با صدای جارو برقی کشیدن مامانم از خواب بیدار شدم . یه چشممو باز کردم یه ذره غر بزنم واسش که دیدم اصلا اعتنایی نکردو رفت .
به ناچار از جام پا شدم و شورتمو که لای چاک کونم گیر کرده بود بیرون کشیدمو تلک و تلک از اتاق بیرون رفتم و رو کاناپه ولو شدم و دلیل این خونه تکونی یهویی و از مامانم پرسیدم که گفت :”خالت و شوهر خالت دارن از کانادا میان و شب میرسن . “
آخرین باری که دیدمشون روز عروسیشون بود و سن و سالی نداشتم ولی الان دیگه واسه خودم شاه کسی شده بودم و خیلی دوست داشتم ری اکشن خاله و شوهرشو بعد این چند سال ببینم .
تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد و علی زنگ زد .
بعد از سکس زورکی ای که از کون باهام داشت دلم نمیخواست صداشو بشنوم . اونطوری که به زور کمرمو از پشت گرفته بودو سرشو کرده بود تو گردنمو تلمبه میزدو از کون تنگم تعریف میکرد هنوز تو ذهنمه .
با همین فکرا پاشدم گوشیو گذاشتم تو اتاقمو لباسامو در آوردمو رفتم سمت حموم که یه دوش بگیرم تا از این حالت کرخت در بیام .
زیر دوش فقط به این فکر میکردم واسه شب چی بپوشم ، به هر حال مهمون خارجی داشتیم و دوست نداشتم چیزی کم داشته باشم .
همینطوری که فکر میکردم دستمو بردم رو کسم تا بشورمش که یه جوری شدم . کرمم گرفت یه ذره بیشتر بمالمش و دستمو میکشیدم رو کسمو باهاش بازی میکردم و چشامو بسته بودم و داشتم لذت میبردم که صدای کوبیده شدن در اومد و گند زد به حس و حالم .
خودمو آب کشیدم و حولمو دورم پیچیدمو از حموم اومدم بیرون ، داشتم لباسامو میپوشیدم که چشمم افتاد به کبودی روی پام . وحشی مثل سگ کرده بود منو انقد فشارم داده بود که کبود شده بودم .
سریع لباسامو تنم کردم و رفتم پایین به مامانم کمک کنم و با هم وسایل شب و آماده کردیم و وقت شو آف نزدیک بود .
پس رفتم پیرهن سفیدی که روش با مروارید تزئین شده بودو آستینای حریر داشت و پوشیدم و ادکلن مورد علاقه مو هم زدم ، موهای بلند مشکی مو که اا روی باسنم بود دم اسبی بستم و یه میک آپ لایت و رژ صورتی هم زدم و جلوی آینه ایستادم .
به خودم نگاه کردم و لذت بردم و واسه خودم به نشانه ی رضایت یه بوس فرستادم که مامانم صدام کرد و گفت :” خالت اینا چند دقیقه دیگه میرسن حواست به زنگ باشه “
بالاخره بعد کلی انتظار از راه رسیدن و چیزی که میدیدم واسم قابل باور نبود .
شوهر خالم به طور غیر قابل باوری سکسی تر از قبل شده بود . اونقدر جذاب و جنتلمن شده بود که تک تک سلولای بدنم میخواستن بهش بدن .
تو فکر و خیال خودم بودم که دیدم همه نگاها رو منه ، خودمو جمع و جور کردمو سعی کردم بی تفاوت جلوه بدم و موفق هم شدم .
اون شب به خوبی گذشت و خالم و شوهر آب درارش -_- رفتن به اتاق مهمون و من موندمو یه کس خیس که دلش کیر میخواست . اون شب از ته دل میخواستم جای خالم باشم و تو آغوش مردونه ی شهاب باشم .
هرکار کردم خوابم نمیبرد تصمیم گرفتم برم آشپزخونه یه چیزی درست کنم بخورم ، مشغول خورد کردن توت فرنگیا بودم که یه صدایی از اتاق نشیمن اومد .
یکم صبر کردم دیدم چیزی نبود گفتم شاید خیالاتی شدم پس دوباره ادامه دادم کارمو که یبار دیگه صدا اومد تا اومدم برگردم با شهاب چشم تو چشم شدم .
چاقو از دستم ول شد و افتاد رو پام و شروع کرد به خون ریزی ، چشمام از درد بسته شد چشامو که باز کردم دیدم شهاب داره با چشای بیرون زده پای منو نگاه میکنه .
انتظار داشتم مثل فیلما بغلم کنه یا حد اقل دولا شه پامو ببنده ولی درکمال تعجب با سرعت هرچه تمام تر از آشپزخونه رفت.
هرچی حس خوب بهش داشتم چس شد رفت هوا ، با خودم گفتم بیا اینم جنتلمنت که مث گاو میمونه !
پامو بستمو از خیر کرپی که میخواستم درست کنم گذشتمو رفتم سمت اتاقم که دیدم در اتاق مهمون نیم لاست ، کنجکاو شدم ببینم شهاب چیکار میکنه میخواستم از لای در دید بزنم دیدم شهاب نشسته لب تخت سرشو بین دستاش گرفته و هیچ کاری نمیکنه .
میخواستم سوسکی رد شم که یهو برگشت و نگام کرد . چشماش حالت طبیعی نداشت، یه ذره ترسیدم ولی دیدم ضایع است جیم شم پس سعی کردم حرف بزنم باهاش و گفتم : “ فکر کردم خوابیدی ، چیزی میخوری واست بیارم؟ “
از جاش بلند شد و یه نگاه به خالم که خواب بود کرد و با دست اشاره کرد که بریم بیرون . موقع بیرون اومدن دستشو کشید رو کمرم ، دوست نداشتم دستشو برداره .
رفتیم سمت آشپزخونه و چشمم به خونی که رو زمین ریخته بود افتاد .
برگشتم شهابو نگاه کردم که بپرسم چرا اونطوری از پیشم رفت که منو چسبوند به کابینت و شروع کرد لیسیدن گردنم .
خبری از بوسه و لب نبود فقط سرشو کرده بود تو گردنم ، بو میکشید و لیس میزد .
کسم انقدر خیس بود که میخواستم همونجا با سربره تو کسم پس منم دستم بردم سمت کیرشو و از رو شلوار کیرشو گرفتم و میمالیدم .
انقدر خوب گردنمو میخورد که آه و نالم راه گرفته بود . خواستم دستمو ببرم تو شلوارش که یه درد عجیبی همه بدنمو فرا گرفت . از گردنم شروع میشدو تو بقیه قسمتای بدنم پخش میشد .
چشمام سیاهی میرفت . حس میکردم جونم داره از بدنم میاد بیرون ، دستمو دور گردن شهاب حلقه کردم که نیافتم که دیدم سرشو آورد جلومو داره نگام میکنه . دهنشو که یکمی باز کرد خون ازش سرازیر شد .
فقط تونستم بگم ش ش ش هاااا و بیهوش شدم .
نوشته: خانم گلی
ببین ، دیدی آخوندا راست میگن . این خارجیا همش علیه ما نقشه دارن .
شهاب خوناشام بود . تا کی زیر بار ذلت باشیم .
این دیگه تهاجم فرهنگی نیست ، تجاوز غیرفرهنگیه . غیر اخلاقیه
یکی از بهترین کصهای مملکت خوناشام شد رفت خارج
فقط توروخدا بگو خالت چی شد؟ خوناشامه یا معمولیه؟
اگه خوناشام نشده و تو شهاب ول کردین رفتین به خاله جان بگو من دنبال یه کیس مطلقه هستم واسه ازدواج ، ترجیحا کیسی که قبلا شوهرش خوناشام بوده
رمان بنویس تو رو خدا ، من عاشق رمانای اروتتیک خوناشامی ام 😍🥲
داستانت مثل کیر دیمن سالواتور بازیگر سریال خاطرات خون آشام که با آجر بزنی روش!
خوارکصه این چی بود کصیدی؟
اه اخه این چی بود نوشتی خودشیفته شوهرخاله اونور آبت چقدر کص ندیدس
الان چیشد؟؟ این چه داستانی بود؟؟ بعضی ها اصلا مغز ندارن فوری میگن وای چه خوب بود چی این خوب بود؟؟ هرکسی فهمید ته داستان بگه چی شد
خبر نداشتید خاله ات و شوهرش دارن میان و مامان جون یکباره اول صبحی گفت بجم که دارن میان . کُسخل ابن کُسخل کسی که از کانادا به ایران می رسه چند روزی دچار سردرگمی وقت میشه ولی خاله جناب آلو زودی کپه مرگش گذاشت و خوابید . برو عامو کونت رو بده نمی خواد اینجا ملت رو کیرکنی سوارشون بشی .
داستان خوب پیش میرفت آخرشو ریدی
چیشد واقعا؟
اینم یجور کتیگوریه یا چیه؟
دیس لایک
تا قبل لین داستان به وجود خون اشاما شک داشتم الان مطمعن شدم مرسی از داستان مفیدت جقی-_-
بافرض اینکه اولین نوشتت باشه نمره قبولی میگیری، هرچند این داستان میتونست نمایشنامه بهتری بشه. درواقع اگه ما این جریانو در قالب ی فیلم کوتاه یا تأتر میدیدیم از دیدنش لذت میبردیم ولی متاسفانه داستان اون حسو به من که نداد. درکل نوشتن توی ژانر وحشت بخصوص شاخه ومپایر با ساخت فیلم خیلی متفاوته. همه اهل ادبیات وحشت رمان دراکولای برام استوکرو خوندن و بعیده کسی اونو یکی از بهترین رمانای تاریخ ندونه، ولی اگه فورد کاپولا توی فیلم دراکولا دقیقا داستان برام استوکرو میساخت ی فاجعه درست میشد بجای اون فیلم خوشساخت و کلاسیک ک اکثرا دیدنش. خلاصه اینکه این نوع روایت در شاخه ومپایر به شکست داستان ختم میشه و بهتره این روایتها برای صنعت فیلمسازی محفوظ بمونن و وارد ادبیات داستانی نشن
خیلی خوب بود ، کتگوری شوهر خاله و شوهر خواهر واقعا حرف نداره ، راستی آنال چرا نداشت؟ من عاشق آنالم و اینکه از تو دهنش چرا خون اومد؟ وسط جق باید معما حل کنیم خخخخخ