کادوی تولد (۳)

1401/01/31

...قسمت قبل

از اتاق که خارج شدم کامران اومد طرفم و گفت عروس گلم ما یکم شوهرت قرض بگیریم و لپم کشید و بدون اینکه منتظر واکنش من بشه رفت تو اتاق آرمان و در را هم پشت سرش بست.
رفتم سمت عاطفه داشت با تلفن صحبت میکرد تا من دید بصورت تابلو بحث عوض کرد و گفت چشم من با شما هماهنگ می کنم و قطع کرد!!!
پرسیدم کی بود که گفت چیزی نیست از محل کارم بود منم محل نذاشتم و رفتم نشستم روی مبل و مشغول خوردن میوه شدم.
عاطفه یکم بهم خیره شد و پرسید خوش گذشته؟
بهش گفتم نه به خوشی شما خواستم به عاطفه بگم به آرمان بگه بیخیال من بشه که همون لحظه دوتا تخم سگ از اتاق اومدن بیرون آرمان اومد پیش من نشست و خیلی تحکمی گفت نگار پاشو یک چایی به من بده!!! نگاهش کردم گفتم خودت پا داری برو بریز دستش گذاشت روی پام و محکم فشار داد گفت پاشو جوجه به نفعته و بعدم خندید با خنده آرمان عاطفه و کامران هم زدن زیر خنده با حرص دستش از پام زدم کنار و رفتم چایی ریختم براش آوردم.
وقتی خواستم بشینم آرمان دستش گذاشت زیر کونم و قشنگ روی دستش نشستم خواستم پاشم که نذاشت و گفت جات خوبه جوجه اهمیت ندادم و شروع کردم به خوردن میوه.
کامران یک پیپر گل از کیفش درآورد دوتا کام گرفت و داد به عاطفه اونم دوتا کام گرفت داد به من که گفتم من نمیخوام ولی با اصرار آرمان و بقیه کشیدم و همینجوری این پیپر دست به دست شد تا تمومش کردیم.
حالم خوش نبود سرم سنگین شده بود و به شدت دهنم خشک شده بود شروع کردم به خوردن سیب که کامران گفت چه زود به کره خوری افتادی و همه شروع کردن خندیدن از خنده بقیه منم خندم گرفت و خندیدم.
یکم مسخره بازی درآوردیم و رقصیدیم واقعا گرسنم بود که به عاطفه گفتم پس نهار چی شد؟
با عاطفه رفتیم آشپزخونه و غذا را گرم کردیم اون دوتا تخم سگم پشت سر ما اومدن واسه مالش کس و کونمون!!!
این آرمان واقعاً انگار سیرمونی نداشت.
سر میز داشتیم غذا می‌خوردیم که آرمان دستم گرفت گذاشت روی کیرش یک فشار به کیرش دادم و دستم برداشتم اومد اعتراض کنه که گفتم داریم غذا میخوریم ها!!!
تو زندگیم آنقدر اشتها نداشتم نمیدونم چقدر خوردم ولی واقعا داشتم میترکیدم دیگه.
غذا که تموم شد شروع به جمع کردن میز کردیم ظرف ها بردم تو آشپزخونه و گذاشتم توی سینک که آرمان از پشت بغلم کرد و در گوشم گفت برو خودت تمیز کن بریم تو اتاق جنده کوچولو اهمیتی ندادم و خواستم از کنارش رد بشم بازم من کشید سمت خودش و یکم تو چشمام نگاه کرد بعد شروع کرد به خوردن لبام ازش خودم جدا کردم و گفتم آرمان نکن میبینن که گفت خب ببینن اصلا می‌خوام جلوی عاطفه و کامران بکنمت و دست انداخت لباسم در بیاره شروع به مقاومت کردم که با صدای کامران به خودم اومدم که گفت اوه حشریای من چطورن چه زود دست بکار شدین
میخواستم گردن آرمان بشکنم برگشتم و خواستم برم بیرون که آرمان به زور روی میز آشپزخونه خمم کرد و خودشم خم شد روی من و گفت چقدر دست و پا میزنی هنوز رام نشدی مگه؟
گفتم آرمان نکن زشته که بهم گفت اوکی جلوی اینا نمیکنم ولی باید لختت کنم که بفهمی روی حرف من حرف نزنی و با دست دکمه شلوارم باز کرد و خیلی راحت از پام درش آورد بعدم لباسم درآورد و من فقط با یک شرت و سوتین جلوی آرمان و کامران بودم.
با حالت قهر از آشپزخونه زدم بیرون که دیدم عاطفه هم با شرت و سوتین روی مبل نشسته و یکم هم پکره وقتی من تو اون حالت دید انگار که خجالت بکشه فقط نگاهم کرد و سرش انداخت پایین با عصبانیت به عاطفه گفتم میشه بگی این چه وضعیه فکر نمیکنی شورش درومده و مقصرش هم تویی؟
عاطفه گفت خب بابا حالا تند نرو آره زیاده روی کردیم ولی اتفاقی نیافتاده بزار ازش لذت ببریم.
آخه چه لذتی شدیم بازیچه دست این دوتا هر غلطی می‌خوان دارن میکنن.
همون لحظه با صدای آرمان به خودم اومدم گفت تازه کجاش دیدی
برگشتم سمتش و خیلی جدی گفتم آرمان بسه دیگه خیلی بهت رو دادم انگار که آرمان خیلی ریلکس اومد طرفم دستش گذاشت روی کمرم و من کشید سمت خودش و گفت عصبی میشی جذاب میشیا و شروع کرد لبام خوردن به زور ازش خودم جدا کردم و خواستم یک سیلی بهش بزنم که دستم گرفت و گفت نگار یکاری نکن حرفی که تو آشپزخونه زدم پس بگیرم الآنم مثل یک جنده حرف گوش کن برو خودت تمیز کن و بیا تو اتاق بعدم رفت سمت اتاقش.
برگشتم سمت عاطفه که بگم نمیخوای چیزی بگی ولی با صحنه ای روبرو شدم که برام قابل باور نبود آرمان جلوی عاطفه وایساده بود و کیرش هم تا دسته تو دهن عاطفه بود همینجوری ماتم برده بود که آرمان از اتاق اومد بیرون و یکی زد در کونم و گفت بدو دیگه جنده خانم باید همینجا حتما کونت بزارم.
واقعاً هنگ کرده بودم هم چت مخ اون گلی که کشیدم بودم هم عصبانی و هم از دیدن صحنه ساک زدن عاطفه حشری شده بود یجورایی دلم کیر میخواست و بدم نمیومد بدم پس با تلنگر بعدی آرمان به خودم اومدم و مثل یک دختر حرف گوش کن رفتم دستشویی و با آب گرم کونم تمیز کردم از دستشویی اومدم بیرون که دیدم کامران کیرش تا ته توی کون عاطفه فرو کرده و مثل چی داره تلمبه میزنه ولی چیزی که برام عجیب بود آرمان بود که چرا واقعا براش مهم نیست؟مگه میشه آدم روی مادرش هیچ غیرتی نداشته باشه؟ تو افکار خودم بودم که آرمان اومد توی چهار چوب در و عصبانیت گفت به چی نگاه می‌کنی بیا دیگه.
رفتم سمت اتاق و در بستم که دیدم آرمان بهم گفت چهار دست و پا شو حوصله بحث نداشتم پس به حرفش گوش کردم و کاری که خواست انجام دادم که دیدم داره یک قلاده به گردنم می‌بنده خواستم اعتراض کنم که آرمان گفت حرف بزنی جرت میدم فهمیدی؟ گفتم بله که محکم زد در کونم و گفت بله ارباب هیچی نگفتم که آرمان موهام از پشت گرفت توی دستش و محکم کشید و گفت نشنیدم. از درد اشک تو چشمام حلقه زده بود که آرمان یک سیلی محکم بهم زد و گفت بگو وگرنه بدجور ادبت می‌کنم. خیلی آروم گفتم بله ارباب موهام ول کرد . قلادم گرفت تو دستش و راه افتاد به سمت تختش منم به ناچار چهار دست و پا رفتم سمت تخت و کیر اربابی که روی تخت بود شروع کردم به خوردن همینطور که کیرش توی حلقم بود گفت آماده کون دادن هستی ماده سگ؟ گفتم بله ارباب آرمان برم گردوند و شرتم از پام درآورد یکم کیرش چرب کرد گذاشت در کونم که گفتم آرمان خواهش میکنم یواش همون لحظه یک لگد حواله کونم کرد که با صورت زمین خوردم و گفت انگار درست ادب نکردم آرمان نه ارباب احمق برگشتم سمتش و چیزی دیدم که واقعاً ترسناک بود برام آرمان کمربند به دست بالای سرم بود سریع گفتم ببخشید ارباب اشتباه کردم یکی آروم با کمربندش زد روی کمرم و گفت ببین ماده سگ کاری نکن که بدجور ادبت کنم منم سریع گفتم چشم ارباب و براش یک واق واق کوچولوی هم کردم. لبخند رضایت آرمان کاملا میشد دید از اینکه من برده و زیرخواب خودش کرده بهم گفت سریع داگی شو و منم به حرفش گوش دادم که ناگهان با سوزش عجیب توی کونم جیغم به هوا رفت دیوث یهو کل کیرش فرستاده بود داخل و من فقط داشتم اشک می ریختم . آرمان چند دقیقه ای توی کونم تلمبه زد و یهو موهام از پشت گرفت و سرم کشید سمت کیرش که یکم هم خونی شده بود و بهم گفت باز کن دهن‌ کثیفت از ترس سریع دهنم باز کردم و آرمان شروع کرد توی حلقم تلمبه زدن تا ارضا شد و همه آبش توی حلقم خالی کرد و منم همش قورت دادم. کارش که باهام تموم شد رفت روی تخت دراز کشید و بهم گفت ببخشید خوشگلم می‌خوام با هم همه چی تجربه کنیم.
هیچی نگفتم و پاشدم لباس پوشیدم از اتاق زدم بیرون وسایلم جمع کردم و آماده رفتن شدم حتی نمی‌خواستم صبر کنم عاطفه کون دادنش به کامران تموم بشه و از حمام بیاد بیرون که باهاش خداحافظی کنم.
جلوی در آرمان باز دستم گرفت و گفت رسیدی خونه بهم خبر بده هیچی نگفتم و خواستم برم که من کشید سمت خودش یک بوس کوچیک از لبم کرد و گفت نگار من سگ نکن باز.
گفتم باشه آرمان حالا میزاری برم دستم ول کرد و گفت یادت نره ها.
سوار ماشین شدم و رفتم خونه وقتی رسیدم یک نفس راحت کشیدم و گفتم کون لق خودت و اون ننه جندت آرمان خان دراز کشیدم روی تخت و خوابم برد.
باز با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم تلفن نگاه کردم که قلبم هری ریخت پایین آرمان؟؟؟!!! جوابش دادم
_بله بگو
_مگه نگفتم رسیدی خبر بده
_ببین تخم سگ این دو روز خیلی بهت رو دادم ولی دلیلی نمیبینم بخوام به تو جواب پس بدم
_نگار من سگ نکن باز
میخواستم حرصش بدم ولی پشیمون شدم و خیلی آروم گفتم
_ببین آرمان ما دو بار با هم سکس داشتیم که اولیش کاملا اتفاقی بود پس بیخیال شو نه من بدرد رابطه با تو میخورم نه تو آدم رابطه با منی
_نگار خفه شو این رابطه وقتی می‌تونه تموم بشه که من بگم
_آرمان چرا حالیت نیست من و تو هیچ صنمی با هم نداریم
_نگار من سگ نکن الان با یک ببخشید کار تمومه ولی بخوای اینجوری کنی بد میبینی
_هیچ غلطی نمیتونی بکنی
تلفن قطع کردم و انداختمش کنار که بازم زنگ زد ریجکتش کردم و گذاشتمش توی بلک لیست چند لحظه بعد یک پیام برام اومد که اوکی خودت خواستی.
اهمیتی ندادم و روی تخت دراز کشیدم که دیدم دارن در واحد از جا درمیارن رفتم و از چشمی در نگاه کردم که دلم هری ریخت پایین آرمان اینجا چه گوهی میخوره آخه
محل ندادم و خواستم برم که مشت لگداش به در با داد و بیداد همراه شد از ترس آبروم جلوی همسایه ها در باز کردم و با عصبانیت گفتم چته که آرمان هلم داد تو و در پشت سرش بست. از عصبانیتش یکم ترسیده بود ولی به خودم مسلط شدم و گفتم چته جوت زیادی کرده؟
یک کشیده محکم از آرمان خوردم و موهام گرفت توی دستش و گفت انگار درست ادب نشدی امشب ادبت می‌کنم و من و کشون کشون برد سمت تخت خواب یکم مقاومت کردم ولی بی فایده بود آرمان واقعاً زورش چند برابر من بود و خیلی راحت میتونست لهم کنه روی تخت افتاده بودم و آرمان روی شکمم نشسته بود و با یک دست گردنم گرفته بود واقعا خون جلوی چشماش گرفته بود بهم گفت واسه من زبون درآوردی همینجا بکشمت ماده سگ جنده؟ ناخودآگاه اشکام اومد و به غلط کردن افتادم. اونشب آرمان حسابی از خجالتم درومد و بعد از خوردن یک کتک درست و حسابی و دوباره کون دادن بهش فهمیدم این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.
اینجوری بود که من شدم ماده سگ آرمان و عاطفه هم شد ماده سگ کامران به قول اربابم این بهترین کادوی تولدم بود.

پایان

نوشته: Negar


👍 9
👎 8
41001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

869761
2022-04-20 03:20:12 +0430 +0430

میش بگی چجوری اومد پشت در واحدت؟؟
هیچ جوره قابل هضم نیس داستانت.

0 ❤️

869824
2022-04-20 11:09:25 +0430 +0430

نمی دونم چرا اینقدر عشق تجاوزید؟

0 ❤️

869876
2022-04-20 19:26:19 +0430 +0430

حالم بهم خورد این داستان تجاوزه نه سکس خشن

0 ❤️

869963
2022-04-21 05:33:21 +0430 +0430

عجب کصشری

0 ❤️

973513
2024-03-03 14:48:03 +0330 +0330

اگه حتی این یک داستانه وتخیل ذهنته ،خاک به سرت
واقعا چطوری میشه یه آدم به تحقیرتن بده و حتی لذت هم ببره

0 ❤️