کشتی گرفتن با دختر دایی (کردن کونش)

1401/02/21

سلام به همه دوستان شهوانی

داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به حدود دوازده سال پیش…

من یه پسر ۲۴ ساله هستم که چند سالی هست به دور از خانواده، تنها تهران زندگی میکنم چون معتقدم پیشرفت شغلی تو این شهر خیلی بیشتر و سریع تر از شهر های دیگه اتفاق می‌افته.
با اینکه چندین دلیل موجه و منطقی برای این کارم داشتم اما باز خوب، پدرم بشدت مخالف بود با جدا شدن من از خانواده میونه من با پدرم به هم خورد!

حالا باید بتونید حدس بزنید خانواده ما تا چه حد تعصبی و سنتی هستن…
ما شهر قم زندگی می‌کردیم و من یه دختر دایی داشتم که یکسال از من بزرگتر بود، با خانواده داییم خیلی در رفت و آمد بودیم و کلا باهاشون راحت بودیم، خیلی راحت بودیم، رابطه بین منو و دختر داییم خیلی نزدیک بود چون هم همسن بودیم و هم من تو درسا ازش کمک میگرفتم، البته ی پسر دایی تخص و نچسب و تومنی هم داشتم که چن سالی از من کوچکتر بود همیشه برای من و دختر داییم مزاحمت ایجاد می‌کرد.
زمانی که مدرسه میرفتیم، من شیفت ثابت صبح بودم، دختر دایی و پسردایی تو شیفت گردشی و مخالف هم بنابراین هر دوهفته ی بار فضای زمانی خوبی بین منو دختر دایی بوجود می اومد.
بعد از مقدمه نسبتا طولانی بریم یر اصل مطلب…
یه روز مثل همیشه من رفتم خونه داییم تا تکالیفم رو انجام بدم و در صورت لزوم از دختر داییم کمک بگیرم (اینم بگم من و دختر داییم هر دو لاغر و قد بلند و دختر داییم صورت خیلی خوشگل و بدن سفیدی داره). رفتم در خونشون رو زدم، زنداییم درو باز کرد، سلام کردم رفتم داخل و یه گوشه نشستم رو زمین و مشغول انجام تکالیف شدم، بعد حدود بیست دقیقه یهو دیدم که زنداییم گفت: حسین! یگانه ! حواستون به خونه باشه من دارم میرم بیرون یه ساعت دیگه برمیگردم. اینو گفت و رفت…
چند لحظه بعد گفتم: یگانه یه لیوان آب میدی بهم؟
اونم گفت: برو گمشو خودت بخور!
منم گفتم: حیف که دختری، یه مشت بهت بزنم خورد میشی!
یگانه: هاهاها! با یه انگشت میخوابونمت!
من: دخترا شلنگن، دست میزنی میلنگن!
یگانه: دخترا شیرن مث شمشیرن!
من: دخترا بادکنکن، دست میزنی میترکن!
یگانه: من با ی مشت تو رو میکشم! (اشاره به نقطه ضعف پسرا )
من: حیف که نامحرمی وگرنه نشونت میدادم دختره پر ادعا!
یگانه:ببین هیچ گوهی نمیتونی بخوری!
من:حاضرم شرط ببندم که زورم از تو بیشتره، اگه پسر بودی باهم کشتی میگرفتیم!
یگانه: اگه پسر بودم که تاحالا تو نوچه خودم بودی!
من: دیگه خیلی داری ماتو از گلیمت دراز تر میکنی!
یگانه: اگه وجود داری بیا دعوا!
من: تو نامحرمی من به تو دست نمیزنم!
یگانه: پس گو مفت نخور!
من:ببین حواست باشه داری چی مگی! من مشکلی ندارم اگه تومشکلی نداری! دعوا که نامردیه@ اگه راس میگی بیا کشتی بگیریم!!!
یگانه:باشه!

