تمام تنش میسوخت. اولین بارش بود و فشارش افتاده بود. دردش خیلی بود اما به زور آب قند تحمل کرد تا کارش تموم بشه. باید حموم میکرد، بدنش چسبناک بود اما توان بلند شدن نداشت.
زن براش شکلات با چای آورد، خورد و بلند شد. باید یاد میگرفت قوی بودن رو. به سمت کابین حمام رفت و دوش گرفت. زیر بغل و خط بیکینیش از همه جا بیشتر میسوخت.
چطور زن های دیگه این درد رو تحمل میکردن؟!
تمام موم اضافی رو از تنش شست و بیرون اومد.
یکراست رفت پیش آرایشگر مِش کار. مش یخی نسکافه ای خواست.
درد پوست تنش کم بود، پوست سرش هم اضافه شد، مش داشت ریشه ی موهاش رو آتیش میزد.
بعدهم رفت پیش طراح ناخن… دیگه واقعا رو به مرگ بود، بازم آب قند.
وقتی بلند شد و به آینه نگاه کرد دیگه خودش رو ندید. خودِ بی خودش دیگه وجود نداشت.
رفت به یه پاساژ خوب، کلی مانتو، لباس، لوازم آرایش، لباس زیر و بادی سکسی خرید. کارش از امروز شروع میشد.
ساعت ۴ بود. میدونست امشب خبری نیست. اما میخواست تمرین کنه. یه اتاق تو یه هتل لوکس برای یه شب گرفت.
بعد از ورودش به هتل و اتاقش اول رفت حمام.
وان رو پر از آب گرم و بادی واش کرد. داخل شد، التهاب تنش کم شد و خوابش برد.
دوساعت خوابیده بود و حالش بهتر بود. رفت سراغ گوشیش. هنوز دست نبرده بود استرس و عذاب سراغش اومد. اما وقت لوس بازی نبود، باید دقیق و هنرمندانه جلو میرفت.
گوشی رو برداشت و تلگرام لعنتی رو باز کرد.
چشم و فکرش رو روی مکالمات دقیق کرد:
_ آرش: سلام خوشگله
سیمین: سلامعزیز دل. خوبی نفسم؟
(عکس: سیمین در حالیکه روبه دیوار و پشت به دوربین ایستاده بود، سرش رو به عقب چرخونده بود و دوربین رو با نگاهی خیره و لب های خندون نگاه میکرد؛ موهای بلند و بلوندش لخت بودن. آرایش ملایمی داشت با رژ سرخ رنگ.
برجستگی باسنش تو این حالت دو برابر شده بود. بادی نیمه چرم مشکی تنش بود و با یکی از دست هاش یقه ی هفتی لباسش رو پایین کشیده بود تا خط سینه هاش مشخص تر بشه)
آرش: ای جوووونم… خیلی سکسی شدی عزیزم. آرش فدای هیکل بیستت خوشگل خانوم. وای اگه بدونی چه فیوزی پروندم. الان زنگ میزنم میخورمت. _
گوشی رو تو دستش فشرد تا به دیوار نکوبش.
دو ساعت بعد با چشم های سرخ روی تخت دو نفره ی هتل فکر میکرد. به خیانت! به بوی تعفن! به مردی که عاشقش بود…. به شکی که به یقین رسید… به اعتمادی که نابود شد.
فردا شب جشن بود! جشن خداحافظی، جشن مرگ!
جشن مقدمه و برنامه ریزی نیاز داشت و اون یک شب تاصبح برای برنامه ریزی وقت داشت.
دوباره سراغ گوشیش رفت، تلگرام لعنتی رو باز کرد:
_ آرش: سیم سیم جونم خوبی؟
سیمین: آره. بی حال بی حالم آرش، تخلیه ام کردی…
آرش روی مبل تکیه زد، سیگاری آتیش زد و عمیق پک زد، دلش برای عشقش تنگ بود. سیگار رو روی میز خاموش کرد. تلفن رو برداشت و تو لیست مخاطبین “عشق آرش” رو پیدا کرد و زنگ زد.
ظهر از خواب بیدار شد، دیشب تا صبح فکر کرد و اشک ریخت و فکر کرد. عکس های خودشون رو مرور کرد، پیام هاشون رو مرور کرد و… شکست.
میخواست دیگه سمت تلگرام لعنتی نره. باید رو آرایش و کارهاش تمرکز میکرد، اما نمی شد. تلگرام لعنتی رو باز کرد:
_ آرش: کجایی خبری ازت نیست خانومی؟
سیمین: خونه ام. حوصله ندارم. دیشب خیلی بد گذشت بهم. حالا برات تعریف میکنم. فقط… فقط میشه جای شب، عصر بیام؟ هم دلم میخوادت، هم حوصله ی خونه رو ندارم. جهنمه… پر دود. خسته ام تفریح دلم میخواد.
اشک هاش بی اختیار بودن، تنش میلرزید. جشن جلو افتاده بود، وقت ریلکسیشن نداشت. مرگ عجله داشت!
رفت جلوی آینه، دلش لرزید با دیدن موهای زشت بلوند… موهای خرمایی خودش رو میخواست. با موهای بلوند میمرد؟! آرش دوست داشت؟!
عکس رو باز کرد و جلوش گذاشت، شروع کرد به آرایش.
خط چشم از اول تا گوشه ی چشم، ضخیم و گربه ای… سایه ی دودی، رژ لب سرخ اناری، رژ گونه ی غلیظ آجری و ریمل زیاد.
از تصویر روبه روش متنفر بود. چرا باید تا وقتی مورچه ها تن متعفنش رو زیر خاک تجزیه کنن، شبیه کسی که ازش متنفره باشه؟!
نباید اشک بریزه. خط چشمش پاک میشه!
باید بره کاپتان شکلاتی بخره. باید قرص هارو بکوبه و پودر کنه. باید برای مرگ روح و جسمش آماده بشه!
لباس چرم مشکی رو باید بپوشه. باید سکسی لیدی بشه!
خدای من! امشب قبل از مرگش نمیمیره؟!
بغض چوبیِ تو گلوش رو با اشک سبک نکنه خفه نمیشه؟!
با صورتی قشنگ و سکسی و نفرت انگیز وسایلش روبرداشت و راه افتاد. قرص ها رو کوبیده و پودر کرده بود و داخل بطری نوشابه ی کوچیکی ریخته بود…
لباس چرم مشکی تنگ تنش رو حصار زده بود، نفس کشیدن سخت بود، با بغض چوبی چرا خفه نمیشد؟!
تلفنش زنگ خورد، “عشق آیدا” . جواب نمیداد چون صدایی نداشت برای حرف زدن. چون چوب تو گلوش بود.
حس سگی رو داشت که میخواست پارس کنه، اما استخون تو گلوش بود، میخواست سرفه کنه تا استخون بیرون بیاد اما تنگی قلاده اش اجازه نمیداد.
رفت تا کاپتان شکلاتی بخره. آخرین خریدش بود؟
تلفنش دوباره زنگ خورد. لعنت به عشق آیدا، لعنت به آیدا، لعنت…
از صبح عصبی بود، با خبر زودتر اومدن سیمین سریع به عباس زنگ زد.
گوشی رو برنمیداشت، بار پنجم صدای خش دار و مستش توی گوشش پیچید:
نیم ساعت بعد آرش شربت آبلیموی غلیظی درست کرد تا مستی رو از سر عباس بپرونه.
وقتی داخل خونه شد عین دیوونه ها میلرزید، چشمای قرمز و وضع خراب…
بعد از کلی گشتن تونسته بود کاپتان شکلاتی پیدا کنه. دیر شده بود اما باید حداقل یه نخ میکشید تا بو بگیره. بوی مورد علاقه ی آرش!
چرا آرش از علایق خاصش بهش نمیگفت؟! چرا قربون صدقه ی موهای خرماییش میرفت وقتی…
دود گلوش رو میسوزوند و سرفه میکرد.
یکی دیگه هم درآورد و آتیش زد!
شکنجه، گاهی آرامش بخش ترین مسکن برای درد های لاعلاج روحه…
لذتبخش مثل سوزش زخمی که میخارونیش، آخرش خون میاد، اما لذت تسکینی بهت میده که بی نظیره…
بلند شد و راه افتاد، گوشیش زنگ میخورد اما جواب نمیداد. خب لحظه ی دیدار نزدیک بود، تلفن برای چی؟
به خونه نزدیک میشد و تمام ذهنش سیم های گره خورده ی دردناک بود. آخرین بار بود به این خونه میومد؟ ترسناک بود! اولین بار هم ترسناک بود! اما این کجا و آن کجا…
_ از ماشین عروس پیاده شدن و آرش دستمال به دست جلو اومد.
آرش: بهونه بی بهونه عروس خانوم. خودم بغلت میگیرم. اما چشم بسته. تا وقتی کارمو شروع کنم این دستمال رو چشمته. یادت باشه قوانین رو من تعیین میکنم!
آرش جلو اومد و دستمال رو روی چشماش بست.
آرش: نترس دیگه طعمه کوچولو. آقا گرگه مراقبته.
خاطرات عاشقی هاشون زیاد بود. اما مرور لازم نبود، مگه نه اینکه لحظه قبل مرگ همه چیز رو دوباره میبینه؟
جلوی ساختمون ایستاد. یعنی اون تو چه خبر بود؟! در حال معاشقه بودن الان؟ همونجوری که با خودش معاشقه میکرد با اون هم… ؟
نه! اشک بی اشک! باید قوی باشه.
کلید انداخت و وارد شد، آسانسور نه… پله ها رو تا طبقه ی۴ بالا رفت. برای ورود زیادی ضعیف بود…
روی زمین سُر خورد و گوشش رو روی در گذاشت. آهنگ ملایم و آرومی پخش میشد! آرش از آهنگ بیکلام متنفر نبود؟! صدای آه و ناله نمیومد! صدای نفس های هوسناک آرش نمیومد…
پس چه غلطی میکردن اگر سکس نمیکردن؟! موسیقی گوش میدن؟ این موسیقی قشنگ چرا انقدر بوی خداحافظی میداد؟!
آروم کلید انداخت و در رو باز کرد. پذیرایی کسی نبود. ال سی دی موزیک رو با صدای نسبتا بلند پخش میکرد.
از اتاق خوابشون صدای سیمین اومد!
اتاق خوابشون! خونه و وسایل دورش میچرخیدن…
صدای سیلی محکم عباس به صورت سیمین و بعد جیغ محکم سیمین؛ افتاد و پارکت از خون دهنش قرمز شد.
سرش گیج میرفت. دستش رو به دیوار گرفت تا نیوفته. باید قبل از مرگ میفهمید چه خبره. آرش کی بود؟!
آرش به طرفش اومد و دست سردش رو گرفت. گرم بود!
از حرارت دیدن سیمین؟! دستش رو کشید…
صدای جیغ سیمین باز بلند شد، عباس به دیوار کوبیده بودش!
آرش رفت و کنار کشیدش. رفت معشوقه اش رو نجات بده؟!
همه چیز آماده بود. هم دوربین پذیرایی هم اتاق خواب.
عباس رو به هزار بدبختی آروم کرده بود، با هزار وعده برای آینده…
فرستادش اتاق خواب. فیلم باید تا جایی پیش میرفت و بعدش با استفاده ازش سیمین رو تهدید میکردن. اگر قبول میکرد بدون هیچ خواسته ای از زندگی عباس بیرون بره و توافقی جدا بشه که چه بهتر، وگرنه کلیپ رو میبرد دادگاه. خودش حتی لباس هاش تنش بود…
البته راه های دیگه ای هم بود اما عباس اصرار داشت که سیمین شاید با آرش حرف بزنه اما سکس و خونه اومدن، نه!
آرش میخواست محتوای سکس تلشون رو به عباس نشون بده اما نمیتونست. نمیشد… نمیخواست عباس بشنوه؛ یه حس دروغگویِ خوش خیال هم ته دلش میگفت شاید سیمین نیاد خونه اش! حسّ احمق!
عباس آهنگ بی کلامی ریخته بود و اصرار داشت موقع اومدن سیمین پخش بشه! احمقانه بود اما برای آروم کردنش قبول کرد.
بعد از ورودِ سیمین سعی کرد باهاش برخورد جسمی ایجاد نکنه، خودش متاهل بود و هر برخوردی جریمه داشت اگر کارشون به دادگاه میکشید…
موقعی که سیمین لباس هاش رو درآورد، حس خیانت تمام وجودش رو گرفته بود. دلش برای آیدای پاکش پر میکشید. درسته از این عفریته ی زرد مو بدش می اومد و تنها دلیل رفتاراش باهاش نجات رفیقش بود، اما خودش هم میدونست سکس تل و چت هاشون خیانت محضه. عباس براش مهم بود.
آیدا از رفت و امد با دوست ها بدش می اومد اما آرش همون چندبار و از همون دیدار اول فهمید این زن سالم نیست، پاکی آدم ها رو از نگاهشون میشد حدس زد. زن بهترین رفیقش هرزه بود…
عباس از مشکلات و دردسر هاش با زنش میگفت و آرش میدونست دلیلش رو… زندگی رفیق جونیش جهنم بود که این راه رو بهش پیشنهاد داد، البته که عباس از رفتار های زننده ی سیمین دربرابر آرش خبر داشت، اولش خودش هم باورش نمیشد این محک زدن به اینجا بکشه…
از روی عباس خجالت میکشید، اینکه تو اتاق بغلی بود و میدونست زنش لخت کنار آرشه خودِ جهنم بود… درکش سخت بود، خیلی…
عباس زجری میکشید که بند بند استخون هاش رو میسوزوند. تو آتیش بود، گرمای سوختن قلب رفیقش رو حس میکرد، نجاتش میداد. دوربین ها…
سیمین مشغول فاحشه بازیهاش بود که صدای آیدا تنش رو لرزوند! اون باید کویر میبود!
با دیدن آیدا تیر به قلبش خورد. حس کرد سوزش سوراخ قلبش رو!
خرمایی های قشنگ آیداش زرد شده بود! لباس چرم و آرایشش مثل سیمین بود!
خدای من! کابوس میدید؟
کاش بیدار بشه…
اما همه چیز واقعی بود! مثل نفس کشیدنش، مثل بیچارگیش! مثل عباس!
آیدا عکس سیمین رو کجا دیده بود که اینطوری…
تو بهت بود که آیدا توضیح میداد… تلگرام قرمز! آیداش رنگ به رو نداشت… لعنتی…
تو کشمکش بیرون فرستادن سیمین و آشوب های آیدا، عباس بیرون اومد! نکبت پشتِ نکبت…
به سیمین حمله کرد، خواست جلوش رو بگیره اما حق سیمین بود کمی گوشمالی…
به طرف آیدا رفت، حالش خوب نبود، میلرزید و رنگ پریده بود، اما از زیاده روی عباس و جیغ های سیمین و خبر شدن همسایه ها ترسید.
عباس رو عقب کشید.
آنفلوانزا، آبله، سرخک، تبخال و خیانت مُسری ان!
وقتی یکی درگیرش شد، اطرافیان هم درگیر میشن.
سرایت خیانت اما کمی فرق داره…
مثلا سرماخوردگی اون گرفته، تو هم میگیری.
اما خیانت… اون میکنه، تو هم میمیری…
نوشته: Hidden moon
آهنگ جدایی اثر کارن همایون فر که در متن به آن اشاره شده:
فوق العاده ترین داستانی بود که تا حالا خوندم
قشنگ بود . ولی یکم خسته کننده نوشتی …
فضا سازی هم تعریف نداشت مرتب جا میموندم
مرسی خسته نباشی
Ramin0070 ممنونم
Chimann ممنونم دوست عزیزم ?
Sexy marrrrrd نظر لطفتونه
Dream girl از توجه و نظرت ممنون
Peymanzoj اگر خیلی مشغولید داستان نخونید که…
Alireza.shz72 خییییلی خوندید ?
Shadow18 ممنونم دوست عزیز
Haniyesb39 ? ?
هیدن جان بازم یه کار خوب ازت خوندم :)
فکر کنم سعی داشتی فضای داستان مرموز و معمایی باشه و خاننده آخر داستان متوجه خیلی چیزا بشه که موفق بودی
کیبردت روان دوست من…
ماه پنهان این اولین متنیه که ازت خوندم. عالی نوشتی. ولی من بیشتر از اینکه حس خیانت را لمس کنم احساس میکردم دارم تئاتر می بینم! قلمت خوش.
اصلا نتونستم ارتباط برقرار کنم نیمی از داستان رو خوندم ولی متوجه ارتباط آدما باهم نشدم و بدتر دیالوگای تو در تو باعث میشد گیج بشم به نظرم واقعا گنگ و درهم نوشتید جوری که وسطش دیگه خسته شدمو ول کردم
نمیدونم مشکل از ذهن خسته ی من بود یا گنگی داستان شما
بهرحال سعی میکنم یه زمانی که سرحالتر بودم دوباره بخونمش
Behnam 2555 ممنونم. راستش سعی داشتم معمایی! بنویسم و کمی گنگ باشه. سعی میکنم بازم بهتر بنویسم.
Duff.sexy ممنونم ?
Amir_faryad متشکرم
Khorsheeed ?
مازیار خان عزیز خیلی ممنونم. بله سعی نمودم… ?
فرهاد.۶۰ ممنونم. چقدر خوب که تونستید تصورش کنید
Black_destiny از توجه و نقدتون ممنون. خوشحال میشم اگه یکبار دیگه بخونید. سعی کردم معما گونه باشه، اما خب کار اولم تو این سبکه دگ…
درود. مث همیشه ننوشتی ماه پنهان، شخصیت های طرح در پایان داستان زیادی بهم پیچیده شدن و نا مفهوم بود. جالب نبود.
nice
سلام خسته نباشی زیبا بود . نوشتن یه همچین داستانی خیلی جالب بود. .اما
اگه تجربه کنید چی میگید
Hamid0071486 ممنونم. کارن بیشتر کارهاش عالیه…
Margarette ممنونم دوست عزیز، لطف داری…
Jani-sinse ممنونم ازتون ?
Robinhood1000 از توجه و نظرتون ممنون. سعی میکنم سبک های مختلف رو امتحان کنم. این هم تو این سبک اولین کارم بود دگ…
Nazli ?
شیوای عزیز، اسمت هم تو نظرات برام افتخاره… قلمت مانا… ممنونم ? ?
Amin.dada متشکرم ازتون، تجربه اش مطمئنا خیلی سخت تر و دیوانه کننده تره…
Xlxxlx ممنونم
سامی جان قدومت پر برکت :)))
کپتن. دگ نوش دارو پس از انتشار داستان!خخخ
ممنونم عزیزم. ?
Dark_huntress عزیز ممنونم. یاد جوکی افتادم که میگفت، عه! مگه معلومه؟!
سعی میکنم زنانه تر بنویسم زین پس، روش کار میکنم… بازهم ممنون…
King2600 پایان بازه اما باید بگم که بلی زنده میمونه، دوستم تو دانشگاه به همین شیوه خودکشی کرد بردمش بیمارستان و شست و شوی معده و … الان نامزد کرده :)
جالب بود ولي خيلي جاهامكالمه ارش وسيمين يه جوري بودمتوجه نميشدم سري بعدي خواستي بنويسي كمي واضحتربنويس باسپاس
Arad_sm از توجه تون ممنون. تلاشم معمایی نوشتن بود اما نه در بطن مکالمات…
H0tness ممنونم
Kalumzaa ?
Sh1376r بسیار ممنون ? ?
پیام جان نظر و فرا نظرتون در واقع، مثل همیشه پربار و پر انرژی بود، از وقتی که گذاشتید و لطفتون خیییییلی ممنونم…
واقعا دیدن کامنتات شدیدا برای داستان بعدی ترغیبم میکنه :)
توضیحاتتون برای خیانت و عکس العمل فرد مقابل لایک داره
خودم باهمین آهنگ داستان رو تایپ کردم و ازین به بعد اگر موزیک خاص و خوبی دیدم که متناسب با متن بود حتما براتون میذارم. موزیک آروم قبل خواب عالیه.…
راستی یه سوال مهم! “مهتاب” کیست؟! خخخخ من مهشیدما… ?
Dark-huntress بازهم ممنونم دوست عزیز. حتما…
پیام خان عزیز بله یادم هست فرمایشاتتون اما یه طرف مغزم هنوز میگه: مهتاب کیه؟! خخخخخ
Shlady عزیز، واقعا متاسفم برای روزگاری که درش هستی، و هستیم… خیانت پشت خیانت؛ دروغ پشت دروغ…
اگر واقعا نمیخوادت هرررررچند سخت رهاش کن، با کسی که ترکت کرده آینده ای نداری.
خوشحالم که خوشت اومد و ناراحتم که انقدر به این حس خاکستری نزدیکی… امیدوارم رنگین کمون بعد از هوای ابری ارمغانت باشه.
پیام دادا مهتاب کیه؟!
آهنگ رو تم داستانت : نااااایس عالی محشر ?
موضوع : عالی
فضا سازی : خوب
شروع داستان و شفاف سازی شخصیتا : افتضاح
پایان : بی نقص
نقطه قوت : پایانش
نقطه ضعف : گنگ و درهم بودن داستان و پیچیدگی رابطه ی بین شخصیتا
میخواستی معما گونه بنویسی ولی موفق نشدی دوباره امتحان کن منتظر میمونم ;)
““ولی در عالی بودن کلیت داستانت شکی نیست اونم بخاطر پایانشه””
در انتها هم لایک پری چشه
مسترفاکر عزیز از نظر و توجهتون ممنون.
بله باید برای اون قیمت افتضاح عرض کنم از قصد شفاف سازی نکردم، خب همه چی که هلو برو تو گلو نباید باووووشه، خواننده باید کمی فسفر بسوزونه ?
ووی! چی گفتم الفرار…!
اما در مورد ابهام و گنگی روابط حق با شماست آخه مجبور شدم برای کوتاه بودن داستان روابط رو کمرنگ کنم. چشم سعی میکنم بهتر بنویسم. ?
اول از همه اینو بگم که داستانت خیلی قشنگ بود و این اولین باریه که توی این سایت یه داستان قشنگو جذابو میخونم بعدش این که کار قشنگتری ک کردی این بوده که اهنگی که اشاره کردی بهش رو گذاشتی و در اخر هم اینکه هم شروع و هم جمع بندی پایانیت خیلی خوب بود ادامه بده و بازم بنویس
خیلی عالی بود ممنون یه لحظه به خاطرات خودم برگشتم زمانی که همسرم خیانت رو برام گذاشت و ترکش کردم دلم میخواست گریه کنم ولی نشد دیگه برای اون خاطرات اشکی برام نمونده بازم ممنون عالی بود
کلیت داستان بد نبود به نظرم یعنی به عنوان یه داستان در حد داستانای اینجا البته از نظر مضمون ولی از یه نظر واقعا افتضاح بود البته قبلش بگم من خودم اهل سبک گنگ هستم و اشنام تا حدی ولی یه مشکل خیلی افتضاح داشت داستان و دو بار خوندم تا مطمئن بشم که حدسم درست بوده
از اول تا اخر داستان اصلا سیمین تو ماجرا نبود (!)
یعنی هیچ تماسی بر قرار نشده بود هیچ عکسی رد و بدل نشده بود هیچ قراری گذاشته نشده بود پس اصلا از کجا فهمید که قراره بیاد خونه ارش؟ کی قرار گذاشته؟ کی عکس فرستاده؟ ازکجا فهمیده چی باید بپوشه؟
فرض که ایدا با سیمین هم حرف زده از قول ارش (با تلگرامی که تاحالا هیچکس هکش نکرده)یعنی اینا یه بارم با هم تلفنی حرف نزدن؟ کل قرارشون تو یه روز خلاصه شده بود؟ احتمالا نه و تو این مدت نفهمیده بودن که حرفاشون انگار کامل به هم نرسیده و باید به چیزی شک کنن؟از این نظر واقعا فاجعه بود ولی مضمون داستان بد نبود
از این که وقت گذاشتم و خوندمش خیلی خوشحالم ? :-*
لنتی این موقع شب سیگار از کجا بیارم ؟ (dash)
عالی بود و اشنا ?
وای وااای که قلبم به در اومد از داستانت فقط امیدوارم که واقعی نباشه…
موسیقیش قشنگه… گوش بدید دوستان… من خودم عاشق دقیقه ۲ به بعدشم ?