کافه ایتالیا

1401/05/08

(دوستان گلم از رصد این چنینی داستان لذت بردم،
صرفا جهت یاد آوری به دوستانی که مابین جریانات مقداری گیج وگمراه شدن، تماما داستان در یک کافه قهوه در مخیله متین شخصیت اول (راوی)قرار میگره که در اوسط پیک ۵کروناست و تماما خاطرات ،منحصر به ابتدای کرونا و پیک ۱ یا همون الفاست که در پیک ۵روایت میشه)
(پیشتر بابت جمله بندی ضعیف و غلط املایی متعدد از دوستان گلم عذرخواهی میکنم، امید به رضایت بیشتر از مخاطبین ‌‌سختگیر)
عصر همون روز؛:
بازم کافه ایتالیا
دوباره من
بازم فکر
بازم امین!!!
لعنت بهش
اختیاری تو انتخاب کافه نداشتم
پارک کردم وارد شدم،
سلام دادمو نشستم صندلی دیروزی
جواب سلاممو با لبخند، همراه با اشتیاق پاسخ داد
سرش شلوغ بود، منتظر شدم؛
زیرنظر داشتمش،انصافا حرکاتش ماهرانه جلب نظر میکرد
متوجه نگاهم شد، لبخندی تحویل دادو گفت:
درخدمتتونم
چی میل دارین؟
پاسخ دادم یدونه تلختر از دیروز
وقتی متوجهش کردم که چی لازم دارم
مشغول بکارشدو من انگشت به انگشت گره کردم روی میزو رفتم به گذشته
بعد دیدار اولم با امین، همه چیز رنگ عوض کرده بود
یکی دوماهی میشد ک زیرنظر داشتمش
شوخیو کل کل با بچها ،داخل باشگا از بین رفته بودو بیشتر تمرکزم روی تموم شدن حرکات و اتمام ست بود
و بلافاصله خارج شدن از جهنمی به اسم باشگاه.
نمیتونستم باشگاه دیگه ای رو انتخاب کنم، نه میلی به رفتن داشتم نه رغبتی به ادامه
فقط تحت هر شرایط وارد باشگاه میشدم تا ببینمش ،بااینکه حتی گاها تایمم بهش نمیخورد
اما یادش همیشه طغیان روحم‌بود

لعنت ب غم

زمان گذشت، ……

کرونا تو‌جهان غوغا برافروخت
تازه اوایل کرونا بود هنوز باشگاها برقرار،
شهرام حسابی از اسم کرونا وحشت داشت،
و‌دیگه مثل سابق دل واسه شاگرداش نمیسوزوند
با شیلدو ماسکو دستکش پلاستیکی بچهارو برنامه و تمرین میداد
مدتی بود دیگ از امین هم خبری نبود،
بیشتر فعالیت باشگاه مربوط بگروه تلگرامو اینستاگرام شده بود
که شهرام تنهایی داخل سالن ،حرکاتو انجام میداد و لایو میزاشت تا سایرین هم استفاده کنن.

عید اومد و همه مشاغل بغیر بیمارستانها سوتوکورو بسته بودن
و من همچنان و همچنان اندوه خوف انگیز دیدار و عشقش رو در سینه داشتم
اواسط عید سال ۹۹بود؛

عصر از شیفت برگشتم، خسته و دل مشغول و مجهول الحال،.
بازم تلگرام
بازم تکرار عکسها و چک پروفایل

چند بار و چندین بار تحریک شدم که پیام بدم
و ۱۰۰بار پشمون
……
حسابی کلافه و بودمو سردرگم، باید حرکتی میکردم
فکر، مثل موریانه که مغز درختو زائل کرده ، لایه به لایه مغزمو میخورد
به ایکاش رسیده بودم، که ای کاش هیچ وقت نمیدیدمش که ایکاش من هم شبه همه مردها میل به جنس مخالف داشتم و ای کاش…

بلاخره تصمیمو‌گرفتم،
به بهانه خبر گرفتن از تایم باشگاه از امین سوالی بپرسم.

سلام اقا امین
عیدتون مبارک و روزتون بخیر،
از باشگاه شهرام خبری ندارین شما،؟
همچنان بستس؟ منکه هرچی پیام میدم امروزفردا میکنه

پیام ارسال شد…

چندثانیه بعد سین کرد…
قلبم داشت از تو دهنم میزد بیرون
ایز تایپینگ…
سلام داد
و‌پرسید شما!؟
متین هستم، چند وقت پیش جلو دستگاه تردمیل…

با چنتا ادرس و‌نشونه خودمو معرفی کردم
صحبت گل انداخت
از شدت ذوق زدگی اب دهنم خشک شده بود.
یچیزی فراتر از دنیا، مال من بود
هم اضطراب داشتم، هم خوشحال بودم که شهامتمو سنجیدم

اوضاع ، خلاف تصورم عالی پیش رفت
پیشنهاد امین واس ورزشکردن فراتراز باشگاه بود
پیشنهاد داد باهم بیریم کوه و خارج شهر تمرین کردن
اولش یسری تعارفات مسخره: مزاحمت‌نباشمو ، ممکنه به گرد پاتم‌نرسمو، ولی قویحا تو دلم اشتیاق بود
اینجاس که میگن؛:
کور از خدا چی میخاد!!؟؟
قند تو دلم اب شد وقتی اشتیاق امینو دیدم واسه باهم ورزش کردن
حدود ۴۵دقیقه میشد که مشغول چت کردن بودم
بهش گفتم ،دیروقته و قصد مزاحمت ندارم
پاسخش برام اوج تعجب بود
میگفت :به بیدار بودن عادت داره ، گفت شغلش نگهبانیه و این مدل بیدار باشیها اذیتش نمیکنه
و بازهم هرچی سعی کردم صحبتو کوتاه کنم ، انگاری امین از من مشتاقتر بود برا ادامه چت.
من دل تودلم نبود
صحبت گل انداخته بود و از رزومه ورزشی امین، همچنین مدل ورزش کردن من گرفته ، تا رفتن به طبیعتو کوهنوردیو تمرین تو هوای باز صحبت کردیم
دنیا واس من بود وقتی میدیدم بی هیچ تلاشی ،امین همراهمه تو چت کردن.
اولین قرارو گذاشتیم!،
فردا صبح ساعت۶

زودتر از چیزی که فکرشو میکردم روئای من در حال وقوع بود
بعد اولین دیدار که جنبه تشریفات و آشنایی داشت
پشت هم باهم قرار گذاشتیم
پسر نام اشنایی بود،
تقریبا ۸۰٪رفقای خودم امینو بخاطر قهرمانیها و مدالهای ورزشیش میشناختنش
پسر مشهور شهرمون که من تا همین ۳ماه پیش حتی اسمشم نشنیده بودم ، مرتب عکسش ، بنر و تابلو میشد روی درو دیوار شهر،
مرد پرادعای کشتی پهلوانی با مدالهای جهانی و اسیای
حالا شده بوده تمام جان و جهانم

لا بلای کولاک کرونا و تعطیلی جهان بلاخره یه شب فرصت شد ،بعد تمیرن ۳نفره ،اونم رو پشت بوم باشگاه ، دعوتش کنم خونه

سخت قبول کرد، خجالت میکشید ولی بالاخره راضی شد شبو پیش من باشه
بعد باشگاه رفتیم جیگرکی رفیق امین،و بعدش خونه من
ازش اجازه گرفتم ،رفتم چند دقیقه ای دوش گرفتم

قبلش بساط چاییو حاظر کردم،
رو بهش گفتم تا چایی دم بکشه من از حموم خارج میشم
امین سرش تو‌گوشی بودو گفت :اوک، بجمب منتظرتم بیای یه چای بزنیم
خیلی زود از حموم خارج شدمو باامین حین صرف چایی آخر شب ،صحبت از کشورهایی که رفته واس کشتی و اینکه چه مدالهای داره و چه بدشانسیها و ۱۰۰نقلو نقد دیگه ردوبدل شد.
پیشتر میدونسم اهل دختربازی نیست.
گفته بود شخصیتش جوریه که رو به دخترجماعت نمیده.
مخصوصا ادمی مثل امین که از سیپور شهرداری تا فرماندار شهر میشناسنش و باهمشون گپوگفت داره.
تااینجاش همه چی خوب بود
فقط باید مطمعن میشدم امین هم مثل من و هم حس منه.
کار خیلی سختی بود،
داشتن یکی مثل خودت
یکی که تااینجاش همجوره جورشده ،بد میشه اگه اونی که میخای نباشه
و چقدر خوبه که مثل خودت با همه مردا فرق اساسی داشته باشه.
شب گذشته بود…
امین گفت :کجا میخوابیم؟
گفتم ؛داخل اتاق تخت هست
گفت :زمین بهتر نیست؟
گفتم تخت دونفرس، سالهاس رو تخت دونفره میخوابم
یه پتو از داخل کمد براش اوردم
گفتم این پتو برا شما، منم که یدونه دارم

قبل خواب گفتم :ببخشید من عادت دارم لباسامو از تنم خارج میکنم
حساسیت بدی به لباس حین خوابیدن دارم
امینم لبخند تمسخرآمیز زدو گفت فقط موقع خواب؟
با لبخندگفتم :کلا تو خونه با لباس مشکل دارم
شرت تو پام باشه کافیه.
امین لبخندش بیشتر شدو‌گف ای بابا
چ حس مشترکی!،
یهو شلوارشو از پاش درآوردو پرتش کرد خارج تخت
تیشرتشو هم همینطور.،
حالا دیگ منم زدم زیر خنده
خنده ای که استرسمو تو‌خودش‌ جاداده بود.

ایول بابا،، کلا ما پسرا این حسو از تفولیت بهمراه داریم
امین پاسخ داد:دقیقا
گوشی بدست بودیم جفتمون
سر روباشت ولی گوشیا بالا و چرتوپرت اینستا چک میکردیم

۲۰دقیقه گذشت، ومن فقط چشمم تو گوشی بودو از صدای نفس کشیدن امین لذت میبردم
دوسداشتم بیشتر بهش نزدیک شم اینقدر که حرارت بدنش ، پوستمو گرم کنه
چشم به گوشیو فکر در گرو امینی که کمتر از نیم متر باهاش فاصله داشتم
یه نفس عمیق کشیدمو گوشیو قفلش کردم ،گذاشتمش سمت راست خودم روی زمین.
تخت جوری قرار گرفته بود که از سمت چپ که سمت امین بود کیپ به دیوار بود، امین هم بعد من صفحه گوشیشو خاموش کرد، رو
بهش گفتم توکه جانداری ،بده من گوشیتو بزارمش اینطرف روی زمین.
گوشیشو با دست چپش از عرض بدن من عبور داد که بزارتش رو زمین
یعنی دستش کاملا روی بدن من قرار گرفت،
بسمت من چرخید که گوشیرو بزاره زمین
گوشی رسید زمین ولی دستشو از روی بدن من نکشید
حالتی ک انگار منو بغل کرد،
اب دهنمو قورت دادمو.
دستمو از زیر پتو خارج کردم ، با اکراه دستشو لمس کردم،
ضربان قلبم ،باور چنین صحنه ای رو نداشت و همین بیقرارش کرد
امین در یک‌حرکت تندو سریع پتورواز رو خودش کشید لای پاهاش و‌بالاتنشو بیشتر بمن چسبودن.
نفساش توی صورتم بود ، چشمام بسته بودو‌ از شدت هیجان با انگشتای گره خوده به ساعد امین ،فشار ریزی وارد کردم
امین صدام زد به اهستگی و ضعیف
متین،،،،
بازهم اب دهنمو‌ فروخوردمو با پلک لرزان،
صورتمو سمتش برگردوندم،
چشممو وا کردم

بیش از حد بهش نزدیک بودم
توی اون تاریکی فقط استایل سروصورتشو میدیدم
ب اهستگی و ته گلوو گفتم جانممممم!!!

گفت :من اینجا چیکار میکنم!؟
خنده رو لباش بود

گفتم امین:
خیلی،

حرفمو خوردم
چند لحظه بعد دوباره گفتم
خیلی!!!
خیلی دوست دارم امین
هیچ کنترلی رو حرف و رفتارم نداشتم،
نمیدونم چیزی که گفتمو واقعا باید بیانش میکردم، یا اصلا بجا بود گفتنش؟ یا….

دستمو رسوندم به صورتش که حالا نیم رخ به نیم رخ شده بودیم
پوست صورتشو، ته ریششو لمس کردم
اب دهنمو قورت دادم

خودشو بیشتر بهم نزدیک‌کرد
از حرکتش به سمتم ،ضربان قلبم بیشتر شد
حالا دیگ نفسش مستقیم به بینی من میخورد
انگشتمو ب لباش نزدیک کردم،
لمسشون کردم،
چه ارامشی داشت این لمس و این حس

سرمو از بالشت بلند کردمو رفتم گونشو بوس کردم
داشتم برمیگشتم به پوزیشن خودم
که امین وسط راه سرشو بلند کرد ،لبلشو چسبوند به لبم

جا خورده بودم.
وحشت همه وجودمو گرفته بود
داشتم سکته میکردم
دلم میخاست باور کنم اتفاق الانو
ذهنم رفت سمت اولین دیدنش ،تا همین الانی که تو‌تخت باهاش لب به لبم همه چی عین فیلم سرعت بالا از جلو چشمم گذشت
نه عادت بچنین برخوردی داشتم
نه تجربه چنین عاشقانه ای.
۳۲سال فقط و فقط بهش فکر میکردم ، به یک عاطفه پنهان،
و سوالی که ایا این حس واقعیه؟
وچون ،مطمئن بودم این افکار و شوق داشتن معشوق ،یک ارزو و یک رازه که حتما بامن در گور خواهد خفت.
ولی گرمی و فشار لب امین
نفسهای بشماره افتادش
تخت خوابم
دست امین که زیر بغلم بود
و‌چه تناقضی !!!

متوجه شدم که هستم…
متوجه شدم که داریم چنین واقعیتی.

لبشو بوس کردم کاملا خودشو بمن چسبوند ، اتصال فقط بالاتنه بود
بین کمرمن و امین پتوها بودن
دلم میخواست همونم نباشه
شاید امین هم چنین خواسته ای داشت
کاملا بغلش بودم،
هم قد هم بودیم اما هیکلش ۲برابر من بود
بعد اندکی لب بازی، انگشتامو رو‌سرشونه و پشتش کشیدم ،از لمس چنین عضلات سفت و برجسته ای نهایت لذتو میبردم
مطمئن بودم کیر جفتمون به حداکثر نعوظ رسیده
اینقدر که طاقت شرتو نداره.
ولی هنوز برای اشکار کردن چنین ماجرایی کلی شرمو حیا زنده بود.

فردای اون روز هردو رفیتم کوه و‌نزدیک ظهر بود از هم جدا شدیم.
طی چند ساعتی که باامین گذشت، اینقدر شوق وصالشو تو سینه فشرده بودم که از شدت همراه بودن باهاش خسته و نیازمند استراحت شدم
تمام ظهرو خواب بودم
بیشتر از ۵ساعت خواب عصرگاهی داشتم،
شب تو‌ محل کارم دلم هوای شب قبلو کرده بود.
تو‌اولین فرصت بهش پیام دادم
ساعت ۲صبح بود
فک نمیکردم بیدار باشه
پیامم سین شدو پاسخ داد؛
و بهش از دلتنگیم گفتم، از نیاز به داشتنش از دوسداشتنم و از تشنگی مداومی که باکام گرفتن از لبها و بدنش سیرآب میشدم
متعاقبا پاسخ شنیدم:
که اون هم از داشتن من با این منزلت و شخصیت و جایگاه اجتماعی و این سیمای شیرینو بامزه لذت میبره
و چه لذتو رضایتی بود به داشتنش و ابراز عشقم به امین.
۳شب بعد، بازهم باامین رو همون تخت ضیافت داشتیم
اینبار اشکارتر و بیمهاباتر

دیگه پتویی بینمون نبود ،پیشنهاد امین بود زیر یه پتوباشیم
از همون اول بغلش کردم قفل بودیم تو هم
لبو بوس بود که نثارش میکردم و متعاقبا پاسخ میگرفتم.
التم سیخ بود
الت امینم همینطور از برخوردی که به هم داشتن مشخص میشد
پررویی کردم و دستم بردم پایینو کیرشو لمس کردم
امین پروتر نشون داد
پرسید میخای ببینیش
دل تو دلم نبود….
به واسطه شغلم تقریبا هر روز چندین الت میدیم ،البته همشون حالت اسلیپ داشتن و‌هیچ کدوم نعوظ نبودن و تماما هم منحصر به بیمارانی بودن که تحت شرایط، نیاز به جراحیهای مختلف داشتن،
ولی امین نیازم بود
بعد گفتن اره،
امین شرتشو از تو‌پاش کند
چیزی که میدیدم‌ برام قابل باور نبود
تا قبل این فقط فیلم پورن بود که الت سیخ شده دیده بودم وبعدش هم الت خودم
التش خارقلاده و اثتشنایی نبود
یه آلت معمولی ولی سیخ شده و درشت تر از الت خودم
فقط چون سیخ بود برام قابل باورنبود.
دست راستمو گره کردم دورش
همه انگشتام کیرشو پوشش داد
ناخداگاه رفتم برا خوردنش، سرشو‌بوس کردم
امین مات حرکات من بود،
بعد بوس کردن سرکیرش ،سعی کردم بکنمش تو دهنم ولی بوی عرقش منو از حرکتم پشیمونم کرد.
اگه یکم بیشتر مکث میکردم حتما بالا میاوردم
دستمو رها کردم و برگشتم تو آغوشش
اینقدر هیکلو ورزیده بود که تو بغلش له بشم
تمام بدنمو بغل کردو فشارم داد.

بلاخره منم شرتمو در آوردم
همون اول بهش گفتم امین من کونی نیستم تابحال هم هیچ‌ نوع تجربه روابط سکسی نداشتم.
حتی لاپایی هم برام معنی واضحی نداره
چون‌ هرگز تجربشو نداشتم.
بهم گفت :از مدل لب گرفتنت پیداس چقدر پاستوریزه و دستنخورده و پپه ای؟
خندم گرفته بود.
بوسم کرد برای چندمین بار ،و با یحرکت درجا
منو وارونه کردو چرخوندم به پشت
کاملا پشت بدنم در اختیارش بود
روم سوار بود
سنگینی بدنشو دوس داشتم ،شرو کرد به خوردن گوشم
اینقدر تحملش سخت بود که با التماس از امین‌خواستم اینکارو نکنه.
هرچقدر خودمو فراری دادم، بازم منو سفت میگرفت لای بغلش و گوشمو میخورد.
از شدت هیجان تا مرز داد زدن پیش رفتم
بعد کلی دستوپا زدن امین خان بیخیال شد.
و‌ شروع ‌به بوسیدن کرد، ناگهان، اما اهسته پشت گردنم.
هر بوسی که میکرد یک بار از هوش میرفتم.
بوسه های اهسته و همراه با تمرکز و پشت سرهم از گوشه سمت راست گوشم، دونه دونه روی یه خط مورب تا نزدیک گردنم
یواش یواش رسید پشت گردن و همنجور ادامه میداد
بوس پشت بوس
و من با تکرار بوسها خم میشدم به سمتش
اهسته و‌ملایم ،
متوجه نالهای من بود و بعد هر بوسش یه جانم اهسته
و بوس بعدی.
گرمی لباشو تا نزدیک کمرم حس کردم
گرما بیشتر شد
مطمعن شدم که داره با زبونش سمت راست کمرمو خیس میکنه،
ناله کردم و اه کشیدم ،گفت :جان دلم بوس و بازهم زبون.
با زبونش برگشت بالا ،دقیق پایین گردنم، زبونشو برد سمت گوش چپم
اینبار از ناحیه اون گوش خودمو مچاله کردم
در گوشم با اون صدای پر حرارتش گفت
چیه جوجو!! چیشده جیگرم!!!
نوبت این گوشته، یهو زبونشو وارد گوشم کردو چرخوندش و من ناله و خواهشو نفیر
تروخدا امین بس کن دیگه دارم دیوانه میشم
تمام بدن منو تو خودش جا داده بودو منو مثل یک بالش با دستهاش مچاله کرده بود
زبونشو داخل تمام گوشم میچرخوند، لاله گوشمو میخورد، لحظه ای می ایستاده زیر گوشمو میبوسید
و‌بازم هم گوش میخورد
منو‌ محکم بغل کرده بود و جوری تحت فشارش بودم که اصلا نمیشد رها شم
(لحظه ای منو شل میکرد قطعا از بغلش میجهیدم بیرون
ولی رهایی حاصل نشد که نشد)
بوس پشت بوس
دوباره از زیر لاله گوشم اهسته بوسم کرد ،بوساشو تا زیر گردنم ادامه داد و رفت پشت گردنم و با زبونش رفت سمت چپ کمرم
هرکدام از باسنامو یه بوس کردو مجدد خودشو انداخت رومن
متوجه خیسی کیرش شدم
از شدت شهوت پیش ابش راه افتاده بود
دقیقا مثل منکه تمام ناحیه زیر کیرمو خیس خیس کرده بودم.
سنگینی وزنش و حجم عضلاتش برام لذت بخش بود
بااونهمه فعالیتو اونهمه بوس و زبونی که زده بود تمام بدنم خیس خیس بود
امین هم از شدت حرارت خیس خیس .
التشو به باسنم فشارمیداد و از چنین لمسی برمیومد که کاملا امادست واسه پاشش
دوباره دهنشو به گوشم نزدیک کرد و اهسته و زخمی گفت :جونننننن
چه انرژی میدی پسررر.
گفتم امین یکم دیگ ادامه بدی اب من میریزه لطفا بس کن
گفت اب منم همنطور ، چیکارش کنم؟
گفتم خودتو خلاص کن
گفت اجازه میدی ابم بیاد؟
توی اون شرایط حس بدی بهم دست داد
فقط دلم میخواست از این پوزیشن و این شرایط رها شم.

گفتم تمومش کن،
نیمخیز از روم بلند شد یه تف به کیر سیخش زد و با دستاش حسابی مالوندش وقتی کاملا خیسش کرد، از لای باسنم فشارش داد پایین
باورکردنی نبود، حتی وجود کیرش لای دوتاباسنم منو مستو حشری میکرد، کلفتیشو حتی تو همون پوزیشن حس میکردم
بدنشو‌کاملا روی بدن من انداخته بود
یه دستش زیر شکمم یکی دیگش زیر‌چونم و‌بافشار ازم لب میگرفت.
حین لب بازی یه ناله طولانی و یه اه از عمق جانش بلندشد و بی اختیار کیرشو از اون لا خارج کرد اوردش بالا و تو مشت یه دستش گرفت و در کسری از ثانیه ابش با جهش فراوون چند مرتبه پشت سرهم خالی شد پشت کمرم.
حدود یک دقیقه توهمون پوزیشن موند هم‌من هم امین
تمام ناحیه کمرم احساس خیسی چندش اوری میکردم
سرمو آوردم بالا، بسختی جعبه دستمال کاغزی رو رسوندم به امین
پشتمو تمیز کرد همینطور کیر خودشو .
تو حالوهوای خودم بودم که خودشو انداخت کنارم
یه لبخند از روی رضایت به لب داشتو من…

من هیچی…

هنوز تو شک بودم که چی شدو چرااا!!!؟
برگشتمو هردو نگاهمون به سقف بودو هیچ حرفی نداشتیم

لحظات سختی بود، احساس بازیچه بودن بهم دست داد احساس سو استفاده ،احساس عروسک جنسی بودن.
تو‌حالوهوای خودم بودم که موهامو لمس کرد
و از نوازشش انگار حس ندامت رنگ باخت.من راضی به جریانی شدم که تموم شد
رفتم تو‌بغلشو از نفس کشیدنش لذت بردم
اهسته اهسته خوابش برد
و من از بغلش برگشتم سرجای خودمو سعی کردم بخابم
ولی مگه فکر میزاشت…،!!!
پشیمون بودم

و چرا امین اینقدر بمن بیتوجه بود؟
منو چی فرض کرده بود؟
صبح اونروز بازم دوتایی رفتیم کوه
بااین تفاوت که من طول شبو به تباهی گذروندم، امین به خواب.
ظهر که از هم جداشدیم واس شب قرار دویدن داخل پارک جنگلی گذاشتیم،
امین تو روزهای تعطیلی شیفتاش بود،
من هم ۳شبانه روز‌ استراحت کاری داشتم بخاطر کنسل شدن عملهای جراحی بلطف کرونا

نوشته: moca


👍 4
👎 3
12801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

887597
2022-07-30 02:08:53 +0430 +0430

نامفهوم

1 ❤️

887644
2022-07-30 08:10:19 +0430 +0430

گرفتی مارو؟🤭🤣دوتا داستان بقیه رو بخون گیج شدم نفهمیدم چی دارم میخونم

0 ❤️

887658
2022-07-30 09:08:11 +0430 +0430

جالب بود و زیبا نوشته بودی فقط دوتا چیز اول اینکه خب ادم وقتی کسیو دوست داره حداقل شانس خودشو امتحان میکنهو وارد دوستی باهاش میشه چرا ایقندر کلنجار رفتی با خودت که پیام بدی بهش یا ندی!
دوم اینکه یه سری افراد هستن خودشون سکس میخوان و طرف مقابلم خیلی خوب باهاشون رفتار میکنه ولی اخر سر مث شما میگن که احساس بازیچگی داشتیم و فلان و بهمان .خب وقتی با میل خودتون بوده چرا این حسو دارید؟

0 ❤️

887675
2022-07-30 11:16:47 +0430 +0430

دوستان گلم نام داستان شراب ۲ هست
نمیدونم چرا ادمین بیمغز کاملا خودجوش نام داستان رو به کافه ایتالیا تغییر داده
این داستان در ادامه شراب ۱نقل شده

1 ❤️

887810
2022-07-31 04:24:32 +0430 +0430

توصیف صحنه های اروتیک رو دوست داشتم. قابل لمس بودن. اما همچنان فرم دراز نویسی متن، اون هم بی دلیل، تو ذوق زن و خسته کننده بود.
بعضی قسمتها ارتباط دادن بین جمله ها سخت می شد و باید چند باره خونده تا فهم می شدن.
تلاشتون برای غلط املایی و اشتباهات تایپی کمتر ( حروف تکراری یا جا افتاده) ستودنی بود. اما چند تایی همچنان به چشم می خورد که من درستشون رو در زیر میارم:
می خواد/ طفولیت / خارق العاده/ استثنایی / مطمئن/ بی محابا/

موفق باشید

1 ❤️

888020
2022-08-01 22:57:14 +0430 +0430

داستانت قشنگ بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها