کاپتان شکلاتی

1396/01/24

تمام تنش میسوخت. اولین بارش بود و فشارش افتاده بود. دردش خیلی بود اما به زور آب قند تحمل کرد تا کارش تموم بشه. باید حموم میکرد، بدنش چسبناک بود اما توان بلند شدن نداشت.
زن براش شکلات با چای آورد، خورد و بلند شد. باید یاد میگرفت قوی بودن رو. به سمت کابین حمام رفت‌ و دوش گرفت. زیر بغل و خط بیکینیش از همه جا بیشتر میسوخت.
چطور زن های دیگه این درد رو تحمل میکردن؟!
تمام موم اضافی رو از تنش شست و بیرون اومد.
یکراست رفت پیش آرایشگر مِش‌ کار. مش یخی نسکافه ای خواست.
درد پوست تنش کم بود، پوست‌ سرش هم اضافه شد، مش داشت ریشه ی موهاش رو آتیش میزد.
بعدهم رفت پیش طراح ناخن… دیگه واقعا رو به مرگ بود، بازم آب قند.
وقتی بلند شد و به آینه نگاه کرد دیگه خودش رو ندید. خودِ بی خودش دیگه وجود نداشت.
رفت به یه پاساژ خوب، کلی مانتو، لباس، لوازم آرایش، لباس زیر و بادی سکسی خرید. کارش از امروز شروع میشد.
ساعت ۴ بود. میدونست امشب خبری نیست. اما میخواست تمرین کنه. یه اتاق تو یه هتل لوکس برای یه شب گرفت.
بعد از ورودش به هتل و اتاقش اول رفت حمام.
وان رو پر از آب گرم و بادی واش کرد. داخل شد، التهاب تنش کم شد‌ و خوابش برد.

دوساعت خوابیده بود و حالش بهتر بود. رفت سراغ گوشیش. هنوز دست نبرده بود استرس و عذاب سراغش اومد. اما وقت لوس بازی نبود، باید دقیق و هنرمندانه جلو میرفت.
گوشی رو برداشت و تلگرام لعنتی رو باز کرد.
چشم و فکرش رو روی مکالمات دقیق کرد:

_ آرش: سلام خوشگله
سیمین: سلام‌عزیز دل. خوبی نفسم؟

  • آره. تنهام حوصله ام سر رفته، دلم مییییخوادت بانو.
  • پس زنت کجاس؟
  • رفته سفر. اونو ول کن. من تورو میخوام جیگر طلا
    اونو ول کن؟!
    سیمین: آخ آرش منم میخوامت، حیف امروز سرکارم وگرنه میومدم پیشت از تنهایی دربیای.
    آرش: ای جون بیای که خوردمت. کلک تو عکس بی حجاب هنوز نفرستادی برام، بعد میگی میای اینجا؟!
    سیمین: آره. الان حالم یه جوریه میخوامت. زنگ بزن حرف بزنیم، صداتو میخوام.
    آرش: باشه زنگ میزنم ولی اول یه عکس توپ سکسی از خودت بفرس تا زنگ بزنم حالتو خوبِ خوب کنم.
    سیمین: باشه الان میفرسم، ولی خیلی دَیو… آرش، میدونی حالم بده داری سواستفاده میکنی.
    آرش: بفرس
    سیمین: وایسا الان میندازم میفرستم عشقم

(عکس: سیمین در حالیکه روبه دیوار و پشت به دوربین ایستاده بود، سرش رو به عقب چرخونده بود و دوربین رو با نگاهی خیره و لب های خندون نگاه میکرد؛ موهای بلند و بلوندش لخت بودن. آرایش ملایمی داشت با رژ سرخ رنگ.

برجستگی باسنش تو این حالت دو برابر شده بود. بادی نیمه چرم مشکی تنش بود و با یکی از دست هاش یقه ی هفتی لباسش رو پایین کشیده بود تا خط سینه هاش مشخص تر بشه)

آرش: ای جوووونم… خیلی سکسی شدی عزیزم. آرش فدای هیکل بیستت خوشگل خانوم. وای اگه بدونی چه فیوزی پروندم. الان زنگ میزنم میخورمت. _

گوشی رو تو دستش فشرد تا به دیوار نکوبش.

دو ساعت بعد با چشم های سرخ روی تخت دو نفره ی هتل فکر میکرد. به خیانت! به بوی تعفن! به مردی که عاشقش بود…‌. به شکی که به یقین رسید… به اعتمادی که نابود شد.
فردا شب جشن بود! جشن خداحافظی، جشن مرگ!
جشن مقدمه و برنامه ریزی نیاز داشت و اون یک شب تاصبح برای برنامه ریزی وقت داشت.

دوباره سراغ گوشیش رفت، تلگرام لعنتی رو باز کرد:
_ آرش: سیم سیم جونم خوبی؟
سیمین: آره. بی حال بی حالم آرش، تخلیه ام کردی…

  • تو به این میگی تخلیه؟ فردا شب بهت میگم تخلیه چیه جیگر طلا.
  • چی بپوشم برات عشقم؟
  • همین لباس چرم سکسیه. میخوام عین همین عکس باشی خسته شدم بس‌ که نگاش کردم. میخوام حیّ و حاضر جلوم باشه…
  • باشه عزیزم همینجوری می پوشم. باید برم نمیتونم دیگه پیام بدم الاناس که عباس بیاد. چند وقته خیلی عصبی و غیرقابل تحمل شده… من برم. شبت خوش نفس من. خواب منو ببینی لخت تو بغلت‌.
    خوابشو میدید؟

آرش روی مبل تکیه زد، سیگاری آتیش زد و عمیق پک زد، دلش برای عشقش تنگ بود. سیگار رو روی میز خاموش کرد. تلفن رو برداشت و تو لیست مخاطبین “عشق آرش” رو پیدا کرد و زنگ زد.

  • سلام نفس آرش. خوبی؟
  • سلام خوبم عزیزم. تو خوبی؟
  • صدات گرفته عسلم، سرماخوردی؟ گفتم اونجا سرده لباس ببر، گوش نکردی…
    سرفه ای کرد: نه آرش جان سرما نخوردم. شاید خاک کویر تو گلوم رفته نگران نباش.
    صداش نمیلرزید؟
  • مطمئنی خوبی؟ صدات یه جوریه…
  • آره خوبم. خیلی… فقط خسته ام‌‌. باید برم بخوابم، فردا صبح میریم خرید و بازار گردی. برات سوغاتی میخرم.
  • خودتو خسته نکن مریض میشی. صدات هم‌ گرفته ماسک بزن بیرون.
  • باشه آرش جان. شبت بخیر. خوابایِ… خوب ببینی.
  • ‌شب توام بخیر جیگر گوشه ام. خواب منو ببین.
    تلفن و قطع کرد و صدای هق هق اونطرف گوشی رو نشنید.
    بلند شد و خونه رو مرتب کرد. همه چیز رو چک کرد.
    سیمین گفت عباس غیرقابل تحمل شده! با عباس تماس گرفت:
    عباس: آرش همه چی خوبه؟
    صدای مردونه اش ‌میلرزید؟ خیانت چی به سر آدم میاره؟
  • آره داداش. همه چی اوکیه. تو خوبی؟
  • خوب؟! تو به چی میگی خوب آرش؟ من… آرش کاش زودتر تموم بشه. مست کردم. سیگار پشت سیگار… اما تو سیاه مستی هم یادم نمیره.
    درکش میکرد، حتی ۱ ثانیه هم نمیتونست خودش رو جای اون بذاره. بوی مرگ‌ میداد حسش…
    آرش: عباس داداشم من کنارتم. غصه اشو نخور. یه دختر خاله دارم از بچگی میشناسمش. ازت ۱۰سالی کوچیکتره اما مث برگ گل پاکه. احوالت که بهتر شد، راحت که شدی باهاش آشنات میکنم. تو فقط طاقت بیار رفیقم. دختره فرشته اس.
    عباس: سیمین چی گفت؟ کی حرف زدید؟ میاد؟
    سخت ترین جوابی بود که قرار بود بده… زبون و وزنه ی ۱۰۰ کیلویی روش رو حرکت داد: آره.
    عباس: آرش؟ زنده میمونم؟ آخه… فکر میکردم…
    صدای شکستن بغضش تن آرش رو لرزوند.
    آرش: میخوای بیای اینجا؟
  • نه… من… من خیلی کثیفم آرش. من… من ازت بدم میاد. من…
    سقوط! فکرش به این حس لعنتی قد نداده بود! معلومه که عباس ازش ‌متنفر میشد… خواست حرف بزنه اما قطع شده بود. اشکش غلتید و روی صفحه گوشی چکید، پیام داد: “حق ‌داری داداشم، خودتو اذیت نکن، فردا میبینمت. طاقت بیار”
    و دوباره با سیگار دود شد…‌.

ظهر از خواب بیدار شد، دیشب تا صبح فکر کرد و اشک ریخت و فکر کرد. عکس های خودشون رو مرور کرد، پیام هاشون رو مرور‌ کرد و… شکست.
میخواست دیگه سمت تلگرام لعنتی نره. باید رو آرایش و کارهاش تمرکز میکرد، اما نمی‌ شد. تلگرام ‌لعنتی رو باز کرد:

_ آرش: کجایی خبری ازت نیست خانومی؟
سیمین: خونه ام. حوصله ندارم. دیشب خیلی بد گذشت بهم. حالا برات تعریف میکنم. فقط… فقط میشه جای شب، عصر بیام؟ هم دلم‌ میخوادت، هم حوصله ی خونه رو ندارم. جهنمه… پر دود. خسته ام‌ تفریح دلم میخواد.

  • باشه ساعت چند میای؟ منم بی قرارم…
    بی قرار بود؟!
    سیمین: ۶ خوبه؟ با آژانس میام…
  • آره خوبه. منتظرتم سکسی لیدی.
  • راستی سیگار کاپتان شکلاتی دوست دارم. داری یا بیارم؟
  • بیار عطرشو دوس دارم اما خودم کنت میکشم. مشروبم خودم دارم. فقط سر موقع بیا.
  • باشه عزیزم منتظرت نمیذارم.‌ بوس بای.
  • بوس بای. _

اشک هاش بی اختیار بودن، تنش میلرزید. جشن جلو افتاده بود، وقت ریلکسیشن نداشت. مرگ عجله داشت!
رفت جلوی آینه، دلش لرزید با دیدن موهای زشت بلوند… موهای خرمایی خودش رو میخواست. با موهای بلوند میمرد؟! آرش دوست داشت؟!
عکس رو باز کرد و جلوش گذاشت، شروع کرد به آرایش.
خط چشم از اول تا گوشه ی چشم، ضخیم و گربه ای… سایه ی دودی، رژ لب سرخ اناری، رژ گونه ی غلیظ آجری و ریمل زیاد.
از تصویر روبه روش متنفر بود. چرا باید تا وقتی مورچه ها تن متعفنش رو زیر خاک تجزیه کنن، شبیه کسی که ازش متنفره باشه؟!
نباید اشک بریزه. خط چشمش پاک میشه!
باید بره کاپتان شکلاتی بخره. باید قرص هارو بکوبه و پودر کنه. باید برای مرگ روح و جسمش آماده بشه!
لباس چرم مشکی رو باید بپوشه. باید سکسی لیدی بشه!
خدای من! امشب قبل از مرگش نمیمیره؟!
بغض چوبیِ تو گلوش رو با اشک سبک نکنه خفه نمیشه؟!

با صورتی قشنگ و سکسی و نفرت انگیز وسایلش رو‌برداشت و راه افتاد. قرص ها رو کوبیده و پودر کرده بود و داخل بطری نوشابه ی کوچیکی ریخته بود…
لباس چرم مشکی تنگ تنش رو حصار زده بود، نفس کشیدن سخت بود، با بغض چوبی چرا خفه نمیشد؟!

تلفنش زنگ خورد، “عشق آیدا” . جواب نمیداد چون صدایی نداشت برای حرف زدن. چون چوب تو گلوش بود.

حس سگی رو داشت که میخواست پارس کنه، اما استخون تو گلوش بود، میخواست سرفه کنه تا استخون بیرون بیاد اما تنگی قلاده اش اجازه نمیداد.

رفت تا کاپتان شکلاتی بخره. آخرین خریدش بود؟
تلفنش دوباره زنگ خورد. لعنت به عشق آیدا، لعنت به آیدا، لعنت…


از صبح عصبی بود، با خبر زودتر اومدن سیمین سریع به عباس زنگ زد.
گوشی رو برنمیداشت، بار پنجم صدای خش دار و مستش توی گوشش پیچید:

  • آرش… خرابم… زدم به خیابون.
  • پاشو بیا خونه ی من. سیمین زنگ زد عصر میاد.
    خنده و قهقهه ی بلندش تو گوشی پیچید: دلتنگته. دلش برات پر میزنه جن… خانوم. میخواد زودتر بیاد زیرت‌…
    عصبانی بین حرفش پرید:
  • چرت نگو عباس، پاشو بیا لعنتی. همین الان.
    عباس: باشه میام بابا. اِ!!! آرش زنت!
  • زنم چی؟
  • تو پارکه، رو صندلی نشسته، اوناهاش! با موهای بلوند سیگار میکشه.
  • گفتم مست نکن لعنتی نگفتم؟ پاشو بیا‌.
  • به خدا خودشه. مستم، کور که نیستم‌.
    دیوانه شده بود! لعنتی…
    آرش: عباس زن من رفته کویر، سیگار نمیکشه، موهای زن من بلوند نیست. زن تو بلونده. زده به سرت؟! کجایی؟
  • دم یه پارکم. همون که زنت توشه.
    ای بابا…
  • باشه زنمو ولش کن. دربست بگیر بیا‌.

نیم ساعت بعد آرش شربت آبلیموی غلیظی درست کرد تا مستی رو از سر عباس بپرونه.
وقتی داخل خونه شد عین دیوونه ها میلرزید، چشمای قرمز و وضع خراب…

  • بخور اینو حالت جا بیاد. سیمین یه ساعت دیگه میاد.
  • باشه. ولی زنت بود تو پارک‌.
    دیوانه شدن با اوضاع خرابش بعید نبود‌.
    آرش: زن من رفته کویر عباس، سیگارم تو عمرش دست نگرفته.
    بازم قهقهه ی عباسِ سیاه مست‌‌: میخوای پُزِ زنتو بدی برام؟
  • نه عباس ، نه داداشم‌. برو دوش بگیر حالت جا بیاد. امشب راحت میشی به خدا… میکَنی اون دندون لق رو‌.
    عباس سر تکون داد اما واقعا خراب بود…
    جلو رفت و دست هاش رو گرفت: داداشمی به خدا. خودتو کنترل کن امشب‌. میترسم خراب کنی. با عقل جلو بیا عباس.
    لازم نبود عباس حرفی بزنه، درکش میکرد. مطمئنا دیوانه شده بود.
    عباس: میترسم… آرش من‌ میترسم. از خودم که چاقو با خودم آوردم میترسم. نمیدونم چاقو برای چیمه. قراره‌ سینه ی منو بشکافه یا سیمینو… اما چاقو آوردم. تیزِ تیزه…
    خدای من!
  • بدش به من. عباس تو فقط دنبال مدرکی همین. بعدش تمومه… من کنارتم.
  • آره… آره میدونم کنارمی. داداشمی. چند ساله رفیقمی. کنارمی. قدت ازم‌ بلند تره! خوشگل ترم هستی. دخترکشی. معلومه سیمین عاشقت…
  • خفه شو
    عباس با فریاد آرش خفه شد!

بعد از کلی گشتن تونسته بود کاپتان شکلاتی پیدا کنه. دیر شده بود اما باید حداقل یه نخ میکشید تا بو بگیره. بوی مورد علاقه ی آرش!
چرا آرش از علایق خاصش بهش نمیگفت؟! چرا قربون صدقه ی موهای خرماییش‌ میرفت وقتی…
دود گلوش‌ رو میسوزوند و سرفه میکرد.
یکی دیگه هم درآورد و آتیش زد!
شکنجه، گاهی آرامش بخش ترین مسکن برای درد های لاعلاج روحه…
لذتبخش مثل سوزش زخمی که میخارونیش، آخرش خون میاد، اما لذت تسکینی بهت میده که بی نظیره…

بلند شد و راه افتاد، گوشیش زنگ میخورد اما جواب نمیداد. خب لحظه ی دیدار نزدیک بود، تلفن برای چی؟
به خونه نزدیک میشد و تمام ذهنش سیم های گره خورده ی دردناک بود. آخرین بار بود به این خونه میومد؟ ترسناک بود‌! اولین بار هم ترسناک بود! اما این کجا و آن کجا…

_ از ماشین عروس پیاده شدن و آرش دستمال به دست جلو اومد.

  • چشماتو باید ببندم عروسکم‌.
  • نه آرش، چشمامو باز نمیکنم‌، همینجوریشم استرس دارم، اونجوری خیلی میترسم… خواهش‌!
  • نه! ترست رو دوس دارم. این ترس و بیخبری تحریک کننده نیس؟
  • نه نیست. درکم کن خب. شب اوله. اصلا با لباس عروس چشم بسته بیام میوفتم.

آرش: بهونه بی بهونه عروس خانوم. خودم بغلت میگیرم. اما چشم بسته. تا وقتی کارمو شروع کنم این دستمال رو چشمته. یادت باشه قوانین رو من تعیین میکنم!
آرش جلو اومد و دستمال رو روی چشماش بست.
آرش: نترس دیگه طعمه کوچولو. آقا گرگه مراقبته.

  • آررررش! تو سادیسم داری! من میترسم.
  • نترس فدات شم بیا بغلم، آرامش میگیری زیباترین.
    و بغلش آرامش بخش بود. وارد خونه شدن.
  • بذار ببینم خونه بختم چه شکلیه.
  • سال ها فرصت داری ببینیش، اما امشب اول اتاق خوابو میبینی.
    روی زمین گذاشتش، ایستاد. چشماش بسته بود اما عطر گل مریم رو حس میکرد.
  • کجایی آرش؟ در بیارم دستمال رو؟
  • نه. دارم تماشات میکنم.
    دستش بی خبر زیپ لباس رو باز کرد! استرس عجیبی داشت…
    آرش: لباستو آروم دربیار.
    در آورد. لمس ناگهانی لب ها و دست های داغ آرش روی تنش، هم استرس داشت هم لذتی عجیب. بعد از دقایقی ملتهب چشماش رو باز کرد.
    اتاق پر از گل مریم بود. اتاقی بزرگ و روشن با سرویس زرشکی. چندتا عکس از خودش! و آرش. شمع های ریز و درشت. از همه قشنگ تر تابلوی سیاه قلم چهره ی خودش بود‌. هنوز مشغول بررسی بود که روی تخت افتاد و لحظات خاص ‌و داغ، بررسی خونه رو از یادش برد. _

خاطرات عاشقی هاشون زیاد بود. اما مرور لازم نبود، مگه نه اینکه لحظه قبل مرگ همه چیز رو دوباره میبینه؟
جلوی ساختمون ایستاد‌. یعنی اون تو چه خبر بود؟! در حال معاشقه بودن الان؟ همونجوری که با خودش معاشقه میکرد با اون‌ هم… ؟
نه! اشک بی اشک! باید قوی باشه.

کلید انداخت و وارد شد، آسانسور نه… پله ها رو تا طبقه ی۴ بالا رفت. برای ورود زیادی ضعیف بود…
روی زمین سُر خورد و گوشش رو روی در گذاشت. آهنگ ملایم و آرومی پخش میشد! آرش از آهنگ بیکلام متنفر نبود؟! صدای آه و ناله نمیومد! صدای نفس های هوسناک آرش نمیومد…
پس چه غلطی میکردن اگر سکس نمیکردن؟! موسیقی گوش میدن؟ این موسیقی قشنگ چرا انقدر بوی خداحافظی میداد؟!

آروم کلید انداخت و در رو باز کرد. پذیرایی کسی نبود. ال سی دی موزیک رو با صدای نسبتا بلند پخش میکرد.
از اتاق خوابشون صدای سیمین اومد!
اتاق خوابشون! خونه و وسایل دورش میچرخیدن…

  • آرش بی احساس نباش. اول بغل و لب… لخت نمیشم.
    صدای آرشِش بود که میگفت “خشن دوس دارم… بهت خوش میگذره. پس لخت شو” ؟
    کیفش رو محکمتر گرفت. بطری جادویی تو کیفش کم کم باید استفاده بشه. اما اول باید آرش رو ببینه. آرش باید موهای بلوندش رو ببینه. باید ببینه آیدا از سیمین قشنگ تره‌.
    سیمین باید آیدا رو ببینه. معشوقه ی آرش باید ببینه که آیدا هم‌ خوشگله. آرش خوش سلیقه اس! مثل دیزاین خونه که همیشه عالی بود و کار خودش بود…
    مانتوش رو درآورد، شلوارش هم. زیرش لباس چرم مشکی لعنتی بود. تو آینه ی جاکفشی دم در به خودش نگاه کرد، شبیه عکس بود، عکس سیمین! عکسی که آرش از بس نگاهش کرده بود خسته شده بود و زنده اشو میخواست!
    صدای سیمین اومد: لختِ لخت در خدمتم. نمیخوای لمسم کنی؟ بدنم خوبه؟
    بدنش؟! بی اختیار به طرف اتاق رفت: سیمین پشتش به آیدا بود و احتمالا آرش روی تخت که دید نداشت لم داده بود.
    هیکلش بدون لباس خوب بود! اما خودش بهتر نبود؟ آخه پهلو داشت! کمرش باریک نبود! آرش که همیشه کمر باریکش رو دوست داشت… اصلا آرش رو میشناخت؟! آرش کی بود؟
    سیمین چرخی زد و دست هاش رو باز کرد: هیکلم خوبه نه؟
    یه دور دیگه زد که مات آیدا شد!
    صداش چجوری دراومد؟! چوب توی گلوش دیگه نبود!
  • نه! پهلو داری! آرش کمرِ باریک دوست داره.
    دهن دختر باز مونده بود. سیمین خانومِ متعجب!
    ۱۰ ثانیه هم نشد که آرش توی چهار چوب بود. آرشِ رنگ پریده و مبهوت. داشت سر تا پای آیدا رو با بهت نگاه میکرد.
    آرش: آیدا!
    قطره ی اشکش با تمام مقاومتش چکید. آرش صداش زد. آخرین صدا زدن!؟
  • آیدا! تو… اینجا… مگه کویر نبودی؟ مگه…
    اشک هاش از هم جلو میزدن. سیمین پتوی اونارو جلوش گرفته بود. آرش همچنان به موهاش نگاه میکرد، به بدنش، به…
    آرش: آیدا موهات. آیدا… با…باید حرف بزنیم. باشه؟
    چوب گلوش نبود.
    آیدا: خوشگل شدم؟ شبیهشم نه؟
    چرا چشماشو با درد و اخم بست؟ مگه زشت شده بود؟!
  • میدونستم هرچقدر خوب آرایش کنم شبیهش نمیشم. اما امتحان کردم.
    آرش: سیمین برو.
    رفت لباس بپوشه؟ نه! نمیذاشت عِیششون به هم بخوره. آرش بدش میومد بعد تحریک شدن ناکام بمونه! عصبی میشد.
    آیدا: نه. من اومدم آب بخورم و برم! بمون سیمین. من…
    آرش انگار تازه داشت به خودش می اومد.
    آرش: تو از کجا فهمیدی سیمین اینجاس؟ چرا برگشتی؟
    همیشه قبل مرگ باید حرفارو زد دیگه؟
  • تلگرام قرمز! تلگرام لعنتی! شبا وقتی خواب بودم نور صفحه ی گوشیت… تلفنایی که میگفتی بعدا زنگ میزنم… عطر و ادکلنای جدیدت… هک تلگرام نصب کردم
    بغضش رو قورت داد: برنامه ی جالبیه. بعدا به دردتون میخوره. تو گوشیم هست. رمز گوشیم رو عوض کردم، ۱۳۶۵، تاریخ تولدت…
    صدای موزیکِ روی تکرار هنوز بلند بود‌. باز بغض:
  • موسیقی دوست داشتی؟ یه تفاهم جدید…اما دیر…
    آرش جلو اومد و اون داخل اتاق دوید، لباسای سیمین رو از دستش کشید، کیفش محکم تو دستش بود.
  • نپوش! آرش بدش میاد تو کف بمونه.
    سیمین لباساش رو کشید اما آیدا محکمتر کشید: نمیفهمی میگم ‌بدش میاد؟ بد اخلاق میشه… بهش برس.
    اشک ها لعنتی ترین واکنش بدنن…
    لباس هارو برد پذیرایی. روی مبلی پرتاب کرد. خودش هم دقیق نمیدونست چی باید بگه. آرش تکیه به دیوار ، یه دستش موهاش رو چنگ میکرد، آشفتگی از تمام وجودش میبارید. بخاطر کار نیمه تموش بود یا عذاب وجدان؟
    هیچ کاری برای انجام نداشت. خداحافظی کنه؟
    سیمین لعنتی باز هم سراغ لباس ها اومد، اینبار جیغ زد: گفتم به آرش برس.
    هر دو مات بودن.
    سریع به سمت آشپزخونه رفت. شیشه نوشابه ی عزیز رو باز کرد و داخلش آب ریخت و تکونش داد. جرات سر کشیدن نداشت اما وقتی سیمین به طرف آرش رفت و گفت: زن دیوونه اتو جمع کن میخوام برم! و وقتی آرش گفت: صبر کن “سیمین”، تمام بطری تلخ رو سرکشید. کسی حواسش به محتوای بطری نبود…
    همون موقع در اتاق دیگه محکم کوبیده شد!
    عباس؟! دوست آرش میدونست زنش اینجاس؟؟! میدونست سیمین معشوقه ی آرشه؟ دو نفری با سیمین میخوابیدن؟!
    تهوع داشت از تلخی شربت و افکار در همش…
    آرش به طرف عباس دوید! سیمین سریع مانتوش رو پوشید ولی عباس آرش رو کنار زد و به طرف سیمین حمله کرد.
    اینجا چه خبر بود؟! چرا عباس مثل دیوونه ها بود؟ اینجا چکار میکرد؟ میخواستن دو نفری ترتیب سیمین رو بدن؟!

صدای سیلی محکم عباس به صورت سیمین و بعد جیغ محکم سیمین؛ افتاد و پارکت از خون دهنش قرمز شد.
سرش گیج میرفت. دستش رو به دیوار گرفت تا نیوفته. باید قبل از مرگ میفهمید چه خبره. آرش کی بود؟!
آرش به طرفش اومد و دست سردش رو گرفت. گرم بود!
از حرارت دیدن سیمین؟! دستش رو کشید…
صدای جیغ سیمین باز بلند شد، عباس به دیوار کوبیده بودش!
آرش رفت و کنار کشیدش. رفت معشوقه اش رو نجات بده؟!


همه چیز آماده بود. هم دوربین پذیرایی هم اتاق خواب.
عباس رو به هزار بدبختی آروم کرده بود، با هزار وعده برای آینده…
فرستادش اتاق خواب. فیلم باید تا جایی پیش میرفت و بعدش با استفاده ازش سیمین رو تهدید میکردن. اگر قبول میکرد بدون هیچ خواسته ای از زندگی عباس بیرون بره و توافقی جدا بشه که چه بهتر، وگرنه کلیپ رو میبرد دادگاه. خودش حتی لباس هاش تنش بود…

البته راه های دیگه ای هم بود اما عباس اصرار داشت که سیمین شاید با آرش حرف بزنه اما سکس و خونه اومدن، نه!
آرش میخواست محتوای سکس تلشون رو به عباس نشون بده اما نمیتونست. نمیشد‌‌‌… نمیخواست عباس بشنوه؛ یه حس دروغگویِ خوش خیال هم ته دلش میگفت شاید سیمین نیاد خونه اش! حسّ احمق!
عباس آهنگ بی کلامی ریخته بود و اصرار داشت موقع اومدن سیمین پخش بشه! احمقانه بود اما برای آروم کردنش قبول کرد.
بعد از ورودِ سیمین سعی کرد باهاش برخورد جسمی ایجاد نکنه، خودش متاهل بود و هر برخوردی جریمه داشت اگر کارشون به دادگاه میکشید…
موقعی که سیمین لباس هاش رو درآورد، حس خیانت تمام وجودش رو گرفته بود. دلش برای آیدای پاکش پر میکشید. درسته از این عفریته ی زرد مو بدش می اومد و تنها دلیل رفتاراش باهاش نجات رفیقش بود، اما خودش هم میدونست سکس تل و چت هاشون خیانت محضه. عباس براش مهم بود‌.
آیدا از رفت و امد با دوست ها بدش می اومد اما آرش همون چندبار و از همون دیدار اول فهمید این زن سالم نیست، پاکی آدم ها رو از نگاهشون میشد حدس زد. زن بهترین رفیقش هرزه بود…

عباس از مشکلات و دردسر هاش با زنش میگفت و آرش میدونست دلیلش رو… زندگی رفیق جونیش جهنم بود که این راه رو بهش پیشنهاد داد، البته که عباس از رفتار های زننده ی سیمین دربرابر آرش خبر داشت، اولش خودش هم باورش نمیشد این محک زدن به اینجا بکشه…
از روی عباس خجالت میکشید، اینکه تو اتاق بغلی بود و میدونست زنش لخت کنار آرشه خودِ جهنم بود… درکش سخت بود، خیلی…
عباس زجری میکشید که بند بند استخون هاش رو میسوزوند. تو آتیش بود، گرمای سوختن قلب رفیقش رو حس میکرد، نجاتش میداد. دوربین ها…
سیمین مشغول فاحشه بازیهاش بود که صدای آیدا تنش رو لرزوند! اون باید کویر میبود!
با دیدن آیدا تیر به قلبش خورد. حس کرد سوزش سوراخ قلبش رو!
خرمایی های قشنگ آیداش زرد شده بود! لباس چرم و آرایشش مثل سیمین بود!
خدای من! کابوس میدید؟
کاش بیدار بشه…
اما همه چیز واقعی بود! مثل نفس کشیدنش، مثل بیچارگیش! مثل عباس!
آیدا عکس سیمین رو کجا دیده بود که اینطوری…
تو بهت بود که آیدا توضیح میداد… تلگرام قرمز! آیداش رنگ به رو نداشت… لعنتی…

تو کشمکش بیرون فرستادن سیمین و آشوب های آیدا، عباس بیرون اومد! نکبت پشتِ نکبت…
به سیمین حمله کرد، خواست جلوش رو بگیره اما حق سیمین بود کمی گوشمالی…
به طرف آیدا رفت، حالش خوب نبود، میلرزید و رنگ پریده بود، اما از زیاده روی عباس و جیغ های سیمین و خبر شدن همسایه ها ترسید.
عباس رو عقب کشید.

  • آروم باش عباس! همسایه ها…
    عباس روی زمین زانو زد و با دست صورتش رو پوشوند. لرزش شونه هاش، خونه رو میلرزوند‌. مرگ بر چیزی که این شونه ها رو لرزونده‌…
    مرگ بر علت هق هق مردهای واقعی…
  • آروم باش داداش، تموم شد. آروم باش.
    رو به جسم مچاله شده و فاحشه ی کنار دیوار کرد:
  • فیلم گرفتم از هرزگیت، بدون هیچ ادعایی میای دادگاه و از زندگی داداشم میری بیرون. اول هم خونه ای که به نامت زده رو پس میدی وگرنه…
    حرفش با ناله ی خفیف آیدا و “آرش” بلند عباس قطع شد.
    آیداش روی زمین افتاده بود، رنگ صورتش به سفیدی میزد و چشماش…
    خدای من!
    به طرفش دوید: آیدا! چت شد؟ پاشو… آیدا
    صدای موزیک همچنان می اومد…صدای آیدا انگار از کهکشان دیگه ای میومد:
  • من…‌ سیگار شکلاتی کشیدم… موهامم… نگفتی آهنگ بیکلام دوست داری… این آهنگ یادم اومد! جداییِ کارن… مثل جداییِ ما…
    چرا تو این موقعیت فکر این بود که آیدا با این وضع ناجور جلوی عباسه؟!
  • چت شده آخه؟ عباس لباساشو بده…
    آیدا: چیزی نیست، چندتایی پرو‌… پرو پرانول خوردم… ههه… همش ۲۰تا… با موهای… طلایی میرم‌‌‌… زیر خاک… با آهنگ جداییِ کارن…
    پرانول؟! ۲۰ تا؟! الان قلبش وایمیسته!
  • عباس سوئیچم… عباس زنم… عباااااااس…

آنفلوانزا، آبله، سرخک، تبخال و خیانت مُسری ان!
وقتی یکی درگیرش شد، اطرافیان هم درگیر میشن.
سرایت خیانت اما کمی فرق داره…
مثلا سرماخوردگی اون گرفته، تو هم میگیری.
اما خیانت… اون میکنه، تو هم میمیری…

نوشته: Hidden moon


آهنگ جدایی اثر کارن همایون فر که در متن به آن اشاره شده:


👍 66
👎 6
22862 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

589288
2017-04-13 21:29:26 +0430 +0430

موسیقیش قشنگه… گوش بدید دوستان… من خودم عاشق دقیقه ۲ به بعدشم ?

3 ❤️

589302
2017-04-13 23:22:46 +0430 +0430

فوق العاده ترین داستانی بود که تا حالا خوندم

0 ❤️

589309
2017-04-14 00:05:56 +0430 +0430
NA

قشنگ بود . ولی یکم خسته کننده نوشتی …
فضا سازی هم تعریف نداشت مرتب جا میموندم
مرسی خسته نباشی

0 ❤️

589312
2017-04-14 00:34:54 +0430 +0430

خوشم نیومد داستانت واسه یمشت ادم بیکار خوبه

0 ❤️

589330
2017-04-14 03:21:02 +0430 +0430
NA

ﻫﻴﺪﻥ ﻣﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻧﺪﺍﺭﻱ

1 ❤️

589343
2017-04-14 07:52:49 +0430 +0430

Ramin0070 ممنونم

Chimann ممنونم دوست عزیزم ?

Sexy marrrrrd نظر لطفتونه

Dream girl از توجه و نظرت ممنون

Peymanzoj اگر خیلی مشغولید داستان نخونید که…

Alireza.shz72 خییییلی خوندید ?

Shadow18 ممنونم دوست عزیز

Haniyesb39 ? ?

0 ❤️

589348
2017-04-14 08:40:55 +0430 +0430

هیدن جان بازم یه کار خوب ازت خوندم :)
فکر کنم سعی داشتی فضای داستان مرموز و معمایی باشه و خاننده آخر داستان متوجه خیلی چیزا بشه که موفق بودی
کیبردت روان دوست من…

1 ❤️

589352
2017-04-14 09:05:02 +0430 +0430

ماه پنهان این اولین متنیه که ازت خوندم. عالی نوشتی. ولی من بیشتر از اینکه حس خیانت را لمس کنم احساس میکردم دارم تئاتر می بینم! قلمت خوش.

0 ❤️

589357
2017-04-14 09:43:13 +0430 +0430

اصلا نتونستم ارتباط برقرار کنم نیمی از داستان رو خوندم ولی متوجه ارتباط آدما باهم نشدم و بدتر دیالوگای تو در تو باعث میشد گیج بشم به نظرم واقعا گنگ و درهم نوشتید جوری که وسطش دیگه خسته شدمو ول کردم
نمیدونم مشکل از ذهن خسته ی من بود یا گنگی داستان شما
بهرحال سعی میکنم یه زمانی که سرحالتر بودم دوباره بخونمش

0 ❤️

589361
2017-04-14 10:11:20 +0430 +0430

Behnam 2555 ممنونم. راستش سعی داشتم معمایی! بنویسم و کمی گنگ باشه. سعی میکنم بازم بهتر بنویسم.

Duff.sexy ممنونم ?

Amir_faryad متشکرم

Khorsheeed ?

0 ❤️

589363
2017-04-14 10:16:54 +0430 +0430

مازیار خان عزیز خیلی ممنونم. بله سعی نمودم… ?

فرهاد.۶۰ ممنونم. چقدر خوب که تونستید تصورش کنید

Black_destiny از توجه و نقدتون ممنون. خوشحال میشم اگه یکبار دیگه بخونید. سعی کردم معما گونه باشه، اما خب کار اولم تو این سبکه دگ…

0 ❤️

589365
2017-04-14 10:25:49 +0430 +0430
NA

واقعا زیبا بود
مخصوصا اهنگ

0 ❤️

589370
2017-04-14 11:31:43 +0430 +0430

واقعا آفرین مثل همیشه عالی بودی عزیز ? ****

0 ❤️

589372
2017-04-14 11:39:29 +0430 +0430

درود. مث همیشه ننوشتی ماه پنهان، شخصیت های طرح در پایان داستان زیادی بهم پیچیده شدن و نا مفهوم بود. جالب نبود.

0 ❤️

589383
2017-04-14 12:42:49 +0430 +0430

واقعا عالی بود،مرسی

0 ❤️

589389
2017-04-14 14:12:25 +0430 +0430

nice
سلام خسته نباشی زیبا بود . نوشتن یه همچین داستانی خیلی جالب بود. .اما
اگه تجربه کنید چی میگید

0 ❤️

589404
2017-04-14 16:28:39 +0430 +0430

کاربریم به فنا رفت دوستان…

0 ❤️

589430
2017-04-14 20:10:36 +0430 +0430

Hamid0071486 ممنونم. کارن بیشتر کارهاش عالیه…

Margarette ممنونم دوست عزیز، لطف داری…

Jani-sinse ممنونم ازتون ?

Robinhood1000 از توجه و نظرتون ممنون. سعی میکنم سبک های مختلف رو امتحان کنم. این هم تو این سبک اولین کارم بود دگ…

Nazli ?

0 ❤️

589433
2017-04-14 20:17:20 +0430 +0430

شیوای عزیز، اسمت هم تو نظرات برام افتخاره… قلمت مانا… ممنونم ? ?

Amin.dada متشکرم ازتون، تجربه اش مطمئنا خیلی سخت تر و دیوانه کننده تره…

Xlxxlx ممنونم

سامی جان قدومت پر برکت :)))
کپتن. دگ نوش دارو پس از انتشار داستان!خخخ
ممنونم عزیزم. ?

0 ❤️

589438
2017-04-14 20:23:33 +0430 +0430

Dark_huntress عزیز ممنونم.‌ یاد جوکی افتادم که میگفت، عه! مگه معلومه؟!
سعی میکنم زنانه تر بنویسم زین پس، روش کار میکنم… بازهم ممنون…

King2600 پایان بازه اما باید بگم که بلی زنده میمونه، دوستم تو دانشگاه به همین شیوه خودکشی کرد بردمش بیمارستان و شست و شوی معده و … الان نامزد کرده :)

0 ❤️

589441
2017-04-14 20:30:45 +0430 +0430

جالب بود ولي خيلي جاهامكالمه ارش وسيمين يه جوري بودمتوجه نميشدم سري بعدي خواستي بنويسي كمي واضحتربنويس باسپاس

0 ❤️

589588
2017-04-15 15:38:53 +0430 +0430

Arad_sm از توجه تون ممنون. تلاشم معمایی نوشتن بود اما نه در بطن مکالمات…

H0tness ممنونم

Kalumzaa ?

Sh1376r بسیار ممنون ? ?

0 ❤️

589591
2017-04-15 15:49:19 +0430 +0430

پیام جان نظر و فرا نظرتون در واقع، مثل همیشه پربار و پر انرژی بود، از وقتی که گذاشتید و لطفتون خیییییلی ممنونم…
واقعا دیدن کامنتات شدیدا برای داستان بعدی ترغیبم میکنه :)

توضیحاتتون برای خیانت و عکس العمل فرد مقابل لایک داره

خودم باهمین آهنگ داستان رو تایپ کردم و ازین به بعد اگر موزیک خاص و خوبی دیدم که متناسب با متن بود حتما براتون میذارم. موزیک آروم قبل خواب عالیه.‌‌…

راستی یه سوال مهم! “مهتاب” کیست؟! خخخخ من مهشیدما… ?

0 ❤️

589808
2017-04-16 19:29:13 +0430 +0430

Dark-huntress بازهم ممنونم دوست عزیز. حتما…

پیام خان عزیز بله یادم هست فرمایشاتتون اما یه طرف مغزم هنوز میگه: مهتاب کیه؟! خخخخخ

Shlady عزیز، واقعا متاسفم برای روزگاری که درش هستی، و هستیم… خیانت پشت خیانت؛ دروغ پشت دروغ…
اگر واقعا نمیخوادت هرررررچند سخت رهاش کن، با کسی که ترکت کرده آینده ای نداری.
خوشحالم که خوشت اومد و ناراحتم که انقدر به این حس خاکستری نزدیکی… امیدوارم رنگین کمون بعد از هوای ابری ارمغانت باشه.

0 ❤️

589912
2017-04-16 22:20:50 +0430 +0430

پیام دادا مهتاب کیه؟!


آهنگ رو تم داستانت : نااااایس عالی محشر ?
موضوع : عالی
فضا سازی : خوب
شروع داستان و شفاف سازی شخصیتا : افتضاح
پایان : بی نقص

نقطه قوت : پایانش
نقطه ضعف : گنگ و درهم بودن داستان و پیچیدگی رابطه ی بین شخصیتا

میخواستی معما گونه بنویسی ولی موفق نشدی دوباره امتحان کن منتظر میمونم ;)

““ولی در عالی بودن کلیت داستانت شکی نیست اونم بخاطر پایانشه””

در انتها هم لایک پری چشه

0 ❤️

589997
2017-04-17 08:03:57 +0430 +0430

مسترفاکر عزیز از نظر و توجهتون ممنون.
بله باید برای اون قیمت افتضاح عرض کنم از قصد شفاف سازی نکردم، خب همه چی که هلو برو تو گلو نباید باووووشه، خواننده باید کمی فسفر بسوزونه ?
ووی! چی گفتم الفرار…!

اما در مورد ابهام و گنگی روابط حق با شماست آخه مجبور شدم برای کوتاه بودن داستان روابط رو کمرنگ کنم. چشم سعی میکنم بهتر بنویسم. ?

0 ❤️

590759
2017-04-20 18:25:37 +0430 +0430

خیلی خوب بود کلی گریه کردم ناخاسته 😢

1 ❤️

590804
2017-04-20 21:31:52 +0430 +0430

اول از همه اینو بگم که داستانت خیلی قشنگ بود و این اولین باریه که توی این سایت یه داستان قشنگو جذابو میخونم بعدش این که کار قشنگتری ک کردی این بوده که اهنگی که اشاره کردی بهش رو گذاشتی و در اخر هم اینکه هم شروع و هم جمع بندی پایانیت خیلی خوب بود ادامه بده و بازم بنویس

1 ❤️

591004
2017-04-21 21:22:23 +0430 +0430

خیلی گنگ و پیچیده نوشتی

1 ❤️

591087
2017-04-22 07:11:35 +0430 +0430
NA

خیلی عالی بود ممنون یه لحظه به خاطرات خودم برگشتم زمانی که همسرم خیانت رو برام گذاشت و ترکش کردم دلم میخواست گریه کنم ولی نشد دیگه برای اون خاطرات اشکی برام نمونده بازم ممنون عالی بود

1 ❤️

592062
2017-04-27 08:00:10 +0430 +0430
NA

کلیت داستان بد نبود به نظرم یعنی به عنوان یه داستان در حد داستانای اینجا البته از نظر مضمون ولی از یه نظر واقعا افتضاح بود البته قبلش بگم من خودم اهل سبک گنگ هستم و اشنام تا حدی ولی یه مشکل خیلی افتضاح داشت داستان و دو بار خوندم تا مطمئن بشم که حدسم درست بوده
از اول تا اخر داستان اصلا سیمین تو ماجرا نبود (!)
یعنی هیچ تماسی بر قرار نشده بود هیچ عکسی رد و بدل نشده بود هیچ قراری گذاشته نشده بود پس اصلا از کجا فهمید که قراره بیاد خونه ارش؟ کی قرار گذاشته؟ کی عکس فرستاده؟ ازکجا فهمیده چی باید بپوشه؟
فرض که ایدا با سیمین هم حرف زده از قول ارش (با تلگرامی که تاحالا هیچکس هکش نکرده)یعنی اینا یه بارم با هم تلفنی حرف نزدن؟ کل قرارشون تو یه روز خلاصه شده بود؟ احتمالا نه و تو این مدت نفهمیده بودن که حرفاشون انگار کامل به هم نرسیده و باید به چیزی شک کنن؟از این نظر واقعا فاجعه بود ولی مضمون داستان بد نبود

1 ❤️

622886
2017-06-14 16:09:01 +0430 +0430

از این که وقت گذاشتم و خوندمش خیلی خوشحالم ? :-*

1 ❤️

638031
2017-07-04 23:05:18 +0430 +0430
NA

معركه بود عزيزم ?

1 ❤️

649521
2017-09-03 21:38:15 +0430 +0430
NA

لنتی این موقع شب سیگار از کجا بیارم ؟ (dash)
عالی بود و اشنا ?

1 ❤️

654858
2017-09-28 10:26:28 +0330 +0330

وای وااای که قلبم به در اومد از داستانت فقط امیدوارم که واقعی نباشه…

1 ❤️

696291
2018-06-22 01:30:56 +0430 +0430

غم های تو داستانات تا مغز استخونم میره

1 ❤️

914614
2023-02-11 07:15:47 +0330 +0330

قشنگ بود 👏 😎

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها