پیشی ملوس

1400/03/08

خندیدم . انقدر خندیدم که اشک تو چشمام جمع شده بود. بیتا دستشو روی شونه م گذاشت و یکم تکونم داد. اونم داشت می خندید
_ خل شدی تو؟ به خدا خودمم انقدر برای خودم ذوق نکرده بودم. ببین فردا قرار گذاشته تازه بیان صحبت کنیم یکم. هنوز چیزی معلوم نیست که. میگم…تو هم فردا شب بیا باشه؟
پس سرکاری نبود؟ شوخی نمی کرد؟ خدایا…خدایا
بیتا نفهمید که من از شدت شوک زیاد اونطور به خنده افتادم. بیتا هیچوقت نفهمید که پشت سر اون قهقهه ساعت ها گریه کردم.


کتاب ها رو یکی یکی و با حوصله توی قفسه می چیدم. استرس کار ها و درس های زیادم قاطی حرکاتم بود اما داشتم تمام سعیمو می کردم که هر چه زودتر به این کتاب ها سر و سامون بدم و بتونم به بقیه ی کارهام برسم.
لِیزی لا به لای کتاب ها وول می خورد و هر از گاهی با یه میوی آروم حضورشو بهم یاد آوری می کرد
من عاشق این بچه گربه ی کوچولو و پشمالو بودم. مهم نبود که مادر رسا از من خوشش نمیومد و غر میزد . مهم نبود که به من میگفت دختر لوس و نازپرورده چون به جای بچه دار شدن این گربه کوچولو رو مثل بچه ی خودم دوست داشتم.
مسلما من بهترین دختر جهان نبودم شاید حتی اطراف من دختر های زیادی مثل بیتا وجود داشتن که از همه لحاظ از من بهتر بودن . اما چیزی که مهم بود این بود که من خودمو دوست داشتم و هیچ وقت آرزو نمی کردم جای کس دیگه ای بودم.
مهم این بود که ما واقعا خوشبخت بودیم. با مردی که از همون روز اول عاشقش شده بودم و یه بچه گربه ی ناز.
صدای چرخش کلید باعث شد یکم با عجله ی بیش تری کتاب ها رو مرتب کنم. قرار بود برای شام بریم بیرون اما من هنوز خیلی از کارهام مونده بود. صداش از توی هال اومد و باعث شد لبخند بزنم
_پیشی ملوس کجایی؟
لیزی رو با دست به طرف در اتاق هدایت کردم و کتاب ها رو دوباره جا به جا کردم.
_اینجاست. پیش منه
پیراهنم رو از زیر پاهام جمع کردم و جلوی پایین ترین طبقه ی قفسه زانو زدم.درگیر این بودم که چطور اون همه کتاب باقی مونده رو توی تنها قفسه ی خالی که داشتم جا بدم.
قبل از اینکه به نتیجه ی خاصی در این مورد برسم دست هاش از پشت دورم حلقه شد و از جا بلندم کرد.
سرمو به سمتش چرخوندم.کتابی که توی دستم بود رو ول کردم و صدای زمین افتادنش همزمان شد با گره خوردن لب های ما. حتی وقت نشد صورتش رو ببینم انقدر که سریع و ضربتی وارد عمل شده بود. بوسه ی نسبتا طولانی بود و وقتی جدا شدیم چشم هام کاملا خمار شده بود.
_ هنوز نمی دونی پیشی ملوس من کیه؟ آخه من به اون بچه گربه ی فسقل تو چیکار دارم؟
چشمام رو طبق عادت چرخوندم
_بچه گربه ی من؟ یعنی تو دوسش نداری؟
و البته که خودم می دونستم زیاد علاقه ای به حیوونا یا به قول خودش جک و جونورا نداره.
یکم فاصله گرفت و نگاهم کرد.چشماش از بالا تا پایین روی تنم می چرخید و انگار داشت پیراهن جدیدم رو بررسی می کرد
_ تو تنها بچه گربه ای هستی که من دوستش دارم
چشمام دور تا دور اتاق رو به دنبال لیزی گشت و دیدمش که کنار در آروم نشسته و به ما نگاه می کنه
_حالا چی میشه اون کوچولو رو هم دوست داشته باشی. نگاهش کن آخه چه نازه. اگه میو میو کردن اون نبود که خونه مون خیلی ساکت و حوصله سر بر میشد‌
یه قدم بهم نزدیک شد و یه دستش دور کمرم پیچید
دست دیگه اش چونه مو گرفت و یکم بالا آورد
_واقعیت اینه که من بیش تر علاقه دارم صدای میو میو کردن تو رو وقتی دارم می کنمت بشنوم.
خدای من ! اصلا فکر نمی کردم این بحث به این جا برسه. برای فرار کردن از نگاه داغش، نگاهمو به گربه کوچولوی کنار در دادم.
_رسا…پسر بدی نشو لطفا…
دستاش یکم یقه ی باز پیراهنم رو کنار زد و انگشتاش روی برجستگی سینه هام حرکت کرد
_این پیراهنت واقعا سکسیه.
به کتاب های زیر پامون نگاه کردم. احتمالا خیلی موقعیت مناسبی برای سکس نبود اما خدا می دونست که اون میتونه من رو تو هر شرایطی تحریک کنه. و حالا مقایسه کردن صدای من با حیوونی که به طرز دیوانه وار عاشقش بودم باعث شده بود کم کم خیس بشم
_می دونی…من امشب خیلی کار دارم…که…
سرش توی گردنم رفته بود و با عطش می بوسید و کم کم داشتم از ادامه ی جمله م منصرف می شدم.
یقه ی پیراهنم رو پایین تر داد و زبونشو روی برجستگی سینه م کشید. پاهام سست شد و به شونه ش چنگ زدم.یه لحظه سرشو بالا آورد و با بدجنسی نگاهم کرد
_داشتی می گفتی. امشب خیلی کار داری که …؟
به ساعت دیواری پشت سرش نگاهی انداختم. به درک که به برنامه های امروزم نمی رسیدم.دستمو دور گردنش انداختم و با نفس بریده تو چشماش نگاه کردم.
_که اصلا مهم نیست.
با رضایت نگاهم کرد و دوباره توی گلومو بوسید.
حالا به این فکر می کردم که منم می خواستم ببوسمش. من دوسش داشتم . خیلی زیاد و امشب دوست داشتم که هر جوری که اون دوست داره باشم و بهش اجازه ی هر کاری رو بدم .
طولی نکشید که روی زمین بین کتاب ها دراز کشیده بودم و اون در حالی که شهوت از چشماش می بارید تمام بدنمو می بوسید و می مکید .حس کردم تا به امروز خیلی منفعل بودم توی این رابطه بنابراین طی یه تصمیم ناگهانی دستمو روی برجستگی شلوارش گذاشتم و فشار ملایمی بهش آوردم.
سرشو با تعجب بالا آورد و نگاهم کرد. در واقع کار خاصی نکرده بودم اما همین هم برای منی که همیشه خجالتی و آروم بودم و اوج شهوتی شدنم ناله هایی بود که به زور شنیده می‌شد، پیشرفت بزرگی محسوب میشد.
_می خوایش؟
صداش از شهوت زیاد عوض شده بود و خش داشت.
دستمو یکم حرکت دادم
_آره. می خوامش…میخوام منو بکنی
در حالی که مستقیم تو چشمام نگاه می کرد کمر شلوارشو باز کرد. از هیجان به نفس نفس افتاده بودم.
وسط این هیجانات شهوانی صدای میوی لیزی منو به خودم آورد و به اون که همچنان گوشه ی اتاق نشسته بود نگاه کردم. مکثم که طولانی شد، دست رسا روی چونه م اومد و یکم با خشونت سرمو به سمت خودش چرخوند.
_حواست کجاست؟
دوباره با تردید به لیزی نگاه کردم
_ رسا… لطفا ببرش بیرون. اصلا حس قشنگی نیست که ما رو تو این وضع نگاه کنه
اول خندید . بعد جدی شد و همون طور به در آوردن شلوارش ادامه داد.
_بذار باشه و ببینه که چجوری گربه کوچولومو می کنم. می خوام بشنوه که صاحبش چجوری زیرم میو میو می کنه
از حرفاش انقدر خیس شدم که به نفس نفس افتادم و حس کردم بیش تر از هر وقت دیگه ای دلم می خواد داخلم باشه و پرم کنه. باید بهش می گفتم. باید می گفتم که چقدر می خوامش .بی تابانه به مچ دست هاش چنگ زدم
_لطفا امشب هر کاری که دوست داری باهام بکن…هر کاری که قبلا می خواستی و انجام نمی…
حرفمو قطع کرد و با دستش منو چرخوند تا به شکم بخوابم
_راستش نیازی به گفتن نبود. من همیشه هر کاری دلم خواسته باهات کردم و خواهم کرد.
از روی آرنج هام بلند شدم و چهار دست و پا شدم. سرمو چرخوندم به سمتش
_یعنی تو هیچ فانتزی خاصی نداری؟ مثلا آنال یا …چه می دونم
خودمم از گفتنش تنم لرزیده بود. هیچ وقت دوست نداشتم از پشت رابطه داشته باشیم ولی تصور اینکه اون لذت بیش تری ببره منو شهوتی می کرد
حالا با پایین تنه برهنه پشتم قرار گرفته بود. از صورتش نمی تونستم تشخیص بدم که چه نظری راجع به حرفم داره و دل تو دلم نبود که بفهمم قراره امشب چه بلایی سرم بیاد.
دامن پیراهنمو بالا داد. گردنم دیگه درد گرفته بود پس به ناچار صافش کردم به قفسه ی کتاب رو به روم نگاه کردم.
انگشتاش ، انگشتای مورد علاقه ی من ، انگشتایی که دوست داشتم تک تکشون رو ببوسم ، حالا از زیر شورتم داخل رفته بودن و آروم نوازشم می کردن
_خیلی خیس شدی پیشی کوچولو. انگار حسابی براش آماده ای
زانو هام رو یکم فاصله دادم و آروم ناله کردم‌
شورتم پایین کشیده شد و دور زانو هام ، روی زمین افتاد
_می دونی فانتزی من چیه؟
انگشتاش بین پاهام حرکت می کرد.هر از گاهی یکی از انگشتاشو سُر می داد داخلم و زود در می‌آورد. به خودم می پیچیدم و خیس تر و خیس تر می شدم.
_نمی دونم.
آلتشو بین پاهام حس کردم.چند بار خودشو بهم مالید و بعد خیلی آروم فقط سرشو داخل فرستاد
_من دوست دارم وقتی که می کنمت حشری باشی. جیغ بزنی‌ ، ناله کنی. ازم بخوای که بیش تر بکنمت. ولی تو اکثر اوقات چیز زیادی نمیگی
هر لحظه منتظر بودم خودشو تا آخر داخلم بفرسته و پر بشم اما به جاش کاملا خودشو بیرون کشید
_من قبلا هیچوقت به کردن این کون خوشگلت فکر نکرده بودم. می دونم که حتما خیلی تنگه وکردنش حسابی جیغتو در میاره.دقیقا همونجوری که من دوست دارم
پاهام از ترس شروع به لرزیدن کرد. می خواست چیکار بکنه؟ حالا من یه غلطی کردم. اصلا این چه حرفی بود که من احمق زدم
سرمو چرخوندم و با التماس نگاهش کردم. نمی دونم چرا پای عمل که رسیده بود انقدر وحشت داشتم. از قیافه ی من خنده اش گرفت و ادای منو در آورد
_لطفا هر کاری دوست داری باهام بکن…معنی هر کاری دوست داری رو هم فهمیدیم
زانو هام تو اون وضعیت درد گرفته بود . کمی جا به جا شدم و با ناامیدی گفتم
_من جلوتو نمی گیرم…ولی خب می ترسم و این هم واقعا دست خودم نیست.
دست هاش زیر پیراهنم اومد و بند سوتینمو باز کرد
_منم هیچ وقت همچین کاری نمی کنم. حتی اگه خودت هم بخوای و نترسی باز هم سراغ اون سوراخ تنگ خوشگلت نمیرم.
سینه هام توی دست هاش فشرده شد و تمام تنم بی اراده منقبض شد.
_ میدونم که این کار به تو آسیب می زنه پس میتونی مطمئن باشی که هیچ وقت انجامش نمیدم.فرقی نداره پشت یا جلو، در هر صورت بلدم چجوری ترتیبتو بدم که جیغت در بیاد .
حسش کردم که دوباره بین پاهام قرار گرفت و این دفعه با یه ضربه ی محکم خودشو تا آخر داخلم فرستاد
آرنج هام سست شد و به زحمت خودمو روی دست هام نگه داشتم. حسش می کردم که چجوری کاملا پرم کرده و داشتم دیوونه میشدم
دو طرف کمرمو بین دست هاش گرفت و اول آروم آروم شروع به ضربه زدن کرد. دلم می خواست تو پوزیشنی بودیم که می تونستم صورتشو ببینم و از دیدن انعکاس لذت تو چهره ش منم لذت ببرم.اما اینجوری چهار دست و پا بودن هم لذت خودشو داشت.
یه بار دیگه عمیق واردم شد و بعد همونجا متوقف شد.
_یادته اولین باری که اومدی تو این اتاق؟
یادم بود. همین چند ماه پیش، اولین بار اومدیم اینجا تا من خونه رو تایید کنم و بخریمش اما الان این مسئله برام مهم نبود.بی اختیار باسنمو چرخوندم و به سمتش هل دادم. طاقتم تموم شده بود و با اینکه تا آخر داخلم بود بیش تر خودمو بهش فشار می دادم.
_همینجا روی زمين نشسته بودی و داشتی دنبال لنگه ی گوشواره ت که گم شده بود می گشتی. همون لحظه به خودم قول دادم که یه روزی همینجا مثل یه بچه گربه چهار دست و پا، بکنمت.
تو اون وضعیت شهوتناک دهنم از تعجب باز موند.
_عجب منحرفی بودی تو! منو بگو اون موقع فکر می کردم تو چه پسر خوب و مثبتی هستی. وای خدا‌‌‌… اصلا باورم نمیشه
خودشو از پشت بیش تر بهم فشار داد و یکم زیر شکمم تیر کشید. ناله م بلند شد
_یادت نره که تو الان یه پیشی ملوسی. گربه ها حرف نمی زنن عزیزم. میو میو می کنن
مثل احمقا فکر کردم واقعا منظورش این بود که میو میو کنم؟ دوباره کمر زدن رو شروع کرد و منم با ناله های آروم زیرش پیچ و تاب می خوردم. جوری که محکم خودشو بهم می کوبید تحمل وزنم روی دست هام سخت شده بود. دستش به یکی از رون هام چنگ زد و ضربه ها رو محکم تر و سریع تر کرد. می خواستم به یه جایی چنگ بزنم اما جز پارکت سرد و چند تا کتاب چیزی دم دستم نبود.همه چیز همون طور شد که اون می خواست . از شهوت زیاد جیغ زدم و ناله هام بلند شد.
هر دفعه که می رفت داخلم و در میومد یه قدم به ارگاسم نزدیک تر می شدم و بلند تر اسمشو صدا می زدم.چشمامو بستم و تصورکردم که الان منظره ی پشتم چطوریه.قیافه اش رو در حال لذت بردن تصور کردم و بعد بدن هامون رو… از تصور حجم آلتش که داخلم فرو رفته بود و آب خودم که احتمالا الان داشت ازم می چکید دیوونه تر شدم. به اوج نزدیک شدم و با ضربه ی بعدی تمام تنم لرزید و جیغ زدم
_ رسا…آااه…رسا
می تونستم نبض زدن بین پاهام رو حس کنم. ولی اون با صدای جیغ من هم متوقف نشد. همچنان محکم خودشو بهم می کوبید و انقدر ارگاسمم شدید شد که حس کردم نمی تونم خودمو نگه دارم و جیشم داشت می ریخت. نمی دونم این چه کوفتی بود ولی تا حالا تجربه ش نکرده بودم. همونطور با چشمای بسته لرزیدم و تقریبا التماس می کردم
_تمومش کن…لطفا تمومش کن. من نمی تونم خودمو نگه دارم
صداش نزدیک تر از چیزی بود که فکر می کردم . روی پشتم خم شده بود
_نگه ندار. خودتو نگه ندار…می خوام از خود بیخود شدنت رو ببینم. می خوام ببینم که وقتی می کنمت روی خودت کنترلی نداری. بریزش عزیزم…بریز
و همچنان سریع و محکم خودشو بهم می کوبید .دیگه دست هام طاقت نیاوردن و آرنج هام تسلیم و خم شدن . سرمو روی زمین گذاشتم و بین ضربه های محکمی که بهم کوبیده میشد حس کردم که کنترلش از دستم در رفت و یه مقدار از جیشم ریخت. بلافاصله خودمو نگه داشتم و نذاشتم بیش تر بریزه.
ضربه ها یه لحظه متوقف شد و خودشو محکم بهم فشار داد. نفس نفس زدن هاش رو می تونستم بشنوم و خودم هم دست کمی از اون نداشتم.خودشو آروم بیرون کشید و درست لحظه ای که فکر کردم تموم شده دوباره شروع کرد و با شدت واردم کرد. انقدر شوکه شدم که تحت تاثیر ضربه های بعدیش چند قطره ی دیگه هم ازم ریخت و با التماس صداش زدم
_ بس کن رسا… آااه …بس کن. من الان همه جا رو به گند می کشم
دو تا ضربه ی محکم دیگه زد و بالاخره ثابت شد. بین نفس نفس زدن هام و ضعف شدیدی که داشتم فقط نگران این بودم که هیچ کدوم از کتاب ها ی اطرافمون کثیف نشده باشه
سرم رو بالاخره از روی زمین بالا آوردم و سعی کردم روی دستام بلند شم. اولین چیزی که با بالا آوردن سرم دیدم لیزی بود که رو به روم نشسته بود و با چشمای گرد آبیش نگاهم می کرد. این کی اینجا اومده بود ؟مطمئن نبودم از کار ما چیزی سر در میاره یا نه اما امیدوار بودم که چیزی نفهمیده باشه.
_حالت خوبه؟
با بی حالی سرمو چرخوندم و نگاهش کردم. هنوز داخلم بود و قطرات عرق روی شقيقه هاش برق میزد
نمی تونستم بیش تر از اون پر بودن رو تحمل کنم. امروز واقعا فراتر از ظرفیتم بود و البته اگه از کثیف کاری هاش فاکتور می گرفتم خیلی تجربه ی لذت بخشی هم بود.


آخرین کتاب رو توی قفسه گذاشتم و در ویترین رو بستم.انقدر ذهنم به هم ریخته بود که روی کارهایی که انجام می دادم هیچ تمرکزی نداشتم. داشتم به ازدواج بیتا فکر می کردم. به ازدواج بهترین دوستم ، دختری که از روز اول کمی نسبت بهش احساس حسادت داشتم و هر چی بیش تر می گذشت برای این حس دلایل بیش تری پیدا می کردم.
با خودم فکر کردم باید برای فرداشب یه لباس خوب پیدا کنم. نتونستم جلوی آه پر حسرتم رو بگیرم. نتونستم این ها رو به خودم نگم
"چی میشد که تو واقعا اینجا بودی و با هم این کتاب ها رو جمع می کردیم؟ چی میشد میومدی و میگفتی که من پیشی ملوستم؟ چی میشد اگه به جای بهترین دوستم عاشق من می شدی؟ چی میشد اگر همه اون ها فقط یه داستان فانتزی ساخته ی تخیلاتم نبود؟ "
و یک بار دیگه ایمان آوردم که این دنیا اصلا عادلانه نیست.
می دونی رسا… تو موضوع تمام داستان های من بودی. همین طور موضوع تمام آهنگ هایی که نوشتم و هیچ وقت برای کسی نخوندم. اما این آخرین داستانیه که در مورد تو می نویسم. حالا می دونم که تو عاشق بیتا هستی و ازش خواستگاری کردی پس دیگه دلیلی نداره بهت فکر کنم یا در موردت رویا پردازی کنم. دیگه دلیلی نداره که شخصیت اصلی داستان هام تو باشی. من آدم خیانت کردن به دوستم نیستم. من تو رو فراموش می کنم.یا حداقل سعیمو می کنم
و برای اولین بار آرزو کردم جای کسی غیر خودم بودم
“چی میشد اگر من بیتا بودم؟ خدایا چی میشد؟”

نوشته: Y.B


👍 43
👎 0
27101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

812198
2021-05-29 00:56:33 +0430 +0430

om1d00
داداش دمت گرم که نقد کردی ولی نقد کوتاهت از نصف داستانای شهوانی بلند تر شد

7 ❤️

812290
2021-05-29 08:36:30 +0430 +0430

از نظر اشکالات املایی، ایراد خاصی به چشمم نیومد. ولی نگارش داستان جای کار بسیار داشت! حالت یک خط یک جمله خیلی به انسجام داستان لطمه زده و حالت گزارش بهش داده. زبان و لحن هم، بجز در جای دیالوگ ها که گاها ادبیاتش بدجور توی ذوق میزد و غیر طبیعی بودن، مشکل دیگه ای نداشت. ولی پیرنگ … این داستان یه اروتیک صرف بود که اول و آخرش رو دوتا تیکه وصله زدن که معنی ای غیر از اروتیک خالی داشته باشه. لذا اگه حتی پیرنگی هم براش درنظر بگیریم (که من نمیگیرم)، اونقدر ضعیف و کم کششه که هر جایی ازش رو چند خط بپریم، هیچی از دست نمیدیم. من تا انتهای داستان منتظر بودم که حداقل راه بیفته (به جایی رسیدن پیشکش). ولی درییییغغغغ

فضاسازی داستان بجز چنتا توصیف ساده، پا رو فراتر نمیذاره. توصیف های ساده ای که برای تصور محل و تصور رفتار دو نفر حاضر، خیلی سخت بشه کافی دونستشون. ولی مته به خشخاش نمیذارم؛ داستان از یه اروتیک خالی بیشتر نیست، بیشتر از اینم نیاز نداشت.

داستان اونقدری طولانی نبود که به اندازه ی دوتا شخصیتش جا برای پرداخت داشته باشه. ولی پرداخت دختره رو شاید بشه قابل قبول دونست. مرده که هیچی. ولی درمورد دیالوگ ها، تنها چیزی که میتونم بگم اینه که به شدت غیرطبیعی و مصنوعی ان. حتی اگه دیالوگا رو خیالپردازی درنظر بگیریم هم، مصنوعی بودنشون بدجور دل آدم رو میزنه.

ساختار داستان تا انتهاش زیاد مشکلی نداشت؛ بجز بعضی جابجا شدن زمان فعل ها و اشتباه توی روایت ماضی و مضارع و انسجام ضعیفش بخاطر عدم پاراگراف بندی … ولی دقیقا جایی که اون انتها، یهو داستان روایت دوم شخص میگیره و خطاب راوی به یه شخص مشخصی میشه که اون شخص منِ خواننده نیستم (من خواننده ای که تا قبل از اون و حتی جمله ی بعد از اونم سابجکت روایت راوی بودم)، بطور کلی ساختار داستان میشکنه و ناقض خودش میشه. تکنیک خاصی هم توی داستان ندیدم. تم داستان هم قرار بود فانتزی باشه، ولی اینکه یه خیالپردازی رو به اسم فانتزی قالب ملت کنیم، حتی نمیشه استفاده ی درست دونستش؛ چه برسه به خلاقیت.

5 ❤️

812294
2021-05-29 08:45:14 +0430 +0430

Om1d00
در مورد شخصیت رسا راستش اینکه زیاد توصیفی در موردش نکردم چند علت داشت. یکی اینکه نمی خواستم داستان زیاد طولانی بشه . دوم اینکه من عادت دارم داستان هام رو دو تا دو تا شبیه هم می نویسم. یعنی موضوع دو تا داستان متفاوته اما یه نقاط مشترکی بینشون هست. اینجا هم داستان مرتبط با “پیشی ملوس” داستان " تنبیه" بود. شاید سپیده ی عزیز که داستان تنبیه رو خونده بود درک بهتری از داستان پیشی ملوس داشت. از نظر وقایع و ارتباطات این دو داستان هیچ ارتباطی به هم ندارن. فقط اسم رسا بینشون مشترک هست و شاید تصویر بهتری از شخصیت رسا و نحوه ی آشناییش با شخصیت اصلی بهتون بده. شما با خوندن پیشی ملوس متوجه میشید که تنبیه هم فقط ساخته ی ذهن من بوده.
در مورد مادر رسا : راستش وقتی می نوشتمش اصلا فکر نمی کردم که این انقدر سوال بر انگیز بشه. شخصیت مادر رسا از نظرم نیاز به توصیف نداشت چون اصلا به داستان ما مربوط نبود و فقط یه قسمت داستان شخصیت اصلی اشاره کرد به اینکه مادر رسا از اون خوشش نمیاد و با اینکه سعی می کرد نقاط مثبت زندگی خودش رو ببینه اما این مسئله ته ذهنش آزارش می داد که البته چیز عجیبی هم نیست. کدوم مادرشوهری از عروسش خوشش میاد؟😂
Mr lashi
در مورد توصیف نکردن شخصیت ها قبلا توضیح دادم. فقط یه چیزی رو بگم. شما گفتین که قسمت اول و آخر داستان اضافه بود و من فقط می خواستم اون قسمت اروتیک رو بنویسم .در واقع اصلا اینطور نبود شاید براتون جالب باشه که من اول قسمت سوم داستان رو نوشتم و در واقع داستان رو با اون"چی میشد" ها شروع کردم . اصلا قصد نداشتم که داستان اروتیک باشه فقط حرف دلم رو که قسمت سوم بود نوشتم و بعد برای اینکه اروتیک بشه قسمت اول و دوم رو اضافه کردم.
میم مجهول
در مورد تم🤦🏻‍♀️ راستش من فکر می کردم اگه چیز های خیلی عجیب بنویسم تم تخیلی محسوب میشه و با فانتزی متفاوت باشه ولی خب شاید تصور من از فانتزی با داور ها متفاوت بود
به هر حال از همگی خیلی متشکرم

5 ❤️

812302
2021-05-29 09:23:17 +0430 +0430

نویسنده‌ی عزیز Y.B
سپاس از حضورتون در جشنواره و تبریک بابت شهامت حضور در چالشی از نوع…
اونچه که از داستان “پیشی ملوس” مشخصه، علاقه شما به نوشتن و داستان‌پردازی و داشتن خلاقیت لازم برای خلق روایتی قصه‌گو هست…
عزیزان داور به درستی نقاط ضعف و قوت داستان شما رو بازگو کردن و به همین دلیل از نقد اون می‌گذرم و تنها به توصیه‌ای جهت ادامه راهتون بسنده می‌کنم:
شما حتما و حتما دامنه‌ی مطالعاتتون رو در زمینه‌ی اصول داستان نویسی گسترش بدید و اطلاعاتتون رو از مفاهمی مثل پیرنگ، ساختار، شخصیت‌پردازی، صحنه‌آرایی و … افزایش بدید، چرا که توان و خلاقیت لازم برای خلق اثر و روایتی بدیع و چشمگیر رو دارا هستید و به اثبات رسوندید…

امیدوارم به زودی شاهد خلق اثری فاخر و جذاب از شما باشیم…

قلمتون مانا…🍃🌹

7 ❤️

812315
2021-05-29 09:59:48 +0430 +0430

دوستم ، من موندم داستان رو بخونم یا نقد هاش رو ، برداشتین اندازه چهار تا داستان نقد نوشتین ، بابا بدارین جق مون رو بزنیم

0 ❤️

812320
2021-05-29 10:54:44 +0430 +0430

قلمتو دوست داشتم ولی موضوع زیاد جذاب نبود

3 ❤️

812330
2021-05-29 11:40:54 +0430 +0430

با آنکه دلش بسته به دل های دگر بود،دیوانه دلم باز گرفتار دلش بود…

قشنگ بود افرین

5 ❤️

812350
2021-05-29 13:23:55 +0430 +0430

چون نقد بلد نیستم کنم و از داستان نویسی جز خوندن داستان دیگران، سر در نمیارم ، فقط احساس خودمو نصبت به داستان میگم. راحت و خیلی سبک بود و تا آخر که خوندم خسته نشدم پشیمون هم نیستم پس دست مریزا خوب بود و اگر میخوای در این زمینه ادامه بدی داستان نویسی کنی، حتما حتما حتما به نقد اساتید توجه کن خیلی زیاد بنفع خودت هست
امضا:اینجانب

3 ❤️

812545
2021-05-30 11:52:27 +0430 +0430

خوب بود خوشم اومد ؛
ولی نقدها خیلی طولانی بود نخوندم ؛
موفق باشی

2 ❤️

813178
2021-06-03 00:26:18 +0430 +0430

خیلی اروتیکش قوی بود ، لایک

0 ❤️

814884
2021-06-12 12:35:02 +0430 +0430

شروع جالبی داشتی پایانش بد نبود ولی قسمت‌ اروتیکش اگر کمتر بود و دو بخش دیگه یکم بیشتر بود قشنگ تر میشد

0 ❤️

818471
2021-07-04 01:36:04 +0430 +0430

زیادی قشنگ بود…

0 ❤️