کابوس سکس

1391/08/18

سلام میخواستم داستانی رو تعریف کنم که برام تا مدتها کابوس بود داستان از اون جا شروع شد که برادر خانم من کارخونه داره که تو اون یک منشی 25 ساله کار میکرد من یه 3 سالی بود داماد خانواده شده بودم ولی کارخونه نرفته بودم چون من تهران زندگی میکنم و اونا تو شهرستان خلاصه من رو یکبا ر بردن اونجا و اونجا بود که شیرینو دیدم(اسمش شیرین بود) من واقعا اولش اصلا تو نخش نبودم چون میترسیدم بهش تیکه یا چیزی بگم ولی رفتارشو اونجا که میدیدم کاملا تابلو بود اینکارست چند بار الکی هر روز میرفتم کارخونه که یه روز سره صحبتو باز کردم از سنش و ایجور چیزا پرسیدم که یهو خودش گفت من میرم ساعت 5 منتظرم اونور اتوبان تو هم بیا با هم یه دوری بزنیم من اولش ترسیدم که نکنه برادرم خانمم ببینه ولی دلم و زدم به دریا رفتیم تو ی ماشین گفتم امتحانش کنم دستشو گرفتم دیدم اصلا چیزی نمیگه بهش گفتم میای بریم خونه اونم گفت اره پس زنگ زدم به رفیق فابریکم که مغازه داشت رفتیم رفیقم رفت بیرون مغازه رو بست ازهم لب گرفتیم ودیدم مانتوشو در اورد و گفت از جلو پریودم ازکون بکن من واقعا از کون کردن عاشقشم انقدر شوهرش از کون کرده بود که با یه تف راحت رفت تو و آبمو ریختم توش و بعد دیگه این شد رابطه من و شیرین شروع شد هروقت که میرفتم شهرستان چند با ر میکردمش از کوس و کون جرش میدادم تا اینکه یه بار که رفته بودم ببینمش بهم گفت خونه جور کون بریم اونجا منم که جا نداشتم ماشین رو از پدر زنم قرض گرفتم و که الکی برم دور بزنم و رفتم سر قرار باهاش با هم رفتیم بیرون شهر اونجا پر بود از باغ سیب و انگور منم نمیشناختم شیرین گفت من میشناسم بریم جای خلوت و وسط راه زیپ و کشیدن پیایین گفتم تا غنیمت لااقل ساک بزن حین رانندگی نمیدونم براتون ساک زدن یا نه آدم هی گاز میده ترمز میکنه تا اینکه دیگه زد بالا شهوت و رفتم تو یه باغ که باز و فقط یه راه برو داشت و از همونجا باید دنده عقب میگرفتی تا برگردی رفتم ته باغو ماشینو خاموش کردم رفتیم پشت و شلوارشو کشیدم تا نصفه پایین و کردم انقدر استرسو شهوت قاطی شده بود که با سه تا تلمبه آبم آومد تا خودمونو جمع میکردیم یهو دیدم که یه ماشین داره یه راست میاد طرفمون (الان که دارم مینویسم بدنم میلرزه) سریع اومدم ماشینو روشن کنم دیدم وای خدا یه اسلحه جلوی شیشه ماشینه و یه نفر میگه بیا پایین با فریاد منو میگی تمام دنیا سرم خراب شد آسمونم کامل تاریک شده بود منو و شیرین اومدیم پایین و دیدیم دو نفر با دوتا کلت رو برومون وایسادن و یه آن دیدم یه سیلی محکم خورد تو گوشم انقدر شوکه بودم که اصلا دردشو حس نکردم و دیدم بله مارو از اون زمان که داشته شیرین تو ماشین برام ساک میزده تعقیب میکنند نه اینکه من هی سریع میرفتم و اینورو اونور میرفتم به ما شک میکنن تو یه شهر مرزی هم هستیم بیشتر زوم کرده بودن یه آن غافلگیر کردن خلاصه موبایلمو گرفتن توشو وارسی کردنو چون من جای دولتی کار میکنم همش عکس امام و ایچیزا توش بودو با خانمم که یکیشون پرسد زن داری گفتم آره گفت پس چرا داشتی اینو میکردی منم هی میگفتم غلط کردم و از این حرفا واقعا ترسیده بودم آخه بدبختی اینجا بود که ساعت 11 شب هم بلیط تهرانو داشتم با خانمم و مادرخانمم قرار بود بریم فکر کنم ساعت 8 اینا بود یکیشون اونجا منو سیم جین میکرد اون یکی تو ی ماشین شیرینو ولی انگار اصلا شیرین نمیترسد خیلی خونسرد جواب میداد البته شوهر و یه بچه هم داشت نور علی نور بود قضیه توی اینگیروویر یهو شوهر شیرین زنگ زد که کجایی که یکیشون گفت آروم باش بگو دارم میام تو ترافیکم از اون ورم هی خانم من زنگ میزد واقا دیر کرده بودیم خلاصه یه کاغذ اوردن روش نوشتن که ما شما رو کار گرفتیم و امضا کنید ما هم امضا کردیم و سوار ماشین کردن و ما رو بردن وسط راه متوجه شدم اینا مامور اطلاعات هستن و واسه یه کار دیگه به ما شک کردن و بعدش چون دیدن ما هردو متاهل هسیم فقط زهره چشم میخواستن بگیرن یه ساعت ما همینور چرخوندنو یه جا دیدم وایساد گفت برو پایین دیگه از این غلطا نکن منم پیاده شدم رفتم طرف ماشینم که اونیکه مامور ور داشته بود و اونور خیابون پارک کرده بود رفتم انقدر ترسیده بودم که یه میدونو سه با ر دور زدم ولی نمیتونستم برم به اون خیابونی که باید میرفتم با بدبختی خودمو رسوندم خونه و دیدم همه فکر کردن من تصادف کردم و انقدر دیر کردم ما رفتیم شبش به تهرانو دیگه از اون به بعد رابطه منو شیرین هر روز کم رنگتر شد که الان فقط به یه سلام و خداحافظی رسیده این بود بدترین خاطره من امیدوارم سرتون نیا د و با آرامش کوس بکنید.

نوشته: ssexhot


👍 0
👎 2
25945 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

342262
2012-11-08 22:09:54 +0330 +0330

تكرارى بود

بازپخش

حالا چه فرقى ميكنه اصلا بگو

پخش مجدد

0 ❤️

342263
2012-11-08 23:26:23 +0330 +0330

نميدونستم
وگرنه حتما تو كامنتم قيد ميكردم تا خارى باشه تو چشم دشمنا
حبه بمال بماله؟
ميخواى به جمع معرفيت كنم يا خودت ميگى؟

0 ❤️

342264
2012-11-09 02:25:02 +0330 +0330
NA

آريزونا :

شما اولین کامنتو گذاشتی ولی امتیاز ندادی .اینجوری به ضرر داستانهای خودت هست. امتیاز بده دوست عزیز. از این همه کامنت فقط

من امتیاز گذاشتم؟

0 ❤️

342265
2012-11-09 03:28:31 +0330 +0330
NA

کیرم تو مدل نوشتنت.
تا حالا تو عمرت 4تا داستان نخوندی که بدونی چجوری بنویسی؟
کیرم تو کارخونه برادرزنت.
کلت مامورا با خشاب پر تو کونت.
تا تو باشی وقتی زن داری نری کس بکنی اونم شوهر دار.

راستی هر جی درخت تو اون باغ بود با میوهاش تو کون پدر زنت که ماشین به تو داد بری این غلط زیادی رو بکنی .
اونوقت میگن چرا زنامون جنده میشن. خوب همین کارارو میکنی که یه روزم سر خودت میاد.

0 ❤️

342266
2012-11-09 03:48:08 +0330 +0330
NA

آخه کله کیری مثلا خیر سرت اومدی خاطره سکسی بنویسی یا داستان پلیسی؟تو کل عمرت یه خلاف کردی اونم هم آبت زود اومده هم از ترس ریدی تو شلوارت

0 ❤️

342267
2012-11-09 05:15:58 +0330 +0330

پروازى رسيدن بخير ميبينم كه خدارو شكر همتون سالمين ;-)
داستان تكرارى كه ديگه امتياز نداره قبلا بهش امتياز دادم؟احتمالا.

حبه واسه هيجانش گفتم وگرنه كو بمال، بمال؟بايد اينجورى بمالى به درو ديوار كسى نى كه.

0 ❤️

342268
2012-11-09 05:39:25 +0330 +0330
NA

سلام اریزونا جان.

مرسی دوست عزیز. خسارت وارده زیاد نیست .یکم در حدی که تنوع بده به زندگی.

داستان شما چی شد؟ اپ نمی کنی؟

0 ❤️

342269
2012-11-09 05:55:12 +0330 +0330

داستانو نخوندم ولي كامنتارو خوندم :-D
كامنتا قشنگ بود دستتون درد نكنه =))
بجون خودم اين حبه انگور همون نازنينه!
سامي باز يه كاربري دختر ساختي؟
علي تبريك گرم اينجانبو بپذير!

0 ❤️

342270
2012-11-09 05:57:26 +0330 +0330

سلام منم اومدم

ههه ههه جایی که پسر غیرتی باشه اونجا فاتحش خوندست

سلام به همگی داستان رو بیخیال

عبدل خان دوست داریم هم خودتو هم روحتو

نبودی ببینی دیشب چه خبر بود عسیسم

هه هه هه چاکریم داش آریزونای خودم ،خاک پاتیم

مخلص داش پویای گلم که خیلی گل و آقاست

آبجی سوگل مث آبجیام دوست دارم

تو بهترین آبجی دنیایی

من برم تا کتک نخوردم اینجا ،برم یه داستان دیگه رو به گند بکشم ههه ههه

0 ❤️

342271
2012-11-09 06:51:46 +0330 +0330
NA

پسر غیرتی خوشحالم که برگشتی ونه تنها تو بلکه بچه های قدیمی سایت…میرسیم به تو عبدول جان…داداش میدونی دوستت دارم ولی میخوام یه سوال ازت بپرسم…الان هدفت از این کارا چیه ؟…دوست داری همه عبدول جان کنند؟…بگن عبدول کجایی؟…
بیا من باصدای بلند میگم عبدول سلطان قلبها
الان با اسم حبه انگور اینجا هستی…میدونم ناراحتی اما شبیه این دخترا قهر کردی نشستی کنار…کامنت ها رو ببین چقدرش مربوط به داستانه ؟…هیچی …نظرت رو بیا بده و تموم کن داداش اینکارو …دمت گرم.

0 ❤️

342272
2012-11-09 07:15:21 +0330 +0330

خوب مثل اينكه اينجا كسى نيست گير بده :-D

پويا يادم نيست دقيقا چه زمانى بود ولى يادمه اولين قهرمانيمو تقديم كردم به پنج تا داداشام
ولى الان اتفاقى شد.

پروازى جان همين امروزو فردا، اوضاع نابسمان بود اينجا، صبر كرديم سروسامان بگيره.
سامان جان نه يعنى پارسا جان اگه تبريكت واسه اين انگوره كه بايد تسليت بگى خدا به هممون صبر بده!
صد رحمت به نازنين :-D
اين هنوز دنبال تلافى كردن روغن ترمزه!!

على رضا چون حرف زده بودم هر كارى تونستم كردم خودت شاهد بودى خوشحالم كه نتيجه داد.

اينجا جا داره بگم:

شهيدان زنده اند، الله اكبر!! :-D

0 ❤️

342273
2012-11-09 07:18:46 +0330 +0330

تابلو … همین یکی 2 ماه پیش این داستان و همینجا خوندم سارق آثار ادبی

0 ❤️

342274
2012-11-09 07:31:58 +0330 +0330
NA

دوستان که به داستانت فکر نمیکنند…اما من الان ازخجالتت در میام…
من بهروزم اینجا شهوانیه …با بچه ها میخوایم از خجالت نویسنده دربیایم… I LOVE YOU PMC

چندتا سوال:

1-در اولین دیدارحضوری بهش گفتی بیابریم ؟ …بابا ها شما کی هستید بگید ما هم بدونیم…من رو کیرخر فرض کن اما چرا به شعور بقیه توهین میکنی…اصلا من توی کونت.(اگه گفتی من چی فرض شده بودم!!)

2-راز موفقیت: فقط با یه تف کرد داخل؟… بیا بزنیم به کار؟…تف از تو کار از من…میریم تف ات رو میفروشیم به این پورن استارها… تف تو کون…

3-از اون موقعی که داشت ساک میزد بهت شک کردند؟…مرتیکه نشسته بودید روی کاپوت ماشین برات ساک میزد که اونا فهمیدن؟…
#داستان بد جور آبکی هست.مخصوصا اینجاش…

4-مامور پرسیده چرا داری این رو میکنی؟؟؟؟…آخه کدوم مامور کسکش این سوال رو میپرسه…تو چی گفتی؟
“واسه رضای خدا”…"همینجوری واسه دور هم بودن…

5-دیدن متاهل هستی ول کردن؟…مغزت بگا رفته…آخه وقتی متاهل باشی حکمش که بدتر مشنگ…حکمش اعدامه یا حداقل کاری باهات میکنند تا یه ماه به کیر بگی کوس پفکی…(هرچیز گرد رو دراز میبنی).پس قابلمه توی کونت به خاطر خطای دیدت.

