کسکشی مدرن (۳)

1400/04/18

...قسمت قبل

اون شب عجیب ترین شب زندگیم بود تا حالا همچین حسی نداشتم .هر چی اصرار کردیم که شبو اینجا بمونن،قبول نکردن،موقع رفتن رامین پیشنهادی داد که باعث شد شب اصلا خوابم نبره
رامین: بی تعارف بگم شما یکی از بهترین تجربه های سکسی ما بودین،راستش ما تقریبا ۴ تا زوج هستیم که باهم سکس گروهی انجام میدیم ،هر کسی رو هم به جمعمون راه نمیدیم،تقریبا ماهی یه بار،یجا جمع میشیم بعد با یه بازی زوج ها رو عوض می کنیم و هر مردی یه زنی براش انتخاب میشه و میبره خونه اش و یه روز باهم زن و شوهر میشن وفرداش برمیگردن پیش همسرشون
خیلی دوست دارم شما هم تو جمع ما باشین…

قسمت سوم(کلید)

ثانیه به ثانیه دیشب مثل یه فیلم از جلو چشام رد میشد،صبا از این اتفاق راضی به نظر میرسید ،حال خوبشو میدیدم و حسی که به رابطه مون با این زوج داشتم برام بهتر میشد
زیگموند فروید میگه: آدما زمانی دنبال سکس های نامتعارف میرن که می خوان از شکست ها و سرکوب شدن های گذشته شون انتقام بگیرن
درست میگه،فروید الکی پدر علم روانکاوی نشده،واقعا بعد سکس با شیوا یه حس آرامشی داشتم که تا حالا تجربه نکرده بودم.
با صبا صحبت کردم و تصمیم گرفتیم که تو مهمونی رامین شرکت کنیم.شکر خدا مملکت بی صاحب ما،نصف روزهای سال تعطیل رسمیه،اون هفته هم چهارشنبه تعطیل رسمی بود که باعث میشد پنجشنبه هم خود به خود تعطیل شه و با جمعه بشه سه روز تعطیل.رامین هم مهمونی رو چهارشنبه شب انداخته بود.

بالاخره شب مهمونی رسید و خودمونو رسوندیم به آدرسی که رامین داده بود،یه آپارتمان نسبتا بزرگ بود با نمای رومی شیک و نورپردازی خیلی باکلاس ،ما طبقه سوم دعوت بودیم رفتیم داخل و سوار آسانسور شدیم
من طبق معمول همیشه ساده لباس پوشیده بودم،یه پیراهن چهارخونه یشمی و یه شلوار کتونی کرم رنگ،تنم بود
صبا شلوار مشکی پارچه ای تنگ و یه تاپ مشکی،با یه مانتو جلو باز طرحدار خیلی کوتاه به رنگ نخودی پوشیده بود.
در خونه باز شد و رامین بهمراه یه آقای تقریبا ۴۵ ساله ی نسبتا کوتاه قد که سیبل های بامزه ای داشت و خودشو شهرام معرفی کرد،ازمون خیلی گرم استقبال کردن و دعوتمون کردن بریم داخل.چیدمان و مدل خونه شون تقریبا قدیمی و کلاسیک بود،من اولش فکر می کردم اینجا خونه رامینه ،ولی بعدش فهمیدم اینجا خونه شهرام هس
ما آخرین مهمونایی بودیم که رسیده بودیم،رامین ما رو به مهمونا معرفی کرد
اول از همه هانیه همسر شهرام خودشو معرفی کرد هانیه یه زن ۴۰ساله بود که،یه لباس مجلسی گیپور خردلی تنش بود،چیزی که در مورد هانیه جلب توجه میکرد،سینه و باسن خیلی بزرگش بود که با لب های پروتز کرده و موهای بلوندش خیلی جذابش کرده بود
زوج های بعدی که باهاشون آشنا شدیم سحر و میثم بودن و الیمرا و سعید،که انگاری قبلا هماهنگ کرده بودن و ست پوشیده بودن،هر دوتاشون شلوار جین و نیم تنه پوشیده بودن و میثم و سعیدم با لباس اسپرت بودن،سحر و المیرا هر دوتاشون هیکل هاشون رو فرم بود و معلوم بود که مرتب ورزش می کنن،البته المیرا یه مقدار توپر بود،ولی اونی که تو اون مجلس از همه شیک تر بود و به چشم میخورد شیوا بود که با سرهمی چسبان پوست ماری واقعا ترکونده بود
چه هیجانی داشتیم،جو خیلی صمیمی و شادی بود،ما تازه واردهای این جمع بودیم و خیلی تو چشم بودیم،قشنگ میدیدم که مردا دارن اندام صبا رو برانداز می کنن و چشمشون رو کص و کون برجسته صبا هست،نوشیدنی و پیش غذا رو خوردیم و بسلامتی هم یه پیک مشروب زدیم و نوبت رقصیدن شد، که اول شهرام و هانیه باهم رقصیدن و بعد زوج ها اضافه شدن و بعد همه چی قاطی شد و همه باهم داشتیم میرقصیدیم یجا دیدم رامین قشنگ از پشت مالید به سحر اونم هیچ چی نگفت،خیلی داشت بهمون خوش میگذشت،ویسکی و شراب هم رو میز بود که هر کی دوست داشت میزد که من و صبا هم یکی دو تا شات کوچک زدیم،شامم خوردیم و خیلی زود با همه رفیق شدیم،شهرام با همه شوخی های کمر به پایین میکرد و کلا راحت بود،با شیوا یه پیک مشروب خوردو بعدش لباشو بوسید، بعد اینکه همه شامشون رو خوردن،شهرام اومد وسط: الان وقت بازی بطریه،بیاین شروع کنیم
نشستیم رو فرش و حلقه زدیم و رامین بطری رو چرخوند،از شانس من،بطری افتاد به من،اول فکر کردم جرات حقیقته،ولی دیدم همه دارن منو نگاه می کنن، که رامین گفت خوب بنده خدا نمیدونه جریان چیه،احسان جان،بطری سمت هر کی باشه باید یکی از لباساشو بکنه،البته تا لباس زیر میریم جلو و کامل لخت نمیشیممنم با یکم خجالت پیرهنمو درآوردم،بعد من نوبت سحر شد و اونم نیم تنه اش رو در آورد سینه هاش نسبت به هیکلش خیلی بزرگ بودن،بطری چرخید و چرخید تا همه مون فقط لباس زیر تنمون موند،از زنا فقط شیوا بود که سوتین نداشت،بقیه با شورت وسوتین بودن،دیدن ۵ تا خانم با لباس زیر بدجور حشریم کرده بود
هانیه پیشنهاد داد که یه دورم پاشیم برقصیم که سعید باخنده گفت چقدر برقصیم اخه؟؟

دیروقته پاشیم بریم سر خونه زندگیمون
همه بغیر از ما زدن زیر خنده
شهرام: هانی اون کیسه ی جادویی رو بیار ببینیم کی نصیبمون میشه امشب
هانی یه کیسه پارچه ای آورد،همه کلیداشونو از جاکلیدیشون درآوردن و دادن به شهرام
صبا با تعجب از سعید پرسید قضییه کلید چیه؟
سعید:خب مردا کلید خونه اش رو میارن و تویه کاغذ کوچک اسمشون رو مینویسن و میچسبونن به کلید، کلیدها رو می اندازیم تو یه کیسه،بعد خانم ها یکی از اون کلید ها رو از تو کیسه برمیدارن،بعد کلید مال هر کی باشه،اون خانم با صاحب کلید میره امشبو میمونه و فردا شب برمیگرده پیش شوهر واقعیش،اینم بگم اگه هر کس کلید شوهر واقعی خودشو برداره،دوباره کلید رو میزاره تو کیسه و از اول امتحان می کنه

رامین:راستی اینم بگم،تا جمعه شب کسی به همسرش زنگ‌ نمیزنه مگه اینکه کار خیلی ضروری داشته باشه
اینم همه قبول کردن و رفتیم کلید آوردیم و اسممون رو روش چسبوندیم،دل تو دلم نبود،یه نگاه به صبا انداختم اونم مثل من بود، یه لبخندی بهم زد وسرشو تکون داد، که میخواست بهم بفهمونه که اشکال نداره،این بازی رو هم انجام میدیم،بااین حرکتش دلم از بابت صبا یکم راحت شد.
رامین:خوب بازی رو از دوست های جدیدمون شروع کنیم بهتر نیست؟صبا خانم بفرما
کیسه رو گرفت سمت صبا،اونم یه کلید درآورد ،رو کلید اسم میثم بود…میثمم مثل خری که کیک توت فرنگی بهش دادن خرکیف شد و برق شهوت و شادی از چشاش مشخص بود ‌. ازقیافه صبا هم میتونستم هیجان و شهوت و همراه یکم شرم ببینم
دومیش سحر برداشت که به سعید افتاد،بعد المیرا شانسشو امتحان کرد و افتاد به رامین،بعد اونم شیوا مال شهرام شد و شیوا با یه جون گفتن پرید تو بغل شهرام،و تنها گزینه ای که برای من موند،هانیه بود،خودم بیشتر دوست داشتم امشبو با سحر باشم ولی خوب شانس منم اینجوری بود
همه زنا رفتن پیش شوهرای جدیدشون،میثم و صبا باهم رو بوسی کردن و همونجا میثم یه دم کونی آروم زد بهش،تو اون جمع میثم از همه نچسبتر بود که از شانس صبا مال اون شد. هانیه کنارم نشسته بود و بدنش و سینه هاش میخورد به دست و آرنجم،این بار به چشم مشتری بهش نگاه کردم،معلوم بود که زن حشری و کاربلدی هست،لبای پروتز کردش خوراک ساک زدن بود…
از همدیگه خداحافظی کردیمو رفتیم سوار ماشین شدیم،تو راه کلی با هانیه صحبت کردیم،گفت دو تو دختر ۱۳ و ۹ ساله داره که واسه دو سه روز، فرستاده خونه مادرش،تو اون جمع المیرا هم یه دختر ۳ساله داره که اونم بچه اش رو میزاره پیش پدر مادرش اینم گفت که شش ماهی میشه که این جمع باهم رفت و آمد دارن،تازه یه زوج دیگه هم هست که امشب نیومده بودن
-راستی هانی با مردهایی که تو این مهمونی بودن،با همشون خوابیدی؟
+اره با همه شون بغیر از رامین،از شانسم دو بار پشت سرهم دارم با سعید میوفتم،راستش سکس سعید از همه شون بهتره،البته تو رو نمیدونم
-پشیمونت نمی کنم
+میدونم عزیزم
-راستی میثم چطور؟
+اونم بد نیست،میثم یه ذره خشنه،بخاطر زنت میپرسی؟
-اره .یکم نگرانم
+خوب اگه قرار بود نگران باشی نباید میومدی تو این جمع
-شاید چون بار اوله همچین کاری می کنم نگرانم.یه سوال چی شد شما هم اومدین سراغ سکس ضربدری؟پیشنهاد شما بود یا آقا شهرام؟
+خوب شهرام اولش ازم خواست،منم قبول نکردم،بعد فهمیدم داره خیانت می کنه،خوب خیلی ناراحت کننده بود برام، می خواستم ازش جدا شم ولی بخاطر بچه هام طلاق نگرفتم،خواستم منم بهش خیانت کنم که حداقل تو دلم ازش انتقام گرفته باشم،ولی بعد به خودم گفتم این چه کاریه؟خودش که راضیه،ضربدری میکنیم هم حالشو بکنم هم اینکه اگه اون داره یه زن دیگه رو میکنه،منم با یه مرد دیگه هستم و یر به یر شدیم
-اره اینم دلیل خوبیه
رسیدیم خونه،خوشبختانه کسی تو پارکینگ نبود و هیچکس ما رو ندید.هانیه یه چرخ تو خونه زد و اتاق ها و حمام دستشویی رو بهش نشون دادم.با خودش لباس آورده بود،رفت اتاق خواب و لباساشو عوض کرد و با یه شلوارک چسبان زرد و یه تاپ یقه باز سفید اومد.تو اون شلوارک حجم باسنش بهتر مشخص بود،خط شورتشم بدجور تحریکم میکرد
+خونه قشنگی داری آروم و دنجه،راستی جای چایی، خورد و خوراک و وسایل آشپرخونه رو هم بهم نشون بده.قرار تا فردا من زن این خونه باشم
هر چی که لازم بود رو بهش نشون دادم،داشت یه چایی آماده میکرد،نمیتونستم یه لحظه هم چشم از اون باسن توپول و گرد بردارم،حدس میزنم هانیه اینو فهمیده بود و دائم پشتش رو به من میکرد تا بیشتر لذت ببرم،آخرش نتونستم خودمو نگهدارم،رفتم از پشت بغلش کردم و خودمو چسبوندم بهش،گردنشو مک زدم و دستمو کردم تو شورتش،جووووون هانیه خانم حسابی خیس بود،برگشت سمت من و فیس تو فیس یه نگاه حشری بهم کردیم و از هم لب گرفتیم،لباش داغ بود و مزه ی خوبی میداد،خیلی سنگین بود ولی بغلم کردم، بردمش اتاق خواب،خیلی تند لباسامو درآوردم و با یه شورت جلوش بودم،اونم تاپ و شلوارکش رو درآورد،مثل زامبی ها پریدم روش و سوتینشو درآوردم سینه هاش عالی بودن،هم سایزشون بزرگ بود هم اینکه سفت بودن،سینه هاشو با حوصله خوردم،خودش سرمو فشار میداد رو سینه هاش،هانیه واقعا موجود خیلی حشری بود
شورتمو در آورد،یه جووووون گفت شروع کرد به ساک زدن،از پایین به بالا لیس زد،بعد زبونشو رو سر کیرم چرخوند،بعد تا اونجا که میشد کیرمو کرد تو دهنش و در آورد چند بار این کارو تکرار کرد،داشتم از شهوت بی هوش میشدم،بعد تخمامو لیس زد،همچین ساک زدنی رو تا حالا تجربه نکرده بودم،زیر تخمامو لیس میزد،چه حالی میداد،یهو سرشو آورد بالا و گفت"می خوای برات ریمجابز بزنم؟؟ با اینکه نمیدونستم ریمجابز چیه،واسه اینکه کم نیارم گفتم باشه.
پاهامو از هم باز کرد،تخمامو خورد ،بعد زیر تخمامو لیسید،بعد رفت پایین تر و سوراخ کونمو لیس میزد،واای چه حالی،مگه داریم اینهمه شهوت؟؟؟عمرا صبا همچین کاری برام بکنه!!زبونشو رو سوراخ کونم تند تند میزد و میچرخوند روش و با یه دستش با کیرم ور میرفت،خیلی حال میداد داشتم ارضا میشدم ،هانیه اینو فهمید و سرشو آورد جلوی کیرم،زبونشو تا اونجا که میشد باز کرد،نفسم به شماره افتاد داشت آبم میومد،محکم داد زدم،هانی سر کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن،آبم با فشار ریخت تو دهنش و ارگاسم شدم…هانی همه آبمو قورت داد نزاشت حتی یه قطره اش بیرون بریزه
ولی این شروع ماجرا بود،رو تخت دراز کشیدم،هانی اومد بغلم خوابید،دو سه دقیقه ای تو این حالت بودیم،هانی آروم به کیرم دست میزد،بعد رفت بین پاهام و دوباره برام ساک زد،تازه ارضا شده بودم و دیگه حس و حال سکس نداشتم،دارکوبی کیرمو ساک میزد،کیرم دوباره جون گرفت،گذاشتش لای سینه هاش و بالا پایین میکرد.اووووف این کارش تحریکم‌ کرد و کیرم راست شد،اومد نشست رو کیرم و بالا پایین کرد،شهوت از چشاش میبارید،خوابید رو من و ازم لب گرفت،منم سینه هاشو میمالیدم،از این پوزیشن خسته شد،رو تخت قمبل کرد،منم داگی رفتم روش،هر چقدر میتونستم محکم و تند تند تلمبه میزدم،اونم هر لحظه بیشتر تحریک میشد،صدای اه وناله اش یه لحظه هم قطع نمیشد،زانو هام خسته شد می خواستم پوزیشنو عوض کنم،همین که کیرمو درآوردم،مثل وحشی ها برگشت،کیرمو کرد تو دهنش،دیونه ساک زدن بود بی شرف،تخمامو میکرد دهنش،مک میزد ،بعد خوابوندمش رو تخت روش دراز کشیدم و شروع کردم به تقه زدن،دائم از هم لب میگرفتیم،پاهاشو دور کمرم قفل کرده بود و دستامو با دستاش فشار میداد،یهو یه آه بلند کشید،کل بدنش لرزید و ارضا شد،ولی مادر جنده سیر نمیشد که،اوردمش کنار تخت قمبلش کردم ،بخاطر اینکه زانوهام درد نگیره ایستادم کنار تخت شروع کردم به تقه زدن،بعد چند دقیقه برگردوندمش پاهاشو گذاشتم رو شونه هام هر چی زور داشتم تلمبه زدم،دیگه داشت آبم میومد که گفت بازم میخوام آبتو بخورم، با دستم جق زدم بعد کیرمو گذاشتم تو دهنشو یه داد زدمو آبمو ریختم رو صورتش…چند قطره از آبم ریخته بود رو پلک ها و آبروهاش
هانی رفت سر و صورتشو بشوره،اونقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابیدم،نصف شب ساعت ۳اینا بیدار شدم دیدم کنارم لخت خوابیده،رفتم به گوشیم نگاه کردم ببینم صبا پیامی چیزی نفرستاده،که چیزی نبود،واتس آپ چک کردم ،آخرین بار۱:۵۷ آنلاین شده بود،گفتم حتما اونم خوابه،دوباره گرفتم خوابیدم
ساعت ۱۰ اینا با صدای شیر آب بیدار شدم،هانی از حموم دراومده بود و داشت باحوله خودشو خشک میکرد
بعدش من رفتم حموم،وقتی برگشتم دیدم میز صبحونه رو چیده و داره املت درست میکنه،حس عجیبی بود همیشه صبا برام صبحونه درست میکرد دلم براش تنگ شد،بعد صبحونه با هانیه یکم صحبت کردیم،بهم گفت عاشق ساک زدنه و هیچوقت از ساک زدن خسته نمیشه،یه نگاه به لب های کلفتش که رژ قهوه ای رنگش بیشتر جذابش کرده بود،انداختم ،همین نگاه باعث شد کیرم دوباره سیخ شه،شلوارمو کشیدم پایین،هانی کیر راست شدمو که دید اومد برام ساک زد،لختش کردم و رو مبل داگ استایل می کردمش،انگشتمو آروم کردم تو سوراخ کونش،یه آخ گفت و بعدش گفت اگه دوست داری از پشت بکنی مشکلی ندارم،منم اسپری لیدوکائن و وازلین آوروم و مالیدم به سوراخ کونش و فاتح کونش شدم
اون روز تا عصر ما دوبار دیگه سکس کردیم،بااینکه خیلی خسته بودم ،دلم نیومد هانیه رو با اسنپ بفرستم خونه شون،خودم بردم رسوندمش،یعنی فکر کردم بی احترامیه حالا که کارم تموم شده باهاش بگم خودت برو
ساعت ۹ شب بود،بعد خداحافظی با هانیه،به صبا زنگ زدم جوابمو نداد.سه بار دیگه زنگ زدم ،نگران شدم دنبال شماره رامین میگشتم که یه تکست از صبا اومد"من رسیدم خونه میرم دوش بگیرم برم بخوابم خیلی خسته ام"
رسیدم خونه،رفتم اتاق خواب دیدم صبا خوابیده رفتم تراس یه نخ سیگار کشیدم،خیلی دلم می خواست بدونم سکس صبا و میثم چجوری بود،دلم‌نیومد بیدارش کنم رفتم کنارش خوابیدم
صبح که بیدار شدم ،صبا هنوز خواب بود،وای چی میدیدم گردن و بازوی صبا کبود شده بود جای هر پنج تا انگشت میثم رو باسنش مونده بود،نگران شدم ولی بیدارش نکردم،نزدیک ۱۱ صبح بود که بیدار شد،یه سلام الکی بهم داد و رفت دستشویی
از دستشویی که اومد همش‌نگاهم بهش بود،خیلی عصبی و ناراحت بود
-صبا چیزی شده؟دیروز بهت خوش گذشت؟
چند ثانیه با عصبانیت بهم نگاه کرد،اشک تو چشاش جمع شد

