چهارم اردیبهشت

1401/02/27

بازار خیلی شلوغ بود منم از بین مردم رد میشدم و مغازه هارو نگاه میکردم تا رسیدم دم مترو پله برقی هارو یکی یکی رفتم پایین تا رسیدم به سالن بزرگ قبل گیت ورودی مترو تجریش. سالن تقریبا شلوغ بود و همه داشتن لباساشونو در میاوردن و میزاشتن تو کیسه ای که مسئول ایستگاه بین مردم پخش میکرد و از گیت رد میشدن میرفتن تو تا سوار قطار بشن صحنه جالبی بود برام اینکه زن و مرد پیر و جوون همه داشتن کنار هم لخت میشدن و فقط کفش پاشون میموند. صدای خانم مسئول ایستگاه هم داشت میومد که تبریک میگفت روز ۴ اردیبهشت رو که اولین سال لخت‌گردی مترو بود، تو همین حین یکم مردمو نگاه کردم و بعد منم شروع کردم لخت شدن و از اون آقایی که کیسه هارو پخش میکرد یدونه کیسه گرفتم و لباسامو گذاشتم توش رفتم پایین و توی قسمتی که همیشه وایمیسادم و میدونستم اونجا در قطار وای میسه رو سکو منتظر قطار موندم دو دقیقه بعد قطار رسید و در جلوم واشد واگن دوم و در سوم سریع نشستم صندلی کنار شیشه و کنارمم یه پسره نوجوون نشسته بود و اونورشم پیرمردی بود تو ردیف روبروییم هم یه آقای عینکی نشسته بود و کنارش دوتا خانوم بودن و دیگه جای خالی برای نشستن نبود همینجوری که مردمو نگاه میکردم که همگی لخت بودن قطار درارو بست و راه افتاد. ایستگاه های بعدی هم مردم لخت میومدن تو ولی جا نبود بشینن و وسط راهرو وایمیسادن. انواع و اقسام بدن ها توجهمو به خودش جلب میکرد مردم چاق، لاغر، تتودار، پشمالو و … و همینطور انواع کیر و ممه و کون و … تا اینکه ایستگاه قلهک یه دختره سوار شد و اومد جلوی من وایساد یه نگاه به من کرد و بعد اونم سرشو چرخوند سمت مردم دوروبرشو بررسی کنه، قطار راه افتاد و منی که تاحالا کیرم خواب بود حالا داشت بخاطر این دختره کم کم و غیرارادی شق میشد. دختره خیلی ناز بود پوست صاف و سفید و قشنگ و بدون مویی داشت، موهای مشکی که یذره از جلوی موهاشو صورتی و آبی کرده بود دماغش فکر کنم عملی بود ممه های نازی هم داشت که نه بزرگ بودن نه کوچیک، حاله دور نوک ممه هاش کِرِمی رنگ بود و نوک ممه هاش هم کِرِمی مایل به صورتی بود اندام قشنگی داشت اصلا شکم نداشت و یه کوچولو به صورت خطی بالای کصش پشم نگه داشته بود فقط. همینجوری که بدنشو نگاه میکردم کامل شق کرده بودم که دختره باز سرشو چرخوند سمت من و یه نگاه به کیرم کرد دید شق کردم و چشم تو چشم شد و یه لبخندی بهم زد منم ناخودآگاه یه لبخند بهش زدم و کمی خجالت کشیدم. قطار که رسید ایستگاه میرداماد دیگه حتی جا برای ایستادن هم نبود ولی مردم هل میدادن بیان تو که صدای مردم دراومد که میگفتن جا نیست با قطار بعدی بیایید. ولی بیرونی ها بدون توجه به شلوغی با زور هل میدادن میومدن تو که یهو یکی با صدای بلند گفت آخ کیرم شکست و همه زدن زیر خنده در قطار هم بخاطر پیرمردی که سعی داشت برای خودش جا باز کنه نمیتونست بسته بشه که بعد از کلی تقلا و اعتراض مردم منصرف شد و در بسته شد و قطار راه افتاد. بخاطر فشار مردم دختره اومده بود جلوتر و یه پاش وسط پاهای من بود، منم سر کیرم کمی آب جمع شده بود از شدت حشر و میشه گفت بقیه هم تقریبا همه مردا شق کرده بودن و سعی میکردن خودشونو به زنا بمالن. ایستگاه شهید همت بود که دختره با تلاش زیاد برگشت و پشتشو کرد به من و با زور پاهاشو باز کرد که بره سمت در و میخواست پیاده بشه گفت لطفا جا باز کنید پیاده بشم ولی کسی کنار نمیرفت و هیچکس هم قصد پیاده شدن نداشت و جالب بود تو اون شلوغی بازم بقیه مردم که بیرون بودن سعی میکردن سوار شن خلاصه دختره هرچقدر گفت فایده ای نداشت تا اینکه از فشار مردم افتاد تو بغلم ولی افتادنش باعث شد پشمام فر بخوره جوری افتاد تو بغلم که پاهام بین پاهاش بود و کیرم رفت تو کصش. کصشم تنگ بود حداقل تو اون حالت تنگ به نظر میرسید و کمی هم خیس بود که معلومه از قبل تحریک شده بود همین که کیرم تو کصش رفت گفت آی و سعی کرد بلند شه اما بخاطر ازدحام جمعیت که هی هل میدادن نتونست و همونجوری موند تو بغلم سرشو برگردوند سمت گفت ببخشید توروخدا هل دادن افتادم روی شما، گفتم عیبی نداره راحت باشید بالاخره جا باز میشه که دختره گفت فعلا که تنگه آخ. گفتم چی؟ عه آها خودتونو میگید و با خنده گفتم البته منظور من جا تو قطار بود وگرنه که بله شما ماشاالله خیلی تنگید. همینطور قطار حرکت میکرد و وایمیساد و در کمال تعجب هیچکس پیاده نمیشد چون ظاهرا همه از وضع موجود راضی بودن و بقیه هم مدام سعی میکردن سوار شن و تکون های مردم و قطار باعث تکون خوردن من و دختره هم میشد و به طور نامحسوس و غیرارادی باعث حالتی مثل تلمبه زدن تو کصش میشد و دختره هرازگاهی آروم آه میکشید و آی میگفت‌. اطراف هم همین حالت بود و صدای آه و ناله میومد. صدای پسری هم میومد که میگفت خدایا انصاف نیست من چسبیدم به در اینوری و دارن کونم میزارن و مردم هم میخندیدن. منم از وزن دختره رو پام خسته شده بودم ولی نمیتونستم کاری کنم دستمو از اطراف دختره بردم جلو و یجورایی بغلش کردم دستم میخورد زیر ممه هاش بهش گفتم ببخشید میخواستم دستمو بخارونم، گفت نه بابا این حرفا چیه راحت باشید ما که الان تو این وضعیم این پیشش هیچی نیست. منم یکم جرات کردم و کم کم سعی میکردم با دستام چوچوله و ممه هاشو بمالم. قطار ایستگاه امام خمینی رو هم رد کرد و دیگه کم کم فضا داشت پر میشد از بوی عرق و آب کیر مثل اینکه بعضیا ارضا شده بودن یهو به خودم اومدم گفتم اگه من ارضا شم چی نمیتونم بکشم بیرون خالی میشه تو کصش. بین ایستگاه میدان محمدیه و شوش بود که دختره کمی لرزید و حس کردم کصش لزجتر شد فهمیدم ارضا شده آروم در گوشش گفتم شدی؟ گفت آره برای بار دوم. با تعجب گفتم اولیش کی بود گفت فکر کنم ایستگاه شهید بهشتی بودیم و به خاطر تجربه غیرمنتظرمون و حشری که داشتم زود شدم. هرچی بیشتر میگذشت منم بیشتر حس میکردم دارم به ارضا نزدیک میشم تا اینکه تو شهرری آبم اومد و خالی شد تو کصش دختره هم گفت آه چه داغه سوختم. اصلا جا نبود که تکون بخورم عرق کرده بودم سرمو گذاشتم رو کمرش که آروم سرشو برگردوند سمتم بهم گفت خسته نباشی با لبخندی که البته دیده نمیشد گفتم ببخشید و مرسی. کمی بعد بازم حس کردم داره کیرم تو کص دختره سفت میشه گذشت و قطار رسید به آخرین ایستگاه یعنی کهریزک اما واقعا عجیب بود که هیچکس پیاده نشد قطار غلغله و شلوغ بود، و ایرانیایی که شور هرچیزی رو در میاوردن. راننده قطار اعلام کرد مسافرین محترم ایستگاه پایانی میباشد لطفا قطار را ترک نمایید اما بازم کسی توجهی نکرد تا اینکه بعد ۱۰ دقیقه توقف درای قطار بسته شد و راه افتاد گفتم حتما الان میره پارکینگ ولی رفت جلوتر وایساد و دوباره برگشت عقب و وارد خط کناری شد و دوباره تو ایستگاه وایساد درا باز شدن دوباره راننده و مسئول ایستگاه اعلام کردن ولی کسی توجهی نکرد تا اینکه قطار راه افتاد به سمت تجریش. بعد راهبر قطار اعلام کرد اینبار اگه کسی تو ایستگاه ها پیاده نشه مامورهای مستقر در ایستگاه ها مجبور به اعمال زور میشن. قطار که رسید ایستگاه حرم خمینی سرمو بردم طرف پنجره دیدم رو سکوها پلیس هست قبلا پلیسی نبود مردم هم که دیدن داره جدی میشه کم کم تو ایستگاه ها پیاده میشدن. جمعیت قطار نسبت به قبل کمتر شده بود ولی هنوزم شلوغ بود و رفته رفته جمعیت کم میشد تو دروازه دولت که تقریبا وسط خلوت شده بود و دختره میتونست بلند شه اما دختره همچنان رو پام بود و قصدی برای بلند شدن نداشت. حس میکردم برای بار دوم داشتم ارضا میشدم اینبار بیشتر طول کشیده بود تو ایستگاه مصلی آبم خالی شد تو کصش یه بوس از کمرش زدم و گفتم مرسی که روزمو ساختی اونم با خنده گفت قابلتو نداشت فکر نمیکردم همچین اتفاقی بیفته ایستگاه بعد دختره خداحافظی کرد و تو همت پیاده شد. منم همون تجریش پیاده شدم تو ایستگاه لباس پوشیدم و رفتم بیرون. ۴ ماهی گذشت که پست اومد در خونمون گفت احضاریه دارید با تعجب احضاریه رو گرفتم دیدم یه خانوم ناشناسی به اسم پالیز آراسته ازم شکایت کرده! همون روز رفتم یه دفتر وکالت که نزدیک خونمون بود و یه وکیل خانم بود گفتم همچین چیزی هست که وکیله گفت بهت خبر میدم فرداش بهم زنگ زد گفت بیا دفترم. رفتم پیشش گفت ۴ ماه پیش با یک دختره رابطه جنسی داشتی؟ گفتم نه چطور مگه؟! گفت مطمئنی؟ یادم اومد اون روز تو مترو کیرم رفته بود تو کص دختره گفتم آره یادم اومد و براش تعریف کردم چیشد گفت دختره حامله شده و ازت شکایت کرده. خانم وکیل گفت البته جای هیچ نگرانی نیست به خاطر شرایط اون روز و اتفاقی و غیرعمدی بودن رای این پرونده به نفع ماست. روز دادگاه دختررو دیدم دختره خودش اومد سمتم گفت واقعا معذرت میخوام ازت شکایت کردم مجبور شدم هیچ چاره ای نداشتم تقریبا دو هفته هست خودمم فهمیدم شکه شده بودم بعد سعی کردم سقط کنم اما جایی قبول نکردن چون خودم تنهایی از پسش در نمیومدم مجبور شدم یه وکیل بگیرم تا پیدات کنه. قاضی اومد و همه وایسادیم بعد قاضی شکواییه و دفاعیه وکیل هارو شنید و از من و دختره هم سوال کرد بعد گفت بهتره توافق کنید و ازدواج کنید باهم اینجوری مشکل هم حل میشه ولی من که اصلا آمادگی ازدواج و بچه رو نداشتم و بخاطر یه روز لخت شدن تو مترو کارم به اینجا رسیده بود برام فشار داشت که حرف قاضی رو قبول کنم با اعتراض من و بعد هم دختره قاضی یه وقت دیگه تعیین کرد. تو جلسه بعدی رای داد بچه به دنیا بیاد و به یک خانواده نازا داده بشه و من هم باید حداقل ماهی یکبار کنار دختره میبودم تا از لحاظ عاطفی جنین تامین بشه. گذشت و زمان زایمان رسید، پالیز بهم زنگ زد خودتو برسون بیمارستان عرفان. رفتم بیمارستان دوست پالیز که تو دادگاه هم بود توی ورودی بود منو دید گفت زود دنبالم بیا رفتیم بخش زایمان و رفتیم اتاق زایمان پالیز پرستار گفت اگه بخوای میتونی موقع زایمان حضور داشته باشی تصمیم گرفتم بمونم کنارش وایسادم دستامو گرفت تو دستش گفت میترسم، پیشونیشو بوسیدم و گفتم نگران نباش پیشتم دکتر اومد نشست بین پاهای پالیز و گفت خوبه دهانه رحم کامل باز شده نفس عمیق بکش و فشار بده پالیز هم با جیغ فشار میداد میگفت نمیتونم خیلی درد دارم عرق کرده بود و دست منو محکم فشار میداد. زنه دوباره گفت فشار بده بلاخره بعد از کلی جیغ و داد پالیز و استرس و دست درد من بچه به دنیا اومد و گریه کرد همه خوشحال شدیم بچه یه پسر سالم بود دکتر بچه رو دادش بغل پالیز و قیچی رو هم داد من تا بند نافو ببرم. بعد گفت میتونی به بچت شیر بدی. پالیز هم سینه شو درآورد و ممه شو که نسبت به قبل بزرگتر شده بود گذاشت دهن بچه و پسره شروع کرد به شیر خوردن. مادر پدره جدیدش هم اومدن تو اتاق و بعد از شیر خوردن بچه رو بغل کردن و قرار شد ۲ ماه بعد بچه رو از پالیز بگیرن و دیگه بهش شیرخشک بدن. منم بعد زایمان از پالیز خداحافظی کردم و رفتم.

نوشته: President_Jerkoff


👍 8
👎 10
39901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

874421
2022-05-17 01:04:08 +0430 +0430

ساقیتو زنده میخوام

4 ❤️

874426
2022-05-17 01:10:05 +0430 +0430

دم ساقیت گرم

2 ❤️

874428
2022-05-17 01:13:15 +0430 +0430

کیر امام تو مغزت
چی می‌زنی ؟

2 ❤️

874430
2022-05-17 01:14:26 +0430 +0430

کس و شعر

1 ❤️

874433
2022-05-17 01:22:41 +0430 +0430

خیلی خری همین

1 ❤️

874434
2022-05-17 01:28:57 +0430 +0430

دریای کصخلیت ساحل ندارد

1 ❤️

874437
2022-05-17 02:07:23 +0430 +0430

ی تنه مرزهای جق زدن و جابجا کردی 😂

0 ❤️

874438
2022-05-17 02:07:59 +0430 +0430

جرررر خوردم 😂😂

0 ❤️

874451
2022-05-17 02:42:11 +0430 +0430

بابا ایول😂😂😂😂جنسی ک میزنی رو از دست نده بد جور میسازه بهت

1 ❤️

874467
2022-05-17 03:43:39 +0430 +0430

ولی من خداوکیلی با داستانت حال کردم
موفق باشی

0 ❤️

874471
2022-05-17 04:05:58 +0430 +0430

والا بهتر از خیلی از تخیلات ی مشت جقی بود

0 ❤️

874474
2022-05-17 04:14:05 +0430 +0430

فگر کنم هر جنسی میز نی این بار شافت کردی🤣

0 ❤️

874511
2022-05-17 09:43:03 +0430 +0430

یعنی اون تخلیتو گاییدم که از ۸ قسمت پاره بشه کس مشنگ این چی بود نوشتی همون اسمی که گذاشتی برازندته سلطان جقیا

1 ❤️

874517
2022-05-17 10:34:17 +0430 +0430

یا صاحب جلق! یا حضرت ادمین!!

0 ❤️

874540
2022-05-17 14:27:02 +0430 +0430

"خیلی واقعی بود ادامشو بنویس " همیشه زیر هر کصشری یکی این جملرو میگه این کصشعرو کسی گردن نگرفت حس کردم این وظیفه خطیر گردن خودم افتاده

0 ❤️

874560
2022-05-17 17:05:11 +0430 +0430

ساقی هستم
ایشون نمونه کار بنده هستن

0 ❤️

874573
2022-05-17 19:14:29 +0430 +0430

😐

0 ❤️

874627
2022-05-18 02:21:03 +0430 +0430

کصخل و کص مغز من بودم که نشستم تا ته این کستان و خوندم
وای روحم گاییده شد
شاشیدم تو قوه تخیلت مغز دیلیت

0 ❤️

874632
2022-05-18 02:58:57 +0430 +0430

۲۰میلیارد دلار برای زنده ساقیه این دیوث

0 ❤️

874713
2022-05-18 14:42:44 +0430 +0430

سر ساقی سلامت 🤣🤣🤣

0 ❤️

874774
2022-05-18 21:24:21 +0430 +0430

🤣🤣🤣🤣🤣🤣یا خدا این بشر خیلی کسخله دمش گرم

0 ❤️