درود بر همه. آنچه می نگارم اتفاق است،خواه باورش کن خواه نه. اما گمان نمیکنم آنچه به نظر کسی حقیقت نیست مجوزی باشد برای توهین. پیشاپیش از درک ودرایتتان ممنونم. اما اتفاق داستانی من:
من اسمم پارسا است. سی ساله. شروع قصه ما سال هشتاد و چهاره. الان من مهماندار هواپیمام که بعدا قصه های این شغلمم خواهم نوشت. ولی اون موقع کارم خرید و فروش ماشین تصادفی بود بخاطر شغلم با مایه دارها زیاد سر و کار داشتم یازده دی ماه علی یکی از همونها ازم خواست بریم پاساژ گلستان شهرک خرید کنه وقتی از آسانسور اومدیم بیرون نگاهم به دختری گره خورد!
دختری با قدی حدود 175با چشمهای درشتی که نه میشه گفت سبز بود و نه طوسی ترکیب هر دو رنگ واقعا خاص بود. ابروهای نازک قهوه ای موهای بلوند پوستش کمی از سفید تیره تر نه تا حدی که بشه گفت گندمی. پاهای کشیده و سینه هایی که خیلی بزرگ نبود کاملا متناسب.
نگاهی به هم کردیم و یک لبخند. اون با مادرش وارد مغازه شدند بعد از چند ثانیه به علی گفتم باید مخشو میزدم ولی هر چی پاساژو زیر و رو کردم پیداش نکردم با فحش به خودم و زمین و زمان علی رو راضی کردم که بریم. وقتی با ماشین از پارکینگ اومدیم بیرون دختره با مادرش از جلوی ماشین رد شدند! من محکم زدم روی داشبورد و گفتم:علی کس کش وایسا دختره!
مثه فشنگ پریدم پایین از پشت سر شون
گفتم: ببخشید خانوم!
جفتشون برگشتن مامانش خیلی مودبانه گفت:بفرمایید
-ممکنه چند لحظه با دخترتون صحبت کنم؟
-با یلدا؟خواهش میکنم
-اگه امکان داره تنها
-آهان ببخشید.دخترم من توی ماشین منتظرتم
تا نشست توی ماشین من با اخم وتحکم گفتم:شماره تو بگو
-بله؟
-گفتم شماره ات
-متوجه نمیشم
-دارم فارسی میگم شماره تو بگو میس بزنم
-برای چی باید…
-چون من میگم. بجججججنب بینم! اه!
شماره رو گفت یه میس انداختم و گفتم راس ساعت هفت زنگ میزنی نه دیرتر نه زودتر.فهمیدی هفت!
در ماشینو باز کردم بازم از مامانه عذر خواهی کردم و به چهره بهت زده یلدا نگاه کردم با اخم ساعت هفت رو نشون دادم. تا علی منو رسوند خونه حدود یه ربع به هفت شده بود. تا لباسامو در بیارم راس هفت زنگ زد:
-سلام یلدا خانوم حرف گوش کن!
-این چه نحوه حرف زدنه؟خجالت نمیکشی؟فقط زنگ زدم بگم کارتون درست نبود
-مثله یه خانوم خوب منو به یه قهوه دعوت کن تا بگم چرا اونجوری حرف زدم
-خیلی پررویی فکر کردی با آدمی مثل…
-باشه اصرار نکن امشب باشه نمیتونم
-واقعا که پررویی دارم میگم نمیخوا…
-اه چه قدر کلید میکنی باشه یک ساعت دیگه آماده میشم آدرسو که داری؟ ستارخان پل تاج…
نوشته: پارسا ماهان
مرد شده ؟ آبادان برف اومده ۱۸ متر تا زیر خایه.
گفتی شومبول یاده یه قضیه افتادم:
نامه ای از شومبول
من، شومبول، بدینوسیله درخواست میکنم به دلایل زیر حقوقم را افزایش دهید
… کار فیزیکی انجام می دهم
در مکانهای خیلی عمیق کار می کنم
…
اول با سر وارد محل کار میشوم
تعطیلی ندارم
در محیط مرطوب کار میکنم
در محیطی کار می کنم که تاریک و فاقد تهویه است
در دمای بالا کار می کنم
به دلیل شرایط شغلی، در معرض بیماری های واگیردارقرار دارم
ارادتمند، شومبول
جوابیه به جناب شومبول
شومبول عزیز
:
بعد از بررسی درخواست و توجه به استدلالهای شما در مورد افزایش حقوق، بخش
اداری درخواست شما را به دلایل زیر مردود دانسته است:
هشت ساعت شیفت خود را پر نمی کنید
بعد از مدت کوتاهی کار کردن، می خوابید
گاهی از دستورات تیم مدیریت سرپیچی می کنید
مرتب محل کار خود را ترک کرده و در مکانهای دیگر پرسه می زنید
در کارتان ابتکاری به خرج نمی دهید
برای شروع کار نیاز به فشار و تحریک دارید
در انتهای شیفت کاری محل کار خود را بصورت نا مرتب و کثیف رها می کنید
گاهی از مقررات ایمنی مانند پوشیدن لباس حفاظتی مناسب سرپیچی می کنید
قبل از سن 65 سالگی بازنشسته خواهید شد
توانایی دو شیفته کار کردن را ندارید
گاهی اوقات پیش از اتمام کار، محل کارتان را ترک می کنید
و اگر موارد فوق کافی نیست، همواره هنگام ورود و خروج از محل کار در حال
حمل دو عدد کیف مشکوک دیده شده اید
:D
چه قدر داستانت شبیه فیلمای هالیوودی بود
ولی نگارشت جایی برای انتقاد نداشت
جز وقتی که از اول شخص پریدی رو سوم شخص
موفق باشی
و 500 متر داشتی میرفتی تو حیاط خونشون. بازم جا داشت خو میرفتی جلوتر. اگه عرض خونشون فقط 10 متر باشه میشه 5000 متر مساحت.
یعنی همون ایرباس که مهماندارشی با کل 300 نفر کمته.
یه خورده تخیلی به نظر رسید ؟!ولی در کل بدک نبود امیدوارم ادامش خوب تموم شه…!
مطمئنی که تو ایران زندگی می کنی ؟ به نظر میرسه در بلاد کفر روزگار می گذرانی!
ای بابا شما هم معلوم نیست با خودتون چند چندید، خوب داستانش خوب بود، بزارید ادامه بده.حالا تخیل یا هرچی بعد چند مدت یکی پیدا شد مثل آدم یه داستان نوشت.شمام هی گیر بدید
خوب البته تفاوت زیادی هست بین تخیل و واقعیت . میتونستی اولش بنویسی این داستان تخیلی است.
کیرم تو اون قوه تخیلت طرف با اون خونه و وضع مالی “تو خیابون” با اون مدل حرف زدن تو پا داد بعد از 19 روز رفاقت اونم بدون هیچ تماس فیزیکی فهمید تو مرد رویاهاشی بهت گفت بیا منو بکن تو هم خوب قبلش باکره بودی
چراغ چار باغ توکونت … سوزن و سنجاق تو کونت…کیر مش عباس تو کونت
Bahoone ؟ یه کم فقط؟
این داستان نبود که یکی از کتب های تخیلی ژولورن بود =)) =)) =))
(تخمی تخیلی)
فیلم زیاد میبینی.
دور از واقعیت بود.
اولا یه همچین دختری با این وضعیت اقتصادی و اجتماعی حاضر نیست با تو بچه پرو بریزه رو هم. دوما اینجا ایران. سعی که نوشته هاتو با اقتضایه جامعه یی که توشی هماهنگ کنی.
من به راست و دروغ قضیه کاری ندارم یعنی اصلا برام مهم نیست و اصولا به این تفکر که داستان باید واقعی باشه اعتقاد ندارم بلکه دیدگاه من برای خوب بودن یه متن صرفا کیفیت و نوع نگارش اونه که شما به خوبی از عهده اش براومدی , هرچند توصیفاتت اغراق امیز به نظر میومد ولی همین باعث جذابیت و کشش داستان میشد , از نظر نگارشی فقط ایرادش این بود که درمیانه داستان نوع ادبیات از محاوره ای و روان به صورت ادبی و رسمی در اومد که زیاد جالب نبود , درسته که دراین قسمت راوی داستان عوض شده و با خلاقیت و ابتکار روح مرد نبض داستان رو به دست گرفت ولی این نمیتونه دلیل مناسبی برای عوض شدن سبک نگارش باشه و بهتر بود همون روند ابتدایی متن رو ادامه میدادی , با این همه داستانت استحقاق خوندن و ارزش نقد کردن رو داشت .
امیدوارم در ادامه بهتر و شیواتر داستان رو به سرانجام برسونی
داداش پشت گوشامون مخمليه به نظرت؟ در موقع كف دستي رفتن اين داستان به ذهنت رسيد؟ من نميدونم چرا ارزش قلمتو با تاكيد اينكه ماجرا واقعيه ميريني توش؟ من نظرم بانظره اون دوستمون كه اون ايرباسي كه مهماندارشي با اون ٢٠٠ مسافرش تو كونت!!!
خوب بود و قابل تحصین ولی مقداری بدور از واقعیت زندگی و جامعه!
از نظر نگارشی تنها اشکالی که داشت حضور سوم شخص و تغییر راوی داستان بود که به واقع ایراد محسوس و بزرگی بود. یا از ابتدا باید راوی (سوم شخص) را استفاده میکردی یا همان زبان محاوره ای را ادامه میدادی! ورود سوم شخص در میانه داستان سکته ای بود بسیار محسوس. امید که اگر قصد ادامه داری این موضوع را مد نظر بگیری.
پیروز و تندرست باشی آقای پارسا.
Pentagon U.S.Army
(پژمان)
داستانت خیلی تخیلی بود ولی شخصیت پردازی و فضا سازیت عالی بود و خوب داستانتو جهت دادی و با کلمات بازی کردی ولی قسمت سکسیش یکم بد بود
داستانت بد نبود . خوب تخیل مکنی و با میکس کردن فیلم های هندی و اروتیک داستان سر هم کردی . ولی چرا با لهجه افغانی نوشتی ؟
روزا رو تو زندگی رو پر از قشنگی میبینم
شبا به یاد تو همش جلقای رنگی می زنم
کس تو باریک و تنگ
توی شرتمو نگا کیر من دسته کلنگ
لب تو غنچه ی نیمه باز باغ
لاپاهات آتیش سوزنده ی داغ
…
کیر من مثل سپیدار بلند
کس تو نرمتر از صبح پرند
نرم تر از صبح پرند…
قرمزی سوراخ تو تو هیچ مداد رنگی نیست
لاپاتو وا کن و ببین کس که به این قشنگی نیست
جنده ی توپ شهر ما به کس و کونش می نازه
اما تو که لخت می کنی اون پیش تو رنگ می بازه
اما تو که لخت می کنی اون پیش تو رنگ می بازه