هنوز پنج سال نشده بودم داداشم شش سال ومادرم 19ساله و بابام 24ساله…زمستانی بود ما توی یک خونه بودیم که کلا سه اتاق کنار هم داشت و یک ایوان عریض یکسره جلو همه شون بود و صاحب خونه توی اولی بود دوتا کناری رو تازه خالی کرده بود…ما کناری که به در ب حیاط نزدیک بود نشستیم و وسطی رو دیگه مستاجر ندادند مادرم ماهی یک دوهفته داداشمو میفرستاد خونه پدر بزرگ هام چو اتاق کوچک بود تا زمان مدرسه.!!!.بابام در کارخانه ایی برای شهرداری کار میکرد و همیشه شب کار بودچون شیف شب دوروز اخر هفته رو تعطیل بود و حقوق بیشترداشت. آخر هفته گاهی با دوستاش میومد پاسور بازی میکردند یکی تیمور سرکارگر بود وبهمون خیلی محبت میکرد…یه شب بابام سرکار بود غروبش تیمور اومدگوشت و وسایل آورده بود وشب خونه که چی بگم اتاق مون ماند .منو رو مامان خوابوندش…نمیدونم چقدر گذشت که یهویی از صدای ناله بلند شدم برگشتم اتاق نیمه تاریک بود نوربیرون از پنجره میومد تیمور رو دیدم از پشت روی مامان نشسته بود گریه کردم متوجه من شدند در همان حال مادرم دست دراز کرد ودوباره برگردوند گفت بخاب چیزی نیست داریم کشتی میگیریم و به پشتم زد ولالا لالا گفت خوابیدم چیزی دیگه حالیم نشد …بعض وقتها در هفته روزا مامان دستم رو میگرفت و میبرخونه تیمور که بالا محله بود و من تو حیاط بازی میکردم و اونا تو خونه بودن یکبا ر هم دیدم دوتا دیگه از دوستای بابام اومدند رفتن تو خونه با تیمور و مامان بودند.تا یه روز پسر صاحب خونه با مادرم دعوا گرفت گفت حق نداری با تیمور و رفیقاش باشی مادرم گفت جلوی بچه عیبه وکشاندش اتاق وسطی دیگه صداشون قطع شد…ولی باز مادر میرفت پیش تیمور و دوستاش هم اتاق وسطی.تا مدرسه رفتم دیگه چیزی ندیدم وکلاس دوم بودم که بابام در حومه شهر در یک روستا که کلا شش خانوار داشت خونه ساخت رفتیم اونجا.ادامه دارد
نوشته: روشنفکر
کلاس اول ابتدایی رو گذروندی؟!
جمله سازی بلدی؟!
عجب مامانه فعالی داشتی واقعا
دمش گرم
از اینقد کم بودنش میشد نتیجه گرفت که همش ترشحات ذهن مریضه توعه اما نمیدونم بازم…
به حرفهای بدی که بعضی خوانندگان داستان درمورد مادرت میگن توجه نکن مامانت بهترین کشتی گیر تیم زنان بوده و چون زنها حریفش نمیشدن با مردها تمرین میکرده.اینم که میبینی اسم و رسمی نداشته بخاطر همون بی امکاناتی بوده که خودت گفتی!!
سعی کن چون از یه خانواده ورزشی هستی.
به امید دیدن تاپیکت بابت پیدا کردن حریف تمرینی برای خانمت تو همین سایت.
ببخشید میخواستم بگم نظم خانواده رو بهم نریز و حتما یه زن کشتی گیر بگیر چون هرچی نباشه از یه خانواده ورزشی هستی
بجای روشنفکر
اسمت رو بذار
چُسفکر
بااین داستانای چُسکی
واقعا توقع داری چی عایدت بشه؟
تیمور داشته با مامانت تمرینات تیم ملی کشتی رو انجام میداده
برادرت شش سالش بود و مامانت 19 سال یعنی مامانت حداقل 13 سالش بوده چپوندنش به بابات؟
ادامه نده پلیییییز با این جمله بندیت
مرسی اه
شبیه این طنز تخمی شبکه سه نوشته که پسره همش توش میگه اره یه چیزای مبهمی تو ذهنم هست
اخه من چی به تو بگم من یادم نمیاد دیشب شام چی داشتیم بعد تو پنج سالگیت یادته
بعد توقعی هم از مامانت نیست چون اینقدر هول بوده که تو و داداشت پشت به پشت به دنیا اومدید
جمع میشدن یه راه حل واسه مشکلات اقتصادی پیدا کنن
پیشنهاد میکنم اگه میخوای سوژه جق متنوع داشته باشی حواست به اون اطاق وسطیه بیشتر باشه برای ما هم میتونی از داستاناش بنویسی اگه دلت خواست
این تازه امسال اگر مدرسه ها باز بشه میره کلاس سوم، هنوز نمیدونه ننش جنده شده، سواد درست و حسابی هم نداره طفلک واسه همینه که چهار خط بیشتر نتونسته بنویسه
داداشت 6 سالش بوده مامانت 19! مگه چندسالگی ازدواج کرده چند سالگی حامله شده🤐
😐