چی میشد اگه اصلا ادعا نمیکرد که دوستم داره؟!

1399/11/07

ساعت دوازده ظهره،آفتابِ تیزی تو فرق سرم میکوبه،بوی پیتزایی که دیشب نصفه خوردم هنوز تو اتاق حس میشه.یه سوسک می بینم که داره روی دو قاچ پیتزای باقی مونده ی دیشبم،راه میره.چشای خمارمو به زور سعی میکنم باز نگه دارم.ساعت دوازده ظهره و من تا این ساعت خوابیده بودم! ولی نمیدونم چرا تنم جوریه که انگار با پُتک،زدن تو تک تک اندامای بدنم… از جام بلند میشم ،میرم کنار پنجره،از ظهرا متنفرم.از آفتاب و اون تابش تیزش متنفرم.از اینکه یه روز دیگه شروع شده متنفرم! البته تا چند ماه پیش اصلا متنفر نبودم! … بعضی وختا ظُهراع زنگ میزد بهم میگفت:اردلان،بزن بیرون.با اشتیاق لباسمو عوض میکردم،اون ادکلنی که بهم هدیه داده بود،یا از ادکلانایِ خودم ، میزدم و به سرعت خودمو می رسوندم بهش… با هم میرفتیم پارک قدم بزنیم… یا اون کافه ی همیشگی یه فنجون اسپرسویِ تلخِ طُخمی بخوریم،اسپرسوهای اون کافه،مزه ی نفت میداد! ولی نمیدونم با این حال چرا همیشع دقیقا همون کافه میرفتیم و همون اسپرسو رو میخوردیم… حتی بعضی وختا میگفت بریم شهربازی… آرع!.. تا چند ماه پیش،اصلا به این فکر نمیکردم که آفتابِ ظهر چقدر طخمیه! تا چند ماه پیش … هیچ وخ یه پیتزا رو نصفه نیمه نمیذاشتم بمونه،بلکه همه شو میخوردم… اونَم خوب میدونس که من هیچ وخ از پیتزا نمیگذرم.
در حالی که سعی میکنم رو تختیمو مرتب کنم و جعبه ی پیتزا رو بندازم سطح زباله،گوشیم زنگ میخوره،جواب میدم . سُبحانه،هم کلاسیم و رفیقم ، احتمالا میخواد خبر از این بده که یه استادِ دیگه اَم حذفم کرده و میخواد بهم هشدار بده که اگه به این غیبتام ادامه بدم اخراج میشم!.. عااا درست حدس زده بودم.
_ الوع اردلان،کجایی تُ ؟ … حسین زاده اَم حذفت کرد پسر(یکی از استادامون)… تُ که میخواسی هیچ کدوم از کلاسارو نیای و از همه ی درسا حذف بشی اصن چراع تعیین واحد کردی کیری؟…کصکش چراع جواب نمیدی؟مَنِ احمقو باش دارم سنگ کیو به سینه میزنما!
با بی حالی جواب میدم:مگه نگفته بودم که نمیخوام بهم خبر بدی ؟؟بَس کن دیگع !.. تو که میدونی دیگع برام مهم نیست.دیگه خبر نده کیا حذفم کردن سُبحان،جونِ تُ حال این کصشرارو ندارم.
_ دیوث! چطه آخع تُ ؟… آخع اون کیری(منظورش دوس پسر سابقمه)ارزش این همه ناراحتی دارع؟کِی میخوای خودتو جمع کنی؟ چیکار باس بکُنم آخ…
تلفنو قطع میکنم! حوصله ی هیچ کسو ندارم!.. عَی!.. بدم میاد از اینکه حالاع باس وختی میخوام از کاوه یاد کنم بگم : " دوس پسر سابقم " … چی میشد اگه نمیرفت؟… چی میشد اگه حداقل بهم میگفت و میرفت؟… چی میشد اگه اصلا ادعا نمیکرد که دوسَم دارع؟… چی میشد اگه قلبمو بگایِ سَگ نمیداد؟ چی میشد اگه پاهاش لاغر و بلند نبود و شونه های پهنش باعث نمیشد که دلم بخواد بغلش کنم؟…اَه… بازم یاد این خزعبلات افتادم! کیر تویِ احساساتِ مَن… اصن کیر تویِ من! که هیچ وخ نتونسم مث همه ی هفت میلیاردی که رو این کره ی خاکی زندگی میکنن،بی احساس باشم!

لابد بعضی از شما که دارید این داستانو میخونید،اتفاق افتاده براتون که یه جایی برید و یه نفرو ببینید که میونِ انبوه آدما،یه گوشه نشسته و یه کتاب دستشه،یا سرش تو گوشیشه و هدفونش تو گوششه و تو حالِ خودشه!.. اون آدم همیشه من بودم! همون آدمِ منزویِ گوشه گیر که هیچ کس براش مهم نبود … تا وقتی که با کاوه آشنا بشم…تا وقتی که برای اولین بار از یکی خوشم بیاد که مثلِ خودم پسره،تا وقتی که برای اولین بار حس کنم یکی هس که بهش اهمیت میدم! برام مهمه که زیر بارون خیس نشه و سرما نخوره،برام مهمه که کسی ناراحتش نکنه و اگه کسی ناراحتش کرد دوس داشته باشم با مشت بزنم تو صورتش و این کارم واقعا بکنم! …
کاوه هم کلاسیم بود،از همون روز اولی که دیدمش،و برحسب اتفاق کنارم نشسته بود،حس خوبی نسبت بهش داشتم… تااینکه این حس خوب ادامه پیدا کرد،و با هم دوست شدیم و زمان زیادیو با هم گذروندیم،ترم اول با همدیگه تو خوابگاه بودیم،ولی از ترم دوم به بعد با هم، خونه دانشجویی گرفتیم.هروقت از شهرستان میخواستیم برگردیم تهران خونمون،با همدیگه بلیت می گرفتیم و تا وقتی برسیم تهران،نمیتونسم از کنارش جُم بخورم،عاشقش شده بودم!.. مستقیم بهش نمیگفتم ولی هرکس از دور حرکاتمو نظاره میکرد،می فهمید که عاشقشم!.. و حس میکردم اونم دوسَم داره! چون شبا میتونست رو زمین بخوابه،ولی روی تخت دونفره کنار من میخوابید… چون با اینکه دخترای زیادی بهش آمار میدادن،طرف هیچ کدومشون نمیرفت و به جاش تموم وقتشو با من میگذروند…
یه روز آخرایِ ترم بود که مشروب گرفتم و بهش پیشنهاد دادم با هم بریم یه جایی مست کنیم،دانشکده ما اطراف شهر بود،رفتیم داخل شهر و یه سوییت برای یه شب اجاره کردیم،یادم نیست اون شب چی شد،فقط یادمه که تا میتونسم مست کردم… صبح که از خواب بیدار شدم،کاوه دیگه اون کاوه یِ یه روز پیش نبود!.. رفتارش به طرز واضح و مبرهنی عوض شده بود،ازش خواستم بهم بگع چی شده …کاملا اون روز و حرفایی که بهم زدیمو یادمه. روی کاناپه لش کرده بود و داشت سیگار میکشید،سردرد شدیدی داشتم ولی سعی کردم باهاش حرف بزنم:کاوه؟؟… عااا اول صبحی سیگار میکشی… سرم درد میکنه پسر.
_ با اون وضعی که دیشب بودی با خودم گفتم تا صبح دووم نمیاری !.. باز خوبه فقط سرت درد میکنه.
سعی کردم تمرکز کنم روی حرفاش … : وضع؟ چه وضعی؟
پوزخند زد و یه کام از سیگار بهمنش گرفت و گفت:جدی یادت نمیاد؟
_ بگو تا یادم بیاد !
سیگارشو رو میز کنار دستش خاموش کرد ، از جاش بلند شد و سمت یخچال رفت و گفت:بهتر که یادت نمیاد،صبحونه چی میخوری؟
اوضاع به نظر عادی نمیومد! از جام بلند شدم،آب سردی به صورتم زدم تا یکم به خودم بیام و شاید سردردم بهتر بشه!.. داشت نیمرو درست میکرد.گفت:این تخم مرغارو از صاحب سوییت گرفتم،صبحی دیدمش،تا ظهر باید کلیدو بهش بدیم.
رفتم سمتش :کاوه؟ نمیخوای توضیح بدی که چیو یادم نمیاد؟ و دیشب چی شد؟
زیر گازو خاموش کرد و تابه رو گذاشت رو میز ، با یه حالت پوزخند مسخره ای بهم نگاه کرد و گفت:جدی میخوای بدونی؟
مثل یه بچه ی شیش ساله و کودن تو چشاش زل زدم و سرمو به نشونه تایید تکون دادم.
بهم توجهی نکرد!.. پشت میز نشست،مشغول لقمه گرفتن برای خودش شد : نیمرو نمیخوری اردلان؟
نشستم پشت میز … : کاوه… بهم بگوع که دیشب چی شد؟… حس خوبی ندارم،حس میکنم رفتارت یه جوری شدع.
اون رفیقِ خوبی بود! نمیخواست خجالت زده بشم!.. گفت: بی خیال اردلان،مستیه و کص کلک بازیاش !..صبحونتو بخور،سریع تر کلیدو تحویل بدیم بهش.
_ کاوه!.. نامووووصن بگوع. بگوع دیشب چی کار کردم.
با توجه به شناختی که از خودم داشتم،تو مستی،یا گوشیمو برداشته بودم و به همه ی مخاطبام زنگ زده بودم و کص گفته بودم!.. یا مثل یه روانی تا صبح خندیده بودم !.. نمیدونستم چ حرکتی زدم که انقدر رفتارش عجیب شدع!
لقمه شو گذاشت کنار و جدی نگام کرد و گف: خیلی خب! بهت میگم!.. دیشب خیلی مست بودی.تو حال خودت نبودی!.. ازم خواستی شلوارمو در بیارم تا برام ساک بزنی،میخواستی ازم لب بگیری هر طوری شده،بغلم میکردی هِی… ( اینجا یکم مکث کرد و خندید )… نمیدونم چرا اصرار داشتی شلوارمو بکشی پایین…ازم میخواستی بخوابم رو تخت،و هی دستتو میبردی به سمت خشتکم و سعی میکردی … عااام… سعی میکردی بمالیش برام اردلان!.. می فهمی؟… داشتی خودتو میکُشتی که بذارم برام ساک بزنی…( اینو که گفت زد زیر خنده ،انگار نه انگار تا یه ربع پیش جدی بود!)
