کس طلا

1400/05/05

من نیایشم. ۱۸ سالم بود که برای اولین بار وارد رابطه شدم. برای منی که تابه حال حسی به پسرا نداشتم عاشق شدن زود بود. پیش دانشگاهی میرفتم و تا اون موقع سرم فقط توی درس و کتاب بود و خودمو برای کنکور آماده میکردم. تا اینکه همدم دوران بچگیم از سربازی برگشت. آرمان، پسرعموی عزیزم، که تا اون موقع فقط به چشم برادری که نداشتم میدیدمش. من تک بچه بودمو آرمان و خواهرش آرام تنها همبازی های من بودن.
بعد از برگشتنش ارتباطمون باهم بیشتر شد. آرمان تصمیم گرفته بود دوباره دانشگاهو از سر بگیره و از من کمک خواست. رشتش زبان و ادبیات انگلیسی بود (تا ترم ۴ خونده بود) و منم قصد داشتم مترجمی زبان انگلیسی تو دانشگاه دولتی بخونم برای همین کلاس زبانو تا سطح advance رفته بودم و مطالعم به طبع، سال آخر دبیرستان بیشتر شده بود برای همین میتـونستم براش کمک خوبی باشم. درواقع، کی از من بهتر؟
اون موقع آرمان ۲۵سالش بود. باهم دیگه میرفتیم سالن مطالعه‌ای که دخترونه پسرونه داشته باشه (منظورم سالن های جدا از همه) و یک تایمی رو باهم قرار میذاشتیم تا بیرون از کتابخونه هم بتونیم حرف بزنیم و اشکالاتمونو از هم بپرسیم و هم اینکه یه چیزی بخوریم.
رفته رفته وابستگیمون به هم بیشتر شد. دیگه تقریبا هرروز بعد مدرسه میرفتم کتابخونه ولی به جای درس خوندن با آرمان میرفتم جاهای مختلف. پارک، سینما و… چتامون بیشتر و بیشتر میشد و طوری بود که با وجود سختگیری معاونا و کادر مدرسه گوشی با خودم میبردم چون تحمل نداشتم ازش بیخبر بمونم. دیگه نمیتونستم مثل قبل به چشم برادرم بهش نگاه کنم. همه چیز بینمون عوض شده بود. حرف زدنامون، بغل کردنمون حتی موضوع چت کردنمون دیگه احوال پرسی و درسی نبود.
یه شب چت کردنمون تا ساعت ۳ طول کشید و زمان از دستمون در رفته بود و ناخودآگاه قربون صدقه هم میرفتیم بدون اینکه کلمه‌ای از عشق یا دوست داشتن بگیم. ولی یادمه اون شب فرق میکرد. صد بار از هم خدافظی کردیم ولی دلمون نمیومد گوشیو خاموش کنیم. اون موقع تلگرام فیلتر نبود و راحت باهم اونجا چت میکردیم. یهو یه عالمه استیکرای دختر پسری فرستاد که داشتن همو میبوسیدن. بهم گفت دلم میخواد اینطوری لباتو ببوسم.وقتی این حرفو زد تمام بدنم لرزید و شاخکام تیز شد. من معتاد خودارضاییم. خیلی تا حالا به یادش خودمو مالیده بودم تا ارضا شم ولی اون شب باید ازش اعتراف میگرفتم که دوسم داره. ازش پرسیدم یعنی دوسم داری؟ دیگه طاقت نیاورد و بهم گفت همیشه دوسم داشته و منو میخواد. اونجا بود که رابطمون به طور رسمی شروع شد. مامانامون در جریان بودن و بدشونم نمیومد ما به هم برسیم ولی باباهامون اصلا نباید بو میبردن وگرنه بدجوری شر به پا میشد.
وقتی باهم صمیمی شدیم و تعارفو گذاشتیم کنار و من تونستم یکمی راحت تر شم، حرفامون آروم آروم رنگ و بوی سکس گرفت. اولش باهم سکس چت میکردیم. یادمه یه شب ازم عکس نود خواست. زیاد عکس براش فرستاده بودم اما سخت بود عکس کاملا لختی از خودم بگیرم. وقتی اینو گفت احساس کردم دهنه‌ی کسم خیس شده و کلیتورسم(چوچولم) بهم التماس میکرد که بمالمش. شهوت بهم غلبه کرد و خجالتو گذاشتم کنار. چراغو روشن کردم. وقتی تاپ و شلوارکمو از تنم درمیاوردم دستام رعشه گرفتن. شرتمو که میکشیدم پایین آب کسم تا زمین کش اومد. طبق معمول موقع خواب سوتینمو درآورده بودم. حالا یکدست لخت بودم. روم نمیشد خودمو تو آینه روبروم نگاه کنم. گوشیمو سمت آینه گرفتمو از زوایای مختلف از خودم عکس گرفتم. من خودمو که میدیدم حشری میشدم وای به حال آرمان طفلک. قد ۱۶۰، پوست سفید بلوری، سینه های برجسته ۷۵ با نوک کوچولوی صورتی رنگ، باسن گرد و سر بالا که یکمی ترک روش دیده میشه چون باشگاه میرم و یکدفعه با تمرین زیاد حرکت اسکات بزرگ شد. مو هام موج داره و اون موقع تا روی سینه هام میرسید و میرسیم به بهترین بخشش، یه شکاف ناز بین پاهام، تمیز و بی مو(چون اپیلاسون میرم) با یک برآمدگی کوچیک صورتی (همون کلیتوریسم) که بخاطر شهوت باد کرده بود. راستش هایمنم(پردم) نمیدونم چیه وگرنه اونم براتون توصیفش میکردم ولی من هرچی تو آینه نگاه کردم چیزی ندیدم وقتیم خودارضایی میکردم و بدجوری حشری میشدم انگشتامو میکردم تو کسم و خیلی راحت میرفت داخل و هیچ خونی هم نیومد.
