کون خوشگله

1400/04/23

با صدای مادرم از خواب بیدار شدم
پاشو دخترم
پاشو دست و روتو بشور بشین صبحونه بخور که باید تا چند ساعت دیگه بری آرایشگاه
گفتم باشه مامان میام
دوباره کمی دراز کشیدم
تو فکر فرو رفتم گفتم واقعا امشب شب عروسیم هست
یعنی دیگه از این خونه میرم
با این فکر ها خیلی ناراحت شدم و حالم گرفته شد.
رفتم سر وقت گوشیم دیدم سارا بهم پیام داده.
نیم ساعت از ارسال پیام گذشته بود.
توی پیام نوشته بود تا نیم ساعت یا یک ساعت دیگه میرسم خونتون.
یادم امد قرار بود با سارا برم آرایشگاه.
سریع بلند شدم رفتم دست و صورتم شستم لباس مناسب پوشیدم و رفت طبقه پایین
مادرم ،پدرم ، برادرهام و خواهرم داشتن صبحونه میخوردن.
منم جلو تر رفتم و سلام کردم
و گفتم صبح بخیر

اونا جوابمو دادن و گفتن بیا بشین صبحونتو بخور.

من از سر سفره بلند شدم و رفتم برم به سمت اتاقم که صدای آیفون امد رفتم سمت آیفون دیدم ساراست.
سارا امد توی خونه و من پیش در ورودی منتظرش بودم وقتی رسید نزدیکم محکم بغلش کردم.
اون بخاطر این کارم گفت چته دیوانه.
به سارا گفتم بیا بشین.
سارا هم امد توی خونه و سلام کردم به خانوادم و من رو به سارا گفتم: چند دقیقه بشین الان حاضر میشم بریم.
مادرم امد جلو و گفت: میخواین برین آرایشگاه؟ زود نیست؟
سارا گفت: نه مریم خانم میخوایم بریم خونه من چون به آرایشگاه نزدیکه
مادرم گفت: خب اینجا باشین نهار بخورین و بعدش برین.
من رو به مادرم گفتم: مامان نه اونجا بهتره نزدیکه و دلهره اینکه دیر برسم ندارم.
پدرم گفت: برین اشکال نداره ولی غذا بخورین که ضعف نکنین شب.
برادر بزرگم گفت: آقا دوماد خبری ازش نیست زنگی چیزی نمیزنه.

من اماده شده بودم و امدم پایین و در جواب برادرم گفتم: اصلا ادم با نظمی نیست اصلا ازش خوشم نمیاد😞

پدرم گفت: دخترم من از اول گفتم اگه ازش خوشت نمیاد جواب منفی بده.
مادرم گفت: جواب منفی بده چیه مسره به این خوبی
و رو به من گفت زود تر برو تا دیوانه نشدی.

رفتیم سوار تاکسی شدیم و رفنیم سمت خونه سارا.

وقنی وارد خونه سارا شدیم درجا مانتو و شلوارم رو در اوردم
وریدم توی بغل سارا و ازش لب گرفتم
سارا گفت: وای چقدر وحشی هستی بزار برسیم بعد وحشی بازی در بیار نگاه لباسشو چجور در اورده
گفتم خودتو لوس نکن سارا انقدر بی جنبه نبودی
با این حرفم سارا عصبانی شد و محکم من هول داد به عقب و انداخت روی مبل
و پرید روم و ازم خیلی محکم و مثل وحشیا لب گرفت
گفت ساناز عجب لبایی داری سیر نمیشم از خوردنشون
بعد این حرف دستشو برد زیر تاپم و محکم سینه هامو گرفته و فشار میداد جوری که خوشم امد.
با انجام اینکارش خیلی شهوتی شدم و از روی شلوار محکم کصشو گرفتم و سارا یه آه خفیفی کشید و از روم بلند شد و رفت گفتم چرا اینجوری میکنی
گفت تو امروز مال من هستی پس نباید تو با من کاری داشته باشی فهمیدی؟
با صدای ناراحت گفتم: باشه ولی خیلی نامردی.
در همین لحضه گوشی سارا زنگ خورد
سرع گوشیشو برداشت مادرش بود.
سارا: سلام مامان، خوبی؟
مادر سارا: اره مرسی دختر گلم، خودت خوبی؟
چیکارا میکنی.
سارا: اره منم خوبم.کار خاصی نمیکنیم امشب خودت که میدونی عروسی ساناز هست و اودمش اینجا که به آرایشگاه نزدیک تره که سر وقت برسه
وقتی این حرف و زد دستش گذاشت توی شرتم و اروم کشید روی کصم
و من ناخواسته یا اه خفیف کشیدم.
مادر سارا: ازش عذر خواهی کن بگو ببخشید نتونستیم بیایم.
سارا : باشه فعلا.
بعد از قطع کردن تلفن دستشو باز روی کصم تکون میداد
بهش گفتم تو دیوانه هستی سارا
گفت چرا گعتم اگه صدام بلند میشد چی؟
با لبخند گفت اشکالی نداشت میگفتم زمین خورده.

