کُمیته شهوانی (١)

1399/08/14

درود دوستان داستان های «گی» مورد پسند کاربران واقع نشد، ما هم به قول معروف، از «گی» کشیدیم بیرون،امیدوارم این مجموعه مورد پسند شما قرار بگیره.

هوا همیشه ابری هست، حتی وسط تابستان، شاید چشم های من تیره می بیند، بدنم مثل یه جسد شده، هر طور شده از روی تخت بلند میشم و به سمت پنجره اتاق میرم، پرده ها رو کنار میزنم و پنجره رو باز میکنم، هوا ابری هست، نفس عمیقی میکشم تا هوای تازه صبحگاهی را دم و بازدم کنم، هوای آلوده موجب سرفه من تا سر حد مرگ میشود. کاش این نفس های به شماره افتاده ام، برای همیشه قطع شود، ازپشت پنجره دوباره چشمم به او افتاد، دختری مظلوم که قربانی حماقت محض شد، ولی بدون توجه به هیچ چیز کنار خیابان می ایستد، منتظر برادرش هست تا مثل همیشه او را به دانشگاه ببرد. می توانم غم و اندوه را روی صورت او را ببینم. باید بروم، نمی توانم بیشتر از این نظاره گر این صحنه باشم. کیرم تو این زندگی… حدود سه ماه قبل یک خانواده جدید به مجتمع مسکونی مقابل ما آمدند، درست آن طرف خیابان، هنگام اسباب کشی آنها، متوجه دختری شدم که کارتن های کوچک به منزل جدیدشان حمل می کرد، از دور چیز زیادی معلوم نبود، لباسم رو پوشیدم و رفتم نزدیکتر، دختر جوان چهره دلنوازی داشت، نه چاق بود و نه خیلی لاغر، هم قد من بود، مانتو و روسری پوشیده بود، لاک قرمز رنگ ناخن های دستش خودنمایی عجیبی داشت. رفتم جلوتر، خوش آمد بگم که ناگهان یه نَرّه غول دو متری، جلو من ظاهر شد: _سْ سْ سلام، جناب خوش آمدید +سام علیک مشتی، شما؟ _همسایه هستیم، مجتمع روبه رویی و… وقتی داشتم با طرف، حرف میزدم، دائم دختره رو دید میزدم، بد جور عاشق اون بدن ناز و خوش فُرمش شده بودم. موقع حرف زدن، دختره، اون نَرّه غول رو داداشی صدا زد، فهمیدم که خواهر و برادر هستن. من هم رفتم دنبال کارم، ظاهرا پدرشون فوت کرده بود و مادر پیر و فرتوت آنها روی ویلچر نظاره گر بود.

شب هنگام، با روشن شدن چراغ خانه شان متوجه شدم، اتاق آن دختر مشرف به سمت اتاق من است، در واقع می توانستیم از پنجره اتاق همدیگر رو ببینیم،ولی پرده اتاق او همیشه بسته بود، حتی در هنگام هوای خوش صبحگاهی. شب هنگام، برادرش با ماشین از جایی برگشت، ماشین را پارک کرد ، مرد دیگری همراه او بود و هر دو وارد مجتمع شدند و به خانه رفتند، این اتفاق تقریبا هر شب رخ می داد، و برادر دختر هر شب با یک مرد غریبه به خانه می رفت. اوایل اهمیتی نمی دادم، ولی کم کم به رفت و آمد های آنها مشکوک شدم. یک شب یکی از همان غریبه ها آهسته از در مجتمع خارج شد، من هم کنجکاو بودم، لباس پوشیدم و رفتم سراغ یارو و گفتم اینجا چی کار دارین هر شب یکی میره و میاد، من زیر نظر دارم شما رو، اگه نگی، با پلیس تماس میگیرم. اون یارو که ترسیده بود، آروم در گوشم گفت: اون پسر جاکش، برای خواهر جندش مشتری جمع میکنه. خُشکم زد، تن و بدنم لرزید، بدون یک کلمه حرف زدن، برگشتم به خانه خودم. تو وضعیت واقعا کیری بودم، ازدواج نکرده بودم(پولش رو نداشتم) کارم شده بود جق زدن با فیلم سوپر،الان یه دختر زیبا و جنده، مقابل من بود، منی که تا این لحظه از عمرم، دستم به بدن یه دختر نخورده بود.

شماره برادرش رو گیر آوردم، و زنگ زدم، گفتم من مشتری خواهرتم، چند برابر بقیه پول میدم، بیچاره دستپاچه شده بود، گفت بیا جلوی در مجتمع حرف بزنیم. من رفتم، وقتی نزدیکش رسیدم، من رو خِفت کرد و چاقو رو گذاشت زیر گلوم شب بود و خلوت بود، گفت، اگر به کسی حرفی بزنم، حسابم رو میرسه،پول رو بده و برو بکنش. پول ها رو به صورت اسکناس بهش دادم و رفتم خانه آنها، در باز بود، داخل شدم، مادرشون که ظاهرا معلول و ناشنوا بود، رو به پنجره بود و بیرون رو نگاه میکرد. وارد اتاق دختره شدم، احساس عجیبی داشتم، کاملا منحصر به فرد، اسمش رو پرسیدم، گفت اسمم دُنیا ست. دنیا، بلند شد، دَر رو بست، همه لباس هاش رو درآورد، رو تخت به شکم دراز کشید. دست و پام شُل شده بود، این بدن عریان، زیبا و چشم نواز، مو های قهوه ای و بلند دنیا رو کمرش بود، که با ترکیب رنگ سفید پوستش و کون خوش فُرمش عالی بود، قلبم داشت از سینه کنده می شد، رفتم جلو، از موهاش گرفتم، سرش بالا اومد، دستم رو بردم لای سینه هاش و لمسشون کردم و حسابی مالیدم. موهاشو ول کردم، بهش گفتم به پشت دراز بکش، وقتی به پشت دراز کشید، صورتش رو دیدم، چشم های اشک آلودش رو بسته بود، ولی من حشری تر از اونی بودم که بخوام فکر کنم. نشستم کنار تخت و مشغول مالیدن سینه هاش شدم، سرم رو بردم نزدیک و مشغول لیس زدن و مکیدن سینه هاش شدم. میتونستم صدای قلبش و نفس زدن هاش رو بشنوم. لباسام رو درآوردم و روی بدنش که به سمت من بود دراز کشیدم، الان کیرم لای پاش بود و صورتم بین سینه هاش بود. شروع کردم به مالیدن و لیس زدن سینه هاش، می تونستم صدای آه و ناله خفیف و نفس زدن هاشو بشنوم. بعد چند دقیقه، از روش بلند شدم، حالا می تونست راحت تر نفس بکشه، ولی من رفتم و نشستم روی قفسه سینه اش و کیرم رو گذاشتم روی صورتش، مجبور شد چشم هاش رو باز کنه، چشم های اشک آلودش واقعا زیبا بود، با دو دستم سرش را گرفتم تا برام ساک بزنه، هر از گاهی حالت خفگی بهش دست می داد و اجازه میدادم نفس بکشه و دوباره ساک میزد. بعد چند دقیقه ساک زدن، رو شکم خوابید، و من رفتم روی کونش نشستم، و شروع کردم به انگشت کردن کونش، حالا صدای آه و ناله بیشتری می آمد و من حشری تر می شدم، چند تا ضربه محکم به کونش زدم، اثر دستم روی کونش موند، کیرم رو آوردم نزدیک سوراخ کصش، که گفت:کاندوم بپوش عوضی! بلند شد و رفت یه کاندوم آورد و داد به من، من هم پوشیدم، و دوباره روی ران های پاش نشستم، شروع کردم به تلمبه زدن، همزمان به کونش هم ضربه میزدم، پشتش دراز کشیدم و شروع کردم به بوسیدن کمرش و کشیدن مو هاش، صدای آه و ناله دنیا من رو حشری تر می کرد. بعد چند دقیقه دراز کشیده تلمبه زدن، کونش رو با دستام بلند کردم تا مثل حالت سگی بکنمش. شروع کردم به تلمبه زدن و همزمان با دستام زیر شکمش، نافش، سینه هاش رو لمس کردم. موهاش رو گرفتم و هر چه قدر حشری تر میشدم بیشتر می کشیدم، وقتی داشت آبم می امد، مو هاش رو از بس کشیدم که جیغ کوتاهی زد. وقتی آبم اومد، انرژی نموند برام و کمی تو اون حالت در حالی که کیرم تو کصش بود، سرم رو به کمرش تکیه دادم، و صدای نفس کشیدن و قلبش رو میشد شنید. پاشدم، لباسام رو جمع کردم و بدون کوچکترین حرفی رفتم، می خواسم بِدَوَم ولی نای دویدن نداشتم. اون شب از عذاب وجدان و ترس، دلم می خواست خودم رو حلق آویز کنم.

ادامه دارد… 🌹🌹🌹

نوشته: قاسم کیر درازی دارد؟


👍 6
👎 0
7201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

775397
2020-11-04 00:34:26 +0330 +0330

به جای فعل است از فعل هست استفاده کردی که اشتباهه . داستان خوب بود فقط دلم میخواست یکم مهربون تر با دختره رفتار میشد که نشد ولی من لایک میدم چون کیفیت داستان خوب بود

2 ❤️

775418
2020-11-04 01:01:14 +0330 +0330

داستان داشت فاز فلسفی ور می‌داشت که یهو شد ``کیرم تو این زندگی…`

کیرم تو این زندگی.

2 ❤️