خلاصه ما محدوده یک فرش دوازده متری رو به عنوان زمین کشتی در نظر گرفتیم! در همین حین من یه زرنگی ریز کردم و یک بالش کلفت رو وسط قرار دادم و گفتم اینجا وسط زمین!

من با یه شلوار ورزشی و یه شورت، همچنین یه رکابی و پیراهن!
در سمت مقابل یگانه با:
پیرهن و تاب، دامن و شلوار و شورت و روسری!
خلاصه بازی شروع شد و ما اوایل بازی خیلی خجالت می‌کشیدیم از رفتار هر دو مشخص بود کم کم که کشتی به دقایق پایانی نزدیک میشد جسارت من برای قهرمانی بیشتر و بیشتر می‌شد همین که دست یگانه رو پیچوندم یهو گفت: اییییییییی! و همون لحظه کیرم مث سنگ شق شد!
اولش سعی داشتم از جلو پاهاش رو بگیرم و برم زیرش اما بعد نظرم عوض شد! پشتش خیلی بهتره!
اما خب زورمون تقریبا برابر بود و یگانه وحشی نمیزاشت من به پشتش دسترسی داشته باشم تا اینکه تصمیم به تمارز گرفتم و یهو خودمو انداختم زمین و گفتم خطا… باید پنالتی بزنم!
خلاصه جر زنی دختر داییم شروع شد و بالاخره حرف من به کرسی نشست.
دختر داییم رو به استایل داگی در حالی که یه بالش هم زیر شکمش بود قرار دادم و خودم هم پشتش بودم. به محض شروع مجدد با کیرم یه ضربه محکم به کونش زدم که باعث شد چند سانت به جلو پرت بشه و در ادامه خودم رو انداختم روش… در این لحظه اصلا نمیدونستم باید چکار کنم فقط هی ورجه وورجه میکردم و چند ثانیه یکبار کیرم رو لای کونش فشار میدادم! اونم که فوق‌العاده هیجان زده و تا یه مدت قفل بود.
کشتی رو سر پا اعلام‌ شد و ما بازی رو از سر گرفتیم. چهره یگانه بهت زده و رنگ پریده بود وقتی بازی رو از سر گرفتیم دیدم وقتی میخوام برم پشتش دیگه مقاومت نمیکنه! خلاصه یه سه چهار باری حسابی کیرم رو به کونش مالیدم اما ورزش کشتی بهونه ای واسه کردن دستم نمیداد…
تو این فکر بودم که چطور بکنمش که یهو گفتم بازی تموم باختی ، بیا یه بازی دیکه. حالا یگانه وحشی به طرز عجیبی رام شده بود و اصلا غرق فکر و هیچ مقاومتی در برابر من نداشت! انگار دلش می‌خواست زود تر بکنمش!
بعد از چند ثانیه من من کردن گفتم بیا اسب بازی!
یگانه:من اسب توی خر نمیشم!
من: باشه اصلا تو اسب من خر و اینجام طویله!
هر دو مثل خر و اسب شده بودیم من یگانه رو به سمت دیوار و بالش هل میدادم تا اینکه رسیدیم به کنج دیوار کم کم رفتم عقبش و بهش گفتم میخوام تصاحبت کنم! گفت یعنی چی؟ گفتم اینجا کارگاه تولید قاطره ! باز گفت:یعنی چی! گفتم یعنی باید حامله ات کنم اینو گفتم و از پشت پریدم روش!

نمیزاش روش سوار بشم تا اینکه منم عصبی شدم و دوتا بشکون محکم از پستون و بازوش گرفتم و فشار دادم تا آروم شد، ممه اش رو ول کردم و دامن و شلوار و شورت رو کشیدم پایین!
واییییییییییی چیزی که میدیم رو باور نمیکردم یه کون سفید خوشگل با ی سوراخ کوچولوی قهوه‌ای!
اصلا نمیدونستم باید چکار کنم، صورتم رو بردم نزدیک کونش و یخورده بو کردم، بعد یخورده دستمالی اش کردم و کونش رو بوس کردم بعدم با انگشت شست افتادن به جوون سوراخ کونش!
آی آی گفتنش شروع شد منم سریع یه سیلی زدم در کونش گفتم صدات در نیاد که همسایه ها متوجه میشن.
بعد تازه یادم افتاد یه تف انداختم رو سوراخ کونش و انگشت شستم رو توش فشار دادم رفت تو و بدون اینکه در بیارم اون یکی انگشت شست رو هم فرو کردم توش از شدت حشر داشتم میمیردم، سریع بلند شدم شلوار و شورت رو د آوردم یه تف انداختم کف دستم و کیرم رو خیس کردم دختر داییم رو از استایل داگی به قمبل تغییر دادمو سریع و با اضطراب کیرم رو رو سوراخش تنظیم کردم و فشارش دادم… اوففففففففففففف و یگانه که بالش رو گاز گرفته بود تا صداش در نیاد. خیلی کونش تنگ بود. و درآوردم و دوباره کردم توش اینبار محکم و تا دسته… البته اونموقع دوازده سالم بود… اما دختر داییم هم سیزده سالش بود کیرم اونموقع حدود دوازده سیزده سانت بود…
دستام رو از دوطرف کمرش گرفته بودم و تلمبه های محکم میزدم، نگاه کردم دیدم یگانه مثل ابر بهار داره گریه میکنه!
خلاصه بعد از سه چهار دقیقه یه لرزشی از یگانه حس کردم و آب خودم هم داشت می اومد نا خواسته محکم تر تلمبه میزدم و یهو آبم رو ریختم تو کونش… و افتادم روش…

هر دو بیحال و داغون…
بعد به یگانه گفتم سریع پاشو جم و جور کن الان مامانت میاد. سریع با هم جم و جور کردیم و منم از ترس فرار کردم رفتم خونمون بعد ها زنداییم شاکی شده بود که چرا یگانه رو تنها گذاشتم و رفتم منم قول دادم دیگه اینکارو نکنم!

:)

خب رفقا این داستان اولین سکس من بود، سعی کردم خلاصش کنم.

مرسی از چشای جقی ضعیف تون که تا آخر این داستان رو خوندید.

اگه از این خاطره خوشتون اومد نظر لطف شماست اگه هم خوشتون نیومد به تخمم.

نوشته: حسین


👍 16
👎 30
102301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

873352
2022-05-11 01:42:53 +0430 +0430

بی کیفیت و فاقد جاذبه در محتوا

4 ❤️

873381
2022-05-11 02:41:24 +0430 +0430

الکی لایک دادم ذهن کور نشی شاید در آینده ی گوهی شدی

1 ❤️

873384
2022-05-11 02:50:42 +0430 +0430

حقته این کیر کلفت م بدم بهت

0 ❤️

873423
2022-05-11 09:35:41 +0430 +0430

جل الخالق عجیبا غریبا .کاری ب این ندارم ک توکف دخترداییت هستی و ب یادش جلق میزنی،فقط ی سوال دارم تو دوازده سالگی ابتم میومد؟بچه جون تو اون سن وقت کون دادنته البته من بعیدمیدونم حتی الان هم ابت بیاد چون هنوزم دوازده سالته و این کستان زاییده ذهن جقیته

4 ❤️

873426
2022-05-11 09:54:45 +0430 +0430

من نمیدونم چرا این مامانا شما رو تنها میزارنو ۱ساعت میرن بیرون

1 ❤️

873442
2022-05-11 10:59:20 +0430 +0430

دخترا شیلنگن؟ 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣معلم ادبیاتتو گاییدم

4 ❤️

873484
2022-05-11 16:38:13 +0430 +0430

اصل داستان اینه که برادرِ زن‌دائی‌ت برات کلاس خصوصی می‌ذاره و از کونت خوشش میاد. زن‌دائی‌ت هم همکاری می‌کنه و خونه رو خالی! جوری به طرز عمیقی دروس رو بهت فرو می‌کنه که هرسال می‌افتی و کلاس جبرانی میری!
ابله بی‌سواد خالی‌بند الدنگ! میز داوری تمام سالن‌های کُشتی، حواله‌ت بادا!

2 ❤️

873504
2022-05-11 19:21:06 +0430 +0430

جقی احمق مزخرفاتتو برای خودت نگهدار. پهن مغز شاش خور

0 ❤️

873516
2022-05-11 21:14:10 +0430 +0430

مرسی که داستان گفتی،
حالا چندتا از خاطرات واقعیه کون دادنت هم بگو

0 ❤️

873517
2022-05-11 21:15:36 +0430 +0430

دوست عزیزی که میای داستان مینویسی اگه میخوای مخاطب بهت احترام بگذاره به شعورش توهین نکن.
بچه ی دوازده ساله درکی از سکس نداره اونم دوازده سال پیش رو اگه حساب بکنیم که فضای مجازی کم تر بود و به قول شما خونوادت هم سختگیر و مذهبی بودن ادم ها خیلی دیرتر با این موضوعات درگیر میشدن.
موضوع دیگه اینه پسر ها معمولا در 15 سالگی بالغ میشن دیگه تهش 14 سال اخه دیگه دوازده سالگی که کسی ابش نمیاد که نهایتا ارضا میشه ولی ابی اون موقع وجود نداره که بخواد خارج بشه.
نکته اخر دوست عزیز هر چقدر به مخاطب احترام بگذاری ارزش تو هم بالاتر میره استفاده توهین کردن به مخاطب باعث خفن شدن شما نمیشه.
حتی بهترن نویسنده های سایت هم ته داستانشون نمیگن خوشتون نیومد به تخمم .
اینا رو به عنوان یه سری نقد دوستانه گفتم که اگه سری بعدی خواستی داستان بنویسی بهتر باشه ( از قوه تخیلت تو نوشتن استفاده کن ولی سعی کن از چارچوب منطق خارج نشی).

1 ❤️

873610
2022-05-12 09:59:50 +0430 +0430

بعدش تو حرومزاده رفتی فیضیه و اخوند شدی و یگانه هم به شغل جنده گری ادامه داد…

1 ❤️

873681
2022-05-12 18:36:27 +0430 +0430

خوب مادر به خطا تو توی ۱۲ سالگی شاشتم کف نمیکنه ابت کجا بود بی ناموس

1 ❤️

874667
2022-05-18 09:17:52 +0430 +0430

این دوازده ساله بوده آبش میومده احتمالاً الان دیگه نفت ازش درمیاد ، والله من توی سن این که بودم فکر میکردم آهو زن گوزنه ، به حق این وقت

1 ❤️

875471
2022-05-22 22:37:33 +0430 +0430

بی ناموس اخه تو ۱۳ سالگی تو هنوز شاشت کف نکرده ، اون وقت چه جوری آبت اومد بچه کونی؟؟؟؟

0 ❤️

879905
2022-06-16 17:05:46 +0430 +0430

بچه ۱۲ ساله گوه میخوره ابش بیاد جقی

0 ❤️

894071
2022-09-07 05:35:53 +0430 +0430

قسمت کشتیو با لحن هادی عامل میخوندم

0 ❤️

897788
2022-10-03 04:44:50 +0330 +0330

اول اینکه خیلی خندیدم اول داستان دهنت سرویس
دوم اینکه هر داستانی مینویسی یه عده سکس ندیده میان میگم دروغ بود و …

0 ❤️

911686
2023-01-21 21:03:50 +0330 +0330

کسکش تو 12 سالگی کیرت 12 سانت بوده؟

0 ❤️

927210
2023-05-09 15:38:54 +0330 +0330

حسین کون طلا به بر و بچ شهوانی میگی به تخمم
منم با اجازه بر و بچ می گم پسرم کونت به کیر لختم

0 ❤️