پدر مادرت کی میان ایران ؟
سارا:نمیدونم هر وقت کارشون تمام بشه
پس نمیدونی
سارا : نه
بعد گفتن نه با سرعت به سمتم امد دستمو گرفت و منو کشید هم راه خودش برد توی اتاق منو پرت کرد روی تخت بعد بهم‌نزدیک شد در جا پاهامو داد بالا و شرتمو از پام در اورد و اروم انگشتشو روی کصم کشید
و یکدفعه سرشو نزدیک کرد به کصم
و زبونشو کشید روی کصم یک دفعه بدنم یه جوری شد
سارا همینطور با زبونش کصمو با ولع میخورد که صدای منم در امد
همینطور که داشت میخورد یک دفعه سارا بلند شد و منو بلند کرد و تاپمو در اورد و سوتینمو باز کرد و افتاد روم و سینه هامو برد توی دهنش و میخورد
من داشتم لذت میبردم ولی سارا ادم قبلی نبود کاراش عجیب شده بود خیلی ناراحت بود گفت چی شده سارا
گفت خفه شو چرا قبول کردی با این پسره ی بد قیافه به تربیت ازدواج کنی
گفتم خب مادرم اسرار داشت و بهم گفته بود اجازه نمیدم بری دانشگاه وگرنه
سحر بلند شد و داشت از اتاق میرفت بیردن و برگشت و بهم گفت پاشو بریم حمام.
من گفتم تو برو منم میام.

وقتی رفتم توی حمام دیدم سارا زیر دوش هست و داره موهاشو میشوره

منم رفتم جلوش و لبمو گذاشتم رو لبش و گفتم بجاش با هم میریم دانشگاه و از هم دور نمیشیم.
دستمو بردم سمت سینه هاش و مالیدمشون سارا هم داشت لذت میبرد و یکهو گفت مگه نگفتم تو نباید با هام کاری داشته باشی
به حرفش گوش ندادم و رفتم سراغ کصش و زبونمو روش کشیدم و کمی هم توردم که یکدفعه سارا عصبانی شد و رفت توی وان و به من گفت راحت باش
منم رفتم سمتش و با ولع کصشو خوردم.

بعد از چندین دقیقه قشنگ خودمونو شستیم و رفتیم توی رختکن و حوله پوشیدیم و رفتیم بیرون.
رفتیم توی اتقاق خواب سارا به من گفت برو روی تخت تا ماساژت بدم
منم رفتم و دراز کشیدم و سارا رفت سمت کشو مو هاشو برس کشید و امد سمتم
یکدفعه حوله را داد بالا و کمی روی پاهام دست کشید
من گفتم مثلا ماساژه؟
گفت نه این مقدمه هستش
به گفت ببخشید بزار یکم روغن ماساژ بیارم به دستم بزن تا قشنگ حال کنی
رفت روغن ماساژ اورد و درشو باز کرد بریزه رو ستش یکهو ریخت روی کونم
سارا گفت: ببخشید از دستم لیز خوردم
گفتم‌باشه جدیدا دست و پا چلوفتی شدی
گفت پس با همین دستمو پرب میکنم‌لزومی نداره دوباره دستمو پرب کنم دستشو برد روی کونم و داشت ماساژ میداد یکهو دستش رفت رو کوصم و کوصمو هم داشت ماساژ میدا وقتی دید من یک اه خفیف کشیدم دستشو برداشت
بهش گفتم مرض داری؟
گفت: اره
یکدفعه تمام بدم درد گرفت مخصوصا کونم دیدم دسته برسو کرده توی کونم بهش گفتم لطفا در بیار لطفا
گفت خودت گفتی مرض دارم یا نه حالا فهمیدی دارم یا نه گفتم اره فقط در بیار لطفا
گفت باشه کون خوشگله و در اوردش
کمی دردم بهتر شد
کم اومد جلو ازم کمی لب گرفت و رفت به سمت کشوش.
سارا لباساش و پوشید و رفت بیرون
گفتم کجا گفت برم یه چیزی درست کنم بخوریم.
وگرنه تا شب ضعف میکنی.

ادامه داستان با نام: شوهر کثافت

نوشته: بدون نام


👍 11
👎 12
66001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

820015
2021-07-14 00:26:13 +0430 +0430

خدايي كير منو كم داشتينا… 😋😋

0 ❤️

820034
2021-07-14 01:33:34 +0430 +0430

این دیگه ته کص شعر بود خدایی!
صبح عروسی دوستت بیاد بری خونشون که دیر نرسی آرایشگاه؟! 😕
حموم نکرده زدی بیرون؟! اونم روز عروسیت؟! 🤢😳🧐😷
از اون طرف داماد مگه مرده بود که دوستت قبول زحمت کنه؟! 😐
بعد مامانت اینا انقدر سنتی هستن که باید بری خونه بخت وگرنه دانشگاه ترررر اما نمیگن شوهر قرمساقت چرا نمیاد زنشو ببره آرایشگاه اونم روز وصالشون که دسته برس نره تو کونت؟!

نکته انحرافی: جالبیش اینه راحت عروس راحت ۴ ۵ ساعتی اسیره توی آرایشگاه،
ظهرم میخواستی با اون چلمنگ غذا بخورید که ضعف نکنید ۱۲ رو هم‌ ملاک جمع کردن میز نهارتون در نظر بگیریم تو در خوشبینانه ترین حالت با احتساب مسیر رفت خودت و اومدن شوهر خیالیت ۵ عصر حاضر بودی…!
حتی اگر فرمالیته هم عکس و کلیپ زده بودین که با تدارکات تعریفی ۱۰۰٪ بعید بود، کی میخواستین عکسای همون روز و بگیرین؟ کی لاس وِدینگ دِی رو بزنین، کی برات از آینده رویایی تخمیتون چاخان کنه؟ و کی برسید باغ یا سالن؟ 😕 که اگر این اصل کاریا نباشن عروسی معنی نمیده !
لامصب توهین نکن به شعورمون، حداقل یه حساب سر انگشتی میزدی!

لذا بهت قول میدم با تفاسیر فوق نهایتاً تو عروسیا شاباش جمع میکردی 😂😂😂😂😂😂😂🤚🏻

4 ❤️

820045
2021-07-14 02:05:59 +0430 +0430

توی قسمتی که وارد خونه‌ی سارا شدید
یه حرف پ ببین چقد کلمه و مسیر ذهن رو عوض کرد

بی دلیل نیست که حرف پ حتی روی کیبوردها هم اینور اونور میپره

پریدم ، وریدم ، ریدم
خواهشا قبل از ارسال داستان ، یکبار بازخوانی کنید

موفق باشی

0 ❤️

820056
2021-07-14 03:05:22 +0430 +0430

خیلی خوش چُسی جلو پنکه هم میخوابی؟ باز ادامه هم دارد 😒

0 ❤️

825757
2021-08-12 13:18:41 +0430 +0430

بالاخره سارا بود یا سحر یا هردو بعدش تا جایی که میدونم عروس همون نزدیک ظهر میره آرایشگاه درخوشبینانه ترین حالت کار یه عروس چهارالی پنج ساعت طول میکشه اونوقت شما ناهارخونه خودتون خوردید بعد رفتید خونه دوستتون که دیر نرسی آرایشگاه ساعت چند مگه قرار بود اونجا باشی اینطوری فکرکنم‌ نصفه شب میرسی سالن عروسی

0 ❤️