با چشمای گرد شده،داشتم نگاش میکردم!.. حتما داشت از خودش یه چیزی می بافت! امکان نداشت! هیچ وقت تو مستیم چنین حرکاتی نزده بودم! داشت کص میگفت!..داشت تهمت میزد بهم کصکش!.. داشتم به همین چیزا فکر میکردم ،که در حالی که میخندید گوشیشو آورد بیرون و یه کلیپو برام پلی کرد.گفت : دیشب خیلی کص نمک شده بودی! اینو نگاه کن!..
خیره شدم رو صفحه ی گوشیش،و داشتم به ویدئویی نگاه میکردم که توش،با چشمای قرمز و مظلوم،رو تخت نشسته بودم و مثل بچه ها دستمو رو تخت می کوبیدم و میگفتم:زود باش کاوه! … اذیتم نکن!.. بیا دراز بکش کنارم… میخوام بخورمش برات!.. لعنتیییییییییییی… ( با شدت بیشتری رو تخت کوبیدم) چرا اذیتم میکنی؟… چرا نمیذاری بخورمش برات؟…چراع؟؟چرااااااع؟چیز بدیه که میخوام برات ساک بزنم؟… دلت نمیخواد کیرتو تو دهنم احساس کنی؟… دلت نمیخواد برات بخورمش تا آبت بیاد؟… لعنتیییییی … من دارم تو تب داشتنت میسوزم و تو داری ازم فیلم می گیری؟…کاااااااوه…(اینجا از رو تخت بلند شدم و رفتم سمتش)… گوشیو بذار کنار،بذار برات بخورمش … بدجنس نباش!..(صدای خنده ی کاوه از تو کلیپ میومد!)
سرم داغ کرده بود،قرمز شده بودم،شوکه شده بودم… ولی کاوه داشت میخندید که گوشیشو گذاشت تو جیبش و گفت:عاااا،چراع انقدر جدی شدی یهوع؟…میدونستم واکنشت اینه ها،واسه همین میخواستم نگم،ولی خودت خواسی گفتم …
هم چنان سکوت کرده بودم.که گوشیشو در آورد و بهم گفت : هوووی آقایِ اخموع، نیگا کُن اینجاروع،کلیپو دیلیت میکنم جلوی چشات،فقط میخواستم فیلم بگیرم که بهت نشون بدم ببینی چ جیگری هسی تو مستی… ( کلیپو پاک کرد و مجددا گوشیشو گذاشت جیبش)…
_ جیگری هستم؟!!!.. ( واقعا هنگ بودم ، نمیدونستم دارع چع اتفاقی میفته)
_ اردلان… شنیدی میگن مستی و راستی؟
_ خب ؟؟!!
_ خب ندارع دیگع!.. الان تُ توی مستیت،حرف دلتو زدی:))…
قرمز شده بودم و داشتم با تعجب نگاش میکردم : منظورت چیع ؟ مگه نمیدونی آدم تو مستی کصخل میشع؟
_ منظورم اینه که الان میدونم که حست به من ، حس یه رفیق نیست،حس یه پارتنره!..
گستاخ بود… همیشه گستاخ بود!.. یه حالت دوقطبی ای داشت،یه لحظه گستاخ میشد،یه لحظه خیلی باحیا میشد،و اون لحظه به شدت گستاخ بود… اغلب مواقع رک حرفشو میزد… و اینم جز همون اغلب مواقع بود!
با تعجب گفتم: خب الان حرفت چیع کاوه ؟ ( اعصابم طخمی شده بود بابت این اتفاقا، میخواستم بس کنه )
خودشو لوس میکرد! انگار داشت با یه دختر لاس میزد : حرفم اینع که منم میخوامت!..
هنگ کردم!.. حالاع انگار اون مست شده بود. ابروهامو بالا انداختم گفتم: مستی ؟
از جاش بلند شد،اومد جلوم لپامو کشید ! و گفت : نه کصمغز! مست نیستم،حالاع ازت میخوام خودت بگی بهم!.. حرفای دیشبت تو مستی حرفای دلت بوده؟… فقط میخواستم مطمئن بشم به خداع!.. باور کن دیشب که اینارو میگفتی شوکه شده بودم! فقط منتظر بودم مستیت بپره تا ازت بپرسم جدی میگفتی یا نه!..نمیدونستم چجوری ازت بپرسم،دستپاچه شده بودم به مولاع!.. تا صبح داشتم سیگار میکشیدم… همیشه ازت خوشم میومد اردلان! همیشه دوس داشتم باهات بخوابم!.. دوس داشتم دوس پسرم باشی،ولی یه درصدم فکرشو نمیکردم اوکی باشی.با اینکه از روی حرکاتت میتونستم حدس بزنم ولی بازم جرئت نمیکردم بیام سمتت و جدی درباره این موضوع بحرفم!.. باور کن باید دست سازنده ی مشروبات الکلیو بوسید که باعث شده حستو بفهمم .
یه لحظه هنگ کردم و گفتم:بذار ببینم… دیشب که کاری نکردیم ؟ … کردیم؟
_ نه دیوونه!.. حتی اگه دیشبم میدونستم که واقعا میخوای باهام بخوابی،بازم کاری نمیکردم، میخوام تو هوشیاری عاشقم باشی!
کاوه حرفشو ادامه داد : حالاع اعتراف کن اردلان!.. همه ی این مدتی که با هم رفیق بودیم عاشقم بودی درستع ؟
_ میدونسی خیلی گستاخ شدی امروز کاوه؟… این رفتارت گستااااااخاااااااانه س کیرمغز … گستاااااااااااخااااااانع :/
هیچ وخ کاوه رو اونجوری ندیده بودم !.. بازم خودشو لوس کرد و شونه هامو با دستاش گرفت و گفت : گستاخانه بره تو کونم!.. اعتراف کن اردلان… میخوام تو هوشیاری بهم بگی .اعتراف کن … اعتراف کن … اعتراف کن…
صداش رو مخم بود،سرم هنوز درد میکرد… فقط میخواستم بس کنه،به نظرم فیلم بازی کردن احمقانه و به درد نخور بود،من گند زده بودم! پس گفتم : خیلی خب ، خیلی خب ، من حس نسبت بهت دارم،یعنی تموم این مدت داشتم،آرع خوب مچمو گرفتی و درست حدس زدی … مستی و راستی…

این داستانِ اعترافِ عشق من نسبت به کاوه بود!.. همین قدر احمقانه و بچگانه شاید!.. بعد از اون ماجرا،رسما پارتنرم شد،بعد از همین اتفاق بود که خونه مشترک گرفتیم،همه چیز جوری خوب پیش میرفت که حس میکردم وسطِ لاس وگاسم و فراموش کرده بودم که تو حاشیه شهر دانشجواَم!..کاوه به نظر متعهد میومد،و دوست داشتنی بود… باعث میشد هرروز بیشتر از روز قبل دوستش داشته باشم.همه چیز به طرز اعجاب آوری، لذت بخش پیش میرفت.

اما… اینا همه ش برا گذشته س!.. برا همون موقعاس که آفتاب ظهر به نظرم کیری نمیومد!.. برا همون موقعاس که یه پیتزارو تا ته تهش میخوردم. برا همون موقعاس که ساعت هفت صبح به عشق شروع کردن یه روز دیگه با اون از خواب بیدار میشدم و براش صبحونه درست میکردم!.. همون طور که گفتم… اینا برای گذشته س!.. برای قبل از موقعی که بعد از دو هفته بی خبری ، از زبون یکی از دخترای کلاسمون بشنوم که کاوه مهاجرت کرده رفته هلند!..

پنجره رو باز میکنم… سیگار بهمنو روشن میکنم و سعی میکنم این سیگار زمختِ کیریو توی ریه هایِ خسته م فرو کنم… گوشیم برای بار چهارم زنگ میخوره… سبحانه!.. احتمالا میخواد خبر از این بده که یکی از استادای دیگه حذفم کردن!..شایدم میخواد تکرار کنه که : " آخع اون کیری،ارزش این همه ناراحتیو دارع؟"

نوشته: میم_الف


👍 15
👎 7
10401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

788391
2021-01-26 01:14:02 +0330 +0330

بسیار زیبا

1 ❤️

788398
2021-01-26 01:28:16 +0330 +0330

عالی.
فقط هم بخش سکسی‌اش رو باید بیشتر می‌پرداختی بهش.
و هم دلیل مهاجرت کاوه به هلند رو.
و چرا بی خبر رفت و یهویی.
و اصلا چرا تنها رفت؟ خب با اردلان دوتایی می‌رفتن بهتر نبود؟

3 ❤️

788405
2021-01-26 01:49:03 +0330 +0330

اسپرسو رو نمی خورند!
می نوشند!

0 ❤️

788413
2021-01-26 02:46:05 +0330 +0330

خب دیگه اینجا ایرانه ی گی نمیتونه ی عشق دائم داشته باشه نهایت یک در میلیون ی همچین اتفاقی میوفته

1 ❤️

788425
2021-01-26 03:34:22 +0330 +0330

آرع؟ دارع؟ هیچ وخ؟ چراع؟ طُخمی؟؟؟ شدع؟؟؟ آخع؟؟؟؟؟؟ گستاااااااااااخااااااانع؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اون موقع با این سطح “سواتتتت”، کدوم دانشگاه تو را پذیرش کرده؟ اون همکلاسی دخترت نگفت" تو چه آشغالدونی بزرگ شدی"؟؟؟؟

“یه سوسک می بینم که داره روی دو قاچ پیتزای باقی مونده ی دیشبم،راه میره…”
وقتی اون پیتزا را با سوسکه خوردی، حس کردی توی لاس وگاسی یا وقتی آفتاب ظهر کیری شد تو مخت؟؟؟

برو فقط یه جا خودت را یه جا سر به نیست کن. خاک بر سرت!!!

3 ❤️

788426
2021-01-26 03:37:48 +0330 +0330

اسم داستانت را عوض کن بزار “چی میشد اگه اصلا دیگه ننویسم؟!!!”

1 ❤️

788428
2021-01-26 04:27:45 +0330 +0330

https://shahvani.com/profile/ali 6713

خب دلیلت رو در داستان بیان کن. روایت داستان یعنی همین. بذار درام شکل بگیره.

0 ❤️

788443
2021-01-26 09:15:56 +0330 +0330

اگر کمی روی نگارشت و کمی هم روی داستانت کار کنی نویسنده خوبی میشه. همون اول داستان فهمیدم که چه کسی هستی و داستان قبلیتو یادم اومد.
دوست عزیز اگر املای درست کلماتو که مطمئنم بلدیشون رو بنویسی خیلی قشنگ تر میشه و توی داستانت هم تأثیر داره.
در کل لایک

0 ❤️

788472
2021-01-26 14:31:34 +0330 +0330

داااش تو اگه لاتی کون دادنت چیه اگه کونی لات بازیت چیه آخه بچه بوس یجوری نوشتی هرکی ندونه فکر‌میکنه قداره کش هفت تا بیابون بی آب و علفی در آخر بخواب عمویی لحاف کرد

0 ❤️

788481
2021-01-26 16:44:56 +0330 +0330

عمدا میری غلط املایی مضحک بکار میبری که مثلا خیلی شاخی؟!
داستانت باید ادامه پیدا میکرد
توی اون بخش از متن هم که یه عالمه سوال بود ، پیشنهادم اینه که اول اون سواله رو بنویسی ، بعد چیزی که توی پاراگراف بعدی یه عالمه توضیح داده بودی
اینجوری خوندن راحت تر و درک حسی که میخوای منتقل کنی بهتر میشه

0 ❤️

788495
2021-01-26 23:06:55 +0330 +0330

قشنگ بود ولی نوع نوشتنت یکم ادمو اذیت میکنه…
در ضمن در جواب اون کاربر که گفته اگه “لاتی کون دادنت چیه؟”
دوست محترم گی بودن چه ربطی به لاتی بودن داره؟ گرایش هیچکس شخصیتش و که نمیسازه

2 ❤️

788560
2021-01-27 02:15:09 +0330 +0330

جالب بود ولی بدون سکس نچسبید

0 ❤️

788636
2021-01-27 13:50:28 +0330 +0330

عالی بود.بعضیا این وسط دوس دارن یه نقدی کنن…خوب یکی نیس بگه گوزو اگه بهتر مینویسی خودت بنویس😃

0 ❤️

788637
2021-01-27 13:53:51 +0330 +0330

یکی به املای کلمات گیر میده😂
جناب با سواد!چند تا کتاب سبک داستان نویسی خوندی؟اصن چی میدونی؟

0 ❤️

788671
2021-01-27 22:13:08 +0330 +0330

man gay، که نوشتی “یکی نیس بگه گوزو اگه بهتر مینویسی خودت بنویس… اصن چی میدونی؟”. اولا اصن نه، اصلا!!!

ثانیا، در جوابت که نوشتی: " یکی نیس بگه گوزو"، همه فهمیدند که تو یک ابله بی سواد و بی فرهنگ هستی.

0 ❤️

788672
2021-01-27 22:14:26 +0330 +0330

و اما درباره این داستان، جدا از غلطهای املایی خیلی فاجعه بار (مثلا صبحانه را نوشته سبحانه!!!)، ابهامات زیادی هست. مثلا نوشته “کاوه مهاجرت کرده رفته هلند”، باید بگم که کشور هلند یکی از سخت گیرترین کشورهای دنیا برای مهاجرت هست. من الان خودم خارج از ایران زندگی میکنم و میدونم که پروسه مهاجرت چقدر طولانی و دشوار هست، اون هم توی این چند سال گذشته.
حالا چطور یه بار این به اصطلاح “کاوه”، که دانشجو هم بوده یهویی بدون اینکه درسش را تموم کنه، دو هفته ای کارت پایان خدمت و پاسپورت میگیره و بعد هم با یک مدرک نیمه کاره تحصیلی “احتمالا از یه دانشگاه در پیت”، مهاجرت میکنه هلند؟؟؟

آخه چرندیات در این حد؟!!! آخه مگه مجبوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️

789020
2021-01-29 23:33:26 +0330 +0330

3ک3 کردن افراد چند نوع و دسته هست،،،،یکسری 3ک3 میکنن که انار شون بره بالا،،،،یه سری 3ک3 میکنن که رو کسی رو کم کنن،،،،بعضی ها انجام میدن برای لذتش جلو و عقب فرق نداره،،،،سوراخ گوش و بینی هم باشه اوکی هستن،،،،یکسری دوست دارن با کسی که به شون حس و لذت میده انجام بدن،،،،،اما اونجا که گفتی دیگه رفیق نبودیم پارتنر شدیم زیاد جالب نبود،،،البته بعضی هو میگن کیری که برا رفیق بخواد بلند بشه باید قطع کرد،که بیشتر از دوستان چاله میدان هستن،،،،،فقط کافیه شب بغلشون بخوابی همیناااااا صبح مرغ تحویلت میدن،،،،،بگذریم،،،،حالا بیا رفیق فاب ما شو،،،،،،

0 ❤️

796246
2021-03-10 01:27:22 +0330 +0330

الان کجایی نمیخوای ببینیش؟

0 ❤️

800370
2021-03-30 00:37:06 +0430 +0430

داستانت عالی بود فقط میشه یکی برج ایفلو بکنه تو کون bangbangbang?
زیر داستان به این قشنگی شده معلم ادبیات

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها