چی میشه اگه برچسبِ «بی جنسیت» روت بخوره؟!

1399/12/11

ساعت سه و چهل و پنج دقیقه ی ظهره . میگن زمستونه ولی هوای آفتابی مزخرف،منو یاد وسط مُرداد میندازه ، پشت چراغ قرمز ایستادم،پنجره ماشینو میدم پایین تا کمی هوا بیاد ولی تنها چیزی که نصیبم میشه ، یه نسیم گرم تابستونی تو اسفند ماهه! نمیدونم امروز چندمین روزی بود که صبح وقتی از خواب بیدار شدم مثل روزای قبلش،بیست دقیقه زل زدم به آیینه ی دستشویی در حالی که گردنمو بالا گرفته بودم،سعی میکردم رگای گردنمو لمس کنم و بفهمم شاهرگ کجاست،ولی یادم اومد که حتی وقتی دکترم میرم تا بهم سرم بزنه،نیم ساعت طول میکشه تا رگ دستمو پیدا کنه،آه ! یادم اومد که رگام چقدر نازکن،و چقدر پیدا کردنشون سخته،به هرحال بعد از بیست دقیقه کشف و جست و جو برای پیدا کردن اون دوتا رگ اصلی طرفین گردن،صورتمو شُستم و از دستشویی اومدم بیرون ! … نمیدونم دیشب چندمین شبی بود که بعد از سه ساعت فکر کردن به اینکه چجوری میشه با بُریدنِ گلو و شاهرگ،خودکشی کرد،بالاخره خوابم برد،این روزا حساب خیلی چیزا از دستم در رفته، حساب بعضی چیزااَم هنوز دستمه،مثلا اینکه الان 22 سالمه و بیکارم،اینکه دوسال پیش ترک تحصیل کردم،اینکه چقدر همه چیز پوچ به نظر میرسه،و البته اینکه … الان پشت چراغ قرمز معطلم چون دارم ماشینِ دختریو تعقیب میکنم که میشه گفت عشقِ اولم بود ! … اینکه بعد از چند سال،آدمیو که چند سال قبل به خاطرش خیلی کارا کردی،خیلی اتفاقی تو خیابون ببینی،اتفاق نادریه؟! … نمیدونم… چراغ سبز میشه و پامو رو پدال گاز میذارم تا به استاکر بودنم ادامه بدم!

توی هندبال،چیزی که خیلی مهمه،تمرکزه… باید تمرکز کنی و بدویی،باید تمرکز کنی تا توپو بگیری،باید تمرکز کنی تا توپو از دست ندی… و اون آدمِ بی عرضه یِ بی تمرکزِ وسطِ زمین،که هیچ کس بهش توپو پاس نمیداد،اون آدمی که وسط زمین فکرش تو صدجا بود که هندبالم یکیش بود،اون آدمی که تمرکزو،طمرکز می نوشت،اون آدم … من بودم ! و در طرف مقابل،" اون " … همون کسی بود که همه بهش توپو پاس میدادن،همون کسی که همیشه فیکس بازی میکرد و باعث میشد تیم ببره.
حالا بعد از گذشت چند سال،بعد از اینکه فهمیدم " عشق،به من نمی سازه " ! یادآوری اون خاطرات به نظر چندان جذاب نمیاد.
وقتی بچه بودم،میگفتن مایکل جکسون همجنسبازه،و هرموقع کنسرتاشو تو ماهواره می دیدم،احساس میکردم ازش میترسم،و چقدر از همجنسبازا بدم میومد. ولی حالا … هرروز که از خواب بیدار میشدم،اولین چیزی که به ذهنم میومد،اون دختر بود، و آهنگایِ مایکل جکسون، آهنگایِ مورد علاقه م شده بودن.
هیکل کوچیکی داشت،موهاش کوتاه بود ، حالا که فکرشو میکنم اصلا خوشگل نبود،ولی اون موقع به نظر من خیلی جذاب میومد،الان که دارم با ماشین تعقیبش میکنم،اگه از ماشین پیاده بشه و بهم پیشنهاد بده که باهاش بخوابم،قطعا رد میکنم ! … مسخره نیست ؟ همون آدمی که قبلا حاضر بودی براش بمیری،یه روز تبدیل به آدمی میشه که حتی حاضر نیستی باهاش قهوه بخوری،و الان چرا دارم تعقیبش میکنم ؟ صرفِ کنجکاویِ محض …
بعد از چند روز،بیدار شدن با فکر کردن به اون ، بالاخره فهمیدم که دوستش دارم،از هندبال بدم میومد،من فقط به خاطر اون باشگاه میرفتم،کی خوشش میومد ساعت شیش عصر تا هفت و نیم عصر بره باشگاهی که توش هیچ کس باهاش خوب نبود؟ خب من فقط به خاطر اون میرفتم،تا اونو ببینم،ولی ما هیچ وقت با هم حرف نمیزدیم،اون احساس،برای من یه چیز جدید بود ، و من … یه آدمِ منزویِ ساکت بودم که با هیچ کس دوست نبود،من حتی بلد نبودم چطوری باهاش حرف بزنم،دوست داشتم باهام دوست بشه،ولی خودمو آدمی نمی دیدم که بتونه دوستِ کسی باشه … آرزو میکردم که یه آدمِ نرمال بودم که مثل خیلیا کلی رفیق داشت و مسخره بازی در میاورد و از زندگی لذت میبرد… ولی خب نبودم .
من احمق بودم ! همونطور که هنوزم به نظرم هستم… توی یکی از مسابقات باشگاهی،بعد از اینکه باخته بودیم،اون داشت گریه میکرد،اون خیلی برای ورزش ارزش قائل بود،من مثلِ احمقا سعی کردم لمسش کنم،بهش گفتم : " مهم نیست،گریه نکن " … ولی هیچ احساسی توی صدام نبود،این مشکل منه ! اینکه هیچ احساسی تو صدام نیست گرچه … احساس زیادی پشتِ صدامه. فهمِ این جمله،برای دیگران،سخته. من بهش گفتم گریه نکنه و حتی میخواستم بغلش کنم،ولی اون هیچ توجهی به من نداشت… تو همون مسابقه،یه نفر اومد که شماره ی همه رو بگیره،اون بغل من نشسته بود،وقتی برگه رو داد به من تا شماره مو بنویسم،شماره شو در عرض چند ثانیه حفظ کردم… شبِ همون روز که از مسابقه برگشتم خونه،بهش اس ام اس دادم،اون موقع یه گوشی نوکیا سیاه سفید داشتم … من جرئت اینو نداشتم که رو در رو باهاش حرف بزنم یا حتی بهش اعتراف کنم که دوستش دارم،اون به نظر کسی نمیومد که بتونه یه عشق همجنسگرایانه رو هضم کنه.چند باری براش اس ام اس فرستادم و سعی کردم بهش بگم که دوستش دارم … ولی بلاکم کرد ! …
اون موقعا،وبلاگ نویسی خیلی رو بورس بود ، یه وبلاگ زدم، که توش احساساتمو بنویسم،و اینکه … عشق دو تا دختر برای ملت خیلی جذاب بود،واسه همین بازدید کننده های زیادی داشتم،بعضیاشون مسخره م میکردن ، بعضیاشون سعی میکردن راهنماییم کنن… ولی بی فایده بود،نشون دادنِ راه به یه آدمِ کور، اتلافِ وقته.
یادمه یه بار بعد از یه مسابقه ی باشگاهی،پیاده روی داشتیم، اون داشت با یکی از بچه ها حرف میزد، من سعی کردم یه چیزی بگم ! … و اون دو نفر با تعجب بِهِم نگاه کردن… نه ! … من نمیتونستم خودمو تو جمعشون جا بدم … شاید واسه اینکه عمیقا دلم نمیخواست.
اتفاقاتی که چند سال گذشته،برات مهم ترین بودن،حالا حتی وقتی سعی میکنی به زور به خاطر بیاریشون،تنها چیزی که نصیبت میشه تنها یه تصویر محو و تاریک و بلوریه که هیچ احساس خاصیو در تو ایجاد نمیکنه.
من نه دختر بودم … نه پسر ! … نه لزبین،نه هتروسکشوال،نه بایسکشوال… یه مخلوطی از همشون میشه برچسبی به اسم " بی جنسیت " … بی جنسیت مفهومیه که برام تویِ این سن به اثبات رسیده.
یادمه یه بار توی باشگاه،یه دختری مسخره م کرد و گفت :" الان مثلا میخوای شبیه پسرا باشی ؟ اونَم با اون گوشواره هات؟ " … من جوابشو ندادم، یادمه یه تی شرت و شلوارک شیش جیب مردونه پوشیده بودم،موهامم کوتاه بود … ولی گوشواره هایِ بزرگِ حلقه ای گوشم کرده بودم. من نمیخواستم ادای ترنسا رو در بیارم ! از همون چیزی که بودم راضی بودم … چی میشه اگه یکی نه بخواد دختر باشه، نه پسر … یه چیزی بین این دوتا باشه ؟ نه لزبین باشه ، نه گی … نه هتروسکشوال،یه چیزی باشه که تلفیقی از همه ی اینا باشه،چجوری روی شخصیت و روحیات آدما،برچسب میزنن؟! … اون وخ به چنین آدمی میگن : " queer " و کوییرا مظلوم ترین گروهِ ال جی بی تیا هستن … یه کوییر،یه روز دلش میخواد دختر باشه،یه روز پسر ، یه روز یه دخترو دوس داره،یه روز یه پسرو میخواد و … ولی هیچ وخ هیچ کدومشون نصیبش نمیشه! …
اون دختره، اولین کسی بود که دوستش داشتم،من بخاطرش خیلی کارا کردم،هرشب کلی راه میرفتم تا برسم به اون باشگاهِ تُخمی،تو تاریکی برمی گشتم … و فقط اون ورزش،افسرده م میکرد . به خاطرش وبلاگ نویسی کردم … من تا مدت ها هرشب بهش پیام میدادم با گوشی،یه شب بهش زنگ زدم و فهمیدم که تمومِ این مدت بلاکم کرده بود.
بعد از اون دختره،از چند نفر دیگه ام خوشم اومد،ولی من به هیچ کدومشون نرسیدم،اعتراف کردن عشق،برای فیلماست،من بعد از هر اعترافم به هر شخص،فقط ناامید تر شدم . پس زده شدن از سمـتِ همه،افسرده کننده س.( حالا که فکرشو میکردم اون آدمایی که اون موقع فکر میکردم عاشقشون شدم حتی ارزش حرف زدنم ندارن.)
"میم _ الف " مخففِ اسمِ من نیست … مخفف اسمِ آخرین آدمیه که عاشقش شدم،من حدود دو سال عاشقش بودم،تبدیل به یه استاکر شده بودم،همه جا تعقیبش میکردم،و حساب دفعاتی که بهش گفتم " عاشقتم " و جوابمو نداد ، از دستم در رفته . ولی ازش ممنونم،چون آخرین باری که بهش گفتم " عاشقتم " رفتاری باهام کرد، که باعث شد تصمیم بگیرم دیگه هیچ وقت از کسی خوشم نیاد .
دوست داشتن یه آدم، پوچ ترین کارِ دنیاست،حداقل اگه یه هدفو دوست داشته باشی خیلی بهتره … مردم فقط ناامیدت میکنن،“سندرمِ پس زدن” دارن،مردم آدمیو میخوان که رویِ سگ بهشون نشون میده، مردم کیرین رفیق ! باور کن راست میگم … اینکه فاصلتو با ملت حفظ کنی،بهترین کاره.

به خودم میام… ساعت چهار و پنجاه دقیقه یِ ظهره ! … هنوز هوا گرمه، حدود یک ساعت داشتم فکر میکردم، جلومو نگاه میکنم، ماشینِ دختره رو گم کردم… از اولشم تعقیب کردنش کار بیهوده ای بود . تعقیب کردن کسی که دیگه هیچ اهمیتی برات نداره بیهوده س، وقتی میگم هیچ اهمیتی نداره یعنی اینکه اگه بَنِرِ مرگشم روی دیوار ببینی هیچ احساسی در تو ایجاد نشه … من همیشه از مرگِ اطرافیانم حرف میزنم ، ولی یه حسی بهم میگه خودم زودتر از همشون می میرم.
تا حالا شده حس کنی یه تیکه گُهی ؟( بعد که با خودت خلوت کردی بفهمی که خیلی نسبت به خودت بی رحمی .) … و هرچقدر که فکر کنی به هیچ نتیجه ای نرسی . شده یکی بهت فحش بده … جوابشو بدی،و بعد عذاب وجدان بگیری چرا طرفو ناراحت کردی؟!! در حالی که حرفی که اون آدم به تو زده بود بدتر از حرفی بود که تو به اون زدی . برای دوری از این احساس گُه،توی هر دعوا و مشاجره، دیگه جوابِ طرف مقابلتو نمیدی … شده بایستی ، و آدمِ روبه روت بدترین حرفارو بهت بزنه و تو تنها با یه لبخند نگاش کنی؟ … حس میکنی در حقت اجحاف شده،بلند بپرسی که : " خدایا چرا من اینجام ؟ " … و بعد یادت بیاد که اوه ! … تو به خدا اعتقادی نداری. میدونی من بالاخره چی فهمیدم ؟ … اینکه اگه حس کنی یه تیکه گُهی ، و به دیگران حستو بگی ، اونا طوری باهات رفتار میکنن که مطمئن بشی درست حس میکردی … و میدونی چه نتیجه گیری ای کردم ؟ ! … اینکه هیچ وخ نباید بگی چه حسی درباره خودت داری،وگرنه گافِ بزرگی دادی و باید تاوانشم پس بدی … مهم تر اینکه ، گولِ فیلمایِ هالیوودیو نخوری و از هرکی خوشت اومد پا نشی بری بگی : " ازت خوشم میاد . " … مردم تا بفهمن نقطه ضعفی داری یا ازشون خوشت میاد، تمومِ تلاششونو میذارن روی اینکه بهت ثابت کنن که اشتباه کردی!.. که اشتباه میکنی … که یه احمقی.

نه ! … همش مسخره س … ترمز میکنم کنار جاده، توی آینه ماشین نگاه میکنم … گردنمو بالا می گیرم،و سعی میکنم دوتا رگ اصلیِ گردنمو پیدا کنم.

نوشته: میم_الف


👍 6
👎 0
7501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

794386
2021-03-01 02:07:26 +0330 +0330

پارتنر خوب پیدا میشه بگرذ

0 ❤️

794432
2021-03-01 08:10:24 +0330 +0330

یه روانشناس میتونه بهت کمک کنه . حتما یه سر برو پیش روانپزشک

1 ❤️

794438
2021-03-01 08:26:12 +0330 +0330

خوشم اومد.
خیلی منتظر بودم که میم الف دوباره داستان بنویسه

1 ❤️

794499
2021-03-01 14:57:45 +0330 +0330

راضیم ازت.

0 ❤️

794507
2021-03-01 15:44:45 +0330 +0330

😂 😂 😂 😂 😂 😂 Sinsinaaa

0 ❤️

794543
2021-03-01 21:55:29 +0330 +0330

بسیار عالی و تاثیر گذار
منتها امروزه بجاLGBT،ازLGBTQاستفاده میشه کهQمخفف همون کوییر هست

کاش یه روز بیاد که هرکس با هر گرایش جنسی مورد بی احترامی قرار نگیره

2 ❤️

794670
2021-03-02 11:09:18 +0330 +0330

منم جندر كوئيرم. اما چون فمنينم و ريزه ميزه مردم همش فكر ميكنن دختر سيسجندرم. هميشه هم ميسجندر ميشم. ميفهممت :(

1 ❤️

794701
2021-03-02 15:17:35 +0330 +0330
+A

میبینی اینجام به تفاوت میگن بیماری و باید بری روانپزشک! تو خیال خودشونم فکر میکنن چقدر درک و فهم دارن و به جای توهین راهنمایی و ارجاع دادنت!
این همه نوشتی تا این تفاوت رو به بقیه بشناسونی ولی دوستان در اخر فرمودن “برو روانپزشک”

3 ❤️

795723
2021-03-07 13:18:22 +0330 +0330

مگه حتما باید بیمار بود و رفت پیش روانپزشک ؟ دوست عزیز یه روانپزشک خیلی بهتر میتونه به آدم مشاوره بده

0 ❤️

841841
2021-11-09 23:42:44 +0330 +0330

این چقد منه

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها