گناه لذتبخش (۱)

1396/04/02

با سلام خدمت همه اول از همه از ادمین کانال خواهش میکنم داستانهای مربوط به محارمو تو سایت نذارن چون واقعا در نوجوونا وجوونامون تاثیر خیلی مخربی داره. ممنون میشم اگه این اتفاق بیافته.
من اسمم رضاست ۳۸سالمه ودر جنوب شهر تهران زندگی میکنیم وبا توجه به بافت سنتی محل ومذهبی بودن اطرافیان اتفاقهایی که در این سایت نوشته میشه خیلی خیلی به ندرت پیش میاد.

من حدود دوازده ساله که ازدواج کردم وزندگی ارومی داریم ودر کل ادم هوسرانی نیستم وبین فامیل واشنا به سربه زیر وخجالتی بودن معروفم به همین خاطر اصلا ارتباط خاصی با زنای اطرافم تا حالا نداشته ام بجز این اتفاقی که اینجا مینویسم.
مدتی هست که به واسطه دوستم با این سایت اشنا شدم وبعضی مواقع داستانها ونظرات همه رو میخونم.
اینکه بعضی از دوستان اعصابشون از بعضی از داستانا خورد میشه واقعا حق دارن.
ور میدارن مینویسن با یکی اشنا شدم گفتم بیا خونمون اومد یه شربت خوردیم ومن گفتم دوست دارم وطرف هم گفت منم کیرتو میخوام وشروع کردم یه ساعت خوردمشو ویه ساعت تلمبه زدم بازم ابم نیومده بود والله مردم زن خودشونو به این راحتی نمیتونن بکنن.
این اتفاقی که مینویسم سال پیش واسه من افتاد واصراری هم ندارم که قبول کنین واقعیه یا نه فقط امیدوارم از وقتی که واسه خوندن این داستان میذارین پشیمون نشین.
ما یه کارگاه تولیدی کوچیک داریم وتو یه باغ انگوره وچن تا هم درخت توش هست که بخصوص توفصل بهار وتابستون اب وهوای خوبی داره معمولا اخر هفته ها همیشه با خانواده تو باغیم.
توباغ دوتا سالن هست که تویکیش ما کار میکنیم وتویکی دیگه یه نفر دیگه که حدودا بیست وچهار پنج سالشه واسمش هم حمیده.
ما سه ساله که باهم همسایه ایم واز همون اول چون سرویس دفتری باغ فقط یک دستگاه بود بخاطر اون صبحانه وناهارمون واستراحتمون باهم بود وهمون هفته های اول باهم اخت شدیم وچون ادمای خوبی هم بودن خیلی زود باهم صمیمی شدیم.
تقریبا سه چهار ماه بعد از اشنایی که فصل بهار هم شروع شده بود قرار شد خانواده ها رو بیاریم کارگاه تا بیشتر باهم اشنا بشن.
جمعه ما رفتیم باغ دیدیم که حمید با دوسه خانواده از فامیلاش یعنی دوتا خواهرش وپسر خالش با زن وبچه هاشون اونجان.
راستش من خودم اول جا خوردم ولی با بر خورد گرمی که اونا کردن یکم راحت تر شدیم با اینهمه من تا اخر وقت سرمو بلند نکردمو وهیچکدوم از زناشونو ندیدم.
ولی اونا باهم خیلی گرم بودن باهم شوخی میکردن وحتی با زنای همدیگه بگو وبخند میکردن که تو اطرافیان ما چنین چیزی عار محسوب میشه وبخاطر همین خانمم هم زیاد با زنای اونا قاطی نشد وبا پسرم نشستن پیش من.
اینو بگم که من یه پسردارم که کلاس دوم ابتدایی میره.
بالاخره اون روز گذشت وما برگشتیم خونه وکم کم رفت وامدمون باهم شروع شد.
اولین باری که من مریم یعنی زن حمید ودیدم خونه خودشون بود ما شام خونه اونا دعوت بودیم وبا اینکه قبل از اون چن بار پیش هم بودیم ولی من بهش نگاه نکرده بودم بیشتر سرم پایین بود فقط یه احوالپرسی ساده ورسمی باهاش میکردم.
وقتی رفتیم خونشون مریم در واسه ما باز کرد ومن چشمم به صورتش افتاد وچون ما را راهنمایی میکرد جلوی ما راه افتاد.
مریم پوست سفید وخیلی خوشگلی داشت وچون یه سارافون تنگ هم پوشیده بود اندامش مشخص بود با اینکه کون خیلی تپل وخوش فرمی داشت وبدنش ترکه ای بود وهیکل خیلی خوش فرمی داشت. با اینهمه اونوقتا من اصلا به این چیزا فکر نمیکردم.
رفته رفته ارتباط ما زیادتر شد ودیگه اخر هفته ها همیشه باهم تو کارگاه بودیم واون فامیلشونم نمیاوردن ومریم میگفت که راحت شدیم از دستشون اونا خیلی هیزن با چشاشون ادمو میخورن وپیش اونا ادم اصلا راحت نیست.
بعد از حدود یکسال ما متوجه اختلافات حمید ومریم شدیم وچن جلسه هم ما واسطه شدیم واشتیشون دادیم.
مریم به خانمم گفته بود که به یکی دیگه علاقه داشته وخانوادش بخاطر نسبت دوری که با حمید دارن خواستگاریشونو رد نکردن ومریم هم نتونسته بگه که یکی دیگه رو میخواد.
اختلافشون بیشتر سر بد اخلاقی ورفیق بازی حمید بود وهمیشه تو خونشون جر وبحث داشتن و چون ما زندگی خیلی ارومی داشتیم وخانمم به مریم گفته بود که ما حتی یکبارم دعوامون نشده وهیچوقت اخرهفته ها رضا بدون ما جایی نمیره واز این حرفا دیگه مریم سعی میکرد که بیشتر با ما باشن وحمید تنهایی با دوستاش بیرون نره.
اواخر احساس میکردم رفتار مریم نسبت به من تغییر کرده ووقتی موقعیت هایی پیش میاد که دور از چشم بقیه است طور دیگه ای منو نگاه میکرد ویا حرف میزد یه جوری احساس میکردم مثل زنی که خودشو واسه شوهرش لوس میکنه باهام برخورد میکرد ولی من احساس خاصی بهش نداشتم ولی وقتی میرفتیم خونشون ولباسای باز میپوشیدچون واقعا خوشگل وخوش هیکله در حد دید زدن نگاه میکردم ووقتی متوجه نگاه من میشد یه لبخند وسوسه کننده ای میزد. این ماجرا ادامه داشت تا اینکه یه بار دعواشون شد ومریم قهر کرد ورفت خونه باباش وبا وساطت خانواده حمید هم برنگشت.
حمید به من گفت اون ازشما حرف شنوی داره شب باهاش حرف بزن ببین اگه راضی شد با خانمت برین بیارینش.
البته قبل از این چن بار پیش اومده بود بخاطر رفیق بازی حمید وتنها موندن مریم من رفته بودم دنبالش واورده بودم خونمون یا از خونمون برده بودم خونه خودشون واطرافیان به تنها شدن ما حساسیت خاصی نداشتن بخصوص خود حمید که چن بار اخر هفته که ما باغ بودیم خودش زنگ میزد که برو مریم هم بیار باغ من با دوستام جایی هستم.
شب به مریم زنگ زدم گفتم میشه یکم باهم حرف بزنیم میشه بگی ایندفعه حرفتون سر چی بوده گفت اگه اشگال نداره اس ام اس کنم چون اینطوری خجالت میکشم من با اینکه تعجب کردم ولی گفتم باشه هر طور راحتی.
واسم نوشت که چن بار مچ حمید وگرفته وچن تا دوست دختر داره واین سری تو گوشیش دیدم با یه دختر از اون حرفا زدن واز حرفاشون هم معلومه که قبلا باهم بودن راستش من خودم مونده بودم چی بگم هم باورم نمیشد حمید با زن به این خوشگلی وبا این هیکل میره دنبال دوست دختر بازی وهم چون با اینکه دیگه خیلی با مریم صمیمی تر شده بودیم ولی اصلا در اینموارد باهم حرف نزده بودیم. گفت که به دختره گفته مجرده واخر هفته ها با اون میرفته بیرون.
من یکم من ومن کردم وگفتم شاید از تو راضی نیست مریم گفت اقا رضا ببخشین اینارو میگم ولی میخوام بفهمین میدونم از اون لحاظ میگین ولی در مورد اون مسئله هم این منم که شاکیم.هر چیزی که اون دلش بخواد من بهش نه نمیگم حتی خیلی کارا میکنم که هیچ زنی واسه شوهرش نمیکنه حتی از خانم تو هم پرسیدم با اینکه خیلی دوستت داره ولی اونم واسه تو نمیکنه.
گفتم واقعا مثلا اون چیه که تو میکنی وزن من نمیکنه گفت ولش کن خجالت میکشم منم چون دیگه تحریک شده بودم گفتم نه نمیشه باید بگی منو به شک انداختی
گفت تا حالا زنت واست خورده گفتم نگو که تو میخوری.

  • اره از همون اول من اینکارو میکردم ولی با اینهمه اون بیشعور اصلا به من فکر نمیکنه
  • اخه یعنی چی به من فکر نمیکنه
  • اقا رضا ببخشین ولی مجبورم اینارو بهتون بگم
  • نه بگو راحت باش
  • ما الان سه ساله ازدواج کردیم بجز اون دوسه ماه اول من هیچوقت تو رابطه ارضا نشدم
  • اخه مگه میشه
  • اره هر دوسه هفته یه بار نزدیکی داریم من همه کار واسش میکنم ولی اون بدون کوچیکترین محبت یا کاری دو سه دقیقه میره رو تموم میکنه میاد پایین بدون اینکه فکر کنه منم ادمم واحساس دارم.
  • مریم ببخش ولی مگه خودش بهت نمیگه بخور
  • نه بابا اون مگه حرف میزنه من خودم میخورم تا بهش حال بدم اونم جبران کنه ولی مگه میفهمه.
  • چی بگم والله
  • من فقط با خانم تو این حرفارو میزنم وقتی از شما تعریف میکنه من بیشتر به شانسم لعنت میفرستم.
  • یعنی چی مگه خانم من از این حرفا میزنه
  • بله من اصرار میکنم بعضی از کاراتونو بهم میگه
  • مثلا یکیشو بگو ببینم
  • خوب مثلا اینکه ماه اول عروسیتون بخاطر بزرگیش نتونسته بودی کاری کنی وداشتی دیوونه میشدی
  • واااااای خدای من مریم دیگه ادامه نده
  • چرا مگه چی شد میخوای بازم بگم
  • نه دیگه حالم داره خراب میشه
  • تو چرا ناراحتی خانمت که پیشته بذار من بگم که هیشکی وندارم
  • نه تو اتاق خوابیدن نمیخوام بیدارش کنم.
    بعداز چن جمله راضیش کردم وگفتم با حمید حرف میزنم وفرداش رفتیم دنبالش وقتی همدیگرو دیدیم دیگه همه چی تغییر کرده بود ومن به چشم خریدار به هیکلش نگاه کردم واقعا فوق العاده بود.
    چن وقت گذشت وما باهم ارتباط اس ام اسی داشتیم ودر مورد سکس باهم حرف میزدیم ولبی درمورد اینکه شب من چیکار کردمو یا اون چیکار کرده
    اصلا در مورد خودمون دوتا حرف نمیزدیم وهیچکدوم جرات دادن چنین پیشنهادی نداشتیم
    ولی من یه بار از اندازه کیر حمید پرسیدم گفت اندازه یه انگشته و وقتی میره تو اصلا متوجه نمیشم. گفتم بزرگشو دوست داری گفت خوب هر زنی دوست داره اونو توش احساس کنه.
    یه چن وقتی گذشت وجمعه خانمم خونه مامانش بود که مریم زنگ زد گفت توباغ ناهار اماده میکنم زود بیاین من گفتم بچه ها خونه مامانشن ومنم شاید برم اونجا.
    مریم گفت نه بلن شو بیا اینجا ماهم تنهاییم وبعداز اصرارش رفتم باغ وسه تایی ناهار خوردیم وزیر درخت نشسته بودیم ومثل همیشه مریم لباس باز وچسبانی پوشیده بود که واقعا ادمو تحریک میکرد.
    گوشی حمید زنگ زد وگفت که داداشم زده به یه موتوری کلانتریه من میرم اونجا ببینم چی شده اگه زود اومدم زنگ میزنم وگرنه تو مریم وببر بذار خونه.
    گفتم باشه تو رسیدی کلانتری زنگ بزن اگه نیومدی میریم خونه ما تو هم شام بیا.
    بعد حمید رفت ویه چن دقیقه بدون اینکه حرفی بینمون رد وبدل بشه نشسته بودیم وحال جفتمون معلوم بود من نمیدونستم چی بگم با اینکه دیگه کاملا حشرم زده بود بالا وکیرم سیخ سیخ بود باز نمیدونستم چی بگم.
    نگاش کردم وبا یه صدای لرزانی گفتم بریم تو انگار که اونم منتظر این حرف بود بلن شدووقتی من بلن شدم دیگه کیرم کامل معلوم بود مریم نگاه کوچیکی کرد ونیشخندی زد وجلوی من راه افتاد وقتی کون تپلشو میدیدم میخواستم همونجا بغلش کنم
    رفتیم تو اتاقی که اونجا فرش انداخته بودیم واستراحت میکردیم ایستاد کنار پنجره تا من رسیدم کنارش اینم اتاق ولی معلوم بود اونم دلش میخواد رفتم جلوش وبدون اینکه چیزی بگم سرشو گذاشتم رو سینمو از جلو بغلش کردم مریم بدون اینکه مقاومتی کنه چسبید بهم
    اول شروع کردم گردنشو خوردم وبعد یکم لاله گوشش ومیک زدم چون قبلا گفته بود به گوش وسینه هاش خیلی حساسه.
    لبمو گذاشتم رو لبش وشروع کردم خوردن لباش ولی اون خجالت میکشید ونمیخورد وقتی زبانمو فرستادم تو دهنش دیگه طاقت نیاورد وزبانمو مکید.
    پیرهنشو دادم بالا وسینه هاشو مالیدم دیدم دیگه رو پاش بند نیست
    سریع رفتم در اتاق وبستم ومریم ونشوندم رو زمین پیرهنشودر اوردم وسوتینشوباز کردم درازش کردم شروع کردم به خوردن سینش مریم دیگه اخ واوخش بلند شده بود وداشت به خودش میپیچید سینه هاشو میخوردم وبا دستم کسشو میمالیدم.
    شلوار وشرتشم در اوردم ولباس خودم هم در اوردم فقط شرت پام بود دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم وقتی گرفت گفت وااااااااای چقده کلفته.
    چون تاخیری چیزی استفاده نکرده بودم میدونستم با حالی که دارم ابم زود میاد.
    گفتم شرتمو مریم در اورد وقتی چشش افتاد به کیرم گفت وای عمرا من اینو نتونم تحمل کنم از اونی که خانمت میگفت بزرگتره.
    گفتم مریم جان نترس خیسش میکنم وخیلی یواش میکنم تو.
    اگرم هر جا زیاد درد داشتی بگو بکشم بیرون.
    رفتم لای پاشو سرکیرمو تف زدم گذاشتم دم کس مریم
    اونم از ترسش خودشو سفت گرفته بود واسترس داشت گفتم مریم جان نترس پاتو شل کن خیلی اروم سر میدم تو ولی باز میترسید.
    یکم با دستم لای کوسشو باز کردم کسش اینقد تنگ بود هر کاری میکردم نمیرفت توش.
    دیگه داشتم دیوونه میشدم.

ادامه…

نوشته: رضا


👍 5
👎 12
6917 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

632626
2017-06-23 21:34:44 +0430 +0430
NA

اه بازم خیانت (dash)

2 ❤️

632641
2017-06-23 21:44:35 +0430 +0430

از خلاقیت برادران جقی و کصتان نویسن ناراحتی بعد با افتخار خاطرات لذت بردن از کاری که گناه میدونی رو تعریف میکنی؟ سالمی ؟

1 ❤️

632651
2017-06-23 21:48:49 +0430 +0430

یه نمه آخوند میزنیا

1 ❤️

632836
2017-06-24 01:34:50 +0430 +0430

آخه شما چطونه؟ حتما باید رمان ادبی بنویسن؟ بالاخره باید از یه جا شروع کنن دیگه. بجای این حرفا نقاط ضعفشو بگید
شماها خیانت نکردید؟
همتون پاک و امامزاده هستید؟
تابحال به نامحرم دست نزدید؟
تموم کنید این چرت و پرتا رو. چرا همیشه عقده های درونتون رو اینجا خالی میکنید
انصاف داشته باشید. با اینکه دفعه اولش بود ولی خدایی خوب نوشته بود

0 ❤️

632856
2017-06-24 02:45:27 +0430 +0430
NA

كسي كه زن داره بيخود خيانت ميكنه همونطور زني كه شوهر داره…طلاق بگيرين بعد هركار خواستين بكنين???

2 ❤️

632866
2017-06-24 03:30:08 +0430 +0430
NA

خیانت تو این روزها خیلی زیاد و عادی شده … شاید بشه تو مردهایی که بیشتر از 10 سال از زندگیشون میگذره و روابط زوجین عادی و سرد میشه بشه کمی درک کرد … ولی تو زوجهای جوون … هیج جور توجیه نداره

1 ❤️

633076
2017-06-24 09:32:34 +0430 +0430
NA

تف تو شرف کسی که به زن شوهردار نزدیک بشه. کثافت همه جا رو برداشته

1 ❤️

633306
2017-06-24 17:37:59 +0430 +0430

کاری باداستان ونویسندش ندارم.گناه همیشه لذت بخش میشه نمیدونم چرا

2 ❤️

633356
2017-06-24 19:37:11 +0430 +0430

من واقعا از زن شوهردار متنفرم. یه زن شوهردار ۲ سال با من بازی کرد گفت جدا شده من بدبخت عاشق شده بودم که یهو فهمیدم متاهله. از اونروز دیگه نتونستم با کسی باشم. وقتی هم این داستانارو میبینم دوباره قاطی میکنم…

1 ❤️

633421
2017-06-24 20:48:13 +0430 +0430

نوشتنت خوب بود، غلط املایی و دستوری هم یکی دوتا داشت، اما اینکه میگی خانواده بسته و سنتی داری با کارات و تعریفای زنت از سکس برای یه زن غریبه، زیاد جور در نمیاد

0 ❤️

635061
2017-06-26 09:55:26 +0430 +0430
NA

طولانى بود داستاناى طولانى از تخيلات تخمى بر گرفته ميشه برو ننه حروم

0 ❤️

690280
2018-05-28 07:52:05 +0430 +0430

به دوستتون خیانت نکنید دیگه ک چقد منفورین شما

0 ❤️