وقتی عکسا رو براش فرستادم دیوونه شده بود و میگفت من ببینمت فقط میکنمت نیا(مخفف اسمم). بعدشم هردومون با عکسای هم یه جق حسابی زدیم.
چند باریم باهم تلفنی سکس کردیم:
آرمان: میخوام آروم تمام تنتو لمس کنم، لاله ی گوشتو جوری زبون بزنم که حشر ازت بریزه بعد میام نوک ممه های خوشگلتو میخورم جفتشون مال خودمن بعد که آبت تموم تختو پر کرد، نوبت کس خوشگلته. برات اینقدر لیس میزنم تا با جیغ ازم خواهش کنی تمومش کنمو من بازم ادامه بدم اینقدر که با شدت ارضا بشیو همونجا نتونی جلو خودتو بگیری و جیشت بریزه. بعد که یکم حالت جا اومد کیرمو با آبت لیز میکنم و دم کست بالا و پایین میکنم که دیوونه بشی. بعد با یه حرکت میکنمش تو و وقتی جا باز کرد شروع میکنم با قدرت توی کس طلاییت اونقدر تلمبه میزنم که دیگه نتونم خودمو نگه دارمو تمام آبمو توش خالی کنم.
وقتی شهوتی میشد بهم میگفت کس طلا چون خیلی دوسش داشت. من دختر خوشگلیم ولی اندامم خیلی سکسی تره. تمام مدتی که اون پای تلفن حرف میزد دستم روی کلیتم بود و وقتی حرفاش حشریم میکرد ناخودآگاه میگفتم جووون.
_الهی من قربون خودتو اون کیر کلفتت برم. لمسم کن، همه جامو بخور، گازم بگیر لعنتی. یجوری منو بکن که صدای آه کشیدنم همه‌ی فضا رو پر کنه. بذار صدام به همه‌ی همسایه ها بریه. تو بکن منی. جلو و عقبمو یکی کن.
یادمه اون شب طوری ارگاسم شدم که بعدش بدنم ضعف کرده بود و مجبور شدم برم تو آشپزخونه و چیزی بخورم.
بعد یه مدت دیگه سکس چت و سکس تلفنی برامون عادی شد. مدام بهم میگفت خونمونو یا خونه‌ی دوستمو خالی میکنم فقط بیا یکم باهم عشق و حال کنیم. من از یک طرف میترسیدم از یه طرف دیگه بابام اجازه نمیداد همینطوری برم بیرون برای همین قبول نمیکردم. تا اینکه بالاخره روزا گذشتو من رفتم دانشگاه. تا حدی درگیر عشق آرمان شده بودم که هیچی برای کنکور نخوندم و دانشگاه آزاد قبول شدم. وضع مالیمون خیلی خوب بود مشکلی از این بابت نداشتیم برای همینم دیگه پشت کنکور نموندم. البته همه از اینکه قبول نشده بودم تعجب کرده بودن چون هم درسم خوب بود هم فکر میکردن همش کتابخونم ولی با بهونه‌ی استرس کنکور قضیه رو فیصله دادم.
تو دانشگاه تایمم آزادتر بود. کلاسارو جوری برداشته بودم که وقت کافی برای گشتن با عشقم داشته باشم.
یه روز بالاخره دلو زدم به دریا. مامانم تا ظهر سرکار بود و میدونستم بابام تا شب خونه نمیاد برای همین به آرمان گفتم که صبح بیاد خونمون و چند ساعتی میتونیم باهم باشیم.
وقتی رسید سریع درو زدم بیاد بالا که کسی نبینه و کفشاشم پشت بخاری اتاقم قایم کردم برای جلوگیری از خطرات احتمالی.
هردومون صبحانه خورده بودیم براش یه فنجون کاپوچینو ریختم تا گرم شه چون خیلی بیرون سرد بود. بعد از این که نوشیدنیشو خورد انگار تازه یخش باز شد. منو بغل کرد و گذاشت روی پاش. من یه لباس کوتاه جذب مشکی پوشیده بودمو موهامو ریخته بودم دورم. صورتمو ناز میکرد و قربون صدقم میرفت. من پیش قدم شدمو لبامو گذاشتم روی لباش. زیاد تاحالا از هم لب گرفته بودیم ولی تنها و زیر یک سقف یک حال دیگه‌ای بود. داشتیم تو خوشی غرق میشدیم. یواش یواش دستشو برد سمت لباسمو با یک حرکت از پایین کشید بالا و دراورد. شرت و سوتین مشکیم هنوز تنم بود و من احساس میکردم تو تنم اضافه‌ان. همینجور که ازش لب میگرفتم تیشرتشو دراوردم. آروم سرشو کرد توی گردنمو بو میکشید. از چشماش معلوم بود حالش خرابه منم دست کمی از اون نداشتم. از روی تخت پاشدیم، شونمو گرفتو برم گردوند از پشت بند سوتینمو باز کرد و سینه هامو تو دستش فشار داد. حس بینظیری بود واقعا دلم میخواست داد بزنم. یه دختر که برای اولین بار تنش لمس میشه. منو به سمت خودش چرخوند و گفت: این دوتا هلو چقدر از نزدیک قشنگ ترن. با ولع شروع کرد به خوردنشون و بعد از چند دقیقه شورتمو از پام پایین کشید. ناخودآگاه گونه هام سرخ شد و سرمو انداختم پایین تا باهاش چشم تو چشم نشم. حالا جلوش لخت لخت بودمو بدن ظریفمو توی بغلش گرفته بود و کسمو نوازش میکرد تا حشری شمو خجالتم بریزه. هیچ کدوممون حرفی نمیزدیم. منو انداخت تو تخت و خودش شلوار و شورتشو درآورد. شروع کرد به خوردن کسم. شاید باورتون نشه، بهترین حسی بود که تا به حال تجربش کردم. تا اون موقع خیلی با خودم ور رفته بودم ولی واقعا با تصورم فرق داشت. تند تند کسمو لیس میزدو من بی اختیار بلند آه میکشیدمو لذت میبردم. وقتی چوچولمو میمکید و تو دهنش میکرد خیلی کیف میکردم. دلم میخواست داد بزنم منو بکن آرمان. یکم که گذشت دستمو گرفت و منو نشوند و خودش روی تخت وایستاد. کیرش درست جلوی صورتم قرار گرفت. آخه قدش بلند نبود اما خوشتیپ بود. همه‌ی اولینا رو داشتم تجربه میکردم. اولین بارم بود که یک کیرو از نزدیک میدیدم. کامل راست شده بود. با چشماش ازم خواست بخورمش. خیلی بلد نبودم اما بدمم نمیومد. گذاشتمش توی دهنمو یکمی براش خوردمو با دستم بالا و پایین کردم. خودش مزه ای نداشت اما مایعی که از سرش میومد مزه خوبی نداشت. جفتمون خسته شدیم خوابیدیم روی بالش. آرمان بهم گفت: نیایش میذاری از پشت بکنمت؟ شدیدا باهاش مخالفت کردم اما وقتی دیدم داره بهم التماس میکنه بهش اوکی دادم بشرطی که دردم نیاد. کرم از روی میز توالتم برداشت و به کیرش مالید و گذاشت روی سوراخ کونم. حس میکردم که سرش به سختی تو میره ولی بقیش نمیرفت. همش بهم میگفت شل کن تا راحت بره ولی نمیتونستم. آخرش بیخیال شدو ازم خواست محکم پاهامو قفل کنم تا لاپایی بزنه. من اصلا لذتی نمیبردم ولی بدون اینکه بفهمم آهم بلند شد. چند دقیقه محکم بالا و پایین شد تا بالاخره آبش اومد و همه رو روی کمرم و کونم پاشید. به قدری آبش زیاد بود که جعبه دستمال کاغذی خالی شد.من خودم هنوز ارگاسم نشده بودم وقتی قیافشو میدیدم که ارضا شده حظ میکردم برای همین دیگه چیزی بهش نگفتم. آرمان یکم روی تخت دراز کشید تا حالش جا بیاد منم چون هنوز لای پام خیس بود یه دامنو تاپ پوشیدم شرتمم پام نکردم تا یکمی خشک شم. روی تخت کنارش نشستمو با موهاش ور میرفتم. یهو یه نفر در زد. قلبم اومد تو دهنم. بابام بود که صدام میکرد. مدام میگفت نیایش چرا درو باز نمیکنی. خشکم زده بود و از ترس هیچ عکس العملی نمیتونستم نشون بدم. تا خواست درو باز کنه آرمان از روی تخت پریدو پشت کمد قایم شد. بابام پرسید چرا درو باز نمیکنی با کی حرف میزنی؟ بلند شدم یهو یه قطره از آب آرمان از وسط کسم سر خورد و اومد تا زانوم. هل شده بودم. تمام قدرتمو جمع کردمو گفتم: هیچی با تلفن حرف میزدم. خدارو شکر ندید که ۲تا فنجون روی میزه. بهم گفت برم میوه ها رو بذارم تو یخچال. استرس گرفته بودم. نمیدونستم باید چیکار کنم. تا اینکه بابام گفت من میرم یه دوش بگیرم. سریع رفتم تو اتاقمو به آرمان گفتم و اونم سریع رفت و قضیه بخیر گذشت.
بعد از ۶ ماه باهاش کات کردم چون هم درسشو ول کرد هم بیکار بود و بدتر از همه اینکه معتاد به گل شد. حتی تلاش نمیکرد کار پیدا کنه برای همین رفته رفته علاقه منم بهش کمتر شد و برای آخرین بار که بغلش کردم فهمیدم هیچ حسی بهش ندارم. فرصت هم بهش کمکی نمیکرد الان هم ۳۰ سالشه و همچنان بیکاره ولی با کمک مامان باباش ترک کرد اما متاسفانه اون هنوز منو از ذهنش بیرون نکرده.
اینم بگم که ۹۰٪ این داستان واقعیه.

نوشته: نیایش


👍 16
👎 1
34401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

822695
2021-07-27 01:17:39 +0430 +0430

میخواستی دوباره بدی بهش نگاییدت

0 ❤️

822722
2021-07-27 02:38:34 +0430 +0430

عجب. خب حالش و بردی دوست داشتی به چند نفر دیگه هم بدی این و بگ‌‌.ووووووووووو جیگرر. دلت چی میخواد دددد بگووووو بیام بخورم. کاپوچینو رو. خخخخخم

1 ❤️

822762
2021-07-27 09:42:51 +0430 +0430

برا همینه ک میگن حواستون باشه کصخل نشین پردتونو بگا ندین درضمن بابات پسر برادرشو بهتر میشناخت

0 ❤️

822790
2021-07-27 14:09:53 +0430 +0430

داستانت قشنگ بود،متاسفانه واقعیت دنیا همینه کاریش نمیشه کرد

1 ❤️

822795
2021-07-27 15:02:05 +0430 +0430

مهمترین قسمتش همون ۱۰ درصد بود که نگفتی. کلا مزه داستان رو از بین بردی. 😁

0 ❤️

822810
2021-07-27 17:14:30 +0430 +0430

کشیدن گل اعتیاد حساب نمیشه عزیزم ،یعنی بهتره حساب نشه چون اونوقت ۹۰ درصده مردم جهان معتاد حساب میشن 😂 😂

0 ❤️

822819
2021-07-27 18:12:00 +0430 +0430

نمیدونم چرا داستانت اصلا حس دختر بودن نداشت واسم بیشتر نویسنده میخوره بهش که پسر باشه تا دختر تا اونجایی خوندم که واسه عکس نود شورتت رو کشیدی پایین آب کست تا زمین آویزون شد بیشتر میخوره که یه پسر که دستش تو شرتشه نوشته باشه تا یه دختر ولی قلمت خوب بود غلط املایی نداشتی تا اونجا

0 ❤️

822844
2021-07-27 23:46:52 +0430 +0430

به این جمله دقت کنین (به قدری آبش زیاد بود که جعبه دستمال کاغذی خالی شد) فک کنم با اسبی خری فیلی کرگدنی اسب آبی و … سکس داشته بلاخره ادم نیوده.چون انسان اینقدری که این موجود خنده دار میگه آب نداره. تازه اونم تو این بحران بی آبی خخخخخخخ
لدفا یه کم فکر کنین بعد بیاین اینجا کس شعر تلاوت کنین ممنون

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها