چشم های ستاره

1400/04/12

دوباره زمستون و امتحانای میان ترم. فرجه ای که بهمون دادن تازه شروع شده بود و هیچ انگیزه ای برای خوندن کتاب ها نداشتم. کتاب هایی که از بس دوره شون کرده بودم خیلی راحت می تونستم خلاصشون رو بنویسم. روی نیمکت پارک نشستم و به اطرافم نگاه کردم.هوای سرد از بین بخش های آزاد کاپشنم وارد می شد و به قسمت های مختلف بدنم می خورد. دماغم یخ بود و احساسش نمی کردم. با اینکه سرد بود ولی نشستن روی نیمکت برایم لذت بخش بود.
-عجب روزی،دیگه ۲۰ سالته و هنوزم بیشتر روز ها تنهایی.
*هه،خوبه هردومون یه نفریم.
-دیگه نمی خوامت،خیلی محدودم کردی.تو دانشگاه به این بزرگی فقط با یه نفر صحبت می کنی؟
*خودت خوب می دونی که نمی تونم با کسی سر صحبت رو باز کنم.
-پس با من صحبت نکن،خسته شدم انقدر که فقط یه صدا بودم توی این مغز بزرگت.
*آره خیلی کسی رو دارم تو هم منو بذار برو.
-اگه خودتو درست نکنی میرم،ولی اگه می خوای بذار من بیام.
*تو و من هردومون یکی ایم ولی اگه تو بیای من ناپدید می شم.
-پس درستش کن…
صدایتوی سرم خیلی بلند بود.سرم درد می کرد و سرما دردش را بیشتر می کرد. دستم را روی سرم گذاشتم و فشارش دادم. صدای ظریفی از کنارم گفت:
+حالتون خوبه؟
*س…سلام.
یه دختر بود،چرا انقدر برام آشناست کجا دیدمش.
+سرتون درد می کنه؟
بهش فکر کردم و دیدم که دردی ندارم.
*الآن خوبم ممنون.
+باشه.
*ببخشید…
+ستاره ام.
*خوشبختم،می بخشید می خواستم بگم که قبلا جایی شما رو ندیدم؟
خندید و گفت:
+شاید دیده باشید.
*شاید…
+تو این سرما چرا نشستید روی نیمکت پارک؟
*این کار رو دوست دارم.شما چی؟
+منم همینطور.
بلند شد و با دستش کاپشنش را صاف کرد و گفت:
+دیگه باید برم،فعلا.
*فعلا.
-فعلا،خاک بر سرت فعلا؟
*باز تو اومدی؟
-واقعا که دختر به این خوشگلی رو نتونستی باهاش درست رفتار کنی!
*ولی یه سوال،اون چرا گفت فعلا؟
-ها؟آره عجیبه.
*یعنی ممکنه ببینمش؟
-مگه اینکه خیلی خوش شانس باشی.
*تو هم فکر می کنی آشنا بود؟بوی جالبی میداد.
-تو این همه سال انقدر ساکتم کردی که نمی دونم کی بود ولی آره به نظرم آشنا بود.
*عجیبه.
-عجیب تویی،زود برو خونه یخ زدم.
*اوه باشه باشه.
بلند شدم و گفتم:
*پس پیشم موندی؟
-آره باید این وضع رو درست کنیم.
——————————————————————————————————
*اینم از این آخرین امتحان هم تمام شد.
-اه خستم کردی،این که آسون بود.
بلند شدم و خواستم برگردم و بوی آشنایی را حس کردم.
*متوجهش شدی؟
-آره همونه؟
*نمی دونم.
رفتم در حیاط و به سمت بو میرفتم.تا حالا ندیده بودم که حس بویاییم انقدر خوب کار کنه. رفتم دنبال بو و دیدم که در حیاط خیلی ضعیف شد. کنار دیوار نشستم و گفتم:
*گمش کردم.
-یکم بهتر نگاه کن شاید دیدیش.
نگاه کردم و دیدم که در آلاچیق یک نفر نشسته.
-خودشه زود باش.
*ولی تنهاست؛شاید دوست نداره کسی مزاحمش بشه.
-اه برو دیگه.
با قدم هایی که هر کدوم برایم یک مسابقه ی دو بود رفتم و کنار آلاچیق گفتم:
*سلام.
+سلام.
*می بخشید من نمی دونستم که هم دانشگاهی هستیم.
+اشکال نداره ولی فکر می کردم بچه های کلاس رو بشناسید.
خجالت زده روبه‌رویش نشستم و گفتم:
*شرمنده…
+چه طور بود؟
*چی؟
+امتحان رو می گم.
*اوه خوب خوب بود یعنی آسون بود.
+واقعا البته شما همیشه نمره خانوم خوب میشه.
*من هنوز…
+میشناسمتون آقای بنیامین.
بیشتر خجالت زده شدم و حس عجیبی داشتم چه طوری ذهنم رو می خوند؟هم می ترسیدم هم هیجانی شدم.
+چه طور شد من رو پیدا کردید؟
*ام نمی دونم ولی من فقط یه بوی آشنا رو‌ دنبال کردم.
+بو؟
*بوشه شکوفه های درخت بود،تو این فصل عجیبه و قبلا هم زیاد حسش می کردم.
خندید و گفت:
+واقعا؟ یکم برام عجیبه.
*برای خودمم همینطوره.
ساکت شد و به کتابش نگاه کرد و گفتم:
*می بخشید امروز…
به چشم هایش نگاه کردم و محو آن چشم های آبی شدم و گفت:
+بله امروز چی؟
*امروز وقت خالی دارین یعنی امکانش هست که…
-خوبه دعوتش کن.
*امکانش هست که کمی وقتتون رو بگیرم.
+خوب امروز آخرین امتحان بود تا شروع ترم هم کلی وقت دارم پس اشکالی نداره.
*ممنونم.دوست دارید یکم قدم بزنیم؟
+آره حتما. از محوطه دانشگاه خارج شدیم و گفتم:
*می تونم ازتون دعوت کنم تا به یک کافه بریم.
+کافه برای چی؟
*می خواستم بابت اینکه نتونستم به جا بیارمتون عذر خواهی کنم.
+نیازی نیست…
*آخه اینجوری نمی تونم…
+چشم بریم.
بعد کمی قدم زدن وارد کافه شدیم و عینکم بخار کرد. کاپشنم رو درآوردم و از پشتی صندلی آویزان کردم و صندلی مقابل را برای ستاره عقب کشیدم و گفتم:
*بفرمایید.
نشست و با اینکه سعی داشت عادی باشد ولی نشانه هایی از تعجب در صورتش پیدا بود.گفت:
+ممنونم.
*خواهش می کنم.
+برام عجیبه…
*رفتارم؟
+آره شخصیتتون تو دانشگاه خیلی متفاوته.
به گل روی میز نگاه کردم و گفتم:
*اینجور به نظر میاد؟
+خوب آخه زیاد تو جمع ها نیستید.برای همین…بیخیالش این که بیشتر باهاتون آشنا شدم خیلی عالیه.
-چه قدر مهربون.
*ممنونم.
پسر جوانی آمد و گفت:
^چی میل دارید؟
+من یه کاپوچینو لطفا.
^و شما؟
*منم یه هات چاکلت لطفا.
^چیز دیگه ای؟
*خانوم شما چیز دیگه ای نمی خواید؟
^کیک شکلاتی هامون رو پیشنهاد می کنم واقعا عالین.
+ممنونم یک کیک هم پس بدید.
^چشم.
کاغذی را گذاشت روی میز و رفت.ستاره به دیوار های کافه نگاه می کرد و گفت:
+زیاد میاید اینجا؟
خندیدم و گفتم:
*نه خوب اولین باره که میام.
+جای قشنگیه.
*شما چی جایی هست که بهش علاقه داشته باشید؟
+من سینما رو خیلی دوست دارم،فیلمای خوب رو میرم.
*پس اهل فیلم هستید؟
+آره.
*خارجی ها رو هم دنبال می کنید؟
+معلومه،همه سریال ها رو دنبال می کنم.شما چی؟
*منم بعضی هاشون رو می بینم.
+علایقتون چیه؟
*من بیشتر گیم و موسیقی رو دوست دارم،البته فوتبال رو هم دنبال می کنم.
+به هیکلتون می خوره که اهل ورزش باشید.
*ام سه سالی می شه که باشگاه می رم.
+معلومه کاملا.الآنم ادامه میدید؟
*خوب یکم به خاطر دانشگاه وقتم پر شده و نمی تونم منظم برم.
دوباره سکوت و به فکر رفتم:
*چی شده چه طور می تونم انقدر راحت باهاش صحبت کنم؟
-خوب داره پیش میره.
^بفرمایید.
*ممنونم.
+ممنون.
^نوش جان. پسر رفت و ستاره کمی از کیکش‌ را خورد و گفت:
+وای عالیه.شما هم یکم تست کنید.
*نه ممنون.
+بابا بفرمایید.
کمی از کیک‌ را داد و خوردم و واقعا عالی بود،نرم و خوش طعم.
+خوشتون اومد؟
*آره.
+بفرمایید باهم بخوریم.
*ممنونم،می بخشید یه سوالی داشتم.
+بله؟
با چنگال کوچک تکه ای دیگر‌ از کیک را جدا کرد و گفتم:
*شما تا حالا وارد رابطه شدید؟
+نه چه طور؟
*می خواستم دونم که میشه که…
+می خواین باهم قرار‌ بذاریم؟
با سرم موافقت کردم و نگاهش نکردم و گفت:
+باشه ولی بهتره هم رو بیشتر بشناسیم برای همین هم خوب باید یه مدت باهم باشیم.
*پس…
+آره،جوابم بله است.
لبخند زدم و گفتم:
*ممنون.
بعد از نوشیدن نوشیدنی ها و خوردن کیک از کافی شاپ خارج شدیم و کمی قدم زدیم و بعد به خانه برگشتیم.
——————————————————————————————————
-بهش بگو.
*چه طور بهش بگم؟
-شما الآن نزدیک پنج ماهه تو رابطه این.
*خوب چه جور ازش بخوام که…
-فقط بهش بگو،اونم حتما دلش می خواد.
*برای تو راحته که همیشه فقط تو سرمی.
-احمق من خودتم فقط ساکتم کردی الآنم می خوام کمکت کنم.
*اه بسه دیگه.
گوشیم زنگ خورد و دیدم نوشته ستاره.برداشتم و جواب دادم و گفتم:
*سلام چه طوری؟
+سلام خوبم.تو چه طوری؟
*خوبم.
+امروز چی کاره ای؟
*هیچ برنامه ای ندارم تو خونه ام.
+بازم تنهایی؟
*آره.تو چی کار می کنی؟
+هیچی نشستم.داشتم فیلم میدیدم ولی حوصله اش رو نداشتم.
*می خوای بیام‌ دنبالت؟
-آن نمی دونم دلم نمی خواد بیرون برم.
*الآن زوده واسه بیرون رفتن،دوست داری بیای پیش من؟
+نمی دونم میشه؟
*می دونی که من تو این خونه تنهام و پدر و مادرم هم کلا تو این شهر نیستن.
+آره می دونم،تا چهل دیقه بعد اونجام.
*باشه می بینمت.
قطع کرد و بلند شدم و اتاقم و خانه را مرتب کردم،البته خانه تمیز بود و زیاد نیازی به تمیزکاری نداشت ولی دوست نداشتم که تصویر بدی از خونه من برای اولین بار تو ذهنش بشینه.
-می بینم خیلی فعال شدی.
*تو رو خدا لطفا ساکت باش.
-باشه ساکت میشم ولی مطمعن باش اگه بخوای تو این رابطه جلوتر بری الآن وقتشه.
*باشه ولی باید ببینم چی میشه.
-هنوز مونده تا درست و حسابی درکش کنی.
آیفون خانه به صدا در آمد و در را باز کردم و ستاره وارد شد.بعد از چند دقیقه در زد و در را باز کردم و گفتم:
*خوش اومدی.
-وای بیرون جهنمه.
*دستش را گرفتم و گفتم:
*بیا بشین،الآن خنک میشی.
نشست زیر کولر و گفت:
+وای عالیه.
*نوشیدنی چی دوست داری؟ موهیتو می خوای؟لیموناد هم دارم.
-لیموناد بهتره.
در دو لیوان لیموناد ریختم و بردم کنارش نشستم. لیوان را برداشت و گفتم:
*کیک یا چیزی همراهش می خوای؟
+نه خالی بهتره.
*چه طور شده از فیلم خسته شدی و اومدی پیش من؟
لیوان را در سینی گذاشت و گفت:
-اصلا حوصله فیلم‌ رو نداشتم.
*حالا دوست داری چیکار کنیم؟
-نمی دونم ولی دلم خواست باهات صحبت کنم.
*منم دلم می خواست. حالا که دانشگاه تعطیله و وقت بیشتری رو دوست دارم کنارت باشم.
-منم همینطور. خونه باحالی داریا.
*ممنون.
-اتاقت کجاست؟
*همون روبه‌رویی. بلند‌ شد و گفت:
+اشکال نداره که…
*نه راحت باش بیا اصلا خودم هم همراهت میام.
وارد اتاق شدیم و گفت:
+واو عجب کامپیوتری.
*باحاله؟
+آره ولی این همه نور اذیتت نمی کنه؟
*نه همیشه که روشنشون نمیذارم.
روی تختم نشست و گفت:
+پدر و مادرت هیچ نمیان پیشت؟
*چرا ولی بیشتر من میرم پیششون.
چیزی نگفت و دلم می خواست دستش رو بگیرم و لب هایش را ببوسم. دست راستم را بردم و در میانه های راه با دست چپم گرفتمش و عقب آوردمش. ستاره پشتش به من بود و گفت: بریم تو پذیرایی. برگشتیم داخل پذیرایی و روی مبل نشستیم.
+بنیامین؟
*جانم؟
+قبل از من با دختر دیگه ای دوست بودی؟
*نه معلومه که نه.
+ولی تو که تنهایی و تمام شرایط برای داشتن یه رابطه با هر دختری رو داری؟
*نه من نمی تونم‌ با کسی راحت ارتباط برقرار کنم،البته تو تو این مورد استثنایی.
نشست کنارم و دستش. را روی زانو ام گذاشت. دستش را گرفتم و بالا آوردم و روی دستش را بوسیدم. گفت:
+این از کجا اومد؟
*نمی دونم فقط یه چیزی بهم گفت انجامش بدم.
سکوت برای چند لحظه و گفتم:
*ستاره دوست دارم یه چیزی رو ازت بخوام البته اگه بگی نه بیخیالش می شم.
+چی شده؟
*خوب من می خواستم بدونم دوست داری تو این رابطه یکم جلوتر بریم؟
+آره.دوست دارم ولی از چه نظری؟
*خوب دیگه تا الآن به یه شناختی از من رسیدی درسته؟!میشه بدونم راجع بهم چی فکر می کنی؟
+خوب تو مهربونی و با کلاسی،اخلاقت عالیه و ظاهر خوبی هم داری، ولی برای چی می خوای؟
*می خواستم ازت بخوام که…
-بگو.
*لعنت بهت چه طور بگم؟ممکنه ناراحت شه.
-فقط بگو.
*ام خوب می خواستم که بهم نزدیکتر بشیم.
ستاره به فاصله بین و من و خودش نگاه می کرد و گفت:
-منم دلم می خواد که جلوتر بریم.
سرم را جلوتر بردم و چشم هایم را بستم و چیزی نگفتم. کمی بعد دوباره مزه شیرین لیموناد رو احساس کردم ولی اینبار نرمیه خاصی هم همراهش بود. چشم هام رو باز کردم و چشم های آبی بهار روبه‌روی چشم هایم بود.لب هایمان جدا شد و سرم را عقب بردم و گفتم:
*این فوق العاده بود.
ستاره فقط نگاه می کرد و دست هایش را گرفتم و روی خودم کشاندمش. دراز کشید و جیغ ریزی کشید و دوباره لب هایش را بوسیدم و بعد از چند دقیقه سرم‌ را عقب بردم و نگاهش کردم و گفت:
+آره فوق العاده است.ولی گرمم شده.
دکمه مانتو اش را باز کردم و گفتم:
*می خوای بیشتر جلو بریم؟
+بریم. مانتو اش را درآورد و فقط تاپ مشکی اش در تنش بود با شلوار لی و جوراب های سفیدش. قسمت های مختلف بدنش را لمس می کردم و وقتی دستم به پهلویش خورد کمی لرزید. آنجا را با نوک انگشت هایم نوازش کردم و لبش را گاز گرفت و گفت:
+بریم روی تخت.
بلند شدیم و رفتیم روی تخت من و گفت:
+تو هم لباس هات رو دربیار.
تی شرتم را درآوردم و روی زمین انداختم. شلوارم را هم در آوردم و فقط شورت طوسی بلندم ماند. کنارش دراز کشیدم و موهایش را از گردنش کنار زدم و گردنش را بوسیدم و نفس هایش صدا دار شد. دستم را از زیر تاپ به سینه هایش رساندم و مالیدمشان و گفت:
+خوب بلدی تحریکم کنی. لبش را بوسیدم و گفتم:
*این اولین باره که دارم یکی رو لمس می کنم،تو عالی هستی.
+زود باش دیگه نمی تونم صبر کنم.
بلند شدم و شلوارش را در آوردم و دیدم که سوتین و شورتش ست هستند و یک ست مشکی پوشیده. شورتش را پایین کشیدم و دست هایش دست هایم را گرفت و گفت:
+فقط میدونی که…
*باکره ای؟
+آره.
*دوست نداری از جلو باشه؟
+نه.
*خوب می خوای…
+درد داره نه؟
*آره. ولی میتونیم آروم انجامش بدیم.
+نه نظرم عوض شد.
*چی؟
+از جلو انجامش بده.
*ولی اینطوری…
+خودم میدونم ولی خوب می خوام ازش لذت ببرم.
*خودت راضی ای اگه بخوای می تونیم انجامش ندیم.
+زودباش.
پاهایش را باز کرد و شورت را در آوردم و برای اولین بار شکوفه زیبایش را دیدم. چشم هایش را بست و گفت:زود باش. شورتم را در آوردم و آلتم را در جلوی کوس زیبایش گذاشتم و دیدم که خشک هست. رویش خم شدم و گفتم:
*ستاره اینطوری درد داره برات. گردنش را خوردم و تاپش را درآوردم و سوتینش را هم باز کردم. سینه های گرد و سفیدش بیرون آمد و نوکشان را میک می زدم و همزمان،چوچولش را میمالیدم. دیگر خیس شده بود و گفت:
+بنیامین دیگه واقعا تحمل ندارم.
سرم را نزدیک گوش راستش بردم و گفتم:
*هیشش،آروم تر. کمی فشار دادم و قسمت بالایی اش وارد شد و ستاره زانو هایش را جمع کرد. گفتم:
*اگه دلت نمی خواد هنوز وقت هست.
چشم هایش را باز کرد و بهش لبخند زدم و با دو دستش صورتم را گرفت و لب هایم را بوسید و گفت:
+منتظرشم زودباش.
فشار دادم و وارد شد و ستاره آه محکمی گفت و فشار زانو هاش بیشتر شد. ترقوه اش را بوسیدم و بیشتر سمت گردنش را می لیسیدم و میبوسیدم. نرمه گوشش را گاز گرفتم و بیشتر جلو رفتم. ملحفه را در مشتش جمع کرد و گفتم:اگه دردت میاد شونه ام رو گازبگیر. همان لحظه شروع کرد به گازگرفتن و دردم می گرفت و تحمل کردم. کمرم را بالا بردم و دوباره وارد کردم. یک لحظه احساس کردم که گوشتم داره کنده میشه.آخی گفتم و ستاره ولم کرد. بیرون آوردم و دیدم که آلتم خونی شده. کوس ستاره هم قرمز شده بود و خون می آمد و با دستمال تمیزش کردم. دستمال را روی دراور گذاشتم و دوباره شروع کردم. اینبار تلمبه های آرامی هم می زدم تا اینکه ستاره ارضا شد و خودم هم با فاصله کمی ارضا شدم و آبم را روی شکم ستاره ریختم. پیشانیم عرق کرده بود و گرمم بود. ستاره زانو هایش را خم کرده بود و پاهایش را باز گذاشته بود تا خنک شود. چیزی نگفتم و ستاره گفت:
+حس خوبی داشت.
چانه اش را گرفتم و به طرف صورتم چرخاندم و گفتم:
*برای من عالی بود. ستاره اگه بخوای می تونی منو بازم گاز بگیری. گردنم را گاز گرفت و گفت:
-از شونه ات خون میاد.
نگاه کردم و دیدم که درسته؛گفتم:
*بیا تا بریم حموم.
————————————————————————————————— بعد از حمام روی مبل نشستم و هنوز حوله به تنم بود و ستاره هم بیرون آمد و حوله ای را دور تا دور بدنش پیچانده بود.نشست کنارم و گفت:
+آخیش؛سبک شدم.
*ستاره از دستم که ناراحت نیستی؟
+خوب یکم عذاب وجدان دارم ولی لذت بردم ازش و ازت ممنونم.
خواستم حرفی بزنم ولی با انگشت اشاره اش جلویم را گرفت و گفت:
+بوس می خوام.
*چی؟
+بوس می خوام دیگه.
لوپش را بوسیدم و گفت:
+از اون یکی بوس ها.
لبش را بوسیدم و گفت:
+حالا دیگه رابطه مون جدی تر شده،من و تو باهم دیگه یه زوج شدیم.
*بودن کنارت بهم آرامش‌ میده.تو خیلی خوشگلی ستاره. اینکه کنارمی برام کلی با ارزشه،اینکه وقتت رو بهم میدی و باهام‌ صحبت می کنی.
+منم ازت ممنونم،تو خیلی مهربونی و قابل اعتماد،از اینکه رابطه داریم باهم خوشحالم. بیا تا یه رابطه عالی بسازیم.
لبش را بوسیدم و گفتم:
*تمام تلاشم رو برای رسیدن بهت می کنم.
-اینه بالاخره از تنهایی در اومدیم.
*ساکت باش نبینی وسط یه صحنه احساسیم؟
-مراقب احساسات دختر کوچولو باش،بهت دل بسته.
*از طرف خودت حرف بزن و در ضمن من خودم بهتر میدونم چیکار کنم.
-موهاش رو نوازش کن مطمئنم خوشش میاد.
*خودم می دونم.

نوشته: یک پسر تنها


👍 6
👎 4
10201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

818292
2021-07-03 01:15:37 +0430 +0430

عالی خیلی قشنگ بود با تمام وجود احساسش کردم حرفات رو

1 ❤️

818321
2021-07-03 02:42:07 +0430 +0430

کصکش ساقیتو عوض کن،این گلی که تو کشیدی فضولات گاوی بوده 😂😂😂کصخلت کرده هذیون مینویسی

2 ❤️

818383
2021-07-03 12:36:42 +0430 +0430

کصکش مگه داری برا آکسفورد مقاله مینویسی اینقدر کتابی حرف میزنی
ریدی تو حس و حالم. سیک بابا

2 ❤️

818514
2021-07-04 16:18:35 +0430 +0430

جنتلمن سکسی عزیز
من از نزدیک دیدم واقعا چنین افرادی وجود دارنند بخدا اما یک نکته رو باید بگم اون شخص شیشه ای بود و توهم زده بود کلا یهو غیب میشد دو ساعت بعد ساعت مثلا ۴ صبح تو قبرستان پیداش میکردیم و جالب بود با کسانی صحبت میکرد که تو کشوری دیگه بودنند و خیلی دقیق هم بحث میکرد حالا با خودش چجوری صحبت میکرد؟
کار اشتباهی که میکرد به فحش می بست خودشو بعد ی بار اول فحش داد خودشو، بخدا قسم عین واقعیت رو میگم 😀
یهو بعد از فحش برگشت گفت(یادم میاد باز از خنده دلدرد میگیرم) خیلی بت رو داد ما ک س کش پدر اگه مردی واسا ، از یقه خودش ، خودشو گرفت میخواست یعنی اونو از طبقه ۶ بندازه پایین بزور جلوش گرفتن 😀 😂
بیخیال من غش از خنده
خدایی در مورد نویسنده نبود منظورم یک واقعیت رو گفتم

0 ❤️

818793
2021-07-06 13:14:32 +0430 +0430

جالب بود در حد خودش 👌 🌹

0 ❤️

861353
2022-02-27 21:33:50 +0330 +0330

قشنگ بود فقط یک چیز حالا که پرده اش رو زدی اگه باهاش ازدواج نکنی خیلی بغیرت هستی

داستانت عالی بود

0 ❤️