ادامه دارد…

نوشته: جبر جغرافیایی


👍 71
👎 5
113901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

819223
2021-07-09 03:36:17 +0430 +0430

واقعا نمیدونم چه حرفی درست هست که این جا بزنم ، از طرفی هر دو رضایت کامل داشتن برای چنین ارتباطی و معمولا باید بدونند هر کسی خصوصیات مخصوص بخودش و داره که چنین وضعیتی هم قابل رخدادن هست اما شخصا خودم متنفرم که زنی و بدون رضایت خودش با اون سکس خشن داشته باشیم البته من شخصا از چنین سکسی که تا این اندازه خشونت امیز انجام بشه رو نمی پسندم و اگر دوستان دلخورشون نکنم ، بنطرم چنین رفتاری نتیجه مشکلات روانی شخص هست البته این و من میگم شاید اشتباه باشه حرفم ولی اعتقاد من این هست . این نوع ارتباط که در مسهمانی کلید برمیدارند تاریخچه پنجاه ساله در ایران داره که گفته شده شهبانو‌فرح و شاه نیز در چنین میهمانی با حضور مقامات ارتش امریکا دررایران انجام شده که راست و دروغ چنین موردی و میتوان به مرخوم حسین فردوست و خاطرات ایم شخص که از بچگی با شاه دوست بوده تا زمان انقلاب سال پنجاه و هفت ادامه داشته مراجعه کرد که در خاطرات ایشون هست . بهر حال من تا این اندازه ریسک و خوشم نمیاد

2 ❤️

819225
2021-07-09 03:38:22 +0430 +0430

نویسنده عزیز زحمت کشیدی ممنون این قسمت زیاد حال نکردم میشد گفت شاید خسته شدید یا من سر حال نبودم اما همچنان سوژه های قشنگی داری استفاده میکنید لایک تقدیم میکنم که ناقابل هست منتظر قسمت بعدی هستم امیدوارم قشنگ تر باشه مثل همیشه .

2 ❤️

819231
2021-07-09 03:53:06 +0430 +0430

نمیدونم چرا فکرا همه شده یا ک و ص یا ک و ن یا ک ی ر یا… گزینه یک و دو یا گزینه یک و سه

1 ❤️

819237
2021-07-09 04:30:35 +0430 +0430

اگه اینقدر لذت زنت به دست مرد های دیگه مهمه، بیا بسپرش به مرد های این سایت، قشنگ تا چند سال تمامی لذت ها رو بهش میدن دیوث😒😑

1 ❤️

819246
2021-07-09 05:58:00 +0430 +0430

داری این مسیر داستان رو درست میری همون جور که گفته بودی،‌ افت داشت این قسمت اما حس میکنم برای نشون دادن قسمت بعدی لازم بود ، سعی کن به کامنت نفر دوم توجه کنی موافقم با او، چون دوستم هستی راحت نظرمو گفتم موفق باشی 👍

2 ❤️

819257
2021-07-09 07:01:47 +0430 +0430

اقای امیر رضا نفر سومی که کامنت گذاشتی دوست عزیز کسی شما را مجبور نکرده که بیائی توی سایت و مستقیم بیائی قسمت داستان سکسی و بیائی چنین سوژه ای را انتخاب کنی و تا اخرش بخونی بعد رگ غیرتت باد کنه که چرا بیغیرتی و سکس گروهی مینویسید ؟ اگر واقعا خیلی از این موضوعات رنج میبری لفت بده از سایت برو بیرون تا اذیت نشی . شما و دوستانی هم تراز شما صبح تا شب شب تا صبح به این داستان نویس یا هر نویسنده دیگه ای هم فحش و ناسزا بگید که گزند و اسیبی بهش نمیرسه پس اخه چه کاریه این فحش دادن؟ امیدوارم این پیغامم را بخونی

6 ❤️

819278
2021-07-09 10:38:06 +0430 +0430

عالی بود هم نوع نگارش هم موضوع

1 ❤️

819291
2021-07-09 13:06:25 +0430 +0430

اووووف خیس کردم لعنتی😊😘

2 ❤️

819324
2021-07-09 19:50:59 +0430 +0430

امیدوارم حسابی زنتو اذیت کرده باشه
مثلا زده باشدش، یا از کون کرده باشه
یا مجبورش کرده باشه آبشو بخوره.
ولی زنت بیاد بگه که چند بار ارضا شده و خوشش اومده

0 ❤️

819327
2021-07-09 20:11:00 +0430 +0430

کپی برداری از یک سریال مکزیکی به همین نام بازی کلید ها بود

0 ❤️

819410
2021-07-10 08:23:58 +0430 +0430

من کاری به واقعی یا الکی بودن داستانت ندارم ولی در هر صورت داستانت تا قبل سکس بی نظیره ایده جدید داستان جدید قبلا هر چی داستان ضربدری خونده بودیم همش از یه روش پیروی میکرد ولی تو یه ذزه بهش جذابیت اضافه کردی

1 ❤️

819415
2021-07-10 09:25:09 +0430 +0430

واقعا داستانت قشنگ تن تن بنویس

2 ❤️

819418
2021-07-10 09:51:30 +0430 +0430

ایشالا که راست باشه

2 ❤️

819485
2021-07-10 18:53:06 +0430 +0430

زنتو سگ گایید

0 ❤️

819494
2021-07-10 22:54:19 +0430 +0430

داستان خوبی بود. موضوعش جدید و هیجان انگیز بود. امیدوارم به همین خوبی ادامه پیدا کنه

2 ❤️

819701
2021-07-12 02:23:16 +0430 +0430

حتما ادامشو بزار

1 ❤️

819762
2021-07-12 10:32:09 +0430 +0430

واقعا غم انگیز و ناراحت کنندس این داستان ها…

1 ❤️

820146
2021-07-14 18:04:16 +0430 +0430

خیلی قشنگ‌بود،ممنونم ازت

2 ❤️

820707
2021-07-17 20:09:34 +0430 +0430

قشنگه داستانت
لطفا ادامشو زودتر هم بذار

2 ❤️

821226
2021-07-20 01:42:07 +0430 +0430

حشری کنندس

1 ❤️

821356
2021-07-20 18:10:07 +0430 +0430

بذار قسمت جدیدو تو خماریش موندم

1 ❤️

821440
2021-07-21 02:51:14 +0430 +0430

چه داستان جذابی 🔥 منتظر بعدی هستیم

1 ❤️

821511
2021-07-21 09:52:39 +0430 +0430

بیصبرانه منتظر ادامه داستانتم لطفا ادامه بده

1 ❤️

824958
2021-08-08 02:07:28 +0430 +0430

حاجی یکماهه کجایی

3 ❤️

839539
2021-10-28 10:21:08 +0330 +0330

چرا ادامشو نمیزاری پس

2 ❤️

871486
2022-04-30 22:21:27 +0430 +0430

پس کی ادامشو میذاری

0 ❤️

959422
2023-11-25 01:24:32 +0330 +0330

ادامه نمیدید

1 ❤️

960308
2023-12-01 22:34:15 +0330 +0330

داداش من دو ساله میام اینجا ادامه این داستان رو بخونم، جان هر کی دوست داری کاملش کن…

1 ❤️

963375
2023-12-22 17:38:27 +0330 +0330

خوب بود فقط 👏
ایکاش ادامش رو میزاشتی
که چه اتفاقی برای صبا افتاد
یه جمعی رو از نگرانی در میاوردی 😉

1 ❤️