6-یه برگه امضا کردی بعدش تمام؟… دو حالت وجود داره ؟ یا اونا مامور سرشماری بودن!داشتن تعداد کیرا رو میشمردن…
یا …دیدن یکی توی بیابون نشسته زیر آفتاب داره جق میزنه که بخاطر همین ولت کردند…دیگه ننویس حالم بد شد.

درآخر:
اول و آخر داستانت توی کونت.

0 ❤️

342275
2012-11-09 07:50:23 +0330 +0330
NA

دهنت سرویس عبدول که هرچی من بهت میگم تو یه جوابی داری!..
پویا جان از چی ناراحت بشم؟…هرکی مختاره هرچی بگه.شما نظرت رو دادی که محترمه…
اما اشتباه نکن که فکر کنی من تازه واردم…من اسم قبلیم ک 6ماه پیش بگا رفت .
منظورت از جو بد قبل نمیدونم چیه؟…قبلا بچه ها (مثل کفتار ومهندس و سیلورو تکاورو…)بودند که چنان این نویسنده های جقی رو میشستیم میذاشتیم کنار که سمت داستان نویسی نیاند تا حق داستان نویس های خوب پایمال نشه…
الان ببین هر کی کونش میخاره میاد داستان مینویسه…
موفق باش

0 ❤️

342277
2012-11-09 09:55:35 +0330 +0330

فهميدم كي هستي؛ عبدول بيشعور =))
اين نازينين رو همه تأثير گذاشته
فك كنم علت اين مشكلات كه پسرا تمايل دارن دختر بشن گرون شدن سكه و مهريس :-D
بجون خودم شما ها با تغيير جنسيت و 1700 تا عمل زيبايي بازم هيشكي حاضر نيست 10 تا سكه مهرتون كنه =))
همون مرد باشين سنگين ترينا؛ ازمن گفتن بود…

0 ❤️

342278
2012-11-09 10:19:04 +0330 +0330

خداییش بهروز یادته؟؟؟ من و پژمان و دریک میرزا و تکاورجون پای داستانها کامنتهایی میذاشتیم که تا مدتها خودمون میخندیدیم. یادمه یه بار یه بنده خدایی توی داستانش یه واژه ای به کار برد به نام خرتناق. تکاور یه شعر گفت و اون خرتناق رو هم توش به کار برد. تا چند وقت این کلمه رو دست گرفته بودیمو میخندیدیم. الان دیگه حسی واسه اینکارا نمونده چون بعضی داستانها حتی ارزش اینکه ادم دست بگیردشون و بخنده هم ندارن…

0 ❤️

342279
2012-11-09 10:39:54 +0330 +0330

خداييش عبدول خيلي باحالي =))
چند دفه بت گفتم بجاي روغن ترمز از روغن موتور استفاده كن؟
حالا اشكال نداره؛ پماد ويتامين آ بمال بهش خوب ميشه
حالا با همون پماده دوباره كف دستي نري :))
به به! كه قراره داستان بذاري…
داداش فحش خونتو همچين ميبريم بالا كه مغزت از فشار زياد منفجر بشه :-D
راستي احساس زنونت كامل شد؟ :-D

0 ❤️

342280
2012-11-09 10:44:35 +0330 +0330

داداشيره منو خيلي جديد فرض كرديا، اين خاطره ها كاملا يادمه
اگه اشتبا نكنم محسن اين اصطلاحو بكار برده بود
خوده منم كلي اون واژرو بكار بردم!

0 ❤️

342281
2012-11-09 10:48:47 +0330 +0330

ای امان از دست تو گل پسر که بازم از خنده مردم

خب که حالا خرخره من رو میجوی آره؟

حسابت با کرامل کاتبین

عبدل جون داستان بنویس ببین چه میکنیم واسه داستانت

سلام شیر جوان

ممنونم از لطفت داداش خوبم خوشحالم که در جمع بزرگانی همچون شیر جوان و گل پسر هستم

0 ❤️

342282
2012-11-09 10:55:30 +0330 +0330

پس چي فك كردي؛ بمن ميگن مهنس اره اي :-D
بي سواد كرام الکاتبین درسته! (البته خودمم مطمئن نيستما :-D )
ازين كه درجمع بزرگاني مثه ما هستي بايدم خوشحال باشي؛ اصن خوشحالي چيه؛ من جاي تو بودم ذوقمرگ ميشدم =))
ماهم به داشتن داداش باغيرتي همچون تو افتخار مينموييم :)

0 ❤️

342283
2012-11-09 10:57:53 +0330 +0330

داداشيره والا بودم!
من الان 1 سال بيشتره كه ميام اينجا؛ منتها تاريخ عضويتم كمه
البته يه كاربري ديگه هم دارم ;-)

0 ❤️

342284
2012-11-09 11:12:09 +0330 +0330

بله يادمه؛ اونم كامنت گذار بود منتها سطح ظرفيتا باهم فرق داره
منم خيلي وقته ميام ولي ميترسيدم عضو بشم!
ديگه دلو زدم به دريا و عضو شدم :-D
مام ميخوايمت داداشه گل

0 ❤️

342285
2012-11-09 11:42:36 +0330 +0330

حالا من مى خوام هيچى نگم خودتون نميذارين اصلا اون زمانى كه من ميومدم اينجا مثل الان نبود حالارو نگاه نكنيد سايت زدن دم و دستگاهى را انداختن اون زمان اينجا خاكى بود كم كم ادمين اومدو اين زمينهارو مفت مفت صاحب شد
حالا برو ببين چه وضعى به هم زده توپم تكونش نميده!
بله قربونت برم اينجورياست من از ادمين هم قديمى ترم :-D

0 ❤️

342286
2012-11-09 11:56:01 +0330 +0330
NA

ey val.hala shod.hala ke hame jaman kamenta khondan dare.silver jon doset daram.

0 ❤️

342287
2012-11-09 11:57:07 +0330 +0330

داستان میترکونید بدون من؟
حلالتون نمیکنم!
بچه ها آرش چند وقتیه نیستش ها!
:|

0 ❤️

342288
2012-11-09 12:00:49 +0330 +0330

پس الان باید فسیل باشی آریزونا!

0 ❤️

342289
2012-11-09 12:32:21 +0330 +0330

مازيار پس منظورت اينه كه ادمين پيرو فرتوت و از كار افتادست الان؟
عجب حرف بدى زدى مازيار!
فكر كنم جورى بلاك بشى كه بچه اتم نتونه ديگه وارد سايت بشه :-D

دادا شيره اون وقتها جوون بوديمو جاهل ;-)

0 ❤️

342290
2012-11-09 14:07:05 +0330 +0330

البته من از همون اولش سیلور بودم و هیچوقت گلدن نبودم. یه داستان هم نوشته بودم که بیشتر خاطره بود. همیشه هم سعی میکردم انصاف رو توی کامنتهام رعایت کنم و البته بعضی وقتها امپر میچسبوندم و چیزایی میگفتم که شاید بهتر بود نگم.الان هم بیشتر ترجیح میدم در مورد خود داستانها اظهار نظر کنم تا حرفهای حاشیه ای. چیزی که باعث شده بعضی دوستان فکر کنن دچار غرور شدم. خب هرکسی میتونه هر برداشتی که میخواد داشته باشه. ولی مهم اینه که چقدر میتونه به واقعیت نزدیک باشه. الان هم با اینکه مدتهاست چیزی ننوشتم ولی سعی کردم تا اونجا که میتونم حضوری مثمر ثمر داشته باشم و تجربیاتم رو به دوستانم انتقال بدم که امیدوارم در این زمینه موفق بوده باشم…

0 ❤️

342291
2012-11-09 14:27:44 +0330 +0330

آریزونا جان
اینکه ادمین پیر و فرتوت باشه اصلا مهم نیست. مهم اینه که تو الان برای این سایت حکم جنتی رو داری!
آریزونا جنتی!
:-D

0 ❤️

342292
2012-11-09 17:26:52 +0330 +0330

گفتى جنتى !اين دو تا جديده:
:-D

آقا دمت گرم خیلی چیزبا حالی بود…

دفعه بعد چیپس و ماست هم میآرم

(جنتی خطاب به زکریای رازی كاشف الكل)
_
در قدیمی ترین دست نوشته های پیدا شده از انسان
در غاری نوشته شده:

اینجا زمینه؛ من آدمم ،اینم حواست و اونم جنتیه.
I love you PMC

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها