دوباره زمستون و امتحانای میان ترم. فرجه ای که بهمون دادن تازه شروع شده بود و هیچ انگیزه ای برای خوندن کتاب ها نداشتم. کتاب هایی که از بس دوره شون کرده بودم خیلی راحت می تونستم خلاصشون رو بنویسم. روی نیمکت پارک نشستم و به اطرافم نگاه کردم.هوای سرد از بین بخش های آزاد کاپشنم وارد می شد و به قسمت های مختلف بدنم می خورد. دماغم یخ بود و احساسش نمی کردم. با اینکه سرد بود ولی نشستن روی نیمکت برایم لذت بخش بود.
-عجب روزی،دیگه ۲۰ سالته و هنوزم بیشتر روز ها تنهایی.
*هه،خوبه هردومون یه نفریم.
-دیگه نمی خوامت،خیلی محدودم کردی.تو دانشگاه به این بزرگی فقط با یه نفر صحبت می کنی؟
*خودت خوب می دونی که نمی تونم با کسی سر صحبت رو باز کنم.
-پس با من صحبت نکن،خسته شدم انقدر که فقط یه صدا بودم توی این مغز بزرگت.
*آره خیلی کسی رو دارم تو هم منو بذار برو.
-اگه خودتو درست نکنی میرم،ولی اگه می خوای بذار من بیام.
*تو و من هردومون یکی ایم ولی اگه تو بیای من ناپدید می شم.
-پس درستش کن…
صدایتوی سرم خیلی بلند بود.سرم درد می کرد و سرما دردش را بیشتر می کرد. دستم را روی سرم گذاشتم و فشارش دادم. صدای ظریفی از کنارم گفت:
+حالتون خوبه؟
*س…سلام.
یه دختر بود،چرا انقدر برام آشناست کجا دیدمش.
+سرتون درد می کنه؟
بهش فکر کردم و دیدم که دردی ندارم.
*الآن خوبم ممنون.
+باشه.
*ببخشید…
+ستاره ام.
*خوشبختم،می بخشید می خواستم بگم که قبلا جایی شما رو ندیدم؟
خندید و گفت:
+شاید دیده باشید.
*شاید…
+تو این سرما چرا نشستید روی نیمکت پارک؟
*این کار رو دوست دارم.شما چی؟
+منم همینطور.
بلند شد و با دستش کاپشنش را صاف کرد و گفت:
+دیگه باید برم،فعلا.
*فعلا.
-فعلا،خاک بر سرت فعلا؟
*باز تو اومدی؟
-واقعا که دختر به این خوشگلی رو نتونستی باهاش درست رفتار کنی!
*ولی یه سوال،اون چرا گفت فعلا؟
-ها؟آره عجیبه.
*یعنی ممکنه ببینمش؟
-مگه اینکه خیلی خوش شانس باشی.
*تو هم فکر می کنی آشنا بود؟بوی جالبی میداد.
-تو این همه سال انقدر ساکتم کردی که نمی دونم کی بود ولی آره به نظرم آشنا بود.
*عجیبه.
-عجیب تویی،زود برو خونه یخ زدم.
*اوه باشه باشه.
بلند شدم و گفتم:
*پس پیشم موندی؟
-آره باید این وضع رو درست کنیم.
——————————————————————————————————
*اینم از این آخرین امتحان هم تمام شد.
-اه خستم کردی،این که آسون بود.
بلند شدم و خواستم برگردم و بوی آشنایی را حس کردم.
*متوجهش شدی؟
-آره همونه؟
*نمی دونم.
رفتم در حیاط و به سمت بو میرفتم.تا حالا ندیده بودم که حس بویاییم انقدر خوب کار کنه. رفتم دنبال بو و دیدم که در حیاط خیلی ضعیف شد. کنار دیوار نشستم و گفتم:
*گمش کردم.
-یکم بهتر نگاه کن شاید دیدیش.
نگاه کردم و دیدم که در آلاچیق یک نفر نشسته.
-خودشه زود باش.
*ولی تنهاست؛شاید دوست نداره کسی مزاحمش بشه.
-اه برو دیگه.
با قدم هایی که هر کدوم برایم یک مسابقه ی دو بود رفتم و کنار آلاچیق گفتم:
*سلام.
+سلام.
*می بخشید من نمی دونستم که هم دانشگاهی هستیم.
+اشکال نداره ولی فکر می کردم بچه های کلاس رو بشناسید.
خجالت زده روبهرویش نشستم و گفتم:
*شرمنده…
+چه طور بود؟
*چی؟
+امتحان رو می گم.
*اوه خوب خوب بود یعنی آسون بود.
+واقعا البته شما همیشه نمره خانوم خوب میشه.
*من هنوز…
+میشناسمتون آقای بنیامین.
بیشتر خجالت زده شدم و حس عجیبی داشتم چه طوری ذهنم رو می خوند؟هم می ترسیدم هم هیجانی شدم.
+چه طور شد من رو پیدا کردید؟
*ام نمی دونم ولی من فقط یه بوی آشنا رو دنبال کردم.
+بو؟
*بوشه شکوفه های درخت بود،تو این فصل عجیبه و قبلا هم زیاد حسش می کردم.
خندید و گفت:
+واقعا؟ یکم برام عجیبه.
*برای خودمم همینطوره.
ساکت شد و به کتابش نگاه کرد و گفتم:
*می بخشید امروز…
به چشم هایش نگاه کردم و محو آن چشم های آبی شدم و گفت:
+بله امروز چی؟
*امروز وقت خالی دارین یعنی امکانش هست که…
-خوبه دعوتش کن.
*امکانش هست که کمی وقتتون رو بگیرم.
+خوب امروز آخرین امتحان بود تا شروع ترم هم کلی وقت دارم پس اشکالی نداره.
*ممنونم.دوست دارید یکم قدم بزنیم؟
+آره حتما. از محوطه دانشگاه خارج شدیم و گفتم:
*می تونم ازتون دعوت کنم تا به یک کافه بریم.
+کافه برای چی؟
*می خواستم بابت اینکه نتونستم به جا بیارمتون عذر خواهی کنم.
+نیازی نیست…
*آخه اینجوری نمی تونم…
+چشم بریم.
بعد کمی قدم زدن وارد کافه شدیم و عینکم بخار کرد. کاپشنم رو درآوردم و از پشتی صندلی آویزان کردم و صندلی مقابل را برای ستاره عقب کشیدم و گفتم:
*بفرمایید.
نشست و با اینکه سعی داشت عادی باشد ولی نشانه هایی از تعجب در صورتش پیدا بود.گفت:
+ممنونم.
*خواهش می کنم.
+برام عجیبه…
*رفتارم؟
+آره شخصیتتون تو دانشگاه خیلی متفاوته.
به گل روی میز نگاه کردم و گفتم:
*اینجور به نظر میاد؟
+خوب آخه زیاد تو جمع ها نیستید.برای همین…بیخیالش این که بیشتر باهاتون آشنا شدم خیلی عالیه.
-چه قدر مهربون.
*ممنونم.
پسر جوانی آمد و گفت:
^چی میل دارید؟
+من یه کاپوچینو لطفا.
^و شما؟
*منم یه هات چاکلت لطفا.
^چیز دیگه ای؟
*خانوم شما چیز دیگه ای نمی خواید؟
^کیک شکلاتی هامون رو پیشنهاد می کنم واقعا عالین.
+ممنونم یک کیک هم پس بدید.
^چشم.
کاغذی را گذاشت روی میز و رفت.ستاره به دیوار های کافه نگاه می کرد و گفت:
+زیاد میاید اینجا؟
خندیدم و گفتم:
*نه خوب اولین باره که میام.
+جای قشنگیه.
*شما چی جایی هست که بهش علاقه داشته باشید؟
+من سینما رو خیلی دوست دارم،فیلمای خوب رو میرم.
*پس اهل فیلم هستید؟
+آره.
*خارجی ها رو هم دنبال می کنید؟
+معلومه،همه سریال ها رو دنبال می کنم.شما چی؟
*منم بعضی هاشون رو می بینم.
+علایقتون چیه؟
*من بیشتر گیم و موسیقی رو دوست دارم،البته فوتبال رو هم دنبال می کنم.
+به هیکلتون می خوره که اهل ورزش باشید.
*ام سه سالی می شه که باشگاه می رم.
+معلومه کاملا.الآنم ادامه میدید؟
*خوب یکم به خاطر دانشگاه وقتم پر شده و نمی تونم منظم برم.
دوباره سکوت و به فکر رفتم:
*چی شده چه طور می تونم انقدر راحت باهاش صحبت کنم؟
-خوب داره پیش میره.
^بفرمایید.
*ممنونم.
+ممنون.
^نوش جان. پسر رفت و ستاره کمی از کیکش را خورد و گفت:
+وای عالیه.شما هم یکم تست کنید.
*نه ممنون.
+بابا بفرمایید.
کمی از کیک را داد و خوردم و واقعا عالی بود،نرم و خوش طعم.
+خوشتون اومد؟
*آره.
+بفرمایید باهم بخوریم.
*ممنونم،می بخشید یه سوالی داشتم.
+بله؟
با چنگال کوچک تکه ای دیگر از کیک را جدا کرد و گفتم:
*شما تا حالا وارد رابطه شدید؟
+نه چه طور؟
*می خواستم دونم که میشه که…
+می خواین باهم قرار بذاریم؟
با سرم موافقت کردم و نگاهش نکردم و گفت:
+باشه ولی بهتره هم رو بیشتر بشناسیم برای همین هم خوب باید یه مدت باهم باشیم.
*پس…
+آره،جوابم بله است.
لبخند زدم و گفتم:
*ممنون.
بعد از نوشیدن نوشیدنی ها و خوردن کیک از کافی شاپ خارج شدیم و کمی قدم زدیم و بعد به خانه برگشتیم.
——————————————————————————————————
-بهش بگو.
*چه طور بهش بگم؟
-شما الآن نزدیک پنج ماهه تو رابطه این.
*خوب چه جور ازش بخوام که…
-فقط بهش بگو،اونم حتما دلش می خواد.
*برای تو راحته که همیشه فقط تو سرمی.
-احمق من خودتم فقط ساکتم کردی الآنم می خوام کمکت کنم.
*اه بسه دیگه.
گوشیم زنگ خورد و دیدم نوشته ستاره.برداشتم و جواب دادم و گفتم:
*سلام چه طوری؟
+سلام خوبم.تو چه طوری؟
*خوبم.
+امروز چی کاره ای؟
*هیچ برنامه ای ندارم تو خونه ام.
+بازم تنهایی؟
*آره.تو چی کار می کنی؟
+هیچی نشستم.داشتم فیلم میدیدم ولی حوصله اش رو نداشتم.
*می خوای بیام دنبالت؟
-آن نمی دونم دلم نمی خواد بیرون برم.
*الآن زوده واسه بیرون رفتن،دوست داری بیای پیش من؟
+نمی دونم میشه؟
*می دونی که من تو این خونه تنهام و پدر و مادرم هم کلا تو این شهر نیستن.
+آره می دونم،تا چهل دیقه بعد اونجام.
*باشه می بینمت.
قطع کرد و بلند شدم و اتاقم و خانه را مرتب کردم،البته خانه تمیز بود و زیاد نیازی به تمیزکاری نداشت ولی دوست نداشتم که تصویر بدی از خونه من برای اولین بار تو ذهنش بشینه.
-می بینم خیلی فعال شدی.
*تو رو خدا لطفا ساکت باش.
-باشه ساکت میشم ولی مطمعن باش اگه بخوای تو این رابطه جلوتر بری الآن وقتشه.
*باشه ولی باید ببینم چی میشه.
-هنوز مونده تا درست و حسابی درکش کنی.
آیفون خانه به صدا در آمد و در را باز کردم و ستاره وارد شد.بعد از چند دقیقه در زد و در را باز کردم و گفتم:
*خوش اومدی.
-وای بیرون جهنمه.
*دستش را گرفتم و گفتم:
*بیا بشین،الآن خنک میشی.
نشست زیر کولر و گفت:
+وای عالیه.
*نوشیدنی چی دوست داری؟ موهیتو می خوای؟لیموناد هم دارم.
-لیموناد بهتره.
در دو لیوان لیموناد ریختم و بردم کنارش نشستم. لیوان را برداشت و گفتم:
*کیک یا چیزی همراهش می خوای؟
+نه خالی بهتره.
*چه طور شده از فیلم خسته شدی و اومدی پیش من؟
لیوان را در سینی گذاشت و گفت:
-اصلا حوصله فیلم رو نداشتم.
*حالا دوست داری چیکار کنیم؟
-نمی دونم ولی دلم خواست باهات صحبت کنم.
*منم دلم می خواست. حالا که دانشگاه تعطیله و وقت بیشتری رو دوست دارم کنارت باشم.
-منم همینطور. خونه باحالی داریا.
*ممنون.
-اتاقت کجاست؟
*همون روبهرویی. بلند شد و گفت:
+اشکال نداره که…
*نه راحت باش بیا اصلا خودم هم همراهت میام.
وارد اتاق شدیم و گفت:
+واو عجب کامپیوتری.
*باحاله؟
+آره ولی این همه نور اذیتت نمی کنه؟
*نه همیشه که روشنشون نمیذارم.
روی تختم نشست و گفت:
+پدر و مادرت هیچ نمیان پیشت؟
*چرا ولی بیشتر من میرم پیششون.
چیزی نگفت و دلم می خواست دستش رو بگیرم و لب هایش را ببوسم. دست راستم را بردم و در میانه های راه با دست چپم گرفتمش و عقب آوردمش. ستاره پشتش به من بود و گفت: بریم تو پذیرایی. برگشتیم داخل پذیرایی و روی مبل نشستیم.
+بنیامین؟
*جانم؟
+قبل از من با دختر دیگه ای دوست بودی؟
*نه معلومه که نه.
+ولی تو که تنهایی و تمام شرایط برای داشتن یه رابطه با هر دختری رو داری؟
*نه من نمی تونم با کسی راحت ارتباط برقرار کنم،البته تو تو این مورد استثنایی.
نشست کنارم و دستش. را روی زانو ام گذاشت. دستش را گرفتم و بالا آوردم و روی دستش را بوسیدم. گفت:
+این از کجا اومد؟
*نمی دونم فقط یه چیزی بهم گفت انجامش بدم.
سکوت برای چند لحظه و گفتم:
*ستاره دوست دارم یه چیزی رو ازت بخوام البته اگه بگی نه بیخیالش می شم.
+چی شده؟
*خوب من می خواستم بدونم دوست داری تو این رابطه یکم جلوتر بریم؟
+آره.دوست دارم ولی از چه نظری؟
*خوب دیگه تا الآن به یه شناختی از من رسیدی درسته؟!میشه بدونم راجع بهم چی فکر می کنی؟
+خوب تو مهربونی و با کلاسی،اخلاقت عالیه و ظاهر خوبی هم داری، ولی برای چی می خوای؟
*می خواستم ازت بخوام که…
-بگو.
*لعنت بهت چه طور بگم؟ممکنه ناراحت شه.
-فقط بگو.
*ام خوب می خواستم که بهم نزدیکتر بشیم.
ستاره به فاصله بین و من و خودش نگاه می کرد و گفت:
-منم دلم می خواد که جلوتر بریم.
سرم را جلوتر بردم و چشم هایم را بستم و چیزی نگفتم. کمی بعد دوباره مزه شیرین لیموناد رو احساس کردم ولی اینبار نرمیه خاصی هم همراهش بود. چشم هام رو باز کردم و چشم های آبی بهار روبهروی چشم هایم بود.لب هایمان جدا شد و سرم را عقب بردم و گفتم:
*این فوق العاده بود.
ستاره فقط نگاه می کرد و دست هایش را گرفتم و روی خودم کشاندمش. دراز کشید و جیغ ریزی کشید و دوباره لب هایش را بوسیدم و بعد از چند دقیقه سرم را عقب بردم و نگاهش کردم و گفت:
+آره فوق العاده است.ولی گرمم شده.
دکمه مانتو اش را باز کردم و گفتم:
*می خوای بیشتر جلو بریم؟
+بریم. مانتو اش را درآورد و فقط تاپ مشکی اش در تنش بود با شلوار لی و جوراب های سفیدش. قسمت های مختلف بدنش را لمس می کردم و وقتی دستم به پهلویش خورد کمی لرزید. آنجا را با نوک انگشت هایم نوازش کردم و لبش را گاز گرفت و گفت:
+بریم روی تخت.
بلند شدیم و رفتیم روی تخت من و گفت:
+تو هم لباس هات رو دربیار.
تی شرتم را درآوردم و روی زمین انداختم. شلوارم را هم در آوردم و فقط شورت طوسی بلندم ماند. کنارش دراز کشیدم و موهایش را از گردنش کنار زدم و گردنش را بوسیدم و نفس هایش صدا دار شد. دستم را از زیر تاپ به سینه هایش رساندم و مالیدمشان و گفت:
+خوب بلدی تحریکم کنی. لبش را بوسیدم و گفتم:
*این اولین باره که دارم یکی رو لمس می کنم،تو عالی هستی.
+زود باش دیگه نمی تونم صبر کنم.
بلند شدم و شلوارش را در آوردم و دیدم که سوتین و شورتش ست هستند و یک ست مشکی پوشیده. شورتش را پایین کشیدم و دست هایش دست هایم را گرفت و گفت:
+فقط میدونی که…
*باکره ای؟
+آره.
*دوست نداری از جلو باشه؟
+نه.
*خوب می خوای…
+درد داره نه؟
*آره. ولی میتونیم آروم انجامش بدیم.
+نه نظرم عوض شد.
*چی؟
+از جلو انجامش بده.
*ولی اینطوری…
+خودم میدونم ولی خوب می خوام ازش لذت ببرم.
*خودت راضی ای اگه بخوای می تونیم انجامش ندیم.
+زودباش.
پاهایش را باز کرد و شورت را در آوردم و برای اولین بار شکوفه زیبایش را دیدم. چشم هایش را بست و گفت:زود باش. شورتم را در آوردم و آلتم را در جلوی کوس زیبایش گذاشتم و دیدم که خشک هست. رویش خم شدم و گفتم:
*ستاره اینطوری درد داره برات. گردنش را خوردم و تاپش را درآوردم و سوتینش را هم باز کردم. سینه های گرد و سفیدش بیرون آمد و نوکشان را میک می زدم و همزمان،چوچولش را میمالیدم. دیگر خیس شده بود و گفت:
+بنیامین دیگه واقعا تحمل ندارم.
سرم را نزدیک گوش راستش بردم و گفتم:
*هیشش،آروم تر. کمی فشار دادم و قسمت بالایی اش وارد شد و ستاره زانو هایش را جمع کرد. گفتم:
*اگه دلت نمی خواد هنوز وقت هست.
چشم هایش را باز کرد و بهش لبخند زدم و با دو دستش صورتم را گرفت و لب هایم را بوسید و گفت:
+منتظرشم زودباش.
فشار دادم و وارد شد و ستاره آه محکمی گفت و فشار زانو هاش بیشتر شد. ترقوه اش را بوسیدم و بیشتر سمت گردنش را می لیسیدم و میبوسیدم. نرمه گوشش را گاز گرفتم و بیشتر جلو رفتم. ملحفه را در مشتش جمع کرد و گفتم:اگه دردت میاد شونه ام رو گازبگیر. همان لحظه شروع کرد به گازگرفتن و دردم می گرفت و تحمل کردم. کمرم را بالا بردم و دوباره وارد کردم. یک لحظه احساس کردم که گوشتم داره کنده میشه.آخی گفتم و ستاره ولم کرد. بیرون آوردم و دیدم که آلتم خونی شده. کوس ستاره هم قرمز شده بود و خون می آمد و با دستمال تمیزش کردم. دستمال را روی دراور گذاشتم و دوباره شروع کردم. اینبار تلمبه های آرامی هم می زدم تا اینکه ستاره ارضا شد و خودم هم با فاصله کمی ارضا شدم و آبم را روی شکم ستاره ریختم. پیشانیم عرق کرده بود و گرمم بود. ستاره زانو هایش را خم کرده بود و پاهایش را باز گذاشته بود تا خنک شود. چیزی نگفتم و ستاره گفت:
+حس خوبی داشت.
چانه اش را گرفتم و به طرف صورتم چرخاندم و گفتم:
*برای من عالی بود. ستاره اگه بخوای می تونی منو بازم گاز بگیری. گردنم را گاز گرفت و گفت:
-از شونه ات خون میاد.
نگاه کردم و دیدم که درسته؛گفتم:
*بیا تا بریم حموم.
————————————————————————————————— بعد از حمام روی مبل نشستم و هنوز حوله به تنم بود و ستاره هم بیرون آمد و حوله ای را دور تا دور بدنش پیچانده بود.نشست کنارم و گفت:
+آخیش؛سبک شدم.
*ستاره از دستم که ناراحت نیستی؟
+خوب یکم عذاب وجدان دارم ولی لذت بردم ازش و ازت ممنونم.
خواستم حرفی بزنم ولی با انگشت اشاره اش جلویم را گرفت و گفت:
+بوس می خوام.
*چی؟
+بوس می خوام دیگه.
لوپش را بوسیدم و گفت:
+از اون یکی بوس ها.
لبش را بوسیدم و گفت:
+حالا دیگه رابطه مون جدی تر شده،من و تو باهم دیگه یه زوج شدیم.
*بودن کنارت بهم آرامش میده.تو خیلی خوشگلی ستاره. اینکه کنارمی برام کلی با ارزشه،اینکه وقتت رو بهم میدی و باهام صحبت می کنی.
+منم ازت ممنونم،تو خیلی مهربونی و قابل اعتماد،از اینکه رابطه داریم باهم خوشحالم. بیا تا یه رابطه عالی بسازیم.
لبش را بوسیدم و گفتم:
*تمام تلاشم رو برای رسیدن بهت می کنم.
-اینه بالاخره از تنهایی در اومدیم.
*ساکت باش نبینی وسط یه صحنه احساسیم؟
-مراقب احساسات دختر کوچولو باش،بهت دل بسته.
*از طرف خودت حرف بزن و در ضمن من خودم بهتر میدونم چیکار کنم.
-موهاش رو نوازش کن مطمئنم خوشش میاد.
*خودم می دونم.
نوشته: یک پسر تنها
کصکش ساقیتو عوض کن،این گلی که تو کشیدی فضولات گاوی بوده 😂😂😂کصخلت کرده هذیون مینویسی
کصکش مگه داری برا آکسفورد مقاله مینویسی اینقدر کتابی حرف میزنی
ریدی تو حس و حالم. سیک بابا
جنتلمن سکسی عزیز
من از نزدیک دیدم واقعا چنین افرادی وجود دارنند بخدا اما یک نکته رو باید بگم اون شخص شیشه ای بود و توهم زده بود کلا یهو غیب میشد دو ساعت بعد ساعت مثلا ۴ صبح تو قبرستان پیداش میکردیم و جالب بود با کسانی صحبت میکرد که تو کشوری دیگه بودنند و خیلی دقیق هم بحث میکرد حالا با خودش چجوری صحبت میکرد؟
کار اشتباهی که میکرد به فحش می بست خودشو بعد ی بار اول فحش داد خودشو، بخدا قسم عین واقعیت رو میگم 😀
یهو بعد از فحش برگشت گفت(یادم میاد باز از خنده دلدرد میگیرم) خیلی بت رو داد ما ک س کش پدر اگه مردی واسا ، از یقه خودش ، خودشو گرفت میخواست یعنی اونو از طبقه ۶ بندازه پایین بزور جلوش گرفتن 😀 😂
بیخیال من غش از خنده
خدایی در مورد نویسنده نبود منظورم یک واقعیت رو گفتم
قشنگ بود فقط یک چیز حالا که پرده اش رو زدی اگه باهاش ازدواج نکنی خیلی بغیرت هستی
داستانت عالی بود
عالی خیلی قشنگ بود با تمام وجود احساسش کردم حرفات رو