کون قلمبه ی پریسا

1392/05/04

سلام من اسمم مسعود هستش،نمخواستم داستانم رو بنویسم ولی بعد از خوندن کلی از داستان های شما رو خوندم گفتم بیا بنویسم.
من تو کف دختر ،دختر عمه ی مادرم بودم که اسمش پریسا بود .من 22 سالمه و پریسا 24 سالشه ،پریسا رشته اش انگلیسی بود و همیشه درسش عالی بود درسش رو که تموم کرد مشغول به کار شد توی یک شرکت من هم که دیپلم رو گرفتم بیخال درس شم و رفتم سر کار قبلا خیلی هم رو میدیدم ولی از وقتی که امدم سر کار زیاد هم رو نمی دیدم بعد از مدت ها که تو کف کس و کون بودم گفتم جه کنم زیاد به دختر ها اهمیت نمیدم ولی عاشق کردنم گوشیمو برداشتم وشماره پریسا رو گرفتم گوشیو که جواب داد بهد از احوال پرسی گفتم امشب چی کاره ای من هم حوصلم صر رفته بعد از ناز و نوز گفت باشه (پریسا 3 تا خواهر داره و همه با هم تو یه خونه هستن وانوا هم صبح یرن سر کار و ساعت 7 میان و چون ما اصالتمون برای شماله اکثر فاملا شمالن ) مادر وپدرش هم با هم رابطه ی خوبی ندان و از هم تو شمال جدا زندگی میکنن.شب شد و خونه رو پیچوندم گفتم با بچه ها میریم بیرون و شب هم خونه یکی از دوستامم ، شب شد و رفتم دنبالش البته بگم چون رفتم سر کار با پول کار کرد خودم ماشین خریدم بعد از کلی حرف وحدیث چون بد رانندگی میکنم من از 16 سالگی بابام بهم رانندگی یاد داده بودرفتم دنبالش من رفتیم و چرخیدیم ولی من تو حال خودم بودم و به چیزی جز کردن پریسا فکر نمی کردم

خلاصه بعد از گردش بردم رسوندمش و موقع رفتن گفت بازم از این کارا بکن .گفتم اگه وقت بشه من کارم فروشندگی لوستر و تا ساعت 10 شب دم مغازم یه هفته ای گذشت تو مغازه نشسته بودم دیدم پریسا داره زنگ میزنه حوصله اش رو نداشتم جواب ندادم بعد از یک ساعت بهش زنگ زدم و گفت فردا بعد از ظهر برنامت چیه گفتم دم مغازم ولی اگر کاری داری در خدمتم ،گفت با ساناز دایم میریم بیرون او با یکی هست میخوام تنها نباشم میای گفتم کی میرید گفت ساعت 1 گفتم خبرش رو میدم گفت فقط زود تر بگم گفتم تا کی بیرونیم گفت تا 4_5 گفتم میام .رفتم دنبالش و 2 تا ماشینه رفتیم فشم پیاده که شدیم ساناز پرید تو بغل مهدی پریسا هم می خواست بیاد سمتم ولی روش نمی شد و اونجا بود که من همیدم من دستم رو انداختم دور کمر پریسا تا مهدی غذاها رو از تو ماشین بیاره من پریسا رفتیم چرخی بزنیم من سیگارم رو روشن کردم پریسا میدونست سیگار میکشم و از سیگار متنفر بود ازم دور شد گفتم به خاطر سیگار دور شدی گفت خیلی بیشعوری میدونی من بدم میاد منم گفتم یه لیست از اون چیزایی که بدت میاد تهیه کن من هم 2 کام نگرفته خامشش کردم بعد مهدی که نمی دونست ما با هم فامیلیم صدا زد زوج خوشبخت بیاین دیگه پریسا خندید و به مهدی گفت فامیل هستیم و مهدی هم گفت ولی به هر حال به هم میاین.گذشت و تو راه برگشت گفتم اگه وقتش باشه الانه رفتم تو کارش گفتم الان با کسی هستی گفت نه من هم خوشحال ساعت 4:30 بود تا رسوندمش خونه ساعت 5 :30 شد پیاده شد گفت خدا حافظ گفتم همین گفت پس چی من هم پرو پرو گفتم دعوتم نمیکنی بیام بالا گفت هیچ کسی نیست گفتم مگه تا حالا که با هم بودیم کسی بود گفت بیا بریم من هم ماشین رو پارک کردم اول اون رفت اوضاع رو چک کرد بعد من رفتم تا رفتم تو افتادم روش شروع کردم به لب گرفتن خودشو عقب کشید گفت داری چی کار میکنی گفتم تو یه سری نیاز هایی داری هم من پش بیا نیاز ها مون رو براورده کنیم تعارف نکنیم دیدم ساکت شد کفتم خجالت نداره دوباره رفتم سمتش این دفعه مخالفتی نکرد بعد از 5 دققیه شروع کردم به درآوردن لباسش سینه های سر بالا خوشگل بعد رفتم سراغ کس خوشگلش من کس زیاد کردم ولی این کس نبود شاه کس بود که هنوز ازش استفاده نشده بود چه منزره ای بود هیچ موقع یادم نمیره بعدش گفت نوبت منه شروع کرد به باز کردن زیپ شلوارم کیر 18 سانتی کلفت رو که دید گفت بهت نمی خوره گفتم حالا حالا قشنگ تا ته میکرد تو دهنش کم کم داشت ابم میومد گفتم بسه دیگه گفت من هنوز کار دارم اینقدر ساک زد تا ابم امود تا قطره آخرش رو خورد من پریسا روبردم رو تخت آروم آروم با هم لب بازی میکردیم شروع کردم به خوردن چوچولش با دستمم سینه هاشو می مالیدم که دیدم بدنش لرزشی کرد و تمام ابش اومد تو دهنم بعد من گفتم کرم داری گفت اونجاست رفتم آوردم دم سوراخ کونش که چی بگم کون نبود توپ فوتبال بود مالیدم بدون هیچ چیزی کیرم رو تا ته کردم توش چه جیقی زد کر شدم گفتم چه خبره گفت نمه نمه بکن من بهش گفتم خیلی وقته منتزره این لحظه بودم و حالا امونت نمیدم دوباره شروع کردم بعد 5 قیقه دیدم داره گریه میکنه دلم براش سوخت سرعت رو کم کردم و به حالت سگی کردم بعد دیدم داره آبم میاد گفتم کجا بریزم گفت رو کمرم ولی من فقط بهش گفتم ،ولی ریختم تو کونش بازم چیزی نگفت چند دقیقه ای با هم خوابیدیم بعدش بلند شدیم رفتیم دوش گرفتیم .من که کارم تموم شده بود لباسامو پوشیدم گفتم کاری نداری چون نزدیک اومدن خواهراش شده بود گفت بای من اومدم تو مغازه نشسته بودم که اس داد امروز بهش خیلی خوش گذشت و دوبار می خواد که تکرار بشه من هم بهش گفتم هر موقع که بخواد من کم نمیزارم

با تشکر که داستان رو خوندید ولی برام مهم نیست باور کنید یا نه ولی واقعیه

نوشته: مسعود


👍 1
👎 4
169284 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

393995
2013-07-26 08:19:55 +0430 +0430
NA

یه کم زور بزنی میشه باور کرد,غیر از منزره!!!ی کیر 18سانتیت که خشک خشک کردی تا ته توش,راستی این کس هایی که ابشون در حد پاشیدن وخیس کردن صورت میادو,از کجا پیدا میکنید,اینا که ما دبدیم خیس میشن فقط,خوش به حالتوننننننننن B-)

0 ❤️

393996
2013-07-26 08:44:06 +0430 +0430
NA

انشا هم اینقدر سرسری و نافرم نمی نویسن
اگه میخواید داستان بنویسید که وقت بذارید و چندتا داستان بخونید و نظرای بقیه هم بخونید تا دستتون بیاد چجوری بنویسید
اگه هم نه ننویسید بابا

0 ❤️

393997
2013-07-26 08:45:10 +0430 +0430
NA

مرگه من خودت فهميدي چي گفتي؟ كيرم تو كون معلمات كيرم تو اول آخرت دروغي بيش نبود

0 ❤️

393998
2013-07-26 09:26:53 +0430 +0430
NA

حداقل خودت یه بار از روش میخوندی بعد میفرستادی!!!
تو دیگه دهن غلط املاییو اشتباه تایپی رو سرویس کردی…

0 ❤️

393999
2013-07-26 10:35:48 +0430 +0430
NA

اصلآ نخوندم؛هر خری چهارتا مزخرف سر هم میکنه بعد میگه واقعیت!اوسکول

0 ❤️

394000
2013-07-26 10:50:45 +0430 +0430
NA

بد نبود راستو دروغش با بچه ها

0 ❤️

394001
2013-07-26 11:54:45 +0430 +0430
NA

ممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
نه قشنگ بود دمت گرم نوش جونت :| :| :| :|
کیرتم هم خوبه پسرم آورین آورین

0 ❤️

394002
2013-07-26 12:03:31 +0430 +0430
NA

[quote=شاعر کیر مغز]سلام دوستان ببخشین که با داستان گاییدن خواهر رضا باعثه ناراحتیه شما شدم من همیشه آخره داستنا فحش میدادم ولی بعد از داستان خودم چشمم روشن شد .
بازم میگم ببخشین .
سعی میکنم اگه باز داستانی نوشتم انسانیت رو رعایت کنم [/quote]
به نظر من نوشتن این کامنت یک عمل بسیار زیبا و قابل تشکر و احترامه صرف نظر از اینکه شاعر کیر مغز عزیز شاید حقّش هم نبود به اون شدّت بهش توهین بشه در داستان خودش. ولی نوشتن این کامنت نشانه ی شعور و شخصیت این دوست عزیزمونه.
هر چقدر هم که با داستانش مخالف باشیم.

0 ❤️

394003
2013-07-26 12:10:10 +0430 +0430
NA

میشه گفت تو راضی اون راضی کون لق ناراضی…
املات خیلی بد بود عزیز…
یه ذره برو دیکته بنویس بعد بیا اینجا داستان بنویس!!!
به هر حال برام جالبه چرا دخترا ناراضین ولی یهو تا پسره اصرار میکنه میدن!

0 ❤️

394004
2013-07-26 12:18:05 +0430 +0430
NA

بد نبود خوب هم نبود اصلا کی به کی بود؟

0 ❤️

394005
2013-07-26 12:24:12 +0430 +0430
NA

شاعرکیر مغز: دوباره داستان بنویسی؟؟؟؟؟فقط لطف کن بالای داستان اسمتو بنویس ک من نخونم …با تچکر

0 ❤️

394006
2013-07-26 12:39:18 +0430 +0430
NA

منو از رو بردین دیگه . فحش کم آوردم به خدا .

0 ❤️

394007
2013-07-26 12:39:44 +0430 +0430
NA

اول بدم یه هزارتایی فحش به این نویستده جلاق گله کیری اخه جنده هم واسه خودش غرور داره اونوقت این لاشی خانم چطوری به این راحتی خوابید بعدشم شاعر تس مغز فعلا افتابی نشو که بچه ها حسابی دلگیرن ازت با این داستانت

0 ❤️

394008
2013-07-26 13:11:29 +0430 +0430
NA

خوشمان آمد. شیک و مجلسی

0 ❤️

394009
2013-07-26 13:36:55 +0430 +0430
NA

ندا17:
دوست عزیز شما داستان قبلی شاعر کیر مغز رو خوندی؟؟؟که داداش اون دختره و کل هم محلیاش چه بلایی سرش آورده بودن؟حالا کاری ب خوبی و بدی کارش ندارم اما به هر حال زندگیش تباه شد و انتقام گرفت…
شاعر کیز مغز کیرم تو مغزت گوه میخوری از سایت بری بمون اینجا دور همی خوش میگذره…به حرف دیگران توجهی نکن منم اول این داستانت رو خوندم ازت بدم اومد ولی وقتی داستان قبلیت رو خوندم دیدم به هر حال تا حدودی حق داشتی…!!!

0 ❤️

394010
2013-07-26 13:42:06 +0430 +0430
NA

خیلی چرت بود و تابلو که چاخانه

0 ❤️

394011
2013-07-26 13:57:52 +0430 +0430
NA

من داستان قبلیشو نخوندم …داداشش بلا سرش آورده اون دختره چ گناهی داشته؟؟؟…منم همینجوری ک دختره از داداشش میترسید از بابام میترسم ولی اگ کسی بخاد منو لو بده حتی اگ از بابام کتک بخورمو از یه سری چیزا محروم بشم کاری نمیکنم و عمررررررررررررررررررررررن خونه ی طرف برم… شاسکولترین دخدرم این ریسکو نمیکنه!!! من اصن داستانتو باور نکردم … اگ واقعی بودبلایی ب سرت میاوردم ک از رفتن عشقشم بدترباشه!! از اینجا بروبا این توهماتی ک داری فقط ذهن آدمای ساده رو خراب میکنی

0 ❤️

394012
2013-07-26 14:04:32 +0430 +0430
NA

شاعر کیر مغز نمیگم از سایت برو چون سایت واسه بابام نیست
اما میگم اگه داستانت راست باشه خیلی خیلی عوضی هستی
هر گوهی با معذرت خواستن پاک نمیشه

البته من نمیگم آدم خوبی هستما نه منم اشتباه زیاد کردم
اما دیگه این قدر آشغال نیستم که زندگی یه دختر رو به خاطر یه کینه نه چندان بزرگ به جهنم تبدیل کنم
تو با کارت جسم و روحشو با هم نابود کردی
اما خوب همینکه معذرت خواستی خودش خوبه

0 ❤️

394013
2013-07-26 15:09:57 +0430 +0430
NA

من یه مسعود با این مشخصاتی که تو گفتی میشناسم.دقیقا مشخصاتش مثل توی گوز مغزه شایدم خودش باشی

0 ❤️

394014
2013-07-26 15:37:34 +0430 +0430
NA

what the fuck?! :B

0 ❤️

394015
2013-07-26 15:52:17 +0430 +0430
NA

والا منم نديدم آب كس بپره بيرون
اينا كه شما ميگين و ميكنين كسه يا فواره؟

0 ❤️

394016
2013-07-26 16:29:21 +0430 +0430
NA

جالبه هرکی میاد داستان بنویسه تو یه شرکت کار میکنه
دختره هم شاه کسه
پدر ومادرشم با هم اختلاف دارن
مکانشونم جورجوره
کیرشم 18 به بالاس
و…

0 ❤️

394017
2013-07-26 18:47:49 +0430 +0430
NA

من که میگم واقعی بود…
البته معلوم بود مدرسه رو ول کردی از نوشتهات معلومه ولی کمی ابوتاب دادی خالی زدی در کل بگم دیگه نیا سایت :D :D

0 ❤️

394018
2013-07-26 19:19:15 +0430 +0430
NA

سلام داستان بد نبود خوبم نبود اما:
اولن شما که حالیته درست و موابانه بهش بگو مشکلت در نوشتن اینه… سعی کن برطرفش کنی نه اینکه فحشش بدی
دومن اینجا مثله یه مـــــــرد حداقل یه خودش فحش بده توکه فحش میدی
خواهر و مادرش چه گناهی کردن؟
سومن نه نویسنده رو میشناسم نه تاییدش میکنم اینو صرفا واسه اونایی گفتم که نصیحت لازمن حتی سن بالاش
مرسی

0 ❤️

394019
2013-07-26 23:35:10 +0430 +0430
NA

کیرم تو مخ بابات!!!تا اونجا که افتادی روش لب بگیری خوندم کیری بود!!!

0 ❤️

394020
2013-07-27 04:54:23 +0430 +0430
NA

B) عاشق نظرهای تاپیکم من که داستانت باهال بود اما80%راست بود

0 ❤️

394021
2013-07-27 04:59:55 +0430 +0430
NA

:P مشکل دولت ما اینه که فاحشه خونه ها رو بست تا ذهن جوونای مردم و تبدیل به فاحشه خونه کن

مصخره بود هوسلم صصصصصصصصصصصصصصصصصصر رفط

شاعر جان افرین به ادم عاقل دفعه دیگه داستان گذاشتی داستان درست و با معنی بذار کار خوبی کردی کامنت گذاشتی و لی داستانت واقعا سزاوار تمام فحشها بود

آدمی را آدمیت لازم است

0 ❤️

394024
2013-07-27 05:11:52 +0430 +0430
NA

ببخشید شما همون جوجوی 500 تومنی هستین که تو میدون میفرشن از همون رنگیا هستید من از دنگ بنفشش خوشم میاد

0 ❤️

394025
2013-07-27 11:54:20 +0430 +0430
NA

آخ آخ داستانا دیگه خیلی کسل کننده شدن

0 ❤️

394026
2013-07-30 12:11:08 +0430 +0430

فواره بود، دیگه ننویس . . . . . . . . . . .
چرا کیر شما خمپاره بیده
چرا فامیل تو مکاره بیده
کُس زن‌های ما نمدار و خیسه
ولی مال شما فواره بیده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها