کوه یخ (۲)

1400/03/27

...قسمت قبل

هر گونه شباهت به داستان های دیگر کاملا اتفاقی بوده و عمدی نبوده ، عذر خواهی میکنم اگر به داستانی شبیه بوده قسمت قبلی داستان

قسمت دوم : چی کار کنم؟؟
بعد از کلاسش فقط من موندم و سیما،
کوه یخ که خیلی ناگهانی گفت :
+خانم شما بفرمایید من با خانم اعتمادی کار دارم
سیما بدون هیچ حرفی رفت بیرون واقعا خیلی بیشعوره تمام این شر ها به خاطر اون به پا شده بود و پاشد رفت قرار بود دستمال کشی کنه ولی ………
همونطور بی حس و بی روح مثل یه مرده نشسته بود نباید کاغذ رو میخوند علاوه بر داستان سکسی از لبای خودش هم صحبت شده بود من طاقت نیاوردم و شروع کردم
*استاد واقعا نمی دونم چی بگم هر چی بگم توجیه کارمه لطفا برگه رو بهم پس بدید
با همون صدای مردونه پر ابهتش گفت :
+خیر امکانش نیست باید اول ببینم چی نوشته شده توش بعد
*استاد خصوصیه
+سرکلاس من نوشته شده پس خصوصی نیست
*استاد تورو خدا
+نکنه بد وبیراه به منه
*نه به خدا استاد
+پس مشکلی نداره من آدم رازداری هستم
از کلاس اومدم بیرون و بغضم دیگه داشت میترکید که سیما با پررویی تمام لبخند میزد و بهم یه پیام داد که بعدا برام جبران میکنه خیلی شرمگین و ناراحت نشستم رو صندلی های حیاط دانشگاه گوشیم رو درآوردم و رفتم که درس رو حذف کنم سرم تو گوشی بود که یهو یکی گوشیم رو از دستم کشید فکر کردم سیماست سرم رو آوردم بالا که شروع کنم به فحش دادن بهش که دیدم کوه یخ جلوم ایستاده و گوشیم تو دستشه
+احتیاج به حذف درس نیست
*نه استاد اینطوری راحت ترم
+کلاس بعدیتون چه ساعتیه؟؟؟
یعنی میخواست چیکار کنه؟؟
*امروز دیگه کلاس ندارم
+خب پس باشه اگه میشه یه مقدار باید باهم درباره امروز صحبت کنیم
*استاد اجازه بدید حذف کنم
یعنی هنوز نخونده؟؟ اصلا چرا اینقدر مودب داره با یه دختر حرف میزنه؟؟
+گفتم که لازم نیست حالا بلند شید بریم یه جایی خارج از دانشگاه
رفتیم سمت ماشینش که سوار بشیم و بریم، یهو برام یه سوال پیش اومد الان باید جلو بشینم یا عقب؟؟؟ اگه جلو بشینم با خودش میگه دختره میخواد خودشو آویزون من کنه اگه عقب بشینم میگه که فکر کرده من تاکسی ام همونجور که مشغول کلنجار رفتن با خودم بودم گفت :
+خانم اعتمادی سوار نمیشید؟؟
*چرا ولی الان احتیاج به خانم محتشم ( یکی از مشاور های درجه یک دانشگاه) دارم
+نگران نباش هرجا راحت هستین بشینید به من یاد دادن آدم ها رو از جلو یا عقب نشستن قضاوت نکنم
چرا اینقدر زرنگه از کجا دقیقا منظورم رو فهمید؟؟ راستی چرا از صبح متوجه نشده بودم بالاخره رنگ روشن پوشیده البته فقط پیراهنش، یه پیراهن گلبه ای خیلی بی حال و یه شلوار جین مشکی با یه کت اسپرت مشکی حس کردم بشینم جلو بهتره ،چون ماشینش لند کروز بود و فاصله دوتا صندلی جلوش هم خیلی بود، سوار شدم راه افتاد وسیگارشو روشن کرد البته قبلش ازم پرسید که اذیت نمیشم منم مخالفتی نکردم، رانندگیش هم مثل درس دادنش دل نشین بود داشتم لذت میبردم از رانندگیش که کنار خیابون پارک کرد و گوشیش رو از جیبش در آورد و شروع کرد به خوندن :
رفتم خونه پرهام درو وا کرد و منو محکم بغل کرد و درو پشت سرم بست و لباش رو گذاشت رو لبام مثل قحطی زده ها لبام رو می مکید منم همکاری میکردم ………
یعنی حتی از کاغذ من عکس گرفته بود؟؟ چرا معنی حریم شخصی رو نمی فهمید میخواستم از ماشینش پیاده شم که یهو دستم رو گرفت خیلی بهم برخورد به چه حقی بی اجازه دست منو گرفت؟؟
+خانم اعتمادی هنوز حرفم تموم نشده
*آقای کیوانی شما حق نداشتید برگه منو بخونید چه برسه که بخواین ازش عکس هم بگیرید
+چرا اینقدر عجولی من که عکس نگرفتم
درست میگفت گوشیش رو گرفت سمتم عکس نگرفته بود ازش
*متوجه نمیشم
+برو تو بلاک یوز تلگرامت
*خب
+پیمان رو دیدی؟؟
از کجا میدونست من این پیمان رو بلاک کردم شاید از آشناهاشه
*بله استاد شما از کجا میدونید؟؟
+براچی بلاکش کردی؟؟ اصلا کیه؟؟
*پیمان یه پسری بود تو گروه دانشگاه که مزاحمم شده بود منم بلاکش کردم
+پرهام چی؟؟ کسی به این اسم میشناسی
چرا داشت منو بازجویی میکرد و عجیب تر اینکه من داشتم مو به مو جوابش رو میدادم مثل مسخ شده ها.
*بله قراره چند وقت دیگه بیاد خواستگاری دوستم
+کدوم دوستت
*سیما ترابی همون که سرکلاس باهم بودیم
+اگه بهت بگم پرهام و پیمان یه نفرن چه حالی پیدا میکنی؟؟
*میشه دقیق تر توضیح بدید؟؟
+این داستانی که تعریف میکنم هر جاش اشتباه بود درستش کن
*چشم
+پیمان تو گروه دانشگاه بود و از داستان هایی که تو میفرستادی خیلی خوشش اومد و همونجور که از پروفایلش و صحبت بعضی ها معلوم بود خیلی هم پولدار بود یه پسر پولدار اومد پی وی تو و میخواست بیشتر باهم آشنا شید و قصدش هم طبق گفته خودش فقط ازدواج بود تا اینجا درسته؟؟
از کجا از همه این قضایا خبر داشت؟؟
*بله درسته
+بعدش رو میشه تو بگی؟؟؟
*سیما بهم گفت که از نزدیک میشناسدش و پسر خوبی نیست و فقط برای یه مدت با دختر هاست و منم بلاکش کردم
+خب بقیه اش
*تموم شد ديگه
+نه دیگه هنوز تموم نشده تو این سیما رو چقدر میشناسی؟؟؟
*دوست صمیمیه
+ای دختر تو چقدر ساده ای این دغل دوستان که می بینی مگسانند به دور شیرینی سیما به تو گفت بلاکش کنی که خودش بره سمتش چون رو پروفایلت عکس نداری یا حتی اسمت رو هم ننوشتی سیما رفت به پیمان گفت که اکانت دیگه خانم داستان نویسه و باهم شروع کردن به گرم شدن و به تو گفت که اسمش پرهامه تا رسید به امروز و این ماجرا .
*استاد یه سوال میتونم بپرسم؟؟
+بله من که همیشه میگم هر سوالی دارید بپرسید
*خب استاد این سوالم درسی نیست
+عیب نداره منم الان درس ندادم
*استاد شما تمام این قضیه رو از کجا میدونید؟
+چون پرهام یا همون پیمان منم
*چی استاد؟؟
+بله خودمم نمی دونم الان موقع خوبی بود یا نه که بفهمی ولی تصمیم گرفتم همه چیز رو امروز بهت بگم
*یعنی چیز دیگه ای هم هست؟؟
+بله اصل قضیه مونده
*خب بفرمایید استاد
+صحبت هایی که الان میخوام بکنم هیچ ربطی به دانشگاه نداره یعنی الان نه تو دانشجویی نه من استاد اوکی؟؟
*بله استاد متوجه ام
+درس هایی که من میدم هم همینجوری یاد می گیری؟؟ بهت میگم نه الان تو دانشجویی نه من استادتم بعد پشت بند حرف من میگی استاد؟؟
*ببخشید عادت کردم بگم استاد
+البته به کوه یخ بیشتر عادت داری
*ببخشید استاد واقعا قصد بی احترامی نداشتم
+میدونم من خودم انقدر رو استاد هام لقب میذاشتم که کوه یخ اصلا لقب و توهین محسوب نمیشه ولی فقط بهت بگم من اینجوری نبودم این دنیای بی رحم تبدیلم کرد به کوه یخ
*آخه چون همیشه یه جور خاصی بودید برای همین بچه ها به این اسم صداتون میکنن
+مهم نیست ولش کن اصل ماجرا از این قراره که من دلباختت شدم و میخوام باهات ازدواج کنم البته اگه جوابت مثبت باشه
مات و مبهوت داشتم نگاش میکردم که با یه بشکن دقیقا جلوی صورتم منو برگردوند
+دنیا خيلی بی رحمه خیلی منو اذیت کرده ولی به نظرم به جای تمام اذیت هایی که کرده تو رو سر راهم قرار داده به نظرت این خودخواهیه که من عاشق دانشجوم شدم؟؟ میدونم که سیزده سال ازم کوچیک تری و از لحاظ روحی صدوسیزده سال ازم کوچک تری ولی اینو بعد سی و شش سال زندگی میدونم که عاشقت شدم اونم یه عشق عمیق حالا فقط یه چیز ازت میخوام اینکه حداقل تو تلگرام در ارتباط باشیم تا همدیگه رو بیشتر بشناسیم و خدا رو چه دیدی شاید تو هم از من خوشت بیاد و بتونیم باهم زندگی مشترک تشکیل بدیم
مونده بودم چی بگم واقعا شوکه شده بودم
+الان نمی خواد چیزی بگی فقط بگو کجا برسونمت؟؟ با ماشین اومدی دانشگاه یا نه؟؟
*نه پیاده اومدم
+پس میرسونمت خونتون
*نه استاد راضی به زحمت نیستم
+قرار شد دیگه نگی استاد اسمم کامرانه و رسوندن تو زحمتی نداره حالا بگو کجا برم
آدرس خونه رو بهش دادم، منو پیاده کرد و من رفتم توخونه که دیدم یه پیام برام اومد از طرف کامران………
پایان قسمت دوم

ادامه...

نوشته: Dark Man


👍 6
👎 0
12901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

815590
2021-06-17 00:41:52 +0430 +0430

خبری شده زیر داستانا کسی کامنتی نظری چیزی نزاشته

0 ❤️

815605
2021-06-17 01:01:19 +0430 +0430

جووون

0 ❤️

815612
2021-06-17 01:09:17 +0430 +0430

کوتاه بود نتونستم باهاش ارتباط بگیرم

0 ❤️

815755
2021-06-17 15:08:18 +0430 +0430

فکر درگیر منو، جسارت بحساب نیار. واقعا یکم فکرم مشغول هست چند وقتی، اما اسم شما خیلی واسم آشنا و فکر کنم قبلا داستان (((خوب و عالی))) از شما خونده باشم.
کلا امشب دو قسمت رو با هم خوندم دروغ چرا من خوشم اومد اما منتظر ادامه هستم.
دست مریزا

0 ❤️