چند تایی گوسفند (۱)

1400/01/23

مثل همیشه تو اینستاگرام غرق شده بودم با صدا روشن شدن تلوزیون یه نگاه به دورم کردم
داداشم تلوزیون روشن کرده بود دنبال تعطیل بودن یا نبودن بود .
حوصله هیچی رو نداشتم دیگه ، وایسادم رویه دوتا پاهام هنوز اون دردو حس میکردم ،درد رویه پا چپم .
دو هفته قبل :
ساعت شیش صبح بزور پاشدم ،اماده شدم که یدونه دیگه روز تکراری رو رد کنم، از این نفس کشیدن زجر میکشیدم
چرا تموم نمیشه؟
کی وقت ما میشه؟
کلید ماشینو ورداشتم برم
مثل همیشه شانس گوهم برام برنامه داشت
ماشین بنزین نداشت گوه تر از این نمیشود
کلمو کوبیدم رو فرمون ،چراااا اخه چرااا؟
رفتم سمت ایسگاه اتوبوس ، حواسم به دور برم نبود اروم نشستم رو صندلی فلزی هایه ایسگاه
راستش بهترین لحظه عمرمو انگار داشتم رد میکردم
خیابونی ک خیس بود از بارون ،برگا نارنجیو خشک درخت ها هم کل زمینو گرفته بود از همه بهتر صدا خورد شدنشون.
بعد چند دیقه اتوبوس اومدش بعد چند ثانیه هم رفتش فقط اخرش یکی بدو بدو اومد سمتشو با صداش گفت وایساا.
ولی یکم دیر رسید اتوبوس رفت
اونم اومد نشست به اندازه دو متر اون ور تر
وقتی بویه عطری که زده بودو حس کردم نتونستم بهش نگاه نکنم ،زل زده بودم به دستاش بعد چند لحظه با خنده گفت: به چی مینگری پسر جوان؟
ولی انقدر حواسم ب دستاش بود نفهمیدم چی گفت
منم سکوت کردمو نگاهمو از دستاش ورداشتم یه لحظه تو چشاش نیگا کردم
نمیدونم چرا ناخوداگاه سرمو برگردوندم مثل مضلوما به پایین نیگا میکردم(خیلی اوسکلم}=)
از شانس خوب یا بدم اتوبوس بعدی اومد
اونم رفت.
فردا جمعه بود ،دقیق یادمه کل اخر هفته چشاش هر کاری میکردم یادم میومد
شنبه صبح داشتم میرفتم سمت ماشین ،ولی منصرف شدم انگار منو میکشوند سمت خودش
ایندفه از پشت ایسگاه ک یه شیشه داشت وایسادم بعد یه رب اومد ،واقعا نمیدونستم چیکار کنم
اتوبوسش اومد ،اروم پاشد رفت سمتش
با اینکه سمت مقصد من نبود سوار شدم منم ،رفتم سمت بین زنونه مردونه میله زردو گرفتم
میله یخ بود ،یخی شو دوس داشتم
نگاه کردم ب سمت زنونه کل اونجارو ده بار گشتم با چشمام، ولی نبود
ایسگاه بعد سه تا خانوم پیاده شدن
اون موقه از پشت رنگ شالشو دیدم ،فهمیدم خودشه
همین جوری مثل بز نگاه میکردم که یه زنه گفت :اقاا ب چی نیگاه میکنی؟؟ غیرت نداری؟؟ ناموس نداری؟؟
همه نگاه کردن ،حتا اون
به دور برم نیگاه کردم ،عذاب اور بود
یه ثانیه ،یه لحظه کوتاه تو چشاش نگاه کردم
دوباره سرمو گرفتم پایین منتظر رسیدن به ایسگاه بودم
اروم پله هارو اودم پایین
خودم نبودم ،غرق شده بودم تو افکارم
حتا کرایه هم حساب نکردم
فقط یچیزی شنیدم ،اونم این بود ^من برا اون اقا رو حساب میکنم^
اصلا مهم‌ نبود کیه برام ،مثل مرده ها راه میرفتم ،راهی که تهش معلوم نبود
همش صدا زنه تو مخم راه میرفت
ناموس نداری؟
خندم گرفت ،عجیبه واقعا
همیشه از دوران بچه گیم از یه جمله بدم میومد دخترا با دخترا بازی میکنن ،پسرا با پسرا
انگار لولوییم ما
همون جوری داشتم میرفتم
از کنار خیابون
یکی زد رو شونم، یه پیره مرد شیک پوش بود.
گفت: پسرم حالت خوبه؟
چند لحظه وایسادم ، نمیدونم چرا ولی تویه یه لحظه حس کردم انگار پدرمه ،پدری ک براش مهمم، با اینکه هیچوقت همچین پدری نداشتم ولی انگار بعضی وقتا غریبه ها خیلی بهتر میتونن کاریو ک پدرا نکردنو بکنن
یه نفس عمیق اروم کشیدم ، با لحن اروم‌ گفتم: راستش،خودمم نمیدونم
گفت: بیا بشین اونجا
نشستم‌ کنارش رویه یه صندلی
روش نم بارون بود، خنکش کرده بود
گفت: چی احساس میکنی؟
گفتم:حس میکنم نباشم بهتره
گفت: به مردن فکر میکنی؟
گفتم: بیشتر عمرم
چند لحظه سکوت کرد ،به جولو خیره شده بود
گفت: چرا میخای اون کارو بکنی؟
گفتم: راستش ،از اینکه ارزشی ندارم
گفت: چرا؟
گفتم: از اینکه هر چیزی میشه ،هر اتفاقی ک میوفته،هر روزی ک رد میشه ، هر …
نزاشت حرفمو تموم کنم
گفت:ببین، من بچمو از دست دادم ،اونم وقتی هم سن تو بود دقیقا مثل خودت بود ،وقتی حرفاتو زدی تهشو فهمیدم ، میدونستی اخرین باری که خندشو دیدم کی بود؟
به چشاش نگاه کردم،هنوز جولو رو نگاه میکرد
گفتم:ببخشید ،منظور خاصی ندارم ،چی شد که دیگه پسرتون نیس؟
یه خنده مسخره زد ،گفت: همش بیرون میرفت ،همیشه هم ماشینو میخاست،منم دوس داشتم به فکر ایندش باشه ،یه کاری بکنه یه پیشرفتی،یبار کلیدو خواست،منم سعی کردم باهاش حرف بزنم ،اونم انگار دیگه منو پدر خودش نمیدید
سرشو انداختو رفت، دو روز ازش خبری نداشتم تا اینکه یه شب اومد ،دوباره خاستم باهاش حرف بزنم ،حتا تو چشامم نگاه نکردو وسایلاشو جمع کردو رفت ، بعد فرداش رفتم خونه دوستش ،اخر سر بخاطر اینکه پدر مادرش درک کردن منو بهش فشار اوردن که بگه، اونم گفت رفتن چالوس، ادرسو گرفتمو رفتم
گفتم: بعدش چی شد؟
وقتی داشتم میرفتم ماشین اون یکی دوستشو چپ شده رویه یه ماشین دیگه دیدم
یه لحظه فهمیدم از من خیلیا هستن که بدتر از منن
چرا اینو نفهمیده بودم
گفتم: خدا رحمتش کنه
هیچی نگفت نگاهش هنوز جولو‌ بود
گفت:همه چی از روزی شروع شد که با ازدواجش مخالفت کردیم منو مادرش،بعد اون روز دیگه اون فرد قبل نبود ،حتا با خاهر کوچیک ترش که خیلی دوسش داشت دیگه اون جوری رفتار نمیکرد باهاش
تا روزی که تو چشام نگاه نکرد هیچوقت خندیدنشو ندیدم
همیشه سعیمو کردم ،فقط من نه،کل خانوادمون
بعد رفتنش همه چی دیگه فرق کرده برام
توهم وقتی دیدم داری راه میری فکر میکنی فهمیدمت
گفتم:چیو فهمیدین؟
گفت:اینو که به کسی فک میکنی،از کی دیدیش؟
یه لحظه به خودم گفتم اون هر چیزی تو دلش بودو گفت توهم بگو ،هنوز اون حسی که احساس میکردم مثل پدرمه تو دلم بود
گفتم:چند روز پیش ،وقتی چشماش رو دیدم یجوری شدم
گفت:کجا دیدیش ؟
گفتم:تویه ایسگاه اتوبوس.
خندید،
گفتم :چرا میخندین؟
چیزی نگفت
یک دفعه گوشیم زنگ خورد ،رد تماس کردم
گفت: چرا رد کردیش؟
گفتم: زنگ زده بود بازم غر بزنه چرا نیومدی
گفت:چی شدش حالا نرفتی ؟
سکوت کردم،راستش همه چیزایی که اتفاق افتاده بود یادم اومد،غیرت نداری؟؟
گفت:چی شده؟
هر چیزی که شده بودو گفتم براش
بعدش یکم فکر کردو گفت:بعضیا اینجورین،اخلاقشون فرق داره،بخاطر دینی که دارن این جور حرفارو میزنن
برام جایه تعجب بود،طرف منو گرفت؟
گفت:اگه میخای بهش برسی میتونی با یه گل شروع کنی
گفتم:شما عاشق شدین یا سنتی؟
گفت:منم از اول دلم یجایی گیر بود

نوشته: mson


👍 9
👎 3
7801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

803427
2021-04-12 05:23:13 +0430 +0430

avalesh goftm az oon dastanaye chos naleEye k yeho mire too faze sex ba ye cheshmk :D vasataye dastsn rafte rafte bhtr shod, too qesmate avl ykm bishtar dastano baz mikrdi bhtr bood
darkol khoob bood khse nbshi

1 ❤️

803453
2021-04-12 11:59:03 +0430 +0430

قشنگ بود قلمتو دوست دارم. اون قسمتی ک گفتی از بچگی از جمله پسرا با پسرا دخترا با دخترا بدم میاد… خیلی به دلم نشست . اما من یه ایراد میبینم داخل داستانت. اونم اینکه سبک نوشتت جمله به جمله فرق میکرد… مثلا یجا گفتی :
" ماشین بنزین نداشت گوه تر از این نمیشود " بنظرم یا کل متنتو ادبی بنویس یا غیر رسمی .
منتظر پارت بعدی هستم 🙂

2 ❤️

803455
2021-04-12 12:16:58 +0430 +0430

چقدر غلط املایی!
چقدر تناقض در ادبیات!
موفق باشی

1 ❤️

803463
2021-04-12 13:46:32 +0430 +0430

چندتایی بز

1 ❤️

803518
2021-04-12 21:52:52 +0430 +0430

معلومه رفته بودی پارک دانشجو و پیرمرداش برات صف بستن

1 ❤️