گردش روزگار

1400/10/07

چه کج رفتاری ای چرخ! چه بد کرداری ای چرخ!

سر کین داری ای چرخ! نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

سلام من سحر هستم متولد ی خانواده روستایی که پدر و تنها برادرش معتاد بودن 26سالم بود که پسرعمم که ساکن شهر بودن خواستگاریم اومد و زن پسرعمم شدم ساکن طبقه بالای خونه عمم شدم
یک سال و نیم بعد دخترم سارا به دنیا اومد و تمام کمبودهای عمرمو صدبرابر جبران کرد
منو شوهرم عین پروانه به دورش میچرخیدیم
همچنین خانوادهامون
ارتباطمون با خانواده من بسیار کم بود که خودم هم همینو میخواستم
بیماری دیابت توی خانواده پدریم ارثی بود و مرتباً چک میکردیم قندمون رو

سارا 16 ماهش شد که شوهرم علائم بدی داشت که شک کردیم دیابته ولی بعد از آزمایشات در کمال ناباوری سرطان خون گرفته بود و شش ماه بیشتر بهمون مهلت نداد و سارا یتیم من بیوه شدم
بعد مراسمات بحث اینکه من چکار کنم و کجا برم شروع شد و باتوجه به اینکه اگه میرفتم خونه بابام، دخترم آینده ای نداشت و شوهر عمم میتونست حضانت بچه رو بعدا بگیره تصمیم گرفتم خونه خودم بمونم و با حمایت خانواده شوهرم بچمو بزرگ کنم

بعد از مراسم چهلم کمک عمم که زنی کاملا از کار افتاده بود غذایی چیزی درست میکردم و تقریبا دو وعده نهار و شام رو پایین می‌خوردیم
محبت هاشون به منو بچم چندین برابر شده بود
هشتمین ماه وفات شوهرم بود که توی دفتر خاطراتم چنین نوشتم

امروز که این خاطره رو مینویسم بهترین روز زندگیم بعد از وفات شوهرم بود
وقتی با زمین خوردن سارا ترسیده بودم و جیغ زدم عمو (شوهر عمم) فوراً خودشو رسوند طبقه بالا و وقتی سارا گریش تموم شد عمو منو در آغوش گرفت و منو بوس می‌کرد و نوازش می‌کرد که اینقدر در آغوشش آرام شدم که تمام سختی‌های عمرمو از یاد بردم عمو جان واقعا دوستت دارم
16/5/1395

این عملش منو احساساتی کرده بود و لوس شاید برای اینکه متوجه شده بود که احتیاج به این محبت ها دارم رابطشو با خونه من بیشتر کرده بود
یک دری توی راه پله خونمون به حیاط پایین بود که از این راه به هم متصل بودیم و اینقدر رفت و آمدهای عمو زیاد شد که دیگه واقعا نمیرسیدم معذب باشم پس خیلی راحت بودم پیشش
شوهر عمم 55سال سن داشت و سرحال و خوشتیپ و خوش برخورد بود
ولی عمم به دلیل قند و فشار و عصبی بودنش خیلی زود شکسته شده بود

یک ماه از رابطه گرممون گذشته بود که طبقه بالا داشت با سارا بازی می‌کرد که من روی مبل داشتم برنامه آشپزی میدیدم که سارا اومد بغلم عمو هم به دنبالش اومد کنارم نشست و بازی میکردن و میخندیدن که منم نگاشون میکردم به سارا میگفت کجاتو بوس کنم اونم ی جا از بدنشو میگفت عمو بوس می‌کرد و سارا می‌خندید تقریبا همه جای سارا رو بوسیده بود که سارا لپ منو نشون داد چون هردومون خندمون گرفت سارا بیشتر خوشش اومد تاکید می‌کرد که عمو بوسید سارا قهقه میزد و بعدش چشمو نشون داد که عمو بوسید دست عمو دورم حلقه شده بود که سارا لبمو نشون داد که سارا رو گذاشتم زمین و عصبانی شدم که دیگه بسه این بازی عمو نارحت شد گفت بچس ناراحتش نکن و خودت هم سخت نگیر از حرفش جا خوردم ولی مطمئن بودم که منظوری نداره
ی کم بعد به حالت نوازش دستشو از پشت گردنم رد کرده بود و صورتمو نوازش می‌کرد نتونستم محبتش رو بی جواب بزارم و دستشو بوسیدم اونم در جواب منو کشوند توی بغلش و سرمو گذاشت روی سینش و دستشو رها کرد رو به پایین افتاد از سینم لیز خورد رو شکمم وایساد
احساس عجیبی بهم دست داد، و اینکه اینقدر محبت برام از کسی بجز شوهرم غریب بود احساس نیاز اومد سراغم از ی طرف دخترم داشت میدید از طرفی بزرگ خانواده بود و پشتیبان بچم حتی اگه اون لحظه ازم سکس میخواست نمیتونستم نه بگم از طرفی نمیدونستم منظور داره یا نه
سارا پرید بغلمون و فضا رو عوض کرد

عمو شروع کرد به حرف زدن گفتش میخواد عمه رو بفرسته خونه پسرعمم که نظامیه گفتم چه خوب که این کار رو میکنی برا روحیش خوبه
انگار منتظر جواب من بود گفت پس من فردا صبح میفرستمش

جمع بندی که کردم شک کردم به این جریانات
پس تمام شب رو فکر میکردم که چکار کنم
هر واکنشی نشون میدادم باعث بدبختی منو دخترم میشد و از طرفی نیاز داشتم به رابطه ولی نه با عمو ولی دوباره که مرور میکردم تنها کسی که بشه باهاش خوابید و باعث بی آبروییم نشه عمو بود پس مضطرب و پریشون خوابم برد
فردا ظهر که از خواب پا شدم زنگ زدم به عمه که توی ماشین بود

برا نهار عمو نیومد فهمیدم سر مزرعه رفته
موقع شام اومد و شام خوردیم که گفت منم برا خواب میام بالا که تنها نباشیم
اینو گفت و رفت پایین دیگه واقعا مضطرب شده بودم و تقریبا مطمئن

نفهمیدم چطور اومد بالا با حوله تن پوشش بدست
بازم ی قدم به سکس نزدیک تر و مطمئن تر شدم نگاه سارا کردم که روی مبل خوابیده بود، همیشه توی اتاق خودم میخوابوندمش ولی میدونستم امشب جاش توی اتاقم نیست، پس توی خواب خودش خوابوندمش و به یک حالت که دارم ازش معذرت میخوام بوسش کردم وچراغ خوابشو خاموش کردم
اومدم بیرون عمو حموم بود منم از عصر برای هر اتفاقی خودمو آماده کرده بودم اینو از بدن تمیزم دستمال کاغذی بالای تخت دونفره و جمع شدن عکسای شوهرم تو اتاق میشد فهمید

عمو از حموم اومد بیرون حوله دور بدنش بود میدونستم لباس باهاش نیست بپوشه ولی نپرسیدم چون توی خونه لباس مردونه نبود

آخرین سنگری که گرفته بودم این بود که پرسیدم کجا میخوابی وقتی جواب داد هر جا خودت میخوابی سرمو انداختم پایین و راهی اتاق شدم روی تختخواب پشت به دراتاق دراز کشیدم و خودمو آماده میدیدم که با عمو بخوابم

صدای در اومد که باز و بسته شد و قفل شد و بعد چراغ خواب خاموش شد حولشو درآورد اینو بعدا فهمیدم،
دراز کشید پشت سرم یک دقیقه ای طول کشید تا دستشو انداخت روی بدنم و گذاشت روی سینم دستام ناخداگاه رفت که نذاره ولی جلوشونو گرفتم که بهش برنخوره و دلیلی نمیدیدم مانع بشم معلوم بود عجله ای نداره و دستاشو آروم روی سینم نگه داشته بود، یکی دو دقیقه ای گذشته بود که دستمو کشید عقب هدایتش کرد روی کیرش با برخورد دستم بهش میدونستم ازم میخواد باهاش وربرم ولی نتونستم و غرورم اجازه نداد تا اینکه درگوشم گفت سحر باهاش ور برو اینجا بود که نتونستم انجام ندم

با بی‌میلی شروع کردم به ور رفتن کیرش که از خواب بودن کاملش فهمیدم چون سنش بالاست راست نیست
منو کشید سمت خودش و جهتمو روبه بالا کرد و صورتمو گرفت و بوسید یاد اولین بوسهاش افتادم که چقدر خوشحالم کرده بود ولی الان قراره تحریکمون کنه و از شهوته
دستشو برد زیر لباسم و گذاشت زیر سوتینم و آروم داد بالا و شروع کرد به بازی دادن سینهام، همین که دستش خورد به سینهام توی دستم رشد کیرشو حس میکردم و منو هم تحریک میکرد، طولی نکشید که کیرشو سفت حس میکردم توی دستم
کیرش گنده تر از تجربه قبلیم بود حداقل اینجور داشتم احساس میکردم،

از بغل چشم میپاییدمش که داشت بلند میشد و کیرشو رها کردم و چشمم رو بستم و منتظر حرکت بعدی شدم

از انعطاف تشک متوجه نزدیک شدنش شدم که دستاشو دو طرف شلوارم گذاشت بدون اینکه مقاومت کنم باهاش همکاری کردم و باسنمو از وزنم سبک کردم که راحت باشه و در ادامه پاهامو هوا حس کردم که شلوار و شورتم در میومد، ساعد دستمو روی صورتم گرفتم این تنها سپر من در مقابل عمو بود
برخلاف تصورم به بغل انداختم و پشتم دراز کشید و چند ثانیه بعد ی کیر گرم و خیس روی کسم احساس کردم بلافاصله فشارش روبه داخل رو احساس کردم وقتی لایه بیرونی رو طی کرد و وارد بدنم شد اون موقع بود که احساس شهوت کردم و یادم اومد خواب نیستم و همخوابه عمو شدم تا جایی که براش امکان داشت داده بود داخل و شروع کرد به تلمبه زدن و ی کم بعد دستشو به سینهام رسوند فک کنم جفتمون نقطه شهوتمون سینه بود داشتم از حالت فکر کردن به حالت لذت بردن تغییر موضع میدادم مخصوصا اینکه توی این حالت کیرش تا ته نمیرفت داخل
شروع کرده بودم به نفس نفس زدن سعی کردم ناله نکنم ولی تقه زدنش به پشتم خیلی صداش بلند بود و میتونستم صدای نالمو یکم زیاد کنم، خیلی زود اوج گرفتم و تشکو چنگ میزدم که با لرزه ای بیجون شدم و ده ثانیه طول نکشید که اونم داخل بدنمو از آبش پر کرد از حرکتش تعجب کردم ولی چیزی نگفتم، از حرکت واموند، چند ثانیه ای طول کشید که در گوشم گفت دستمالا رو بده، منم برداشتم دادم دستش و منو خودش رو تمیز کرد و دستمالا رو انداخت سطل زباله و دراز کشید پشت سرم و بغلم کرد منتظر بودم حرکت بعدیشو ببینم که شب بخیر گفت و خوابید، دستش دور بدنم بود نشد بلند شم لباس بپوشم، یادم افتاد در قفله خیالم راحت شد بعد نیم ساعت فکر کردن به پیش آمدهای بینمون و اینکه آبش داره تو بدنم تولید بچه میکنه خوابم برد، صبح زود با صدای باز شدن در بیدار شدم که دیدم حوله رو تنش کرده و بیرون میره، صدای در حال رو که شنیدم بلند شدم و رفتم لباسامو پوشیدم و دوباره خوابیدم
ظهر که بیدار شدم دیدمش توی حال چشمم بهش خورد خجالت کشیدم ولی عمو خیلی ریلکس بود و گفت ناهار گرفتم سارا رو بیدار کن بیاد بخوریم ولی قبلش چند تا وسیله گرفتم برشوندار
رفتم توی وسایل گشتم ببینم چی گرفته که با دو بسته کاندوم روبرو شدم و ی بسته قرص، از خجالت آب شدم واطمینان پیدا کردم این رابطه همیشگیه،
تو مسیر اتاق گفت سحر حتما یکی از قرصا رو بخور
توی اتاق میخواستم گریه کنم نه واسه اینکه راضی نباشم ولی احساس میکردم من اسباب بازیم و بازیچه، آخه همه کار میکرد من فقط انجام می‌دادم،
ناهار رو به اتفاق سارا و عمو خوردیم که بعد ناهار خدا حافظی کرد و رفت بیرون
منم سارا رو بردم حموم و بعدش خودم حموم کردم اومدم بیرون موقع شام پیداش شد که دوباره حوله و چندتا لباس باهاش بود فهمیدم امشب قراره اتفاقاتی بیفته پس موقع خواب رفت حموم و اومد که منو دید روی مبل در حال تلویزیون دیدن پرسید سحر نمیای بخوابی؟!
به خودم قول قوی بودن داده بودم،
گفتم برو الان میام
با لبخندی به لب رفت و من تلویزیون رو خاموش کردم و رفتم توی اتاق و پشت سرم درو قفل کردم ولی چراغ رو خاموش نکردم کنار تخت وایسادم نگاه بدن لختش کردم که منتظر من بود رفتم سمت آئینه قدی شروع کردم به لباس درآوردن که به سوتینم که رسید با اینکه میتونستم درش بیارم رفتم سمت تخت و ازش خواستم برام باز کنه، همین کار رو کرد و برگشتم سمت آینه‌ و شورتمو با یکم ناز و تکون درآوردم
حرکاتم بهم احساس برتری میداد
رفتم و پریدم روی تشک، دهنش باز مونده بود
باهاش چشم تو چشم شدم بعد از اینکه بوسش کردم سوار شکمش شدم و خیمه زدم روش پرسیدم میدونی که من هم به این رابطه احتیاج دارم؟ گفت آره
گفتم پس بهتره جفتمون لذت ببریم
گفت درسته
گفتم پس شروع کنیم؟
گفت شروع کنیم
لباش رو بوسیدم و یواش روی سینش خودمو کشوندم پایین کیر نیم خیز شدش از حرکات امشبم رو توی دستم گرفتم و شروع کردم به لیس زدن، ساک زدن رو حرفه‌ای بودم خیلی زود سیخش کردم و خواستم کاندوم بزنم که دلم نیومد امشب رو کاندوم بزنم پس ی تف گنده کاشتم روش و خودمو تنظیم کردم روش وقتی مطمئن شدم رفته داخل سرمو بلند کردم که چشمم به صورت متعجب عمو افتاد که داشت حال میکرد
دو سوم کیرش داخل بود که فهمیدم نمیتونم کامل جاش کنم ی کم روش بالا پایین کردم که دستشو رسوند به سینم، فشار قطرش خستم کرد و افتادم کنارش گفتم حالا نوبت شماس عزیزم هنرتو نشون بده، عین جون 16 ساله چشم گفت و رفت وسط پاهام و کیرشو تنظیم کرد و داد داخل، خم شد روم گفتم تا ته نکنی گفت حواسم هست آهسته تلمبه میزد به ته کسم و سینهامو چنگ میزد و میخورد درد و لذت دادمو درآورده بود و تبدیل به جیغ شدن، که از روی سینم بلند شد و نگاه کیرش کرد و به نشانه پیروزی گفت تا ته داخله
گفتم خوبه ولی یواش تلمبه بزن پاره شدم
افتاد روم و شروع کرد به خوردن گردن و صورتم که طاقت نیاوردم و با جیغ و داد و چنگ زدن به کمرش ارضا شدم اونم طولی نکشید که کسمو سیراب کرد
دستمال کاغذی رو بهش دادم تمیزکاری کرد و افتاد بغلم
پرسیدم چطور بود عشقم
گفت محشری
واقعا منم ازش راضی بودم
شروع کردم ناز کردن بدنش و صحبت کردن که ازم خواست ازش ی خواسته بخوام که گفتم شمال، درکمال ناباوری فردا عازم شمال شدیم که سه تاییمون واقعاً بهمون خوش گذشت
.
.
.
امروز که این داستان رو مینویسم 20/9/1400 هنوز رابطه داریم شاید گناه باشه ولی جفتمون بهش محتاجیم و وابسته ایم و از اونجایی که باعث تامین آینده دخترم شده و پورسانت هایی با رابطم براش میگیرم خوشحالم

نوشته: سحر


👍 21
👎 2
81401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

850162
2021-12-28 03:08:59 +0330 +0330

به منم بده

1 ❤️

850174
2021-12-28 04:12:36 +0330 +0330

سحر تو شاهکاری👌🏽👌🏽👌🏽

1 ❤️

850259
2021-12-28 18:21:37 +0330 +0330

نه عزیز دلم هیچ گناهی نیست ، از همدیگه لذت ببرید و از به افتخار این لذت ها زندگی کنید ، اما یادتون باشه باید این خان عمو را باید مدیریت کنید که نکنه مرتکب عملی بشه که شرایط را با سهل‌انگاری خودش سخت کنه، در هر حال شما کاملا شرایطی متفاوت دارید که این خیلی میتونه پر خطر باشه، نوع نگارش شما و پیش بردن داستن و فضا سازی که داشتید هم فضای سکسی هم فضای توصیفات ارائه شده از نظر من عالی بود، امید که ادامه بدید

0 ❤️

850470
2021-12-29 23:48:16 +0330 +0330

خدا شانس بده

0 ❤️

851351
2022-01-03 15:14:08 +0330 +0330

جنده

0 ❤️

865708
2022-03-27 07:09:07 +0430 +0430

عموت شد شوهر عمه که ۵۵ سال سن داشت و زنش بخاطر قند شکسته شده بود !؟

0 ❤️

865709
2022-03-27 07:13:28 +0430 +0430

عموت شوهر عمت بوده ؟!!! خواهرشو گرفته ینی !؟ من تو فازم کلمات تو فازه ماستا تو قیمه ها چکار میکنه

1 ❤️

893364
2022-09-02 23:53:30 +0430 +0430

آینده دخترت رو بساز
از همه چیز مهمتر دخترت هست

0 ❤️

906824
2022-12-15 15:13:39 +0330 +0330

کیر بلند و کلفت خواستی در خدمتم

0 ❤️

917356
2023-03-02 23:01:36 +0330 +0330

بهترین کار انجام دادی خوش باشی لذت ببر

0 ❤️

926635
2023-05-06 08:43:52 +0330 +0330

شوهرت به خواب تا یا پدرش نمیاد؟ دهنتون رو سرویس کنه؟ آخه حتی بعد از مرگ هم پدر زن و مادرزن حرام هست من نمی دونم عاقلان دانند

0 ❤️

939284
2023-07-25 00:03:33 +0330 +0330

فقط مراقب باش دخترت نبینه لذت ببر و زندگی کن همین.هیچی ارزش دربه در شدنت رو نداره

0 ❤️

939312
2023-07-25 03:20:17 +0330 +0330

کار خوبی نمیکنی

0 ❤️

976319
2024-03-23 09:46:17 +0330 +0330

چه شانسی داره شوهر عمو .فدای کس تو بشم .بزودی دختر عموم میکنم

0 ❤️

976320
2024-03-23 09:47:57 +0330 +0330

بهترین کار دنیا میکنی دوتای لذت ببرین .حسابی بهش حال بده

0 ❤️