گرما در گرما

1396/04/01

ما توی یه ساختمون سه طبقه زندگی میکنیم
طبقه اول ماییم
طبقه دوم مستاجر ما که یه خانواده 4 نفره هستن و یه پسر و دختر نوجوان دارن
و طبقه سوم مستاجر شریک بابام
که البته سر سال بلند شون میکنه همیشه
آدمای مختلفی اومدن و رفتن توی مدت این چند ساله
که جدیدا، یه خانوم و آقا اومدن ، فرزندی هم ندارن ، حدود چهل ساله میزنن

ساختمون آرومی داریم و به جز اون پسر نوجوان و صدای بلند کردن ضبط ، عموما صدای خاصی نمیاد
من دانشجو ام و فکرو ذکرمم البته دخترای همکلاسیم هستن
و میل جنسیم هم خوب داره جای خودشو توی زندگیم باز میکنه
و با دیدن فیلمای سوپر حسابی نگاهم به همه عوض شده
با طبقه دومی تقریبا آشنا هستیم
میدونیم فامیلاشون کیا هستن و چند سالیه باهاشون همسایه ایم
اما همسایه جدیده نه ، آدمای زیاد گرمی هم نیستن
خانومه به نظر خانه داره

برای ردیف کردن کولر یکی دو هفته پیش رفتم پشت بوم
از جلوی در طبقه سومی که رد شدم با خودم گفتم الان که خونه تنهاست کاش میشد برم حسابی بکنمش
این مدت البته زیاد ندیده بودمش
چند بار فقط از پشت پنجره اتاقم ، بهشم نمی خورد ولنگو واز باشه
اما همین که یه زن تنها بود منو حشری میکرد!
با همین فکر رفتم بالا که دیدم در پشت بوم بازه
یه کم سرعتمو کم کردم و بی صدا تر قدم برداشتم
و دیدم همون خانوم طبقه سوم ، که اسمشو هم نمی دونستم ، داره اونجا قدم میزنه و سیگار میکشه
خودمو کشیدم کنار در که منو نبینه
ده پونزده ثانیه ای گذشت و دیدم من الان چرا قایم شدم؟

خلاصه رفتم روی پشت بوم ، و یه سلام جانانه هم کردم بهش و رفتم سمت کولر خودمون و مشغول باز کردن در ها شدم
جواب سلاممو با تکون دادن سر داد و فیلتر سیگارم انداخت زیر پاش و لهش کرد
از برخوردش بدم اومد!
زیر چشمی حواسم بهش بود
پوست سبزه ، قد متوسط ، با دامن بود و یه پیراهن که به نظر پیراهن شوهرش بود ، روی تاپش پوشیده بود
موهاشم جمع کرده بود

رفتم شلنگ آب رو بیارم که کف کولرو بشورم
کرمم گرفته بود که باهاش سر صحبت رو باز کنم
دنبال یه جمله و یه چیز مناسب بودم که ضایع هم نباشه و فکر نکنه پر رو ام
که دیدم داره میاد سمتم
سلام کرد و گفت این طرفا خدمات فنی و تعمیراتی جایی هست؟
منم دوباره سلام کردم و گفتم توی خیابون اصلی هستن ، برای تعمیر چی میخواین؟

  • هوا گرم شده میخوام کولرو برام سرویس کنن
  • اگه بخواین من می تونم یه نگاهی بهش بندازم
  • نه با غریبه راحت ترم
    منم که ذوقم کور شد گفتم آها اوکی
    و مشغول کار خودم شدم
    و ازینکه ریده بود بهم داشتم خود خوری میکردم

صدای معمولی ای داشت
از رفتارش هم معلوم بود خیلی مغروره
از ساق به پایین رو می تونستم توی زاویه دیدم ببینم
یه دمپایی لا انگشتی ، انگشتای نسبتا کشیده
و توی فکرم داشتم از ساق به بالا رو هم طراحی میکردم
که دوباره گفت زحمت برات نیست؟

  • چی؟
  • کولر دیگه
  • نه خواهش میکنم ، فوقش میگم کار من نیست
    تسمه ی کولر خودمون رو که دستم بود انداختم زمین
    و رفتم سمت کولرشون

اومد بود کنارم وایستاد
بوی سیگار میداد
راستش با این رفتارش میل جنسیمو داشت کور میکرد
ناز و ادا نشون نمی داد

  • تسمه خورده شده ، پوشال ها هم قدیمی ان ، مشکل دیگه ای نداره
    دیگه خودمو عن نکردم ، گفتم به همسر تون بگید اینارو بخره ، باقیش ردیفه ، و فردا می تونید روشن کنید
  • من روی امشب حساب کرده بودم
    توی دلم گفتم جووون چه شبی بشه با تو
    و کودک درونم حسابی شق کرده بود
  • پس من خودم میگیرم که شما هم به شب تون برسید
  • چی؟؟
    از حرفی که زدم پشمام ریخت گفتم ما هم شبا تا صبح کولرو روشن می ذاریم و خیلی خوبه
    چیزی نگفت

یه نگاه به فیلتر سیگار کردم ، به نظرم کنت بود

  • حداقل لایت بکشید ضررش کمتره
  • لایت برای بچه هاس!
    یه خنده ی کوتاه کردم و با خودم گفتم اوه اوه ببین چی نصیب ما شده ، بیچاره شوهرش
  • تو هم میکشی؟
  • توی جمع دوستا فقط
  • چی؟
  • چی چی؟
  • سیگار دیگه! کجایی؟
  • آها مالبرو ، هیچ جا
  • دانشجویی؟
  • بله
  • یادش بخیر
  • شما چی خوندید؟
  • ادبیات انگلیسی
  • چرا شاغل نیستید؟
    از سوالم کمی جا خورد و گفت تو از کجا می دونی؟
    منم که حس کردم زیادی پسر خاله شدم سعی کردم یه جوری جمع کنم بحثو تابلو نشه
  • خب تا حالا شمارو ندیدم که بیرون برید!
    چیزی نگفت

پاشو از دمپایی در آورد و کشید پشت پاشنه ی اون پاش
داشت پاشو میخاروند

  • اونایی که گفتی رو خریدی بیا پولشو ازم بگیر
  • قابل نداره این چه حرفیه
  • از تعارف خوشم نمیاد!
  • تعارف نکردم منم
  • پس منتظرت هستم و رفت سمت راهرو …

توی کونم عروسی بود
اونم مختلط !
فاز کردن نداشتم ، به این راحتی که پا نمی داد
اما یه حسی میگفت قراره خبری شه
پریدم سریع گرفتم چیزایی که کولرش نیاز داشتو
رفتم پشت بوم و سرویسش کردم
روغن هم براش زدم
ندایی از درون میگفت کرمو بریز پسر ، ازین فرصتا کم گیر میادا
طرف بد اخلاق بود ، اما فکر نکنم اهل آبرو ریزی باشه
تصمیم گرفتم یه کم دستو بالمو روغنی کنم
با این خیالات که شاید تعارف بزنه و برم توی خونش بشورم
ساعت رسید به چهار
حرفامو با خودم مرور کردم و رفتم دم در خونش
نفس عمیق کشیدم و با آرنجم زنگو زدم
یه کم بیش از حد منتظر شدم
داشتم دیگه میگفتم به خشکی شانس ، این کجا رفته ، خوابه یا جای دیگه
که دیدم در رو باز کرد
با همون لباساش بود ، فقط دیگه اون پیراهن تنش نبود
با یه تاپ ساده
خیلی نمی تونستم نگاه کنم ، فقط یکی دو نظر
خودمم حس کردم چهرم خیلی موذب شده
هعی میخوام ببینم تنشو اما روم نمیشه!
نمی دونم اون پیش خودش چی فکر میکرد
و از بیرون چطوری به نظر میرسیدم
سینه هاش خیلی درشت نمیزد ، با خودم گفتم احتمالا 70
همه ی اینا در چند ثانیه از ذهنم رد شد
توی سکوت ایستاده بود

  • سلام خانومه …
    در ادامه ی حرفم گفت احمدی
  • خانوم احمدی خریدارو انجام دادم
    کاراشو هم کردم
    الان روشن کنید یه تست کنید ببینید چطوره
    یه نگاه به سر تا پام کرد
  • ممنون ، چقدر باید بهت بدم؟
    این جمله رو که گفت بی اختیار نیشم باز شد
    توی دلم گفتم هر چی بیشتر بهتر!
  • مبلغی نشد
  • تو چقدر تعارفی هستی پسر؟
  • بیا توو دستاتو بشور و کمک کن دریچه های کولرو باز کنم
    اووووووف ، این حرفو که زد حس کردم کیرم از همونجا شروع کرد بزرگ شدن
    موفق شدم!

درو باز گذاشت خودش رفت داخل
از پشت نگاهش کردم
توی خیالم داشتم خط سوتینش رو میدیدم
کمر باریکی داشت
با دامن حدس خاصی در مورد کونش نمیشد زد
رفتم داخل درو با پام بستم
خونه شیکی بود
نسبتا خلوت ، الکی شلوغش نکرده بودن
از ترکیب رنگ و چیدمان خیلی خوشم اومد
یه کنسول رو به روم بود که چند تا قاب عکس روش دیدم
فرصت رو مناسب دیدم برم دید بزنم
عکس عروسی شونم بود
چقدر با الانش فرق داشت
انگار صد سال پیر شده
صدای قدماش نزدیک که شد رومو از عکسا برگردوندم

  • حوله رو عوض کردم برو دستاتو بشور
    تشکر کردم و رفتم داخل دستشویی
    دست و صورتم رو شستم
    نگاه کردم به آینه
    توی نخ خیلی ها بودم ، اما همیشه هیزی بود
    و الان خودمو با یه زن شوهر دار تنها می دیدم
    حس کردم باید خودمو سرزنش کنم
    اما نه ، کار از کار گدشته بود
    حشری شده بودم …
    یه ادکلن جلوی آینه بود
    ورداشتم بوش کردم
    دیدم زد به در
  • کمک میخوای؟
  • ( با خنده ) ببخشید اومدم ، داشتم ادکلن رو بوو میکردم ، چقدر خوش بوعه!
  • مال شوهرمه ، یه کم بزن اگه خوشت اومده
  • اگه بهم نمیگید چقدر تعارفی هستی نه مرسی
    یه پوزخندی زد
    قدش تا شونه های من بود
    با این چیزایی که از بدنش دیدم احتمالا وزنش 55 و قدش 161 یا 2
    دستامو خشک کردم گفتم خنک شدم حسابی
  • دریچه هارو باز کن تا برات یه نوشیدنی درست کنم
    تشکر کردم رفتم سمت سالن
    یه دریچه اونجا بود ، روی پنجه هام بلند شدم و به زور بازش کردم
    رفتم سمت اتاق خوابا ، خونه دو خوابه بود
    توی یکی از اتاقا یه میز کار بود
    یه میز اتو و میز آرایش
    توی اتاق دیگه فقط یه تخت ، اونم تک نفره!
    خیلی تعجب کردم
    داشتم شک میکردم چرا خونه اینقدر مشکوک خلوته
    یه لحظه انگار فلش بک خورد توی ذهنم
    که چرا رفت و آمد این همسایه جدید ما کمه
    شوهره هم کم میبینم …
    لبمو بین دندونام فشار دادم و توی دلم گفتم نکنه تنها زندگی میکنه …
    روی تخت یه سری لباس بود ، دوس داشتم شورت سوتین باشه بین شون که نبود!

رفتم سمت سالن گفتم میتونید کولرو روشن کنید ، اما فعلا دور کم
روی مبل بود ،پاش روی پاش ، دستشم زیر چونش
با خودم گفتم چقدر کم حرفه
همینجوری نگاهش میکردم و با نگاهم لبخند میزدم

  • نمیخوای بشینی؟
    رفتم جلو نشستم رو ب روش
    داخل مبل فرو رفتم ، گفتم آخیش …
  • اسمتو نگفیا
  • نوید
  • خب نوید ، خوب کارای فنی رو بلدیا
  • دیگه این کارارو باید بلد بود وگرنه همش لنگ بقیه میشیم
  • یعنی من الان لنگ تو شدم؟
  • نه نه این چه حرفیه ، من خودم دوست داشتم براتون کاری انجام بدم
  • دوست داشتی؟ چرا؟
    به تته پته افتادم که اشاره کرد شربت بخورم
    جز صدای قاشق توی لیوان و تلق تولوق هم زدن شربت صدای دیگه ای به گوشم نمیرسید
    نگاهشو برد سمت پنجره ، آرنجش روی مبل و دستش زیر چونش
    لیوانو آوردم بالا و همینجور که صدای قلپ قلپ شربت خوردنم به گوش خودم میرسید داشتم گردن و سینه هاشو میدیدم
    وااااااای دلم خواست
    دوس داشتم سرمو از توی تاپش بکنم توو
    کیرم داشت اذیت میکرد ، توی شلوار کتان ، اونم نشسته روی مبل
    بد فرمی قرار گرفته بود ، پامو از پام برداشتم که کیرم جا داشته باشه
    یهو سرشو برگردوند!
    شربت پرید توی گلوم ، به سرفه افتادم
    یه کم ریخت روی شلوارم و فرش
    نفهمیدم دیگه چیکار کنم ، لیوانو سفت بچسبم ، کیرمو قایم کنم
    نگاهمو از خجالت بدزدم
  • به چی نگاه میکردی که اینقدر هول شدی؟
    فهمیده بود
    حتما فهمیده بود
    فهمیدم که فهمیده
    ترسیدم
    همیشه از همین جای کار میترسیدم
    که اینجوری تابلو شم
    سرم پایین بود
    یهو مثل کسخلا و اونایی که آب از سرشون گذشته شجاع شدم و صدامو بردم بالا گفتم آدمو توی این موقعیت قرار میدید ، بعد میگید نگاه نکن؟
    لبخند اومد روی لبش
    و پاشو عوض کرد ، اون یکی رو انداخت روی این یکی
  • حالا چرا اینقدر عصبانی ای؟
  • عصبانی نیستم …
  • از من خوشت اومده؟
  • اگه بگم آره خیلی بی ادبم؟
  • نه … البته که نه …
  • پس آره!
  • اما تو که منو نمیشناسی ، به این سرعت؟ فقط در عرض چند ساعت؟ چی توی سرته؟
  • چهره تون به دلم نشسته …
  • فقط چهرم؟؟؟
  • من یه پسر جوونم ، شما هم یه خانوم زیبا …
  • آها پس درست فهمیدم ، خب؟
  • همین ، مرسی از شربت ، لطفا یه دستمال بیارید من تمیز کنم فرشو
  • اونو بعدا تمیز میکنم ، نمیخوای از احساست بهم بگی؟
  • روم نمیشه!
  • تو که با اون برجستگی جلوی شلوارت رک گفتی حرفتو ، چیو روت نمیشه دیگه؟
    خیلی عجیب بود ، حس کردم از همون لحظه توی پشت بوم
    وقتی گفت با غریبه ها راحت تره
    اما بعد یهو اومد سمتم ، تصمیمشو گرفته بود
    آره … قبل از اینکه من انتخابش کنم ، اون انتخاب کرده بود منو!
  • نوید؟ کجایی؟
  • ببخشید چیزی گفتید؟
    دیدم جلوی تاپشو گرفته و داره تکون میده
  • اووف چقدر گرم شده ، برم کولرو بزنم
    انگار یه بار سبکی از دوشم برداشته شد
    اون ترس جاشو داد به آرامش
    خودمو جا کردم داخل مبل ، سرمو دادم عقب
    چشمامو بستم ، صدای روشن شدن موتور کولرو شنیدم
    و باد خنکی که می وزید سمت پذیرایی …

ازش خبری نشد
یه دقیقه گذشت
دو دقیقه گذشت
سه دقیقه گذشت
پنج دقیقه
هفت دقیقه …

  • خانوم احمدی؟
  • فریبا !
  • فریبا خانوم کجا رفتید؟
  • دارم لباس عوض میکنم!
    قلبم اومد توی دهنم ، هم ذوق کردم ، هم جا خوردم ، هم ترسیدم
    همیشه برای لاس زدن آماده بودم
    اما هیچوقت به این مرحله نرسیدم
    که یه زن بهم بگه دارم لباس عوض میکنم
  • من دیگه مزاحم نمیشم الان همسرتونم میاد
  • امشب خونه اون یکی زنشه!
    داشتم جواب همه ی سوالامو میگرفتم
    و بعدا برام تعریف کرد که چون نازا بوده خودش به شوهرش گفته بود که بره زن دوم بگیره …
  • نوید چرا نمیای؟
  • کجا؟
  • اینجا دیگه ، پیش من!
    بلند شدم از جام ، کیرمو توی شلوارم مرتب کردم و دادمش کنار
    حال خاصی داشتم
    مخلوط چند تا حس
    و بیشتر از همه حس شهوت
    رفتم سمت اتاق خواب
    قدمام سنگین شده بود
    توی چهار چوب در ایستادم
    روی تخت دراز کشیده بود
    و یه ملافه روش
    نگاهم افتاد به دسته ی تخت
    دامنش … تاپش … و شورت و سوتین سفید …
    دستمو از روی شلوار گذاشتم روی کیرم
    دیدم داره میخنده
  • من انتظارم ازت زیاده ها !
  • اولین بارمه فریبا
  • فریبا جون !
  • واسه این صحنه لحظه شماری میکردم
  • همه تون مثل همید! در بیار لباساتو
    یه زن ازم میخواست لباسامو در بیارم جلوش! وااااااای جووووووون
  • زود باش ! اگه بخوای خجالت بکشی پشیمون میشما
    تی شرتمو در آوردم
    شلوارمم همین طور
    با شورت بودم
  • خوش اندامی ، پسری مثل تو چرا تا حالا با کسی نبوده؟
    بعد خودش گفت چون خجالتی هستی!
  • نمیخوای اونو درش بیاری؟
    با خجالت شورتمو دادم پایین و از روی پاهام سر خورد تا رسید زمین

پتو رو از روش زد کنار
به خاطر فلاش دوربین دستمو گرفتم جلوی چشمام

  • چیکار میکنی فریبا؟؟؟؟
    و بابت همون عکسا
    توی اون یه سال که اونجا بودن
    بدترین بلارو سرم آورد
    شخصیتمو خرد کرد
    کاری کرد که نگاهم به خانوما دیگه هیچ وقت مثل اول نشد
    مجبورم میکرد با دیدن بدن لختش خود ارضایی کنم جلوش
    و از دیدن این صحنه لذت میبرد
    اجازه ی دست زدن یا رابطه باهاشو نداشتم ، فقط نگاه کردن
    اوایل خوب بود حال میداد ، فکر میکردم به زودی قراره بکنمش
    ولی هر چی زمان میگذشت ، بیشتر فهمیدم که براش فقط سرگرمی و بازیچم
    و انتقام از شوهرش!
    مهربون بود باهام ، تا زمانی که به حرفش گوش میدادم
    تا میگفتم دیگه ادامه نمیدم و حاضر نیستم لخت شم ، یهو هار میشد و گوشی تلفنو برمیداشت میگفت الان زنگ میزنم شوهرم با پلیس بیاد
    جلوش گریم میگرفت توی ماه های بعدی ، میگفتم غلط کردم بذار برم
  • کارتو برای امروز انجام میدی بعد میری!
    و این شد که دیگه هیچ وقت نتونستم شبا راحت سرمو روی بالش بذارم …

نوشته: >> منفی باف <<


👍 18
👎 3
36926 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

631901
2017-06-22 22:08:34 +0430 +0430

داستان واقعا پایان غیره منتظره ای داشت که اصلاً انتظارشو نداشتم.البته این پایانو از اون جهت که به رابطه با یک زن شوهردار ختم نشد دوست داشتم.
درکل نویسنده نگارشی روان و تقریباً کم اشتباهی داشت و به نظرم داستانش لیاقت زدن لایکو داره.

3 ❤️

632086
2017-06-23 01:43:27 +0430 +0430

جالب بود.اخرش جغی شدی توهم!!

1 ❤️

632221
2017-06-23 08:25:17 +0430 +0430

ههههه عجب پاياني داشت

1 ❤️

632271
2017-06-23 10:49:58 +0430 +0430

سادیسم …
روانی…
کینه ای …
اینا واژه هاییه که درمورد فریبا میتونم بگم.
امااا
یه احمق کیر مغز …
صفتی که لایق خودته، نویسنده محترم.
این چیزا حتی اگرم واقعیت نداشته باشه، خوبه درس عبرت شه واسه بقیه.

1 ❤️

632406
2017-06-23 16:07:43 +0430 +0430

اخرش ریدی تو حسم این‌ همه تف زده بودم دستم اماده

2 ❤️

632521
2017-06-23 20:56:20 +0430 +0430

سلام. دیالوگ هات شبیه اجرای تئاتر روی سن بود البته بدون تماشاچی

1 ❤️

632526
2017-06-23 20:57:53 +0430 +0430

خوب نوشته بودی و واقعا با پایانش غافلگیر شدم!!

0 ❤️

632531
2017-06-23 21:00:32 +0430 +0430

Darkking پاره شد از خنده!!! ?

0 ❤️

632561
2017-06-23 21:11:37 +0430 +0430

گرما در سرما، سرما در گرما با کولر خراب زن خراب همسایه

0 ❤️

632861
2017-06-24 02:52:22 +0430 +0430

خیلی وقت بود شربت حماسه نیافریده بود …

1 ❤️

632876
2017-06-24 03:44:24 +0430 +0430

باحال بود. اصلا انتظار نداشتم اینطوری شه. یاد پیانو تیچر افتادم : ))))

0 ❤️

632881
2017-06-24 03:57:09 +0430 +0430

خوب بود البته نوشته هات نه پیام داستانت

0 ❤️

633246
2017-06-24 15:11:51 +0430 +0430

داستانی خوبی بود …صحنه ها رو میشد قشنگ توی داستان دید باجزئیات و مخلفاتش عالی نوشتی …ای کاش پایان غیرمنتظره داستانت بیشتر بود جذابیتش بیشتر میشد .
لایک یازدهم از طرف من

0 ❤️

633321
2017-06-24 17:42:56 +0430 +0430

باایران رادیاتورپشت همه گرمه.پشتم گرمه

0 ❤️

634106
2017-06-25 11:08:45 +0430 +0430

.جالب بود نرم و خودمونی نوشته بودی اما پایان غیر منتظره ای داشت.خوب بود در کل

0 ❤️

634266
2017-06-25 19:19:12 +0430 +0430

داستان داشت خوب پیش میرفت که یه هو بدون راهنما زدن پیچیدی به چپ، یا به راست!

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها