باشه .
بعد از گرفتن قالیچه از مجید و خریدن یک دسته گل زیبا ، بسمت دهکده فردیس حرکت کردم . و پس از حدود دو ساعت ، به لطف نرم افزار مسیر یاب و دور زدن ترافیک اتوبان کرج و عبور از جاده شهر قدس ، حدود ساعت هشت و نیم رسیدم ورودی شهرک دهکده .
با گفتن نام فامیل پیوند از گیت نگهبانی عبور کردم و بعد از طی چند تقاطع وارد کوچه مقصد شدم و از دیدن تعداد ماشینهای پارک شده داخل کوچه متوجه تعدد میهمانان گشتم .
از روی فنس های ویلا میشد داخل حیاط را دید و صدای موزیک ملایم و افراد حاضر بگوش میرسید .
با دسته گلی در یک دست و قالیچه کرم رنگ تاشده که با یک روبان یاسی تزئین شده بود ، در یک دست دیگر بسمت ورودی ویلا رفتم .
مرد جوانی جلوی در ویلا خوش آمدی گفت و مرا به داخل هدایت کرد .
به محض ورود با چشمانم دنبای چهره ای آشنا در میان میهمانان میگشتم که پویا را در کنار ساناز (دوست دختر اصلی خودش) پیدا کردم . هنوز چشمانم بدنبال پیوند میگشت که صدای سلامی باعث چرخش من بسمت چپ شد . چی میدیدم ، پیوند با یک پیراهن بسیار زیبای دکولته با دامنی بلند برنگ آبی رویال ، با آرایشی زیبا و موهایی جمع شده در پشت سر بسمت من اومد .
محو زیبایی و جذابیت پیوند ، سلامش را پاسخ دادم و با توجه به اینکه دستانم پر بود بوسه ای بر گونه اش کردم و مشغول احوالپرسی و تعارفات معمول شدیم .
دسته گل را بهش دادم و قالیچه را هم با دو دست تقدیمش کردم و پیوند هم کلی تشکر و تعارف بود که از من میکرد .
حالا دیگه پویا و ساناز متوجه حضور من شده بودن و نفس با سینا هم از طرف دیگه حیاط بسمت ما میومدن .
احوالپرسی و شوخی های خنده دار پویا رو پشت سر گذاشتم و توسط پیوند بسمت میز بزرگی که برای پذیرایی با کلی میوه و انواع خوراکی ، همچنین گوشه ای هم با مشروب پر شده بود دعوت شدم .
دیگه تقریبا همه به یه طریقی مشغول بودند و من نیز با گیلاسی مشروب در دست گوشه ای مشغول تماشای رقص میهمانان و البته در میان آنها پویا و ساناز بودم .
بعد از چند دقیقه پیوند از من درخواست کرد که با پدرش آشنا بشم . پس با هم به سمت دیگر حیاط و روی ایوانی که مشرف به حیاط و استخر بود رفتیم .
بروی مبلمان حصیری مردی شیک پوش و جا افتاده ، نزدیک شصت یا شصت و پنج ساله ، به همراه خانمی حدودا پنجاه ساله و یک پسر جوان نشسته بودند .
پیوند به سمت مرد جا افتاده رفت و بوسه ای از گونه اش کرد و با اشاره دست به سمت من و گفتن اسمم و کارم معرفی را کامل کرد .
پدر پیوند درحالی که از جای خودش بلند میشد دستش را بسمت من دراز کرد و خودش را معرفی کرد .
فریدون ، پدر پیوند ، برخورد گرمی با من کرد و وقتی پیوند گفت که قالیچه کادوی من بوده ، گرمی برخورد چند برابر شد و تعارف و تشکر از کادو را به سمت من سرازیر کرد .
گرم صحبت با پدر پیوند بودم و همزمان نامادری پیوند ، زیبا خانم ، هم به من معرفی شد و پسر جوانی هم که پیش آنها بود نیز به جمع ما اضافه گردید . مهدی برادرزاده فردون خان بود . یک ربعی به گپ و گفت گذشت و با دعوت پیوند به رقصیده همگی بی وسط جمع درحال رقص رفتیم و مشغول شدیم .
دی جی آهنگ های مناسبی پخش میکرد که کمر و شانه هرکسی رو به حرکت می انداخت. منو پیوند هم اون وسط با هم میرقصیدیم و من محو چشمان و صورت زیبای پیوند ، لحظه ای چشم ازش بر نمی داشتم .
دو سه ساعتی گذشت و همگی دعوت شدیم به حیاط پشتی برای شام . میزمفصل و کاملی بصورت سلف سرویس تهیه شده بود و چندین مدل غذا تدارک دیده بودند .
بعد از شام ، در حالی که دوباره آهنگ شروع شده بود و تعداد کمی نیز مشغول رقص بودند ، روی صندلی کنار حیاط نشستم و گیلاس شراب خودم را آرام آرام مزه میکردم و از دور با نگاهم پیوند را دنبال میکردم .
متوجه حضور پویا کنارم نشدم و وقتی صدام کرد کمی جا خوردم ؛ بسه دیگه ، تمومش کردی اینقدر نگاهش کردی .
این جمله پویا با خنده پشت سرش منو بخودم آورد ، پویا ادامه داد؛ پسر ضربان قلبت صداش میاد .
پوزخندی تحویلش دادم و گفتم : مال فعالیت بدنیه و مشروب .
پویا دستش رو زد روی پام و گفت ؛ آره جون عمت ، و خنده ای معنادار کرد و بلند شد تا بره پیش ساناز و ادامه داد ؛ برم ، برم که اون پسره کلید کرده رو ساناز و میخواد مخشو بزنه . دوباره صدای خندش بلند شد .
دیگه ساعت از دوازده گذشته بود و مهمونها داشتن یواش یواش خداحافظی میکردن ، طبیعیه که چون مهمونی برای رفتن پیوند بود بیشتر زمان هم صرف خداحافظی با اون میشد .
رفتم سمت پیوند که کنار پدر و نامادیش بود تا خداحافظی کنم ، پویا که با ساناز دقیقا جلوی من داشت خداحافظی میکرد مست مست بود و توی دلم نگران رسیدنش تا تهران شدم . رو به ساناز گفتم : نزار پویا پشت فرمون بشینه . ساناز هم گفت که ؛ مگه میزارم . و با پویا بسمت در خروجی رفتن .
من نیز رفتم سمت پیوند تا خداحافظی کنم که پیوند با یه لبخند گفت : مهندس بمون یه زحمتی براتون دارم .
با این جمله به کنار حیاط رفتم و منتظر .
نیم ساعت گذشت تا تقریبا مهمونها رفتن ، حالا دیگه فقط چند نفر مستخدم مشغول جابجایی صندلی ها و جمع کردن وسایل بودند .
پسوند سمتم اومد و با تشکر از اینکه به مهمونی اومدم از من خواست تا همراه من به تهران بیاد و دلیلش هم این بود که ماشینش رو فروخته و پدرش هم میخواد توی ویلا بمونه .
خوشحال شدم که میتونم تنها با پیوند باشم . نمیدونم چرا حس خاصی توی قلبم بالا پایین میپرید .
موقع خداحافظی پدر پیوند تلفن من را سیو کرد و با گفتن اینکه ؛ با هم کار داریم ، نشانه ای از دیدار آتی را به من داد .
سوار ماشین شدیم و حرکت به سمت تهران .
دست پیوند توی دستم بود و با سرعت ملایم سمت تهران میرفتیم .
تو راه پرسیدم :

  • کی پرواز داری ؟
  • شنبه چهار صبح
  • حالا حتما باید بری؟
  • پذیرش گرفتم دیگه
  • کی برمیگردی؟
  • نمیدونم ، دلم برای ایران تنگ میشه اما دلم برای مادرم هم خیلی تنگه.
    با انگشتام روی دست پیوند را نوازش میکردم . دلم نمیخواست برود ، اما نفرت از زنان توی وجودم موج میزد ، شاید بخاطر کاری که شیوا با من کرده بود ( قسمت قبل ).
  • کجا میخوای بری ؟
  • میرم آپارتمانم ، چمدونهام رو صبح باید ببرم خونه پدرم
  • پس همه کارهاتو کردی و آماده ای !؟
  • آره دیگه ، قراره پدر آپارتمان منو اجاره بده و پولشو برام تبدیل کنه ، شایدم بفروشه برام
  • پس حسابی برنامه ها رو هماهنگ کردی؟
    لبخندی تحویلم داد و با سر تاییدکرد .
    رسیدیم نیاوران ، جلوی ساختمانی در خیابان بوکان توقف کردم . از ماشین پیاده شدم و در سمت پیوند را باز کردم .
    چشمان پیوند با چشمانم گره خود و به آرامی گفت : یعنی تنها برم بالا ؟
    با این جمله متوجه شدم که امشب میهمان پیوندم .
    گفتم ؛ پس بزار ماشین رو بیارم کنار .
  • نمیخواد ، بزار ریموت پارکینگ رو از کیفم دربیارم تا بریم توی پارکینگ .
    وارد آپارتمان شدیم و بعد از بستن در ورودی ، انگار جفتمون آزاد شدیم ، بدون اینکه حرفی بین ما رد و بدل بشه ، هردو میدانستیم چه میخواهیم . همزمان با سرعت رفتیم بسمت هم و لبهایمان را روی هم قفل کردیم . در نور ملایم محیط دستان پیوند کت من را درآورد و در حال لب گرفتن مشغول باز کردن کراوات و دکمه های پیراهنم شد ، من هم با دستانم بدنبال زیپ پیراهن پیوند میگشتم و با یک حرکت زیپ را باز کردم .
    چند لحظه بعد هردو در حالی که نیمه لخت بودیم ، در حال بوسیدن هم بسمت اتاق خواب رفتیم .
    پایین تخت خواب شلوارم را در آوردم و پیوند نیز تمام لباسهایش را به کناری انداخت . حالا هردو لخت بودیم و بیقرار آغوش یکدیگر . دوباره پیوند بسرعت سمت من اومد و لبهای منو بین لبانش گرفت و همزمان منو بسمت تخت هدایت کرد.
    به پشت روی تخت خوابیدم و پیوند هم روی من خزید .
    پاهایش را دو طرف من گذاشت و با کس کلوچه ایش روی کیر من نشست و خم شد روی صورتم تا به لب گرفتن ادامه بدهیم .
    با حرکات خودش کسش را روی کیرم میمالید و صدای نفسهاش هر لحظه بلند تر میشد . دستم را روی کمرش میکشیدم و دست دیگرم کون نرم و زیبایش را نوازش میکرد .
    با یک حرکت خودش را از روی من بلند کرد و با دستش کیرم را گرفت و وارد کس تنگش کرد .
    اونقدر شهوت داشت که کسش خیس خیس بود .
    با یک فشار محکم کیرم را تا ته توی کسش فرستاد و آه بلندی کشید .
    حرکات پیوند بروی من و صداهای حاکی از شهوت و لذت او فضای اتاق را پر کرده بود .همانطور که روی من بود سینه هایش را بسمت دهان من آورد و من نیز مشغول خوردن آنها شدم و دستانم باسن پیوند را نوازش میکرد .
    خودش را بالا کشید و کامل روی کیر من نشست ، همزمان من هم نشستم و پیوند را در آغوش گرفتم و او نیز در حالی که لب میگرفت با حرکات کمرش مشغول لذت دادن به کسش از کیری که درونش بود شد .
    بدون آنکه اجازه خارج شدن کیرم از درون کس پیوند را بدهم ، با یک حرکت او را به پشت خواباندم و با تمام قدرت و فشار مشغول کردن پیوند شدم . ناله و آه پیوند تمام فضا را پر کرده بود و مدام با گفتن ؛ آره ، محکمتر ، آره . منو بیشتر به هیجان میاورد .
    نمیدونم چقدر سکس ما زمان برد ، اما میدونم که خاطره اون شب تا آخر عمر با من همراه هست .
    بی حال و نفس زنان توی بغل هم بودیم و از کس پیوند ته مانده آب کیرم روان شده بود . هردو چشمانمان گرم شد و به خواب شیرین بعد از سکس فرو رفتیم .

( ادامه دارد )

دوستان و خوانندگان عزیز ؛ ممنونم از وقتی که برای خوندن داستان صرف نمودید .
امیدوارم با نظرهای خود به من دلگرمی بدهید و نقد شما باعث پیشرفت من شود .

نوشته: پسری از ایران


👍 6
👎 3
5501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

866897
2022-04-04 00:32:45 +0430 +0430

دوستان عزیز سلام
برای درک بهتر داستان مطالعه قسمت قبل مفیده

1 ❤️

866940
2022-04-04 02:47:55 +0430 +0430

یک سال پیش قسمت اول گذاشتی حالا بازم باید یک سال دیگه منتظر باشیم

0 ❤️

867040
2022-04-04 21:38:00 +0430 +0430

قشنگ بود نظر من اینه اگر جزئیات رو بیشتر کنی بهتره تصور سازی بهتر میشه در کل عالی 🖤

0 ❤️

870829
2022-04-26 20:26:11 +0430 +0430

بدو ادامشو بنویس منتظریم

0 ❤️